کتاب جهادگرد از اسمش مشخص است که با سفر و هجرت و جهاد آمیخته شده است. از سفری ساده به منطقه حاشیه نشین شهر مشهد شروع میکند و کمکم به سال منحوس 98 میرسد. سالی که شهرهای ایران یکی پس از دیگری زیر آب رفت، حرکتهای جهادی اینجا بود که زندگی مردم را نجات داد و بیش از پیش درخشید. بعد از آن بحران ملخهای بعد از سیل در کرمان و انجیرهای خفه شده زیر خروارها گل و لجن. این بخشی از ماجرا بود، بخش دیگرش سیل سیستان بود و بعد از آن شهادت سردار دلها و سرانجام شیوع کرونا؛ از این جهت است که سال 98 را نحساندرنحس میدانم، نحسی که تا به الان هم از ذهنم شسته نشده است. کتاب، کتابِ روایت همه این اتفاقات است؛ روان و ساده و صادقانه تا آخر هر داستان با نویسنده می رویم و از طریق QRCODE تصاویر و مستندسازیهای انجام شده توسط گروه رسانهای عهد ما را تا عمق آن اردوی جهادی میبرد. برای عموم مردم دیدن تصاویر اردوها بدون سانسور و روتوشهای مرسوم شکل جدیدی از جهان جهادگران را به نمایش میگذارد که با آن آشنا نبودهاند. کتاب آنقدر ساده و دلنشین روایت میکند که 200 صفحه آن را در 4 ساعت میتوان تمام کرد! خود من که به دلیل مسئولیتم درآن سالها با لحظه لحظه این خاطرات زیست کردم!
قبلاً در نشریات مختلف استفاده از QRCODE را مرسوم دیده بودم و حتی در پلنرها و سررسیدها هم این موضوع جا افتاده شده بود. اما در مورد کتاب و کتابهای جهادی شاید غیرمرسوم و جدید به حساب بیاید. همین امر سبب میشود تا خواننده کتاب با دل و جان با زیست جهادی جوانان در روستاهای کمتر برخوردار آشنا بشود.
سختی یک هجرت
داستان اول کتاب فیلمی ندارد، داستان دوم روایت هجرت جهادی به روستای گلدره ایلام است و دست و پنجه نرم کردم جهادیون با سگهای پاچهگیر روستا. خاطرات سادهای روایت میشود و در نهایت با یک کلیپ طنز که تدوین کاملاً آماتوری دارد به اتمام میرسد. هم خاطرات خودمانی و هم کلیپ خودمانی است، خودم حقیقتاً به دوران جوانی و حضور در هجرتهای جهادی با دوستانم برگشتم. سخت، طنز و خاطرهانگیز. مخاطب غیر جهادی هم احتمالاً در حین شیرینی و روایت ساده داستان به سختیهای یک اردوی جهادی پی میبرد. خاطرهای از این سختی که برای خود من هم تجربه شده بود همین مسأله سرویس بهداشتی در یک اردوی جهادی است: «از دیگر صفهای حال به هم زن در هجرت جهادی، صف دستشویی بود. یک دستشویی سالم برای 40-50 نفر که آن هم روز سوم لولهاش ترکید و شد ناسالم. حالا خر بیار و باقالی بار کن! آچار فرانسه اردو که همه کار از دستش بر می آمد، زد به دل دریا. البته بهتر است بگویم زد به دل دریای نجاسات! چند ساعتی درگیر بود تا توانست مشکل را حل کند و تنها دستشویی سالم مان را برگرداند. همه هیکلش بوی کثافت گرفته بود. به جای قدردانی بهش میگفتیم «... آقا» حمام رفت و آنقدر خودش را شست و عطر و ادکلن زد تا شد «گل آقا» اگر دسترسی به روزنامهها داشتم در وصف او و کارش شرح ماوقعی مینوشتم با عنوان «گل آقا» در«گلدره» گل کاشت!«
پیشرفت چهار ساله
