فزونی جنگ و تصاویر کشتگان آن تصویر قهرمان مسلول ادبیات کلاسیک را مخدوش کرد. قهرمانهایی جدید خلق شدند، از پروتاگونیستهایی که در خون خود غلتیدند تا ضدقهرمانهایی که با خون دیگران اعتبار یافتند. اما در بلبشوی همین تصاویر چند خط ساده و سیاه خلاف همۀ تعریفها و قواعد قهرمانسازی در قصهها عمل کرد. حنظله: قهرمانی بیصورت، پشت به مخاطب، قهرکرده و همواره ثابت، بدون هیچ حرکت و تلاشی برای رقمزدن ماجرایی؛ حنظله از بدو تولد نمادی شد از آنچه «فلسطینیها» مینامیم.
بازگشت حنظله، قهرمان بیصورت
حنظله در سال ۱۹۶۹ از گوشههای نقاشی «ناجی علی» در روزنامۀ کویتی «السیاسة» جان گرفت. شاید اگر مرگ تراژیک، ترور و ریختهشدن خون ناجی علی به دست اسرائیل نبود، پسر کوچکِ بیرنگ و ژندهپوش تا سالها بعد با همان قامت در نقاشیها و نمادهای فلسطین دوام نمیآورد. خون نقاش به بقا و ماندگاری حنظله کمک کرد و او در سایۀ پرچم فلسطین، اگرچه دور از وطن، با جوهری از اشکها و خونهای هزاران فلسطینیِ راندهشده و کشتهشده قد کشید. ۷ تشرین ۲۰۲۳ آن پسرک تنها و ژندهپوش و سرگردان در قامتی متفاوت ظاهر شد. او حالا قدرت بازو و رزم و سلاح دارد، گویی سالهای طولانی خود را برای این روزها آماده کرده است. ناجی علی با خلق حنظله نمادی از فلسطین و فلسطینی به وجود آورد، حنظلهای که «چاق نیست، شاد نیست، آرام نیست و هرگز شبیه کودکان نازپرورده نیست. پابرهنه است، مانند تمام کودکان مهاجر به اردوگاههاست» تا سالها تصویر ثابتی بود از «فلسطینیها»، مردمانی که جهان به دیدن آنها جز در گوشهای از تصویر عادت ندارد. اما حنظلهای که در همۀ این سالها نظارهگر ظلم و اشغال بوده است حالا به حرکت درآمده. آنچنان که هرگز بزرگشدهای به کودکی بازنمیگردد، فلسطین نیز دیگر به پیش از ۷ تشرین باز نخواهد گشت. حتی اگر خون حنظله نیز ریخته شود و تمام فلسطین به تصرف چکمهپوشهای صهیونیست درآید، حنظلههای دیگر باقی خواهند ماند و راه او را ادامه خواهند داد. حنظله هنوز پشت به دوربین است، اما عزم رزم او رؤیای برگشت او را نشان میدهد، مانند تمام فلسطینیها، اگرچه بدون خالقش، بدون پدران و مادران و نسلهایی که از آنجا رانده شدند.
مهاجران ابدی
«بازگشت» کلیدواژۀ مکالمهها و گفتوگوهای «فلسطینیها» است. در کمتر کلامی از جوانان و نوجوانان و آنها که هرگز سرزمین فلسطین را ندیدهاند میشنویم که به فلسطین «میرویم»؛ آنها میگویند به فلسطین «برمیگردیم»، حرکتی که در دل خود قصههای زیاد دیگری دارد و این قصهها بدون «فلسطینیها»، راویان و صاحبان آنها، هرگز پیش نخواهند رفت.
