دنیل مدیگان در پیشگفتار کتاب چنین بیان میکند: کتاب لوکزنبرگ توجه مردم و روزنامهنگاران را بهشدت جلب کرد، اما بیشتر پژوهشگران بدان اعتنایی نکردند. شرکتکنندگان در کنفرانس نوتردام، که این کتاب ارزشمند حاصل آن است، گرچه عموماً کتاب لوکزنبرگ را نپذیرفتهاند، آن را بهمثابۀ نقطۀ آغازی برای تلاش و تمرکز دوباره بر حوزۀ پیچیدۀ مطالعات قرآنی معاصر تلقی کردهاند.
مسئلۀ محوری در کنفرانس نوتردام رابطۀ قرآن با دوران باستان متأخر است که در دهههای اخیر توسط قرآنپژوهان نادیده گرفته شده بود. پژوهشگران بیشتر قرآن را از منظر مفسران سدههای میانی مینگریستند. موضوعات مطرحشده در این کنفرانس موجب شکلگیری روشهای نوین مطالعات قرآنی در تحقیقات قرآنپژوهان گردید.
این کنفرانس و مجموعه مقالات آن از جهت ارزیابی نقادانۀ مسائل مطرحشده توسط تجدیدنظرطلبانی مثل لوکزنبرگ و نقد و بررسی آنها و تشویق به انجام مطالعات قرآنی مستقل از نظر مفسران و با توجه به بافت کهنی که قرآن در آن بافت آمده است حائز اهمیت بود.
درآمد کتاب که به قلم ویراستار آن، گابریل سعید رینولدز، با عنوان «مطالعات قرآنی و اختلافات» نگاشته شده است بهطور مفصل به پیچیدگی معنای واژگان قرآن برخلاف آنچه در باور رایج بدیهی و کاملاً روشن به نظر میآید اشاره مینماید و این باور را حاصل دو عامل اساسی میداند؛ اول بیپروایی مترجمان در انتخاب یک معنا از میان معانی متعدد یک واژه و دوم چاپ نسخۀ معیار با عنوان «نسخۀ قاهره» در مصر بهعنوان نسخۀ رسمی قرآن. در قسمت دوم درآمد، رینولدز به مناقشات فزایندۀ دهههای اخیر در باب خاستگاه قرآن میپردازد و ادعاهای بحثبرانگیز افرادی چون لولینگ، ونزبرو، نِوُو و لوکزنبرگ را که عمدۀ گزارشهای مربوط به خاستگاه قرآن در منابع اسلامی در سدههای میانی را بدون اعتبار تاریخی قلمداد کردهاند مورد انتقاد قرار میدهد. رینولدز معتقد است این محققان باید با نگاهی نو و فارغ از این منابع به فقرههای قرآن بنگرند تا تفسیری جدید از آن به دست آید. با درنظرگرفتن این شرایط، فعالیت تجدیدنظرطلبان را میتوان واکنشی افراطی به این مسئله دانست. تجدیدنظرطلبان حتی اگر درکنارنهادن روایت غالب از تاریخ و خاستگاه قرآن موفق بوده باشند، هیچگاه موفق به ارائۀ یک روایت منطقی جایگزین از چگونگی پدیدارشدن قرآن نشدهاند.
آثار تجدیدنظرطلبان بر افزایش مجادلهها در قرآنپژوهی مؤثر بوده است. افرادی که دیدگاههای تجدیدنظرطلبان را میپذیرند خاورشناسانی سرسخت هستند و افرادی که دیدگاههای آنها را رد میکنند به زودباوری و دگماتیک متهم میگردند.
وی توجه به ارتباط میان قرآن و عهد باستان متأخر را حلقۀ مفقودۀ مطالعات اسلامی در دهههای اخیر میداند که بیشتر محققان آن را از یاد برده یا نادیدهگرفتهاند. از نگاه رینولدز، نویسندگان عموم تحقیقات قرآنی از دیدگاه گذشتهنگر، یعنی از منظر دانشمندان سدههای میانۀ اسلامی، به قرآن نگریستهاند و مطالعات قرآن همواره آمیخته به مطالعات تفسیر بوده است. رینولدز یکی از علل چنین امری را عدم آشنایی دانشجویان مطالعات قرآنی با زبانهای کلاسیک یا سامی میداند.
