مقدمه
برای مسلمین قرون نخستین که در غربِ جغرافیایی خود، در همسایگی امپراتوری روم شرقی یا همان بیزانس زندگی میکردند، مفهومی به نام «تمدن غربی» -در معنای امروزیاش- هنوز متولد نشده بود. اما اگر بخواهیم از دیدگاه مسلمانان قرون نخستین موجودیتی فرهنگی به نام غرب را تصویر کنیم، به احتمال بسیار زیاد میتوانیم امپراتوری روم شرقی (بیزانس) را در چنین جایگاهی بنشانیم. جستوجو در قدیمیترین منابع مکتوب تراث مسلمین نیز نشان میدهد که بزرگترین و مهمترین «دیگری» برای نسلهای نخستین مسلمانان -در درون نظامهای عباسی و اموی- همانا رومیان بودهاند. اما مسلمین در عصر عباسی -و چه بسا پیشتر- رومیان را چگونه تصور میکردند؟ در دورهای که به نظر نمیآمد دستاوردهای علمی یا فنی بیزانس فاصلۀ چشمگیری با هماوردهای اموی یا عباسی خود داشته باشد، مسلمانان چه نگاهی به رقیب قدرتمند غربی خود داشتند؟ آیا در آن دوران هم نظریاتی مشابه با آنچه که امروزه گفتمان «غربستیزی» نامیده میشود وجود داشت یا اینکه نگاه مسلمین به روم (یا همان غربِ جغرافیایی خود) نگاهی پدیدارشناسانه بود؟
طبعاً پاسخ به این پرسشهای کلان نیاز به پژوهشهای تاریخی دقیق و مفصل دارد، اما در یکی از جالبترین گزارشهای مکتوب از قرون اولیۀ اسلام از قضا میتوان نوعی رومشناسی را در آینۀ متون مقدس دینی یافت. در منابع معتبر حدیثی قرن سوم -مانند مسند احمد حنبل (241ق) و صحیح مسلم (261ق)- گزارش جالبی منسوب به یکی از صحابۀ پیامبر اسلام (ص) به نام المُستورِد بن شدّاد آمده است که در آن مهمترین و برجستهترین ویژگیهای رومیان از منظر این صحابی بیان میشود:
... همانا در آنان [=رومیان] چهار خصلت وجود دارد: آنها خویشتندارترین افراد در هنگام آشوب و بلوا، سریعترین افراد در بازسازی خویشتن پس از مصیبت، برقآساترین افراد در حملۀ [مجدد] به دشمنی که از او فرار کردهاند، و بهترین افراد برای مسکین و یتیم و ضعیفاند؛ و خصلت پنجمی هم دارند که زیباست: آنها بازدارندهترین مردم نسبت به ظلم پادشاهاناند.
در نتیجه به نظر میآید در اوج دوران اقتدار امپراتوریهای مسلمین در عصر عباسی و پیشتر از آن، و در دورهای که جنگهای تمامعیار بسیاری میان مسلمین و رومیان درمیگرفت، مسئلهای به نام «رومستیزی» و ارائۀ تصویر کاملاً سیاه از این دشمن بزرگ دست بالا را نداشته است.
غربشناسی رشید رضا
شیخ سید محمد رشید رضا (1935م) مشهورترین شاگرد شیخ محمد عبده (1905) و یکی از بزرگترین مبلغان و پرچمداران جریان سلفیت در دوران موسوم به پسااستعمار بود. ناصرالدین الألبانی (1999م)، محدث بزرگ سلفی معاصر، دربارۀ رشید رضا میگوید:
آقای محمد رشید رضا رحمةالله حق زیادی بر گردن جهان اسلام بهشکل عموم و بر گردن سلفیها بهشکل خصوص دارد. ایشان از نوادر کسانی است که منهج سلفی را بهواسطۀ مجلۀ المنار در سراسر دنیا منتشر کردند... اگر من امروز در مسیر سلفیت و تشخیص احادیث صحیح و ضعیف گام برداشتهام نخست از فضل خدا بوده و پس از آن بهخاطر وجود محمد رشید رضا. در آغاز طلب علم از طریق مجلۀ المنار بود که با این مسیر آشنا شدم.