اما وقتی از «فلسطینیها» حرف میزنیم منظورمان چه کسانی هستند؟ «فلسطینیها» یعنی که؟
ما سالهاست از فلسطینیها کلانتصویری ساختهایم، تصویری بدون جزئیات، محو و پر از ابهام و تنها با یک نقطۀ فوکوس بر «قدس»، تصویری چون حنظله، پشت به دوربین و مهاجران ابدی، همواره در حال تبعید و خانهبهدوش. اما در روزهایی که از ۷ اکتبر به بعد گذشت، در شبکههای اجتماعی از «فلسطینیها»ی ساکن غزه داستانهایی خواندیم، از کسانی که خواستند عددی میان هزاران شهید نباشند و جهان قصۀ آنها را بداند. میگویند برای ماندگاری باید قصه گفت، پرجزئیات و با تکیه بر شخصیت. «فلسطینیها» خواستند قصۀ خودشان را بگویند، شاید جهان از ریختن خون آنهمه قهرمان در نقطهای متراکم شرمگین شود؛ اگرچه نشد.
نشسته بر شالودههای حرمان و تبعید
ادوارد سعید در کتاب فراتر از واپسین آسمان قصهگوی آنهاست: «فلسطینیها».
نویسندۀ فلسطینی راندهشده از سرزمین محل تولدش، چونان آخرین بازمانده از نسلی که تصرف ذرهبهذرۀ وطن خویش را دیده است، با رجوع به قصههای بومیها و تکیه بر احساسها، آرزوها، آرمانها و حرمانهای مشترک جمعی میکوشد چیزی دربارۀ فلسطین بگوید که کمتر کسی متوجه آن است. کمتر کسی درصدد است از «فلسطینیها» نامونشانی بجوید و «فلسطین» را مجموعهای از هویتهای فردی سرکوبشده ببیند. فراتر از واپسین آسمان، بیش از آنکه تلاشی علمی یا تحلیلی سیاسی دربارۀ فلسطین باشد، کاوشی است در زندگی «فلسطینیها»، «فلسطینیها»یی که نام ندارند، صورت ندارند، نشان و آدرس ندارند و در جهان پراکندهاند. سعید آنچه را که سالها در پروژۀ مطالعاتیاش -شرقشناسی- دنبال کرده بر فلسطین میتاباند و به مدد مطالعات استعماری آنچه را که بر ساکنان فلسطین گذشته است بازخوانی میکند. بهانۀ کتاب عکسهای «ژان مور» -عکاس مستند سوئیسی- از فلسطین اشغالی و اردوگاههای آوارگان است، تصویرهایی معمولی از زندگی روزمره و زیست در سایۀ دشمن و همسایگی با او. سعید تفسیری خلافآمد عادت ضمیمۀ این عکسها کرده است. کتاب در چهار فصل دولتها، داخل، پیدایش، گذشته و آینده و دو مقالۀ دیگر نوشته شده و در سال ۱۹۹۹ منتشر شده است. مقدمۀ طولانی سعید بر آن کتاب هدف همۀ آنچه را که پیش روست خلاصه کرده است: «ارائۀ هویت فلسطینیها بهعنوان یک گروه انسانی که زندگیشان بسی پیچیدهتر و متفاوتتر از تبلیغات سرسامآور است». او با پیشکشیدن تجربۀ شخصی خود و اطرافیانش، با مرور دیدارهایی که از فلسطین داشته است و با نگاه درونفرهنگی به زبان و عناصر هویتبخش یک فلسطینی، تلاش دارد تا چند موضوع را برجسته کند: اول اینکه «فسطینیها» در سراسر جهان همواره بهعنوان موجودیتی عجیب، ناشناخته، کشفنشده و غیرقابلفهم شناسانده شدهاند. فلسطین همواره بستر حاصلخیز تروریسم شناخته شده و این تصویر کلان در نهایت به نفی هویت فردی آنها منجر شده است. دوم اینکه راندهشدن و پراکندهشدن یک ملت، عدم وحدت مکان زندگی، «برجاماندن» برخی و ترکوطنکردن برخی دیگر از یکسو و سختی انتقال هویت ملی به نسل جدید از سوی دیگر دشواریهایی برای خود آنها در توافق بر سر هویت جمعیشان رقم زده است. سومین برجستهسازی سعید تلاش ذرهذره و مستمر دشمن و خشونت مداوم او برای غصب همۀ عناصر فرهنگی، بومی، منطقهای و ملی فلسطین است، دشمنی که البته منحصر به «صهیونیستها» نیست و آمریکا و حتی کشورهای عرب همسایه نیز میتوانند جزئی از آن باشند.