رینولدز کنفرانس نوتردام را حرکتی در جهت ارزیابی انتقادی مسائل مطرحشده توسط محققان تجدیدنظرطلب و ارزیابی بر اساس نظریات و استدلالهای آنها و نه بر اساس فرضیات میداند. همچنین برگزاری این کنفرانس موجب گردید تا آثار پژوهشگرانی که در پرتو بافت عهد باستان متأخر به قرآن مینگرند گسترش یابد و جریان منظم و نویدبخشی در مقابله با هرجومرج و ناامیدی در مطالعات قرآنی شکل گیرد.
در بخش اول کتاب با عنوان «شواهد زبانی و قرآنی» نویسندگان مقالات با روش تلفیق زبانشناسی و تاریخ به مجادلات اخیر قرآنپژوهی پاسخ میدهند. اگرچه لوکزنبرگ عمداً ملاحظات تاریخی را در واژهشناسی در نظر نمیگیرد، اما نویسندگان این مقالات این مهم را بهخوبی در نظر داشتهاند. بخش اول به مقالات مرتبط با شواهد زبانی و تاریخی اختصاص یافته است.
اولین مقاله در این بخش از فرد مگرو دانر با عنوان «قرآن در پژوهشهای آکادمیک اخیر: چالشها و نیازها» است. دانر ضمن پرداختن به سیر مطالعات قرآنی و پیشینۀ آن از ابتدا و همچنین ترسیم آیندۀ آن با نگاهی نقادانه به ارزیابی ریشهای چالشهای پیشرو در مطالعات قرآنی پرداخته است.
مقالۀ دوم از مقالات شواهد زبانی و قرآنی از رابرت هویلند با عنوان «کتیبهشناسی و زمینۀ زبانشناختی قرآن» است. هویلند مهمترین شواهد را در بررسی خاستگاه قرآن، که به اعتقاد او کتیبههای کهن عربی است، به کمک فرضیههای علمی بررسی و تحلیل کرده است. او بر این باور است که لوکزنبرگ در مورد چگونگی ترویج زبان سریانی در میان ساکنان حجاز سخنی به میان نمیآورد و تنها ادعا میکند که اساس مکتوبات مقدس به زبان سریانی بوده است. همچنین بدون بحث در مورد ماهیت زبان و خط عربی مدعی است که پس از چند کتیبۀ قبل از اسلام در شمال و حجاز اولین کتاب مدون به خط عربی قرآن است. هویلند با تأکید بر کتیبههای عربی که همچون شعر عربی تردیدی در وثاقتشان نیست به واکاوی این دعاوی میپردازد.
در سومین مقاله از مقالات بخش اول کتاب، گرهارد باورینگ درمقالۀ خود با عنوان «پژوهشهای اخیر دربارۀ ساختار قرآن» با نگاهی کلی به ارزیابی فرضیههای ونزبرو، لوکزنبرگ، لولینگ و یوسف عزی، محقق لبنانی، میپردازد. همچنین با اشاره به پیوند مهم قرآن با سنت کتابهای مقدس یهودیان و مسیحیان، مضامینی را که در نوشتههای میدراشی یا آپوکریف وجود داشته بازتاب میدهد. باورینگ معتقد است اطلاعات عهدینی برگرفته از منابع شفاهی به زبانهای آرامی، حبشی و عبری بوده و واژگان بیگانۀ قرآن برگرفته از این منابع هستند.
باورینگ مهمترین چالش در پژوهشهای اخیر را چگونگی تدوین و تنظیم نهایی قرآن میداند و در این مقاله به بررسی و تحلیل برخی از این نظریههای افراطی میپردازد.
«بازنگری در مسئلۀ تألیف قرآن: آیا قرآن تا حدی ثمرۀ کاری تدریجی و گروهی است؟» عنوان مقالهای از کلود ژیلیو است. وی با بیان این موضوع که انتشار کتاب خوانش سریانی-آرامی قرآن از لوکزنبرگ نقطۀ آغازی جدید در مطالعات تاریخی قرآن است میگوید که این کتاب او را وادار به بررسی مجدد روایات سنتی اسلام در مورد تاریخ قرآن نموده است. ژیلیو معتقد است با بررسی منابع اسلامی به این نتیجه خواهیم رسید که قرآن متأثر از مسیحیت سریانی است.