این اقرار و اعتراف صریح الألبانی و جایگاه ویژهای که رشید رضا در میان بزرگترین رهبران جنبشهای موسوم به اسلامگرایی در قرن بیستم پیدا کرد شائبۀ هر گونه وابستگی یا وادادگی فکری به غرب یا به قول معروف «غربزدگی» را از شیخ رشید رضا دور میکند. گفتنی است مقالات و نوشتههای رشید رضا در مجلۀ المنار مصر یکی از مهمترین مراحل فکری جریان موسوم به اسلامگرایی معاصر را رقم زد، بهطوری که میتوان کسانی چون حسن البنا (بنیانگذار سازمان اخوان المسلمین) را -که از شاگردان رشید رضا و خود از نویسندگان فعال در المنار بود- از زمرۀ متأثران از رویکردهای فکری رشید رضا به شمار آورد. بااینوجود، جستوجو در آثار رشید رضا نشان میدهد که تلقی وی از نوزایی اسلامی، بحث از چرایی انحطاط در جوامع مسلمین و نیز مسئلۀ مواجهه با پدیدار چندبُعدیای به نام غرب با تلقی بسیاری از جریانهای فکری منتسب به اسلامگرایی (خاصه جریانهای متأثر از سید قطب) گسستها و تفاوتهای آشکار دارد.
برای نشاندادن یکی از مظاهر این گسستها، میتوان مجموعهمقالات رشید رضا با عنوان «منافع الأوربيين ومضارهم في الشرق» (منافع و مضرات اروپاییها در شرق) را مورد بازخوانی قرار داد. رشید رضا در چهار سلسله از این مقالات میکوشد به دور از رویکردهای سطحی و سادهسازیهای عوامانه ابتدا مراد خود از پدیدار غرب را روشن کند و سپس «اهم» مزایای خواسته یا ناخواستۀ غربیان برای مسلمانان را تبیین کند.
رشید رضا در قسمت نخست این سلسلهمقالات، با علم به اینکه ممکن است این مقالات باعث سوء شهرت وی گردد، مینویسد: «صاحب این قلم حقیقت را فینفسه دوست دارد و در راه تقریر حقیقت از سرزنش هیچ سرزنشگری نمیهراسد». این بیمناکی رشید رضا از تخریب وجههاش را میتوان به حساب نفوذ و قدرتی گذاشت که مخالفان وی از میان طیفهای سنتیتر علمای دینی از آن برخوردار بودند و پیشتر همین رویه را علیه استادش، یعنی محمد عبده، به کار گرفته بودند.
رشید رضا میگوید که اگر کمبود افراد آگاه و پژوهشگرانِ اندیشۀ سیاسی در کار نبود، «ما از بیماری اُمت که آن را عقبافتادگی یا انحطاط میخوانند شکایت نمیکردیم». این صحهگذاشتن رشید رضا بر وجود «انحطاط» و «عقبافتادگی» مقدمۀ ورود به غربشناسی وی است. درواقع رشید رضا برخلاف جریانهایی که معتقدند تمام مشکلات جوامع شرقی را باید به حساب پدیداری به نام غرب گذاشت و آسیبشناسی درونی را در اولویت نخست قرار نداد، ریشه و عامل تمام مصائب و انحطاط را خویشتن و خود میداند. و از همینروست که رشید رضا تضادی نمیبیند بین سلفیگرایی خویش و اقرار به اینکه تلقی پدیدارشناسانه از غرب موجب مزایا و منافعی برای مسلمین شده است. رشید رضا، پس از این مقدمات مهم، چند مزیت مهمتر غرب برای جوامع مسلمان و شرقی را نام برده و تبیین میکند:
الف) استقلال اندیشه:
رشید رضا مینویسد: «همانا کسی که حق و صواب را با نظر و استدلال درک نکند نه عالِم است و نه سیاستبلد؛ بلکه حتی عاقل هم نیست». او میگوید که شرق بسی بیشتر از غرب گرفتار تقلید و نیز استبداد است. البته رشید رضا یادآور میشود که اسلام ابتدا برای ستیز با این رویه برآمد اما بعد از پنجاه سال استبداد دوباره به میان مسلمین بازگشت. او ادامه میدهد: «اروپا در راه استقلال فکر و اراده جهاد افضل کرد تا اینکه دشمنان خود از بین روحانیون و فرمانروایان مستبد را شکست داد و دلیل را بر صدر نشاند و تقلید را به زیر کشید».