با این رویکرد فصلهای جداگانۀ کتاب تمایز چندانی ندارند و همگی روی یک خط در حرکتاند که میتوان به دستهبندی چهارگانهای رسید:
۱. آیا هویتی به اسم فلسطینی وجود دارد؟
آنچه همه از ساکنان یا آوارگان فلسطینی میدانند خلاصهشده در چند حرف و تصویر است، کلانروایتی که میگوید «فلسطینیها» چگونه هستند یا نیستند، روایتهایی که از ترس و بزدلی آنها یا تنبل و تروریستبودنشان تا مقاومت و دفاعشان تنوع و گستردگی دارند. «فلسطینی دیگر وجود خارجی ندارد. فلسطینیها که هستند؟ ʼساکنان یهودیه و سامریهʻ. غیریهودیان. تروریستها. مسئلهآفرینها. مردم بیسامان. پناهندگان. نامهایی بر یک برگهی شناسایی. افرادی که در سخنرانیها ستایش میشوند اما در عمل بهعنوان مزاحم و بهعنوان هستیهای شکسته و فاقد کلیت با آنها برخورد میشود».
سعید بر این باور است که این روایتهای بیشمار و غیردقیق امکان تنوع زیستی و هویتی را از آنها سلب کرده است. بنابراین میکوشد این تصویر بیهویت و بینامونشان فلسطینیها را بشکند، درحالیکه فلسطینیها همچون دیگر مردمان به کارها، علاقهمندیها و تعاملات روزانۀ خود مشغولاند، بچه تربیت میکنند، خانه میسازند، درس میخوانند و از هیچ شأنی از زندگی غفلت ندارند. چنین روایتهایی از آنها رسمیت نمییابد و تبلیغ و ترویج نمیشود، بلکه تنها یک تصویر از طریق رسانهها به جهان مخابره میشود و آنچه سبب پارهپارهشدن فلسطین شده است در درجۀ اول نه اظهار ضعف و عدم مقاومت ساکنان آن، بلکه روشی استعماری است که داستان را نه از ابتدا، بلکه از میانه نقل کرده و زمینۀ تصرف را فراهم کرده است: «بهعنوان گروهی قانونشکن معمولاً آنقدر سانسور میشویم که کلاممان قطع میشود، که به نظر میرسد نمیتوانیم جز پیامی گهگاهی از خود به جهان خارج بفرستیم. در طول تاریخ ما را مردمی دورریختنی دیدهاند، مردمی فرمانبردار یا نژادپرستتر در امپریالیسم کلاسیک. بر اساس همین اصل که فلسطینیها ملتی همگن و بههمپیوسته نیستند، ما را به اینجا و آنجا منتقل کردند و سرزمینمان را از ما گرفتند».
۲. نقش مکان در ساخت هویت
«فلسطینیها» بهعنوان مردمانی که ثبات جغرافیایی و تداوم سرزمینی از زندگی آنها محو شده است چگونه میتوانند وطن، خاک و مکانی را بهعنوان عنصری از هویت خود تعریف کنند؟ «چگونه یک پدر فلسطینی میتواند به دختر و پسر خود بگوید که لبنان، مصر، سوریه، اردن یا نیویورک جایی است که ما در آنجا زندگی میکنیم، اما زادگاه و میهنمان نیست؟ چگونه یک مادر میتواند خاطرات شخصی خود را در فلسطین برای فرزندانش بازگوید در شرایطی که آن واقعیتها، آن مکانها، حتی آن اسمها دیگر حق زیست ندارند؟».