یک فصل از کتاب در مورد سر تیم رسانهای عهد به پل دختر لرستان برای روایت کردن فعالیت جهادگران در سیل است. یادم هست که چقدر اصرار کردم که بتوانم برای این بحران به منطقه اعزام بشوم و در نهایت بهخاطر اینکه خانم بودم از این سفر حذف شدم. مسئول پایگاه خبری- اطلاعرسانی جهادگران باشی ولی چون خانم هستی نگذارند به منطقه بروی! البته بعد از آنکه آمار پاهای شکسته و در رفته جهادگران به دلیل گیر کردن در گل و لای را شنیدم به آن کسی که مرا نبرد در دلم احسنت گفتم! آن موقع مجبور بودیم به تیم رسانه عهد سفارش بدهیم و آنها روایت کنند، برای همین در همه ویدیوهایی که در صدا و سیما از آنها پخش شد نوشته شده است: «تولید شده توسط رسانه عهد به سفارش پایگاه اطلاعرسانی جهادگران!» از این موضوع بگذریم که خوب بود من را نبردند یا بد، دراین فصلِ کتاب از مواجهه عموم جهادگران کشور که در پل دختر جمع شده بودند با رسانه و مستندسازی خاطرات جالب و بامزهای نقل شده که: «دوربین به دست بودیم و هرکسی با ما به نحوی برخورد میکرد و نظری در مورد ما داشت:
- بچه سوسولهای رسانهای، اینجا عکس گرفتن کار مردم را راه نمیاندازهها، بیل زدن رو عشقه، بیییییل!
- خدا کنه مثل بعضیها نمایشی نباشیم!
- بیا عمو یکم بیل بزن خستگی در کن! بسه دیگه! چقدر عکس میگیری! خسته شدی!
- همینها نمیگذارند آدم بیریا کار کنه!
- اعوذو بالله من شر الوسواس العکاس!«
این بخشی از مقاومتی است که جهادگرها در مقابل رسانهای شدن داشتند و دارند. که اگر این فعالیتها و این خدمتها رسانهای میشد هم کمک به عمومی شدن حرکتهای جهادی بود و هم مردم دلشان به این خدمتها گرم و امیدوار! در کنار این بخش هم دو دابسمش با آهنگهای شاد از فعالیت جهادگرها منتشر شده که من را برد به همان دوران، آن موقع چقدر هیجان این ویدیوها را داشتم که از صدا و سیما پخش میشد ولی الان که میبینم تدوینش پراز اشکال است! چقدر پیشرفت کردیم در این چهار سال!
نای نفس درختان انجیر
یکی از عجیبترین اتفاقات سال 98 محبوس شدن درختان انجیر در گل و لای سیل نوروز بود. درختان نفسهایشان به شماره افتاده بود و در حال خشک شدن بودند. «از پل دختر که به سمت معمولان به راه افتادیم منطقهای بود به اسم زیبدار؛ حاجی صدارت و تیمش آنجا قرارگاه شهید مجید قربانخانی را راه انداخته بودند و بیش از 40 روز آنجا ساکن شده بودند. خودش می گوید تا به الان حدود 15 هزار درخت را نجات دادیم. نجات این درختان نجات شغل ده هزار نفر است!«
الْمُؤْمِنُ کیس
یکی از ویژگیهای مؤمنان همین زیرکی است و بچههای جهادی هم بابت سریع کردن رفع مشکلات مردم خواه یا ناخواه زیرک میشوند. پس عجیب نیست که دراین کتاب که نویسندهاش هم جهادگر است این کیاست را به وضوح ببینیم! بدون ایکه متوجه باشید درهر فصل و بخش از کتاب با یک شهید آشنا میشوید که حداقل یک خاطره مرتبط نیز ازاو ذکر شده است. فکر میکنم در نهایت هفت یا هشت شهید را به زبانی ساده با هم یاد میکنیم. از شهدای امنیت شهر مشهد که در سال 1401 به شهادت رسیدند تا حاج قاسم و ابومهدی المهندس، شهید برق گرفته هیأت میثاق با شهدای دانشگاه امام صادق و حتی یکی از طلبههای جهادی روستای زهکلوت دراین کتاب خاطره دارند. این هم یکی دیگر از ویژگیهای مثبت این کتاب است.