او در ادامه به این موضوع تاریخی اشاره میکند که ورود مدارس اروپاییان به شرق باعث شد که شرقیان شیوههای نوین بحث و استدلال را از غربیان بیاموزند و «نسیم استقلال [اندیشه] را استنشاق کنند».
شیخ رشید رضا سپس در انتهای قسمت دوم از این سلسلهمقالات انتقادات تندی را روانۀ همکسوتان خود از میان علمای دینی کرده و آنها را به دلیل فقدان این آسیبشناسی به باد انتقاد میگیرد:
پس این نفع بزرگی است که ما از اروپاییها بهره بُردهایم و از این بابت باید از آنها تشکر کنیم و دانششان را بستاییم. و شایستۀ مسلمانان نیست که با استناد به قرآن حکیم -که هدایتگر بهسوی نابودی تقلید و مبتنی بر استقلال [اندیشه] است- چنین واقعیتی را انکار کنند، زیرا اگرچه قرآن حقیقتاً چنین است و افراد باانصاف از میان دانشمندان اروپایی نیز به این حقیقت معترفاند، اما قرآن نقش چنین تذکاردهندهای را برای شرقیان عموماً و خاصه مسلمین نداشت؛ و دلیل ما بر این امر این است که روحانیونِ در میان ما هنوز هم غالباً اسیر تقلید و دشمنان استقلال [اندیشه] هستند. پس باید در حق خود منصف باشیم و از کسی که ما را به مصلحتمان تذکار داده تشکر کنیم.
ب) خروج از استبداد
رشید رضا در سومین قسمت از سلسلهمقالات «منافع الأوربيين ومضارهم في الشرق» دومین مزیت مهم تلاقی با تمدن غربی را رهایی از استبداد میداند. او در اینجا ابتدا به سرشت غیراستبدادی دوران موسوم به عصر خلفای راشدین اشاره میکند که به باور وی با ورود به دورۀ اموی به حکمرانی استبدادی بدل شد. رشید رضا سپس ردپای این استبداد را تا عصر ممالیک و سلطنت عثمانی پیگیری کرده و، با انگشتگذاشتن روی برخی از رفتارهای حاکمان شمال آفریقا در تونس و مصر و الجزایر، این اَعمال را «نظیر تجاوز فرانسه به الجزایر» قلمداد میکند. رشید رضا سپس متوجه آسیبشناسی سلسلۀ عثمانی میشود. او میگوید که بقای استبداد در این حکومتها به دو دلیل است: «یا به دلیل جهل حاکمان به وضعیت [حکمرانی] غربیان، بهسبب عدم اختلاط با غربیان و اقتباس از علومشان... و یا اینکه سلطۀ استبدادی -نظیر حکومت عثمانی- در ممانعت از رسیدن علم به جاهلین همچنان قویتر و تواناتر [از تأثیرات تلاقی با غربیان] است و به اصلاحخواهانِ آگاه حمله میکند». رشید رضا دربار عثمانی را به «محاربه با علم و دین» و «حمله به عقلا و آگاهان» متهم میکند. او میگوید که مطبوعات نوین در پایتخت عثمانی، از نگاه حکومت، مصداق «اشد جنایات و اعظم جرائم»هستند. بعید نیست که رشید رضا با این سخن تند کنایهای هم به تأخیر ورود صنعت چاپ و نشر به عثمانی تا قرن هجدهم زده باشد که با تأیید فقها در دورۀ بایزید دوم و پسرش سلیم محقق شد. عجماوغلو و رابینسون دراینباره مینویسند:
در خارج از قلمرو مرکزی امپراتوری عثمانی در آناتولی، چاپ از این هم عقبتر بود. بهعنوان مثال اولین دستگاه چاپ در مصر در سال ۱۷۹۸ بهوسیلۀ فرانسویان و بهعنوان بخشی از تلاش ناموفق ناپلئون برای اشغال آن کشور راهاندازی شد. تا ابتدای نیمۀ دوم قرن نوزدهم هنوز تولید کتاب در وهلۀ نخست بهوسیلۀ کاتبها انجام میگرفت که نُسَخ موجود را بهصورت دستی رونویسی میکردند. در اوایل قرن هجدهم گفته میشد که هشتادهزار کاتب در استانبول فعالیت میکردند. این مخالفت با دستگاه چاپ عواقب آشکاری بر گسترش سوادآموزی، تعلیموتربیت و موفقیت اقتصادی داشت. در [سال] ۱۸۰۰ احتمالاً تنها ۲ الی ۳ درصد شهروندان عثمانی باسواد بودند، حال آنکه در انگلستان ۶۰ درصد مردان و ۴۰ درصد زنان بالغ میتوانستند بخوانند و بنویسند. در هلند و آلمان نرخ باسوادی از این هم بالاتر بود. قلمرو عثمانی حتی از آن دسته کشورهای اروپایی که کمترین موفقیت آموزشی را در این دوره به دست آوردند، از جمله پرتغال که احتمالاً تنها حدود ۲۰ درصد از شهروندان بالغ آن سواد داشتند، با فاصلۀ بسیار زیادی عقبتر بود. با توجه به نهادهای شديداً استبدادی و استثماری عثمانی، فهم خصومت سلطان با فناوری چاپ دشوار نیست. کتابها اندیشهها را منتشر میکنند و استیلا بر مردم را بسیار مشکل میسازند. برخی از این اندیشهها راههای جدید و ارزشمندی برای رشد اقتصادی ارائه میدهند، ولی بقیه میتوانند براندازانه باشند و وضعیت موجود سیاسی-اجتماعی را به چالش بکشند. کتابها همچنین قدرت کسانی را که بر دانش شفاهی حکم میرانند تضعیف خواهند کرد، زیرا آن دانش را بهراحتی در اختیار هر کسی که سواد داشته باشد میگذارند.
رشید رضا، بهرغم اشاره به اینکه عثمانیها در تأسیس مجلس و نگارش قانون اساسی از ایران و مصر و ژاپن سبقت زمانی گرفتند، معتقد است که فقدان مطبوعات آزاد و نبودن امکان نقد در فضای عمومی از عوامل استبداد عثمانیها است. او مینویسد: «بزرگترین فایدهای که شرقیان از اروپاییها بهره گرفتند شناخت وظایف حکومت و عادتکردن به آن بود».
رشید رضا در انتهای قسمت سوم از این سلسلهمقالات –بهمانند قسمت دوم- دوباره همکسوتان خود از میان علمای دینی را به باد انتقاد میگیرد. او میگوید اگرچه که قرآن و سیرۀ خلفای راشدین نافی استبداد است اما: اگر توجه به وضعیت اروپاییان در کار نبود، تو و امثال تو فکر نمیکردید که این [استبدادستیزی] جزیی از اسلام است؛ وگرنه میبایست پیش از همه علمای دینی در آستانه [=استانبول]، مصر و مراکش بهسوی برپایی این رکن دین دعوت میکردند. اما اکثریت آنها همچنان مؤید حکومت استبداد فردی و از زمرۀ بزرگترین حامیان آن هستند.