آخرین مقاله از بخش «شواهد زبانی و قرآنی» از سیدنی گریفیث با عنوان «داستانهای مسیحی و قرآن عربی:ʼاصحاب غارʻ در سورۀ کهف و در سنت مسیحیت سریانی» است. گریفیث با بررسی داستان اصحاب کهف در منابع سریانی و قرآن و مقایسۀ این دو داستان با تکیه بر سنت مسیحیان سریانی معتقد است قرآن با بافت زبانی خود ارتباط دارد، اما نمیتوان آن را برگرفته از یک متن فرعی سریانی دانست. او هدف خود از این پژوهش را پیشنهاد و توضیح برخی فرضیههای هرمنوتیکی از رهگذر یک نمونۀ خاص در طرحی تاریخی و فرهنگی میداند. ناآشنایی پژوهشگران سریانی با قرآن و از سویی دیگر ناآشنایی مسلمانان با متون سریانی دو عاملی است که گریفیث بهعنوان علل اطلاعات محدود در مورد پیوند سریانی با قرآن مطرح میکند.
بخش دوم که «بافت دینی خاور نزدیک در عهد باستان متأخر» نام گرفته است بر پیوند قرآن با بافت آن و بهویژه سنت مسیحی اشاره دارد. عمدۀ آثار منتشرشده در دهههای اخیر دربردارندۀ نگاهی گذشتهنگر بودهاند، اما پژوهشگران این مقالات دانش خود را در زمینۀ تاریخ دین و زبان محلی به کار میگیرند تا دیدگاه بافتمحور قانعکنندهای برای خاستگاههای اسلام فراهم آورند.
«تأملی درباب تأثیر الهیات مسیحی بر قرآن» از سمیر خلیل سمیر است که به بررسی پیوند قرآن با بافت آن میپردازد. وی با این مقدمه به شروع بحث خود میپردازد که اگر از منظر اسلام سنتی بنگریم قرآن مستقیماً از سوی خداست و نمیتواند در معرض تأثیرات باشد و تصور تأثیرپذیری مردود است، اما اگر قرآن یک سند ادبی در نظر گرفته شود ممکن است از اسانید ادبی پیش از خود تأثیر پذیرفته باشد. وی با بیان مثالهایی از تأثیرپذیری نتیجه میگیرد که نیازی به اثبات تأثیر مسیحیت بر قرآن نیست، زیرا این امر از داستانهای قرآنی آشکار است. حتی در برخی مطالب بدون اشارۀ صریح قرآن به مضامین مسیحی تأثیر این مضامین بر قرآن قابلمشاهده است. سمیر در پایان تأکید میکند بحث از «تأثیر» منافانی با وحیانیبودن قرآن ندارد.
سلیمان مراد در مقالۀ دوم این بخش با عنوان «بازبینی تصویر مریم در قرآن» بر این باور است که بررسی داستانهای قرآنی در مورد حضرت مریم (ع) میتوانند ما را در بازسازی نوع یا انواع مسیحیتی که اسلام در ابتدا با آن مواجه شد یاری رساند. وی به منظور بیان میزان تفاوت تصویر مریم در قرآن و منابع مسیحی به بررسی هویت مریم، بشارت و تولد عیسی و داستان هجرت مریم و عیسی در این دو منبع میپردازد. در آخر مراد معتقد است آنچه در قرآن در مورد مریم بازگو میکند چیزی نیست که نتوان مشابه آن را در منابع رسمی و غیررسمی مسیحی یافت.
«افسانۀ اسکندر در قرآن(کهف: ۸۳-۱۰۲)» عنوان مقالهای است از کوین ونبلیدل که به بررسی و مقایسۀ داستان ذوالقرنین در قرآن و افسانۀ اسکندر در متون سریانی میپردازد و شباهتها و تفاوتهای این دو متن را بهطور دقیق نشان میدهد. ونبلیدل با تاریخگذاری و تعیین بافتِ افسانۀ اسکندر سریانی معتقد است میان قطعۀ قرآنی و روایت سریانی آن وابستگی روشنی وجود دارد. وی پس از ادعای پیوند میان دو روایت سریانی و قرآنی با یکدیگر به نکاتی جدید در مورد زبان قرآن اشاره میکند و با تأیید ادعای لوکزنبرگ زبان قرآن در سورۀ کهف را نهتنها روایتی دارای واژگان عربی مترادف با واژگان سریانی، بلکه بازتفسیری از یک متن سریانی میداند.