فلسطینیها بهرغم سالها تبعید و دوری چنان با مکان خود پیوند خوردهاند که خواهناخواه باور جمعی نیز امکان هویتیافتن خارج از سرزمین را از آنها سلب کرده است. در فقدان جغرافیا تاریخ پیش نمیرود و در چنین شرایطی که روایت تاریخ ممنوع است، و داستانهای مربوط به منشأ سرزمین و ملیت آنها مخفی است، در تبعید و آوارگی چگونه میتوان هویتی را حول یک مکان حفظ کرد؟ چگونه یک فلسطینی میتواند در جایی که به او تعلقی ندارد برای جایگاهی رسمی تلاش کند و به حفظ آن امیدوار باشد؟ یک فلسطینی همواره باید مدرک شناسایی ارائه دهد. او در وطن خود برای تردد نیازمند برگۀ عبور است. در کشور دیگر، بهعنوان مهاجر یا تبعیدی یا ساکن اردوگاه، همۀ هویتش و تنها دلیل برای اثبات وجودش به یک برگه گره خورده است. در چنین شرایطی او چگونه میتواند اهمیت وطن را به فرزند خود نشان دهد؟
سعید از اصطلاحی یاد میکند که میان فلسطینیها رواج دارد: «داخل». منظور از داخلیها کسانی هستند که در فلسطین ماندهاند و آنجا را ترک نکردهاند. کسانی که با وجود «برجاماندن» و زندگی زیر فشار و لولهی تفنگ حرکتی دارند و بهعنوان «سازشناپذیر و مقاوم» به آنها نگریسته میشود. همینجا هویتی دوگانه میان ساکنان فلسطین و راندهشدگانِ از آن شکل میگیرد. آیا آنها که ترک وطن کردهاند هنوز فلسطینی هستند؟ آیا فلسطینیبودن با حضور در زمین گره خورده است؟ سعید چند تجربه از برخورد با کسانی چون خودش، که تبعید شده یا مهاجرت کردهاند، نقل میکند، تجربههایی که با احساس شرم از عدم مقاومت آمیختهاند و تجربۀ کسانی که از رجعت دوباره به وطن خویش ناامیدند. گویی فقط آنها که ماندهاند با بندبند وجودشان و لحظهبهلحظۀ زندگیشان گرهخوردن هویت فلسطینی به مکان را نشان میدهند: «واحدهای مسکونی ساحل غربی رود اردن در آدمی احساس خاصی به وجود میآورد. از نظر قوۀ دیداری این ساختمانها چنان زندهاند که شنیدهام حتی مایۀ حیرت خود اسرائیلیها نیز میشوند. دیدن این ساختمانها نه تنها لشکری از جنگجویان بیتوجه و خشن، بلکه سرطانی پیشرونده را به ذهن آدمی متبادر میکند».
درک اهالی فلسطین از مکان مخدوش شده است. فلسطین برای آنها دولت نیست، کشور نیست، حتی ملت نیست، بلکه سرزمین کوچک و بسیار متراکمی است که آنها را از آن به بیرون پرتاب کردهاند و بازیابی هویت فلسطینی تنها کوششی است برای آنکه بر روی نقشه جایی بیابند.
۳. فلسطین از درون؛ در غیاب زمین هویت جمعی چگونه شکل میگیرد؟
سعید از ماجرای نامهای میگوید که یک فلسطینی ساکن اورشلیم نوشته و از استاد دانشگاهی که او را میشناخته خواسته که نامه را به ادوارد سعید برساند. نامهای که به زبانی ظاهراً سرّی و با سفارشهای فراوان به سعید رسیده است تنها حاوی جملاتی است مانند اینکه «نویسندۀ آن در فن کاراته مهارت کامل دارد». سعید این نامۀ ظاهراً خندهدار یا بیارزش را در نسبت با زبان و فرهنگ فلسطین تحلیل میکند: ملتی که همواره در معرض روایتهای ضعف بودهاند برای تعریف خود نیاز به عاملی دارند که آنها را با قدرت پیوند دهد. در سایۀ روایت ضعف و در اثر تداوم زندگی در جنگ و با دشمن است که هر چیزی که هر فلسطینی میآموزد اثری از مبارزه دارد. اما روی دیگر این نامه به زبان رمزی و فرهنگ نانوشتۀ جاری میان فلسطینیهای پراکنده در جهان اشاره دارد: «داخل خصوصی است. هیچگاه نمیتوان آن را آشکارا برای دیگران یا حتی خودشان ترسیم کرد. دنیای رمزوراز هستیهای خصوصی و شخصی. این دنیای پررمزوراز سبب شده که ما بهناچار دست به آفرینش شگردی بزنیم که از ورای واژگان معمولی با یکدیگر سخن بگوییم و اندیشه و احساساتمان را سربسته و، به گمان من، به حدی رمزآمیز بیان کنیم که گاهی حتی خودمان را نیز گیج و مبهوت میکند».