گفتنی است این انتقادات تند رشید رضا علیه قاطبۀ همکسوتانش کاملاً یادآور رویکردهای استادش عبده و حملات شدید وی به شیوخ و شیوههای تدریس کلاسیک علوم دینی در الازهر مصر است، چنانکه خود رشید رضا هم فراموش نمیکند که در همین مقاله بصیرتهای خود دربارۀ فهم انحطاط و آسیبشناسی آن را مدیون «شيخان من شيوخ الدين وإمامان من أئمة الإسلام» یعنی سید جمال اسدآبادی و محمد عبده بداند.
غربستیزی سید قطب
حقیقت این است که نخستین آشناییهای عملی و تجربی علمای مسلمان با غرب توأم با نوعی احساس تحسین نسبت به برخی مزایای تمدن غرب بوده است. حتی یک قرن پیشتر از ظهور مکتب نوزایی اسلامی به رهبری سید جمال الدین اسد آبادی و محمد عبده، این شیخ رُفاعه طهطاوی مصری (1873م) بود که پس از اقامت در فرانسه و آشنایی نزدیک با فضای فرهنگی و تمدنی اروپا از ویژگیهای مثبت غرب مانند «عدالت، صداقت و برابری» سخن گفت. اما این رویکرد -چنانکه حتی نزد متفکر سلفیای چون رشید رضا هم موجه مینمود- دوام چندانی نیافت و مصادف با تجزیۀ امپراتوری عثمانی، قدرتگیری صهیونیسم و تولد دولت اسراییل، رواج و رونق گرایشهای چپ در کشورهایی چون مصر، و سیطرۀ گفتمان استعمارستیزی در بستر رخدادهای جنگ سرد و جهان دوقطبی به امحا رفت.
سید قطب ابراهیم حسین شاذلی، معروف به سید قطب (1966م)، یکی از مهمترین و مشهورترین چهرههای الهامبخش گروهها و جریانات اسلامگرا در هفتاد سال گذشته بوده است. توانایی و مهارت بالای نویسندگی وی و تخصصش در حوزۀ ادبیات، لحن شورانگیز و انقلابی، تألیف تفسیری کامل از قرآن کریم با نام فی ظِلال القرآن و نیز اعدام تراژیک و حماسیاش دست به دست هم دادند تا نام و جایگاه وی بهمثابۀ یکی از بزرگترین پیشوایان فکری مسلمانان معاصر تثبیت شود. اما دیدگاه سید دربارۀ تمدن معاصر غربی و ویژگیهای آن چه بود؟
حقیقت این است که سید قطب دورههای فکری مختلفی را از سر گذراند و دیدگاههای گوناگون و گاه متعارض وی در این مقاطع را میتوان در آینۀ نوشتههای پرشمارش یافت. برای مثال، در خلال نخستین مواجهاتش با تمدن نوین غربی در دهۀ چهارم قرن بیستم، سید قطب در مجادلاتش با ادیب بزرگ مصری، طه حسین، غرب را در نوک نردبان ترقی تصور میکرد و به همین سبب تقلید از تمدن اروپایی را یک «الزام حیاتی» میخواند. و از قضا در همین دوره بود که طه حسین سید قطب را بهسبب دیدگاههای سادهانگارانهاش در تأسیس دوگانههای فرهنگی شرق و غرب مورد تمسخر قرار داد. سید قطب همواره تمدن غربی را تمدن ماده و مادهانگاری میدانست. او در آخرین مرحله از مراحل دگرگونی فکریاش که به یک ایدهپرداز تمامعیار اسلامگرایی بدل شده بود -برخلاف اسلافش مانند رشید رضا- هیچگاه اشارهای به وجوه مثبت غیرتکنیکی و غیرمادی تمدن غربی نکرد و چنین چیزی را به رسمیت نشناخت. ناگفته نماند که درک سید از مثلاً میراث فلسفی غربی از مسیر مطالعۀ آثار ترجمهای و خلاصهنویسیهایی حاصل شده بود که باعث میشد شناخت وی از پدیدار غرب سطحی و متفنانه بنماید.