مدعای ونبلیدل در این مقاله مبتنی بر این فرض است که افسانهی اسکندر سریانی متنی پیشااسلامی است. این ادعا و برخی دیگر از استدلالهای این مقاله در نوشتاری مستقل از عبدالله فنلاندی به چالش کشیده شده است. فنلاندی در این مقاله دلایل قابلتوجهی ارائه کرده است که تطبیق ذوالقرنین و اسکندر را رد میکند. او دلایلی آورده که ثابت میکند آیات ذوالقرنین متقدم از افسانۀ سریانی اسکندر است و لذا نمیتواند منبع اقتباس آیات ذوالقرنین تلقی شود.
همچنین طاها سومرو در مقالهای با عنوان «آیا قرآن از افسانۀ سریانی اسکندر وام گرفته است؟» ادعای ونبلیدل مبنی بر وامگیری قرآن از افسانۀ سریانی اسکندر را نقد میکند. سومرو در این مقاله در پی آن است تا نشان دهد اسطورۀ سریانی الکساندر و روایت قرآنی ذوالقرنین رابطۀ مستقیمی با هم ندارند، بلکه بهطور مستقل از یک سنت مشترک در خاور نزدیک باستان متأخر بهره میبرند. شواهدی در برابر ایدۀ ونبلیدل که قرآن در اصل داستان نشانا (نسخۀ سریانی داستان اسکندر) را دوباره تعریف میکند وجود دارد. ابتدا مشاهده میشود که روایت سریانی و قرآنی در بسیاری از موارد متفاوت هستند، حتی دربارۀ رویدادهای خاص، توصیفها و تغییرات عبارتی که ونبلیدل پیشتر بهعنوان شباهت مطرح کرده است. این تفاوتها علیه اقتباس مستقیم قرآن از داستان نشانا است. همچنین زبان دو متن نیز دلایل بیشتری مبنی بر وابستهنبودن این دو متن فراهم میکند. درنهایت با توجه به تاریخ دو متن، وابستگی مستقیم یک داستان به داستان دیگر بعید به نظر میرسد. این حقایق، بهعلاوۀ عدم وجود شواهد قطعی ارائهشده در ادعاهای ونبلیدل و تسئی مبنی بر شکلگیری روایات قرآن بر اساس روایت سریانی، باعث میشود تا به احتمال اینکه قرآن و نشانا شاهدان مستقلی برای یک سنت مشترک باشند توجه شود.
در مقالۀ «فراسوی تکواژهها: مائده-شیطان- جبت و طاغوت. سازوکارهای انتقال به بایبل حبشی(گعز) و متن قرآن» از مانفرد کروپ، وی به ارائۀ گزارشی از مهمترین نتایج یک پروژه با عنوان «تأثیر حبشی بر قرآن و اسلام نخستین»، که از سال ۲۰۰۲ بر عهده گرفته است، میپردازد. کروپ با اشاره به پژوهشهای صورتگرفته درمورد واژگانی چون مائده، شیطان، جبت و طاغوت این واژگان را بهعنوان وام واژگان قرآنی از حبشی قلمداد میکند. او معتقد است در برخی فقرههای قرآن شاهد بازتاب سنتهای مسیحیت حبشی هستیم.
«اسلام نوپا در منابع سریانی سدۀ هفتم» از عبدالمسیح سعدی آخرین مقاله از دستۀ مقالات بخش دوم کتاب است. سعدی در مقالۀ خود از دریچۀ نگاه مسیحیان سریانی به مهاجرانی که در سرزمینشان ساکن شدند مینگرد و درصدد پاسخ به این سؤال است که مسیحیان سریانی مهاجران را بهلحاظ تاریخی، دینی و نژادی در سدۀ هفتم چگونه دیدهاند؟ وی تلاش میکند تا نشان دهد این گزارشها در فهم ما از خاستگاه اسلام و قرآن مؤثر خواهد بود.
بخش سوم و آخرین بخش از این کتاب با عنوان «مطالعۀ انتقادی قرآن و سنت تفسیری اسلامی» بر اهمیت مطالعۀ نقادانۀ قرآن تأکید دارد.
