انسانیت‌زدایی چگونه نسل‌کشی را ضروری می‌کند؟

فاطمه رایگانی

دکتری فلسفه. پژوهشگر اندیشه سیاسی

«برق، غذا و سوخت وجود نخواهد داشت. همه‌چیز بسته است، زیرا ما در حال مبارزه با حیوانات انسانی هستیم و بر اساس آن عمل می‌کنیم». این جمله‌ای بود که اندکی پس از طوفان الاقصی یوآف گالانت، وزیر دفاع اسرائیل، در گفت‌وگویی تلویزیونی دربارۀ جنگ شکل‌‌گرفته در غزه گفت و با این جمله، که خلاصۀ روشنی از فرایند «انسانیت‌زدایی» (Dehumanization) است، پاسخ بسیاری از پرسش‌های مطرح‌شده در مورد جنایت وحشیانۀ اسرائیل در غزه را داد. چرا مجامع بین‌المللی راه این نسل‌کشی را نمی‌بندند و دست اسرائیل را در این جنایت باز گذاشته‌اند؟ این پرسش پیش از این در مورد همۀ دیگر نسل‌کشی‌ها هم مطرح بوده و می‌توان گفت آنجا نیز همین جملۀ گالانت پاسخ دقیقی است. در مقدمۀ هر نسل‌کشی تلاشی وجود دارد برای سلب انسانیت از قربانیان.

 
انسانیت‌زدایی چگونه عمل می‌کند؟
در تعریف انسانیت‌زدایی مناقشاتی وجود دارد، اما قدر مسلم این است که در اثر این فرایند افراد به خودشان اجازه می‌دهند دیگری را از انسان پست‌تر بدانند و درنتیجه خود و دیگران را قانع کنند که هر رفتار غیرانسانی‌ای با آن‌ها رواست. این رویکرد قبل از اینکه برای اقناع افکار عمومی نسبت به نسل‌کشی در رسانه‌ها مطرح شود در باور سربازان و نظامیانی نهادینه می‌شود که این جنایت را پیش می‌برند. اعترافات عاملین این فجایع در دادگاه‌ها دراین‌باره صراحت دارد. دیوید لیوینگستون اسمیت، نویسندۀ کتاب دربارۀ توحش: انسان‌زدایی و چگونگی مقاومت در برابر آن، این پدیده را ذیل نمونه‌های تاریخی نسل‌کشی توضیح می‌دهد. او به نسل‌کشی ۱۹۹۴ روآندا اشاره می‌کند که در آن شبه‌نظامیان هوتوتبار حدود یک‌‌میلیون نفر از اقلیت توتسی‌تبار را طی سه ماه به‌طرز فجیعی به قتل رساندند. یکی از سربازان دربارۀ این جنایت گفته بود: «وقتی به یک توتسی حمله می‌کردیم، به او به چشم یک انسان نگاه نمی‌کردیم». و قاتل دیگری می‌گفت: «ما دیگر توتسی‌ها را انسان یا حتی مخلوق خدا نمی‌دانستیم». لیوینگستون تأکید می‌کند این باور ناشی از توهم یا خطای دید نیست، بلکه نوعی تفسیر از صحنه است که می‌گوید آن‌ها فقط ظاهر انسان دارند اما در حقیقت انسان نیستند، بلکه موجودات خطرناکی هستند که اگر به‌کلی از بین نروند به بقیۀ انسان‌ها آسیب خواهند رساند. پس قوانین حقوق بشری دربارۀ آن‌ها معنا ندارد، چون اولاً این‌ها بشر نیستند و ثانیاْ تهدیدی برای بشریت‌اند.