اما گسست سید قطب از اسلافش در نگاه به مقولۀ غرب تأثیرات خود را در ارزیابی وی از میراث فکری اصلاحگرایانی چون محمد عبده و محمد اقبال لاهوری (1938م) نشان میدهد. سید، در همان مقدمۀ کتاب خصائص التصور الإسلامی، محمد اقبال را به چالش میکشد که چرا از مبانی معرفتشناسی فلاسفۀ غربی تأثیر پذیرفته است. نیز سید معتقد است که کسانی چون اقبال و عبده با نیت دفاع از اسلام، خود باعث انحرافاتی در فهم تصور صحیح اسلامی شدهاند:
اما پژوهشهایی که به منظور ردی بر یک انحراف خاص نوشته شدهاند خود انحرافی دیگر را سبب شدهاند. در دسترسترین چیزی که میتوانیم در این خصوص مثال بزنیم توجیهات استاد امام شیخ محمد عبده و سخنرانیهای اقبال دربارۀ بازسازی فکر دینی در اسلام است.
سید قطب البته به تلاشهای امثال عبده احترام میگذارد، اما نهایتاً معتقد است که او و شاگردش رشید رضا گرفتار عقلگراییای شدهاند که ناشی از حضور در شرایط تاریخی خاصی در نسبت با غرب و میراث غربی بوده است. نادیا دووال دراینباره مینویسد:
در تحلیل گفتمان سید قطب در کتابش الخصائص، آشکار میشود که او به احتمال زیاد بهسبب اظهارات ستایشآمیز [همیلتون] گیب در رابطه با دیدگاههای نوگرایانۀ [محمد] عبده و اقبال [لاهوری] –بهویژه با توجه به ارزیابی مثبت عباس محمود العقاد از پژوهشهای غربیای که تلاشهای اصلاحی عبده و اقبال را ارج گذاشتهاند- نگران بوده است... برای درک موضع قطب در رابطه با عبده، فقط میتوانم حدس بزنم که قطب، بهعنوان یک ایدهپرداز اسلامگرا، با تصویب قانون اصلاحی 1961 که الازهر را تحتتأثیر قرار داد و گفته میشود که از ایدههای عبده الهام گرفته شده بود، دستکم تا حدی مورد چالش قرار گرفت. مضاف بر اینکه سید قطب باید از اعلان «منشور ملی» در سال 1962 توسط جمال عبدالناصر نگران شده باشد؛ منشوری که به «تلاشهای خستگیناپذیر محمد عبده برای تحقق اصلاحات دینی» اشاره میکرد.
آنچه در انتها میتوان گفت وجود گسستی چشمگیر میان پدران نوزایی اسلامی و ایدهپردازان جریان موسوم به اسلام سیاسی در جهان اهل سنت به نسبت مسئلۀ غرب و مواجهه با آن است. چنانکه آوردیم، این مواجهه از نگاه کسانی چون رشید رضا اولاً در مسیر پاسخ به پرسش چرایی انحطاط و عقبافتادگی تمدن مسلمین شکل گرفت و با اتخاذ رویکردی پدیدارشناسانه به غرب و آسیبشناسانه به خویش در جستوجوی استفاده از تجارب بشری برای عبور و گذار از انحطاط برآمد. اما پس از فروپاشی عثمانی و ایجاد مرزهای ملی جدید در خاورمیانه و شمال آفریقا و نیز در پی تثبیت تدریجی دولت صهیونیستی اسراییل در منطقه، نسل بعدی اسلامگرایان از در ستیز همهجانبه با تمامیت تمدن و میراث غیرفنی غرب برآمدند که اوج این نگاه را میتوان نزد سید قطب یافت؛ پدیداری که میتوان آن را گذر از غربشناسی به غربستیزی وصف کرد.