«یادداشتهایی دربارۀ تصحیحهای قرآن در سدههای میانه و دوران جدید» عنوان مقالهای از دوین استوارت است. وی مقالۀ خود را با بررسی کتاب کریستوف لوکزنبرگ به مناسبت انتشار آن آغاز میکند و ضمن اشاره به واکنشهای شدید هم مثبت و هم منفی به این کتاب، اثر لوکزنبرگ را بههیچوجه الگوی انتقادی مناسبی برای شکلگیری روشی نوین در مطالعات قرآنی نمیداند. استوارت با انتقاد به فنیکس و هورن تلاش دانشمندان مسلمان در سدههای میانه در نامگذاری ۱۱۴ سورۀ قرآن به نام دورههای مکی و مدنی، تعیین چیدمان تاریخی آنها و گزارشهای اسباب نزول را نوعی مطالعۀ نقادانه در مورد قرآن میداند که توسط خود مسلمانان آغاز گردیده و پیشینهای مهم دارد. وی معتقد است فنیکس و هورن از سنت علمی غربی و اسلامی بیاطلاعاند. در ادامه استوارت برخی از ادعاهای لوکزنبرگ را مطرح و به تفصیل به نقد و بررسی آنها پرداخته و در آخر به آنها پاسخ داده است.
بهنام صادقی، در مقالهای مستقل با عنوان «معیارهای اصلاح متن قرآن»، ادعاهای طرحشده توسط استوارت در این مقاله را بهطور روشمند نقد کرده است. صادقی در نقد خود چنین به طرح موضوع میپردازد که تحت چه شرایطی یک خوانش غیررسمی از قرآن نسبت به خوانش موجود در مصحف عثمانی ترجیح مییابد؟ از دیرباز تاکنون عدۀ زیادی از محققان -که شمار آنها در دورۀ مدرن روبهفزونی است- تلاش کردهاند نشان دهند آیات مختلفی در مصحف عثمانی عیناً بازتابدهندۀ متن اولیۀ قرآن نیستند و بنابراین نیاز به اصلاح دارند. بااینحال، مشخص نیست که بیشتر این تحقیقات بر چه بنیادهای نظریای بنا شدهاند و تا چه حد روشمند عمل میکنند. پژوهش حاضر کوششی است برای تأسیس یک پایبست منسجم برای مطالعات نقد متن قرآن، که بنیادهای منطقی و تاریخی بایستۀ این دست تحقیقات را بهدقت احصا و دستورالعمل روشنی برای پیشبرد آنها معرفی میکند. در این پژوهش، ملاحظه میشود که نقد متن قرآن تا چه حد ظریف است و به باریکبینی محققانه محتاج؛ ظرافتی که در بسیاری از پژوهشهای موجود دیده نمیشود و باعث شده داوری آنها در خصوص ضرورت اصلاح متن مصحف عثمانی شتابزده باشد. پس از بیان کلیات و روشها، نوبت به مطالعۀ یک نمونۀ عینی میرسد. دوین استوارت در مقالهای، که از بهترین و روشمندترین تحقیقات موجود در زمینۀ نقد متن قرآن است، تعدادی از ویرایشهای پیشنهادی دیگر محققان بر مصحف عثمانی را رد و بر تعداد دیگری مهر تأیید میزند. تحقیق حاضر به ارزیابی کار استوارت میپردازد و نشان میدهد که حتی در اصلاحات تأییدشده از سوی استوارت هم فرارَوی از متن مصحف عثمانی دشوار و مبتنی بر اصولی قابلمناقشه است.
«سریانی در قرآن: نظریات کلاسیک مسلمانان» از آندرو ریپین آخرین مقالهای است که در کتاب قرآن در بافت تاریخی آن به موضوع مطالعۀ انتقادی قرآن و سنت تفسیری اسلامی پرداخته است. ریپین با این مقدمه بحث خود را آغاز میکند که لوکزنبرگ یا حتی مینگانا نخستین افرادی نیستند که حضور سریانی در قرآن را بررسی کردهاند و بلکه مفسران مسلمان از سدههای نخستین در مورد واژگانی با خاستگاه سریانی سخن گفتهاند. او کاربرد سریانی را بهمثابۀ ابزاری برای مفسران سدههای میانه مورد بررسی قرار میدهد و دلایل بررسی مسئلۀ واژگان بیگانه در قرآن را برمیشمرد. ریپین در نقد نظریۀ لوکزنبرگ معتقد است چنین ادعاهایی باید با ارائۀ دلیل سازوکار این رخداد را بیان کنند، زیرا دانش لغتشناسی بهتنهایی هیچ کمکی نخواهد کرد مگر آنکه با تصویری تاریخی در ارتباط با پیدایش متن قرآن همراه شود.