 
مراحل انسانیت‌زدایی
انسانیت‌زدایی سطوحی دارد که سطح اول آن صِرف حیوان‌پنداری است و دیگری را پست‌تر نشان می‌دهد، اما این دیگری لزوماً خطرناک نیست و لازم نیست از بین برود، بلکه به علت پست‌تربودن باید در خدمت انسان برتر قرار بگیرد. آنچه در تاریخ اروپا نسبت به سیاه‌پوستان اتفاق افتاده ناشی از این فهم است که بنیادهای فکری عمیقی دارد. به تعبیر ورنر یگر، نویسندۀ پایدیا، در باور اروپایی فرهنگ اساساْ مفهومی است که از یونان آغاز شده و در طلیعۀ تمدن اروپایی شکل گرفته است و نباید آن را به همۀ اقوام منتسب کرد. او میان آرمان یونانیان که برابر با آرمان اروپاست و آرمان مشرق‌زمین تفاوت اساسی می‌بیند و این آرمان همان آزادی فردی است. آن‌ها به‌طور مادرزاد استعداد روحی فهم طبیعت و غریزۀ زیبایی‌پسندی دارند. بدیهی است که اگر کسی را دارای استعداد ذاتی زیبایی‌شناسی دانستی هرچه او تعیین کند زیباست و صلاحیت تعیین معیار دارد. در چنین شرایطی مفهوم نژاد برتر خلق می‌شود و این نژاد تعیین‌کنندۀ درست و غلط همه‌چیز است. نژاد فرودست اگر تن به قواعد و معیارها بدهد می‌تواند زنده بماند، گرنه برهم‌زنندۀ نظم و خطرناک است. درمقابل، نژاد برتر همواره باید حفاظت شود چون حافظ تمدن است. آنچه در بازنمایی رسانه‌ای جنگ اوکراین دیده شد نمونه‌ای از همین خوانش است. آنجا که گزارشگر شبکۀ «سی‌بی‌اس» خیره به دوربین روبه‌رویش بدون لکنت و با عصبانیت می‌گوید: «اوکراین جایی شبیه به عراق و افغانستان نیست که برای دهه‌ها با درگیری روبه‌رو بوده‌اند». یا  آنجا که کلی کوبیلا، گزارشگر شبکۀ آمریکایی «ان‌بی‌سی نیوز»، با اشاره به تصاویر گروهی از مردم وحشت‌زدۀ اوکراین گفت: «این‌ها پناه‌جویان سوریه نیستند، اوکراینی هستند. آن‌ها مسیحی، سفیدپوست و شبیه هم هستند» و دیوید ساکوارلیدزه در بی‌بی‌سی گفت: «برای من بسیار ناراحت‌کننده است که می‌بینم اروپایی‌ها با چشمان آبی و موهای بلوند و بچه‌هایشان هر روز توسط موشک‌های پوتین کشته می‌شوند». این نژادپرستی عریان رسماْ اعلام می‌کند جنگ، آوارگی، کشته‌شدن و ... در خاورمیانه طبیعی است و تعجبی ندارد، اما در اروپا غیرقابل‌تحمل است چون موبلوندها و چشم‌رنگی‌ها نژاد متمدن هستند.
مایکل نولز، شومن آمریکایی، با همین باور در روز ۲۷ فوریه دربارۀ جنگ اوکراین در حساب توییتری خود نوشت: «همین الان متوجه شدم که این نخستین جنگ بین ملت‌های متمدن است که در طول زندگی من اتفاق می‌افتد» و در پاسخ به کسانی که به جنگ عراق اشاره کرده بودند گفت: «ممکن است که جنگ عراق یک فاجعه بوده باشد، اما این کشور متمدن نبوده است»، چراکه تمدن برای رنگین‌پوست‌ها فرض ندارد.