پینوشت
البته ازآنجاکه ظهور و بروز اسلام بیش از اینکه در جغرافیای سیاسی امپراتوریهای شرقی باشد در محیط امپراتوری روم رخ داد، برخی مورخان معتقدند که اسلام را -مانند مسیحیت- باید یک دین غربی نامید. این مورخان با تکیه بر اهمیت بیبدیل امپراتوری روم شرقی به مرکزیت قسطنطنیه (استانبول امروزی) معتقدند که خاستگاه تمدنی که مسلمین در فاصلهۀ قرون نهم تا دوازدهم میلادی در مناطق پهناوری از آسیا، شمال آفریقا و قسمتهایی از اروپا گستراندند به همان اندازۀ تمدن مسیحیان «غربی» است. برای مثال نک:
Cole, Juan (2018). Muhammad: Prophet of Peace Amid the Clash of Empires. New York: Bold Type Books, p. 3.
در مقام توضیح این ادعا میتوان گفت که بهرغم اهمیت و اعتبار خاصی که دستگاه کلیسای واتیکان در اروپا برای مسیحیان و تاریخ مسیحیت دارد، منشأ و خاستگاه تکوین و گسترش الهیات مسیحی را نه در قلب اروپا، بلکه باید در شرق جغرافیایی و در حوزۀ تمدنی امپراتوری روم شرقی جستوجو کرد. این امپراتور کنستانتین بود که برای نخستین بار مسیحیت را به دین رسمی امپراتوری روم شرقی تبدیل کرد. شورای بسیار مهم نیقیه –بهمثابۀ نخستین شورای جهانی کلیسا که نقش بیبدیلی در تدوین ارتدکسی مسیحی بازی کرد- در سال ۳۲۵ میلادی در شهر نیقیه تشکیل شد که جزئی از امپراتوری روم شرقی بود. این شهر در ناحیۀ شمال غربی آناتولی واقع شده بود که بهلحاظ جغرافیایی اینک در موقعیت شهر جدید ایزنیک (iznik) در استان بورسای ترکیه قرار دارد. همچنین شورای دوم کلیسا نیز در قسطنطنیه تشکیل شد. شورای سوم در سال ۴۳۱ میلادی در شهر باستانی اِفِسوس تشکیل شد که اینک در نزدیکی شهر سلجوق (Selçuk) در استان ازمیر ترکیه واقع شده است. شورای بسیار مهم خلقیدون یا کلسدون در سال ۴۵۱ میلادی نیز در شهر باستانی خلقیدون تشکیل شد که اینک در موقعیت جغرافیایی محلهای از نواحی آسیایی استانبول مشرف به تنگه بُسفُر با نام کادیکوی (Kadiköy) قرار دارد. از همۀ اینها مهمتر، زادگاه عیسی مسیح (ع) در بخشی از جغرافیای فلسطین کنونی و نواحی تحت سیطرۀ امپراتوری روم شرقی بوده که آن نیز بهلحاظ جغرافیایی نه داخل اروپا بلکه در سرحدات قارۀ آسیا و اروپا واقع است.
برای نشاندادن درستی این مطلب میتوان به انبوه روایات آخرالزمانی دربارۀ سرنوشت مسلمانان در برخورد با روم اشاره کرد که در مشهورترین و قدیمیترین منابع روایی اهل سنت مانند صحیح بخاری، صحیح مسلم، مصنف ابن ابی شَیبه و سایر مسانید و کتب موسوم به سنن آمدهاند؛ تاجاییکه قدمای محدثین ابواب مجزایی از این کتابها را با اشاره به روم و رومیان نامگذاری میکردند، مانند: «ماقیل فی قتال الروم» در کتاب صحیح بخاری، «باب تقوم الساعة والروم أكثر الناس» در صحیح مسلم و...