نقد و بررسی: اگرچه این کتاب گامی بسیار مهم در مطالعات قرآنی آکادمیک به شمار میآید، نباید از نظر دور داشت که هنوز گامهای مهم و اساسی بسیاری در مطالعۀ قرآن باقی است که نسل بعدی پژوهشگران مطالعات اسلامی به آن اشتغال داشته و دارند. بسیاری از آنچه در این کتاب مطرح شده، همچون ضرورت مطالعۀ کتیبههای کهن عربی و زبانشناسی قرآن، در دو دهه پس از انتشار این کتاب بسیار گسترش یافته و کشفیات مهم بسیار زیادی در آن زمینهها انجام پذیرفته، اما حجم بسیار اندکی از این یافتههای جدید در زبان فارسی انعکاس پیدا کرده است. مسئلۀ ارتباط محتوایی قرآن با میراث یهودیان و مسیحیان از دیگر موضوعاتی است که در زمان نگارش کتاب هنوز پژوهشهای عمیق زیادی دربارۀ آن صورت نپذیرفته بوده و به همین دلیل آنچه در کتاب گزارش شده با تصویری که امروز موردپذیرش عمومی است فاصلۀ بسزایی دارد. اشکال بزرگ دیگر این کتاب مساهمت اندک پژوهشگران مسلمان در نگارش مقالات آن است. اکثر نویسندگان مقالات این کتاب نهتنها خود مسلمان نیستند، که رشتۀ پژوهشی اصلیشان نیز مطالعات اسلامی نبوده و با تراث اسلامی آشنایی دست اول ندارد. این نقیصه نیز در سالهای اخیر و با حضور گستردهتر مسلمانان در فضای آکادمیک و همچنین تربیت نسل جدیدی از پژوهشگران مطالعات اسلامی که آشنایی عمیقی با منابع اسلامی دارند در حال برطرفشدن است. در مجموع باید اذعان کرد که با وجود همۀ اشکالات و نقیصهها، این کتاب سرآغاز مرحلهای جدید و مهم در مطالعات انتقادی و آکادمیک قرآن به حساب میآید و مطالعۀ آن برای همۀ دانشجویان و پژوهشگران مطالعات قرآنی ضروری است.
پینوشت
Gabriel Said Reynolds : استادیار مطالعات اسلامی و الهیات در دانشگاه نوتردام (آمریکا)
گابریل رینولدز (1402). ترجمه: سعید شفیعی. تهران: نشر حکمت.
Daniel A Madigan: مدیر انجمن مطالعۀ ادیان و فرهنگها در دانشگاه گریگوریان (رم)
Fred M. Donner: استاد تاریخ خاور نزدیک در مؤسسۀ شرقشناسی و گروه زبانها و تمدنهای خاور نزدیک در دانشگاه شیکاگو (آمریکا)
Robert Hoyland : استاد مطالعات عربی و خاورمیانه در دانشگاه سنت اندروز (اسکاتلند)
Gerhard Bowering : استاد مطالعات اسلامی در دانشگاه ییل (آمریکا)
Claude Gilliot : استاد مطالعات عربی و اسلامی در دانشگاه اکس آن پرووانس (فرانسه)
Sidney Griffith: استاد مؤسسۀ زبانها و ادبیات سامی و مصری در دانشگاه کاتولیک آمریکا
Samir Khalil SAMIR : مدیر مرکز اسناد و پژوهشهای عرب مسیحی (CEDRAC) در دانشگاه سن ژوزف (بیروت، لبنان) و استاد در مؤسسۀ مطالعات شرقی Pontificio (رم، ایتالیا)
Suleiman Ali Mourad: استادیار ادیان در کالج اسمیت (آمریکا)
Kevin van Bladel: استادیار ادبیات و زبانهای کلاسیک در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی
CRITIQUE OF KEVIN VAN BLADEL’S “THE ALEXANDER LEGEND IN THE QUR’AN 18:83–102”
Taha Soomro
Did the Qurʾān borrow from the Syriac Legend of Alexander? /Published 2020
Manfred Kropp: استاد مطالعات سامی و اسلامی در دانشگاه یوهانس گوتنبرگ (آلمان)
Abdul-Massih Saadi: استادیار دانشگاه نوتردام (آمریکا)
Devin Stewart
Sadeghi, B. (2013). Criteria for Emending the Text of the Qur’ān. In: Cook, M., Haider, N., Rabb, I., Sayeed, A. (eds) Law and Tradition in Classical Islamic Thought. Palgrave Series in Islamic Theology, Law, and History. Palgrave Macmillan, New York.
Andrew Rippin