فقدان نقطۀ تاریخی و تصویر مشترک برای فلسطینیها، نظیر مهاجرت دستهجمعی یا کشتار جمعی یهودیها، امکان عزیمت جمعی را از آنها سلب کرده است. انگار که تنها با تکیه بر هویت فلسطینی نمیتوانند تلاطم و درهمریختگی تاریخشان را سامان دهند و به شخصیت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و هویت مرکزی واحدی دست یابند. پراکندگی اجباری و مشکلات ناشی از آن هرگز فرصت یا توانایی چندانی به آنها نداده که دربارۀ فرهنگ و جامعه و تاریخ خود به توافق و نظریهای واحد یا دقیق برسند. هنوز تاریخ کاملی از آنها بهعنوان یک ملت تدوین نشده است و حتی میان خودشان برخی همواره متهماند به این دلیل که به اندازۀ کافی در مبارزه جدی نبودهاند، همۀ توان خود را به کار نگرفتهاند، بهخوبی بسیج نشدهاند یا برای بازگشت سختکوش نبودهاند. «ما برای خود نقشی حاشیهای پذیرفتهایم. فلسطینی یعنی آدمی که در حال گذار است. هر خانوادهای که آن سرزمین را با چمدانی در دست یا بقچهای حاوی داراییاش ترک میکند آن را برای پشتسریها میگذارد. ما بیش از اندازه متحرک و انطباقپذیریم. این نکته که بهجای پایداری، سازماندهی و مبارزه اجازه دادیم با خشونت و زور ما را از سرزمینمان بیرون برانند برای ما چندان اعتباری به جا نمیگذارد».
درحالیکه برای دفاع از فلسطینیها هیچ دادگاهی وجود ندارد، از منظر رسانهها آنها جنایتکارند. از قربانیان یک نژادکشی برنامهریزیشده میخواهند سربهزیر باشند، مقاومت نکنند و با دستشستن از آرزوی ملتی مستقل تن به صلحی دیکتهشده بدهند. در شرایطی که حتی هویت جمعی فلسطینیها در همان زمینهای اشغالشده نیز حضوری قوی ندارد و خود را در متن زندگی و تصمیمات دیگران میخوانند، حتی سخنگفتن از یک هویت جمعی فلسطینی نیز بیهوده به نظر میرسد.
۴. اسرائیل چگونه استعمار میکند؟
تداوم خشونت در فلسطین تنها با زور اسلحه و فشارهای بینالمللی نیست. سعید از مجموع روشهایی میگوید که اسرائیل از ابتدا سازماندهی کرد و در جهت نفی فرهنگ فلسطینیها به کار گرفت تا امروز آنها را به ملتی بیهویت تبدیل کند. «داستان ناراحتی مادرم از این قرار است: پس از اینکه او و پدرم در محضر رسمی دولتی ازدواج کردند، یک مأمور انگلیسی گذرنامۀ مادرم را پاره میکند. ʼاز این به بعد با گذرنامۀ شوهرت مسافرت میکنیʻ. مأمور انگلیسی در پاسخ اعتراضها و پرسشهای مادرم میگوید: ʼاین نفی هویت فردی شما جا را بهطور قانونی برای یک نفر مهاجر یهودی دیگر از اروپا باز میکندʻ».
این داستانی است که دیگر زنان و مردان فلسطینی بهنوبت با آن مواجه شدند و تا جایی پیش رفتند که هستی آنها به عنوان بومی عرب فلسطین نفی شد. اما این همۀ ماجرا نیست. این تنها زمینهساز آن است که بخشهای بیشتری از سرزمینشان به یغما برده شود. اما سیطرۀ اسرائیل در همهجا ادامهدار است. حتی در زندگی آنها که نفی هویت را پذیرفتهاند بی هیچ دلیل و منطقی مداخله میکند و اجازه نمیدهد که صدایشان حتی به گوش یکدیگر برسد. از فلسطینیها هیچ سرشماریای وجود ندارد. هیچ آمار دقیق و رسمیای از آنها، طردشدگان و کشتهشدگانشان وجود ندارد. هویت آنها به جزیرههای انسانی وحشتزدهای محدود شده که «در محیط خصمانۀ برتری نظامی با واژههای تکنیکی دیوانسالارانه پاکسازی میشوند».