انسانیت‌زدایی از رتبه‌بندی‌های ‌نژادی و وضع قوانین تبعیض‌آمیز آغاز می‌شود اما می‌تواند به‌راحتی تا نسل‌کشی پیش برود، همان‌طور که در فلسطین مردم از غیریهودی‌ها به تروریست‌ها تبدیل شدند. کسی که می‌خواهد یک نسل را از بین ببرد باید قبل از آن خودش و دیگران را قانع کند که این نسل سزاوار ازبین‌رفتن است.  چنان‌که سِر تامِس اِی. بِلِیمی، فرماندۀ نیروی زمینی متفقین در گینۀ نو، در مصاحبه‌ای با نیویورک گفت: «ما با انسان به معنای رایج کلمه مواجه نیستیم. ما با موجودی بدوی سروکار داریم. سربازان ما دیدگاه درستی نسبت به ژاپنی‌ها دارند و آن‌ها را جانورانی موذی می‌دانند» و بعد از این بمباران توکیو و فاجعۀ هیروشیما رخ داد.

 
سبقۀ فلسفی
نباید تصور شود که این رویکرد محصول عالم مدرن و صرفاً توجیه‌گر جنگ‌های معاصر یا رژیم‌های آپارتایدی است. انسانیت‌زدایی به اندازۀ تاریخ تفکر سابقه داشته و نظام برده‌داری عهد باستان بر همین مبنا شکل گرفته است. برای بهتر نشان‌دادن ریشه‌های این اندیشه باید سراغ تاریخ فلسفه رفت. کمتر کسی به جدیت ارسطو انسانیت‌زدایی را صورت‌بندی عقلانی کرده است. او در کتاب سیاست انسان‌ها را مرتبه‌بندی می‌کند و برخی را بنا بر طبیعت بر دیگری برتری می‌دهد و به این ترتیب فرایند انسانیت‌زدایی را آغاز می‌کند. در فلسفۀ ارسطو انسان دو گونه تعریف شده است: حیوان ناطق یا بهره‌مند از لوگوس و حیوان مدنی یا متعلق به شهر. از آنجایی که بنا بر منطق ارسطو فصل ممیز موجودات نمی‌تواند دو چیز باشد، پس باید ارتباطی وثیق یا حتی این‌همانی بین این دو مفهوم دید؛ یعنی آنچه انسان را از غیرانسان جدا می‌کند قوۀ نطق است و تحقق این قوه با مدنیت یا عضویت در شهر رخ می‌دهد.  او در کتاب سیاست می‌نویسد انسان به حکم طبیعت حیوانی سیاسی است و در ادامه می‌گوید از میان جانداران فقط انسان است که قوۀ نطق دارد و بدین سبب می‌تواند نیک را از بد بازشناسد (همان). بردگان این موهبت را ندارند، پس با تمام وجود متعلق به خدایگان خود هستند. این تفاوت محصول انتخاب نیست، بلکه برده‌بودن یا فرمانروابودن به محض تولد آغاز می‌شود و حکم طبیعت است. پس بنا بر طبیعت صلاح بردگان در فرمانبرداری از فرمانرواست. بردگان حتی بدن‌شان نیز از ابتدا مناسب بردگی است. او رابطۀ زنان و مردان را نیز با همین منطق صورت‌بندی کرده، زیرا زنان نیز از قوۀ نطق کمتری نسبت به مردان بهره‌مندند و توان صدور حکم ندارند، بردگان نیز قوۀ نطق ندارند و بهرۀ برده از خرد فقط همین است که می‌فهمد از آنِ دیگری است و از خود چیزی ندارد. فرق او با حیوانات در تشخیص بردگی خود است، اما کاری که از او برمی‌‌‌‌‌آید چندان فرقی با دام ندارد. در این سطح از انسانیت‌زدایی نیاز به نسل‌کشی نیست. این موجودان انسان‌نما را باید در کنار احشام برای انجام خدمات نگه داشت.
