گمان نمیکنم ایرانی وطندوست و باغیرتی را بتوان پیدا کرد که از خواندن و شنیدن درباره این افتخارات احساس غرور و سربلندی پیدا نکند. خوشبختانه در سالهای گذشته در حوزه تاریخ شفاهی پیشرفت، نویسندگان و پژوهشگران دلسوز، متعهد و کار بلدی پایکار آمدند که همت بلندشان دلیلی شد تا بتوانیم از روزهای سخت و تحریمهای ناجوانمردانه امریکا و غرب بگذریم و با این دانشمندان و جوانان متعهد کشورمان که برای دستیابی به دانشهای مختلف و فناوریهای روز دنیا لحظهای از کوشش خود دریغ نورزیدند، آشنا شویم.
در بین کتابهای فراوانی که در زمینه تاریخ شفاهی پیشرفت نوشتهشده است، کتاب «آرزوهای دستساز» توجه بنده را به خود جلب کرده است. کتابی که اگر شروع به خواندنش کنید تا پایان آن را به زمین نخواهید گذاشت. «آرزوهای دستساز»روایتی است از ماجرای شکلگیری یک شرکت دانشبنیان در حوزه فناوریهای الکترونیکی و کامپیوتری که تحقیق و تدوین آن را میلاد حبیبی انجام داده و انتشارات راه یار آن را در سال ۱۳۹۸ به چاپ رسانده است. دراین کتاب، محقق آن به دنبال دور کردن فضای ذهنی مخاطب تاریخ شفاهی پیشرفت از خوانشهای خبری، گزارش گونه و یا تبلیغاتی و آماری رسانههای دیگر است.
هدف از نگارش و جمعآوری این کتاب به گواه مقدمهای که مؤلف آن در ابتدای کتاب آورده است، پیوست فرهنگی قدرتمند بین مردم و گزارههای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در حوزه پیشرفت است. دراین کتاب که کمتر از دویست صفحه است عملاً با روایت جنگ عدهای جوان ایرانی و مسلمان وهمعصر خودمان با مشکلات برای حرکت در مسیر پیشرفت، مواجههای عریان و صریح مییابیم که برخلاف خیلی از معاصران خود نخواستند در خارج از مرزهای ایران با شرایط بهتر و پول بیشتر گذران زندگی کنند. جوانانی که متعهد به آرمانهای انقلاب اسلامی سنگر جنگ را درست تشخیص دادند. ماندند و جنگیدند و طعم پیروزی را چشیدند.
میلاد حبیبی از ماجرای آشنایش با مدیرعامل شرکت پویان فنآوران کوثر و محصول دانشبنیانشان سخن میگوید. محصولی که علاوه بر کاهش آمار تخلفات رانندگی و تلفات جادهای توانسته بود در جشنواره بینالمللی خوارزمی مقام اول را کسب کند. فعالیتهای این شرکت ازنظر علمی و فنی برجسته و نیت و هدف مسئولان آن به ارمغان آوردن آرامش و نجات جان مردم بوده که روایت سرگذشت آنها با پیشفرضهای تاریخ شفاهی پیشرفت مطابقت دارد.
میلاد حبیبی خاطرات روزهایی را بیان میکند که با مدیرعامل و دو نفر دیگر که جمعاً چهار نفر بودند با یک ماشین به سمت یزد حرکت میکنند و در بیابانی برهوت و بیآبوعلف که هیچ جنبندهای در آن نبوده در کنار یک دکل میایستند و دوربینی را که میخواهند به آن وصل کنند تست میکنند. او مینویسد: «ما بودیم و برهوت بیآبوعلفی که هیچ جنبندهای درآن نبود. من ابراز تهی میکردم و آنها بر سخت بودن کار تأکید میکردند. آقای مدیرعامل نگاهی به دکل دوربین وسط جاده کرد. لپتاپش را باز کرد و صاف نشست روی خاکوخلهای کنار جاده و شروع کرد به کار کردن با لپتاپ. خیلی سعی میکرد گردوخاک، داخل سوراخ سنبههای لپتاپ نرود، اما فایدهای نداشت؛ گردوخاک سمجتر از او بود و او سمجتراز بقیه بچهها.» حبیبی در «آرزوهای دستساز» از تلاشهای مدیرعامل پویا فنآوران کوثر با همه سختیهایی که در آن آبوهوا برای نصب دوربین در وسط جاده و انجام تستهای نهایی آن سخن میگوید. کمکم به خاطرات حسین توحیدی (مدیرعامل) این شرکت میپردازد و همچنین به خاطرات او از دوران کودکی و نوجوانیاش، شیطنتهایش و علاقه او به تکنولوژی و اینکه او تصمیم گرفته بود در دوره دبیرستان فیزیک بخواند و در دانشگاه هم رشته فیزیک را انتخاب کرد، میپردازد.