اما حملۀ اسرائیل نهتنها با تخریب گذشته و تاریخ فلسطین همراه بوده، بلکه تلاش برای مالکیت بر آیندۀ فلسطین نیز روشهایی جدید از استعمار را رو کرده است: ازآنِخودسازی. آموزش به زبان عبری تاریخ مردم را نادیده میگیرد. نام مکانها و ماجراها بر حسب تاریخ یهود نوشته میشود. با نسبتدادن لباس دستدوز و سنتی زنان فلسطینی به طبقۀ متوسط اورشلیم هرگونه سنت و هنر آنها را نفی میکنند. حتی تغییر نام غذاها و تغییر حروف عربی و شکل نوشتاری آنها در این برنامۀ بلندمدت گنجانده شده است: غذاهای فلسطینی جزئی از غذاهای عمدۀ اسرائیلیها شدهاند. در برخی رستورانها «تبولی» را بهعنوان «سالاد کیبوتس» معرفی میکنند. مطبوعات آمریکایی شیوۀ نگارش عبری واژگان عربی را پذیرفتهاند.
سعید با بررسی همۀ این برنامهها، کشتارها و خشونتهای مستمر بهدرستی سؤالی را پیش روی جهان قرار میدهد:
برای اسرائیلیها، که قدرت بیهمتای نظامی و سیاسیشان بر ما حکم میراند، ما در حاشیه قرار داریم. ما تصویری هستیم محو که ناپدید نمیشود. هرگونه ادعا در مورد نیستی ما، هر جدیتی برای نابودی فوری ما، هر تلاش تازه برای اثبات اینکه ما هیچگاه آنجا نبودهایم، به این سؤال دامن میزند که چرا اینهمه انرژی صرف چیزی میشود که هیچگاه در آنجا نبوده است؟
بیقصه، قصۀ ازیادرفتهایم
پیرمردی فلسطینی در حرفهایش کلمهای به کار برد: «شهدا بالملایین». میگفت: «فلسطین تنها با خون میلیونها شهید آزاد خواهد شد». خون آنها که «داخل»اند و یا آنها که رؤیای بازگشت دارند. خون «فلسطینیهایی» که هر کدام هویتی از آن خود دارند، اسمی دارند و هرگز نتوانستند زندگی خود را خارج از چهارچوب و مرزهای فلسطین تجسم کنند، خون حنظلهها و محمد الدورهها, خون آنها که همچون ما رؤیاها و آرزوهایی داشتند، علاقهمندیها و سرگرمیهایی داشتند، آنها که خواستند قصهای داشته باشند تا عدد نباشند، تا در هجوم اخبار موشکها و جنایتها گم نشوند. شاید این روزها آنچه از ما برمیآید این است که از «فلسطینیها» بگوییم؛ از نام آنها، از هویت آنها در زندگی روزمرهشان و از جزئیاتی که قصه میسازد. شاید تنها کاری که ما میتوانیم بکنیم این است که راویان قصههای رفتهازیاد باشیم. قصههایی از تکتک فلسطینیها، قهرمانهایی که با بیماری سل از دنیا نرفتند، بلکه پیش چشم جهان و رسانهها کشته و سلاخی شدند و هرگز فرصت این را نیافتند که جایی از تاریخ ادبیات را از آن خود کنند. آنها که فرصت و امکان زیست محدودشان به چشم جهان نیامد، اما مرگ تراژیک و ریختهشدن خونشان زیر موشک و خمپاره، در بیمارستان، وقتی مشغول زندگی روزمره بودند، سر میز شام، با فرزندشان نترسیدن از صدای موشک را تمرین میکردند، آنچنان تصویری قوی و پررنگ ساخته است که سالهای سال ادبیات قصههایی برای گفتن خواهد داشت.