این حیوان‌انگاری در اندیشۀ ارسطو بیرونِ مرزهای یونان را نیز در سیطرۀ حکم خود می‌آورد. ارسطو همۀ اقوام غیریونانی را «بربرها» یا همان انسان‌های غیرمدنی می‌داند که از موهبت نطق و تعلق به شهر محروم‌اند. این مردم بربر با بردگان در طبیعت یکسان هستند. او در نهایت توضیح می‌دهد که تنها یونانی‌ها هستند که هوش و هنر و دلیری را با هم دارند و آزادی خود را پاس می‌دارند و در سیاست مدبر و خردمندند، پس می‌توانند بر سراسر جهان سروری کنند. در دل یونان طبقۀ اشراف این فضیلت‌ها را به‌تمامه دارند و شهروندان عادی باید در فرایند تربیت این فضایل را از آنان بیاموزند و در تن و روح و کار شبیه آنان شوند تا به قول یگر به حالت «انسان‌بودن» به معنای حقیقی برسند. این ماهیت انسان به‌عنوان ایده است که همه موظف‌اند از آن پیروی کنند. اما بردگان و اقوام دیگر بنا به طبیعت اصلاً امکان آموزش این فضایل را ندارند و همواره برده خواهند ماند.
بر همین مبنا، برده‌داری یونانی از اساس با دیگر انواع برده‌داری از دیگر تمدن‌ها متمایز می‌شود. در تمدن اسلام بردگان و کنیزان بردگی ذاتی نداشتند بلکه انسان‌هایی بودند که بنا بر مناسبات اجتماعی برای رفع نیاز متقابل به تملک صاحبانشان درمی‌آمدند، اما همواره این امکان برایشان وجود داشت که آزاد شوند. بردگی در این نظام بنا به اقتضای شرایط بوده و ارتباطی با ذات و طبیعت ندارد. برای همین است که حتی ازدواج با بردگان نیز ممکن و در عرف پذیرفته شده است. اما در نگاه یونانی خلقت بردگان با شهروندان متفاوت است و بردگی ذاتی است و ذات هرگز تغییر نمی‌کند. آن‌که برده است قوۀ نطق ندارد، پس تربیت هم نخواهد شد و همواره برده خواهد ماند.
به همان میزان که قوۀ نطق آدمی تنزل می‌یابد، مدنیت نیز از او سلب می‌شود و چنین است که زنان و بردگان حق شهروندی ندارند. هایدگر در توضیح این ارتباط می‌گوید ارسطو، در تعریف انسان، حیوان ناطق را توأمان با حیوان مدنی به کار می‌برد. درنتیجه نطق (logos) با شهر (police) نسبت پیدا می‌کند. نتیجۀ این صورت‌بندی این است که هر کسی قوۀ نطق ندارد؛ حتی اگر صورت انسان داشت، در طبیعتِ خود انسان نیست، پس نمی‌تواند عضو شهر باشد. اما اگر بیش از این تنزل داشته باشد صرف عضو شهر نبودن کافی نیست، بلکه اگر خطری برای شهر باشد باید از بین برود.

 
تجربۀ تاریخی
همین روند در فلسفه نیز پیش آمده و به فیلسوف نامداری چون كارل اشمیت اجازه می‌دهد که به‌صراحت بگوید: «هر موجودی که چهره‌‌ای انسانی دارد انسان نیست»، تا یهودی‌ستیزی نازی‌ها را معنادار کند. می‌توان گفت پررنگ‌ترین تصویری که از فرهنگ انسانیت‌زدایی اروپاییان باقی مانده است یهودی‌ستیزی است. انزو تراورسو، نویسندۀ کتاب پایان مدرنیتۀ یهودی، می‌گوید در نیمۀ اول قرن بیستم یهودی‌ستیزی بین همگان شیوع داشت و تقریباً هیچ‌کس نفرت خود از یهودیان را پنهان نمی‌کرد. این رویکرد، به بیان تراورسو، در دهه‌های اخیر جای خود را به اسلام‌ستیزی داده است. نسل‌کشی مسلمانان بوسنی و هرزگوین در قرن بیستم نمونۀ روشنی از همین باور است که اگرچه در همه‌جا به نسل‌کشی ختم نشده، اما موجود مسلمان را فرومرتبه می‌بیند. ادوارد سعید در مقدمۀ شرق‌شناسی‌اش ریشه‌های این پدیده را این‌گونه توضیح‌ می‌دهد:
مفهوم اروپا یک مفهوم جامع و فراگیر است که «ما» اروپاییان را از «آن‌‌ها»، یعنی غیراروپاییان، متمایز می‌کند. درواقع می‌توان گفت جزء اصلی تشکیل‌دهندۀ فرهنگ دقیقاً همان چیزی است که به این فرهنگ سیطره داد؛ یعنی هویت اروپایی همچون یک هویت اروپایی برتر در مقایسه با همۀ مردم و همۀ فرهنگ‌های غیراروپایی.