این روایت با الفاظ گوناگونی در منابع معتبر حدیثی اهل سنت آمده است، از جمله: «... إن فيهم لخصالا أربعا إنهم لأحلم الناس عند فتنة وأسرعهم إفاقة بعد مصيبة وأوشكهم كرة بعد فرة وخيرهم لمسكين ويتيم وضعيف وخامسة حسنة جميلة وأمنعهم من ظلم الملوك» (احمد حنبل، مُسند، ش18022؛ مسلم، صحیح، ش2898).
نک مقالۀ اسامة شحادة، «پرچمداران اصلاح سلفی معاصر: امام مجاهد، شیخ محمد رشید رضا». ترجمهشده در سایت و کانال تلگرامی «بینش»:
https://bit.ly/344no6v
https://t.me/bineshcc/667
رشید رضا، مجلة المنار، 10/192.
همان.
همان.
همان.
همان.
همان.
همان، 10/279.
همان.
گفتنی است یکی دیگر از شواهدی که بر سلفیگرایی شدید رشید رضا دلالت میکند دشمنی وی با حاکمان عثمانی و همدلیاش با جنبش سلفی محمد بن عبدالوهاب علیه حکومت عثمانی است. رشید رضا این مسئله را در جای دیگری با صراحت تمام بیان کرده است: «ما در ایام کودکی اخبار وهابیت را از رسالۀ زینی دحلان [از فقهای مکه] میشنیدیم و این اخبار را به پیروی از مشایخ و پدرانمان تأیید میکردیم. و تأیید میکردیم که دولت عثمانی حامی دین است و به همین سبب با وهابیت جنگیده و شوکتشان را در هم شکسته است. من حقیقت این طایفۀ [وهابیت] را نمیدانستم تا وقتی که به مصر هجرت کردم و از تاریخ الجبرتی و تاریخ الاستقصاء اطلاع یافتم و دانستم که وهابیون -و نه کسانی [=عثمانیها] که با آنها میجنگیدند- بر هدایت اسلام بودند... و همانا دولت عثمانی فقط بهسبب ترس از نوزایی پادشاهی عرب و بازگشت خلافت اسلامی به شیوۀ اولیهاش با وهابیت جنگید» (السید محمد رشید رضا (1975). مقدمته علی الطبعة الثانية لکتاب صيانة الإنسان عن وسوسة الشيخ دحلان لمحمد بشیر السهسواني الهندي، ص12،13، طـ5).
عجماوغلو و رابینسون (1401). چرا ملتها شکست میخورند؟ ریشههای قدرت، ثروت و فقر. ترجمه: محمدحسین نعیمیپور و محسن میردامادی. تهران: روزنه، ص283ـ285.
رشید رضا، مجلة المنار، 10/279.
همان.
محمد عبده در گفتوگویی با شیخ محمد البحیری -از اعضای مجلس ادارۀ الازهر- گفته بود: «اگر من بهرهای از علم صحیح دارم... پس همانا این علم برای من حاصل نشد مگر پس از آنکه بیست سال طول کشید تا آلودگی الازهر را از مغزم پاک کنم» ((1993) الاعمال الکاملة للامام محمد عبده. تحقیق و تقدیم: د. محمد عمارة. القاهرة: دار الشروق، 3/194 .
Duvall, Nadia (2019). Islamist Occidentalism; Sayyid Quṭb and the Western Other. Berlin: Gerlach Press, p. 133.
برای مطالعۀ بیشتر دراینباره میتوان به کتاب ارنست نولته رجوع کرد: نولته، ارنست (1400). اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال. ترجمه: مهدی تدینی، تهران: نشر ثالث.
Nadia Duvall, p. 59.
Ibid, p. 62 .
Ibid, p. 77 .
سید قطب (1992). خصائص التصور الاسلامي ومقوماته. القاهرة: دار الشروق. ص15، طـ12.
همان، ص18.
Nadia Duvall, p. 118 .