عنصر شُهرت
بحث رسانه باشد مگر میتوانی از عنصر شهرت یاد نکنی؟! آدمهای معروف یا به زبان روزمره سلبیریتیهای صداوسیما هم از بخشهای مختلف کتاب عبور میکنند. البته با همان زیرکی نویسنده و در قالب خاطرهای از یک هجرت یا امدادرسانی جهادی. اسامی حامد سلطانی، سید بشیر حسینی و مرضیه هاشمی مجری امریکایی پرستیوی با ذکر خاطرات در کتاب آورده شدهاند. از جزییات که بگذریم، حضور افرادی مثل سید بشیر حسینی در جشنهای پس از سیل پلدختر هم باعث امید بخشی در منطقه میشود و این افراد چون خودشان به شخصه هم یک رسانه حساب میشوند درامید آفرینی ملی و یا حتی تبلیغ فعالیتهای خیرخواهانه و یا حتی جذب مشارکتهای مالی و غیرمالی هم مثمرثمر است.خاطره با مرضیه هاشمی: «به خاطر شغلش که خبرنگار بینالمللی است درباره وضعیت مخابره سیل ایران در جهان پرسیدم پاسخ شنیدم. گفت: (خارجیها) خیلی دوست دارن سیل را سیاسی کنن؛ مخصوصاً دشمنان ایران. بیشتر، ناکارآمدیها و بدبختی مردم را نشون میدن. کسی نمیاد از این جوانان و از این کمکهای مردمی چیزی بگه یا حتی تک تصویری مخابره کنه. من که خودم آدم رسانهای هستم، وظیفه خودم دونستم بیام از نزدیک ببینم. واقعاً جوانان، بیشتر از 10 ساعت تو این گرمای طاقت فرسا بدون هیچ چشمداشت و منتی کار میکنن.«
آخرهای کتاب
آخرهای کتاب برای من کمی عذابآور است! البته نه به عنوان یک خواننده معمولی بلکه به عنوان کسی که در این کار مسئولیتی به گردنم بوده مرور خاطرات آن برهه که تند و تند اتفاقات سخت و دردناک برای کشور و مردم میافتاد و حضور خیره کننده جهادگران در آن بحرانها برای رفع مشکلات و وظیفه رسانهای و خبری ماها در انعکاس این فعالیتها، درنهایت پیام 9بندی مقام معظم رهبری به جهادگران که این حرکتهای جهادی را به شکل هنرمندانهای رسانهای کنید...
تحلیل شخصی
خلاصه بگویم همه این کتاب مسیر پیشرفت رسانهای حرکتهای جهادی کشور بود. پیشرفتی که من در شعاع اصلی آن قرار گرفته بودم و زندگیام با آن گره خورده بود. پیشرفتی شاید اگر زودتر اتفاق میافتاد هم تعداد بیشتری از مردم به آن میپیوستند و هم ذهنیتهای سیاه شده به عملکرد جماعت حزباللهی به این رنگ درنمیآمد. امروز که جهادگرها به واسطه پیام رهبر دراهمیت رسانه جهادی دیگر تن به دوربین و مصاحبه میدهند باز هم حد ایدهآل نیست و هنوز ابتدای مسیر هستیم.گروه جهادی رسانهای عهد هم که طی این روند پیشرفت خود را نشان داده است و به همه ابزارهای رسانه و چندرسانهای خود را مسلط و مسلح کرده است و این کتاب هم آخرین خروجی تسلیحاتی آن است!
بخوانیم یا نخوانیم؟
جهادگرد شاید بتوان گفت به سبک وبلاگ¬های اواسط دهه¬ی هشتاد یا مجله¬ی همشهری جوان آن دوران که مخاطب زیادی هم داشت نگارش شده است به همین دلیل راحت می¬توان آن را خواند، فهمید و خندید. مستندهای ویدئویی موجود در کتاب هم هر جا که توانسته به کمک قصه آمده و روایت را دقیق¬تر کرده است. اگر می¬خواهید چهار پیج ساعتی از در حال و هوای دیگری سیر کنید و کیف کنید حتما این کتاب را بخوانید، فقط حیف که کتاب سیاه سفید است. اگر هم جهادگر هستید تا به حال به ضرورت کار رسانه¬ای نرسیده¬اید حتما این کتاب را با اعضای گروه خودتان مطالعه کنید.