«در تصور اروپاییان، مشرق‌زمین نمی‌تواند سخنگو یا نمایندۀ خودش باشد». این رویکرد امروزه بیش از هرچیز خود را در مواجهه با مسلمانان نشان می‌دهد و در آنچه برای فلسطینیان رقم می‌خورد به اوج می‌رسد. سعید می‌گوید در آمریکا اتفاق‌نظری هست مبنی بر این‌که از نظر سیاسی عرب فلسطینی اصلاً وجود ندارد و هروقت اجازه داده می‌شود که عرب فلسطینی موجود شود، وجود او یا در مقام مزاحم و مایۀ دردسر است یا در مقام انسان شرقی. شبکۀ نژادپرستی، الگوتراشی فرهنگی، امپریالیسم سیاسی و ایدئولوژی انسان‌زدایی شبکه‌ای است با تاروپودی بس نیرومند که به‌ دست‌وپای اعراب یا مسلمانان پیچیده است و این شبکه مثل تارعنکبوتی است که هر فلسطینی آن را حس می‌کند و همچون سرنوشتی که اختصاصاً برای تنبیه او رقم خورده است می‌فهمد.
ادوارد سعید این فهم را در امتداد انسانیت‌زدایی می‌داند که جنایت را عادی می‌کند. زنجیرۀ به‌هم‌پیوسته‌ای از دانش و قدرت که انسان شرقی را خلق می‌کند و به یک تعبیر انسان‌بودن را از او سلب می‌کند موضوعی صرفاً آکادمیک نیست، اما موضوعی فکری و روشنفکرانه است. او می‌خواهد با تأکید بر روشنفکرانه‌بودن این رویکرد نشان دهد چگونه توحش غیرانسانی روی زمین می‌تواند با روشنفکری نسبت برقرار کند.
از بین همۀ اقوامی که قربانی انسانیت‌زدایی بودند صهیونیست‌ها کسانی هستند که توانستند از این فرایند روایت خلق کنند و با این روایت، هم در مقام سیاست و هم در مقام دانش، دنیا را متقاعد کنند که حق دارند ظلم تاریخی‌ای را که علیه آن‌ها شده پایان دهند و انسانیت انکارشدۀ خود را با برگرداندن ملیت و دولتشان در اسرائیل احیا کنند.