از مرام و عقیده و ایمانش میگوید. از روزهای دانشگاه و شهید دکتر علی محمدی؛ حتی از مهاجرت آنها که دغدغه وطن را نداشتند و در بزنگاه مفید بودنشان هوای خدمت به بشریت به سرشان زده بود و وطنشان را ترک میکردند؛ اما حسین توحیدی به دنبال یک کلیدواژه بود: «مشکل»! او به دنبال پیدا کردن مشکلات کشورش و ساختن پلی برای عبور ازآنها بود. برای همین با دوستانش به جستوجوی ایدهها میپردازند.
اتفاقات گوناگونی که در اطرافش رخ میدهد جرقه یک ایده را در ذهنش روشن میسازد وقتی میشنود برادر دوستش تصادف کرده و نمیتوانند ثابت کنند که طرف مقابل مقصر است درواقع به این نتیجه میرسند سازوکاری را ایجاد کنند که مأموران راهنمایی و رانندگی به شکل غیرمحسوس و مستند برعبور خودروها نظارت داشته باشند. با این ایده به دنبال تأسیس شرکت و راهاندازی خط تولید دوربینها میروند. حسین توحیدی با بیان فرازوفرودهای پیشرویشان و پیشرفتهایی که به دست میآورند ماجرا را ادامه میدهد.
دراین کتاب روایت روند اتفاقات از نظم و انسجام منطقی و زمانی برخوردار است. آنچنانکه در صفحات پایانی کتاب وقتی این جملات را میخوانیم نهتنها احساس شعارزدگی نداریم بلکه دوست داریم همان زمان بلند شویم و کاری مفید انجام بدهیم: «دیگر برایم ممکن نیست که بهروزهای قبل از کارآموزی برگردم. نه میتوانم فراموش کنم نه دستم برای بهانه آوردن باز است. گنج هرچه باارزشتر و قیمتیتر باشد، نهفتهتر و دور از دسترستر است. پس درهرصورت محکومم. محکومم به تغییر دادن و متحول کردن و هجوم بردن به کارهایی که نشدنی و دور از دسترستر به نظر میرسد.
حالا که برای آخرین بار در حیاط دنج شرکت، کنار حوض آبی قدم میزنم، با خودم میگویم چرا نباید مثل آنها باشم؟ چرا باید چشم به دستهای اینوآن بدوزم؟ چرا نباید روی پای خودم بایستم؟ چرا نباید بهجای حاشیهنشینی، در وسط گود بودن را انتخاب کنم؟ باید نباید … باید نباید… جنگ برسر همین بایدها و نبایدهاست. همین بایدها و نبایدهاست که باعث تمایز آدمها میشود. در وفور مشکلات و قحطی راهحلها باید بایستیم به جنگ؛ جنگیدن با روشها؛ جنگیدن با هر آنچه که میخواهد ما را محکوم به ناامیدی و ناتوانی کند. بله درست میگفتند؛ قطعاً امید را برای روزهای سخت ساختهاند. هنوز فکرشان درگیر است و ذهنشان مشغول، بنبست را نمیپذیرند. کارهای زیادی برای انجام دادن دارند. هنوز برای بسیاری از مشکلات راهحل پیدا نکردهاند. میروند و میگردند تا «راه» جدیدی پیدا کنند.» درگوشه دیگری از این کتاب را با هم میخوانیم: «یکبار زنگ زدیم به یک شرکت اروپایی و گفتیم ما ایرانی هستیم، میخواهیم از شما خرید کنیم. گفت: «گفت خب چرا زنگ زدی میگویی من ایرانیام و میخواهم از شما خرید کنم؟ خب برو بخر! برو خیلی راحت از نمایندگی چین من بخر و استفاده کن.» یا مثلاً یکبار دوربینهایش را فرستاد، بعد از دو ماه پولش را دادیم. بدون اینکه سودی بردارد یا درصدی روی قیمتهایش بکشد، برای دو ماه وام قرضالحسنه 600 هزار دلاری به ما داد. ولی در ایران چنین چیزی پیدا نمیشد. هیچوقت احساس تحریم از آنطرف نکردیم. مشکل اصلی ما، تحریمهای داخلی بود که دمار از روزگارمان درمیآورد. با تحریمهای داخلی چه باید میکردیم؟»
آنها به دنبال تولید محصولی دانشبنیان بودند که تا آن روز در دنیا شبیهاش ساخته نشده بود. اعتمادبهنفس و خودباوری آنان این کار را شدنی میدانست. حسین توحیدی ویارانش توانستند با عبور از گردنههای پرپیچوخم مشکلات و با نادیده گرفتن کسانی که از آنها جز سنگاندازی و ایجاد تأخیر در پیشرفتهایشان را ندیده بودند، به آرزوی ساخت دوربین کارابین دست پیدا کنند.