 
دولت‌زدایی و ملیت‌زدایی
دولت‌زدایی و ملیت‌زدایی از لوازم انسانیت‌زدایی است که پیش‌تر یهودیان، با پراکندگی تاریخی در کشورهای اروپایی، آن را تجربه کرده‌اند و امروز اسرائیل تلاش می‌کند فلسطینیان را به آن مبتلا کند. آنچه در فلسطین رقم می‌خورد نمونۀ تمام‌عیاری از انسانیت‌زدایی است که با تمام لوازمش پی گرفته شده است. به‌ندرت می‌بینید که در ادبیات رسمی رسانه‌های صهیونیستی حرفی از فلسطینیان زده شود. آن‌ها ساکنان مبهم غزه یا کرانۀ باختری هستند که بعد از طوفان الاقصی تبدیل شدند به حماس. اسرائیل این روزها تمام تلاشش را می‌کند که در افکار عمومی بین فلسطین و حماس این‌همانی ایجاد کند تا ردی از ملت و دولت باقی نماند و این ادامۀ عملیِ مسیر انسانیت‌زدایی است. وقتی انسان نیستند پس ملت هم نیستند، بلکه گروهکی هستند شبه‌انسان با نام حماس. البته به این حد بسنده نمی‌کنند و با هیولاسازی از حماس آخرین حد انسانیت‌زدایی را نشان می‌دهند. ایدی کوهن، تحلیلگر اسرائیلی، در همان روزهای ابتدایی طوفان الاقصی در صفحۀ توییترش نوشت: «حماس همان داعش است!» و پس‌ازآن تعبیر دواعش حماس در رسانه‌های صهیونیستی فراگیر شد، چراکه داعش روشن‌ترین تصویر از حیوانات انسان‌نما در رسانه‌هاست، یعنی آن‌ها حتی حیوان هم نیستند بلکه هیولا هستند و هیولا خطر مطلق برای بشریت است که باید نسلش یک‌جا برداشته شود. شاید دنیای اروپایی حماس را نشناسد، اما داعش و هیولابودنش را خوب می‌شناسد.
در صحبت‌های مرکل و ترامپ و بسیاری دیگر از سیاست‌مداران آمریکایی و اروپایی، تعبیر هیولای داعش بسیار استفاده شده است. آن‌ها داعش را تقویت و هم‌زمان با صدای بلند تقبیح کردند که تصویر مطلوب خود از مسلمانان را به جهان اروپایی و آمریکایی مخابره کنند. حماس اگر همان داعش باشد تکلیفش در ادراک عمومی روشن خواهد بود. برای حیوان ممکن است کسی دل بسوزاند اما هیولا خطر مطلق است و نه‌تنها لیاقت دولت و ملت ندارد بلکه وجودش عین خطر است و باید کاملاً حذف شود. برای همین بارها در ادبیات صهیونیست‌ها دربارۀ اهالی غزه گفته شده این‌ها حتی از حیوان هم بدترند. نام داعش قرین نام ترور است. ادوارد سعید در کتاب فراتر از واپسین آسمان توضیح می‌دهد که چگونه اسرائیلی‌ها با تصویرسازی هدفمند از این واژه و انسانیت‌زدایی از فلسطینی‌ها آن‌ها را از سطح انسان‌هایی پست به هیولا تنزل دادند. او می‌گوید امروز به‌محض آنکه نام ترور به کار می‌رود مردی با چفیه و نقاب و کلاشینکفی بر دوش به ذهن می‌آید. تصویر پناهندۀ درماندۀ نگون‌بخت جای خود را به فردی خطرناک داده است: نماد تازه‌ای از انسان فلسطینی پیداست که مخاطب دربارۀ صاحبان چنین تصویری چه قضاوتی خواهد داشت. دیگر زن و مرد و بچه فرقی ندارد، حتی باید کودکان فلسطینی را کشت چون هر یک از آن‌ها در آینده یک تروریست خواهد شد، پس پیش از آنکه تو را بکشند تو آن‌ها را بکش.
با این تعاریف مشخص است که طرح ایده‌هایی مانند کشور دو-دولتی چقدر بی‌معناست و چرا اسرائیل هرگز حاضر نمی‌شود دولت و حتی ملتی به اسم فلسطین را به رسمیت بشناسد، چراکه دولت داشتن و ملت بودن یعنی انسان بودن. آنچه امروز این معافیت بین‌المللی را برای اسرائیل در نسبت با مردم غزه رقم زده است، محصول جریان عظیم انسانیت‌زدایی‌ای است که گویا به نهایت خود رسیده است.

جستجو
آرشیو تاریخی