«جهانی فکر کن، محلی عمل کن!»
همه ما دو ضربالمثل معروف فوق را شنیدهایم و گاهی صحت این دو ضربالمثل آنقدر برای ما واضح است که در بحثهای ما، وقتی یکی به این دو ضربالمثل میرسد، مسأله حل میشود و به تعبیری با رسیدن به یکی از این دو ضربالمثل، تسلسل جدال طرفین قطع میشود. در این مقاله تلاش میشود تا نشان دهیم این دو ضربالمثل آنقدرها هم دقیق نیستند و نباید در هر مسألهای استیلای آن را پذیرفت.
یک مسأله مهم درباره این دو ضربالمثل این است که وقتی به تجربه کسانی که در کشور ما کاری ماندگار انجام دادهاند نگاه میکنیم، میبینیم که هرچند خواندن، دیدن و شنیدن تجربه دیگران مهم است اما در مسیر کارهای ماندگار و قدمهای مهم توسعه و پیشرفت کشور، گاهی جز اختراع دوباره چرخ راهی وجود ندارد چراکه مسأله در علم و فناوری دستیابی به بنیادها و سرآغازهاست؛ یعنی ما باید با صبر و حوصله سرآغاز و سرچشمه راهی را که دیگران سالها پیش در علم و فناوری طی کردهاند، بپیماییم و در این مسیر شاید نوآوریهای فراتر از دیگران هم داشته باشیم؛ اما چرا این کار مهم است؟
چون علم و فناوری ما نیز باید تاریخ و قصه داشته باشد. ما گاهی از مسائل و جایگاه محلی و ملی خود در فناوری غفلت میکنیم و فکر میکنیم که میتوانیم با خواندن و یاد گرفتن محتوای علم و مقالات و... در لبه علم قرار بگیریم.
این فهم اگر درست بود، هر کشوری که اراده میکرد، میتوانست شرکتی مثل بوئینگ را با تمام دستاوردهایش تأسیس کند اما همانطور که میدانیم این کار بسیار سخت و مشکل خواهد بود و اکثر کشورها برخلاف دسترسی به اطلاعات و دانش فنی و یادگیری دانشگاهی رشته هوا و فضا و مقالات و اسناد ثبت اختراع آن، امکان ساختن یک هواپیمای ساده را هم ندارند.
شرکت بوئینگ از یک تاریخ و پشتوانه عظیم از تحقیق و توسعه و اشتباه و عبرتآموزی از اشتباهها و از تجربه ساختن ابتداییترین هواپیماها تا هواپیماهای پیشرفته امروزی خود بهره میبرد.
اینجا خوب است توجه کنیم که میتوان حداقل دو نگاه به علم و فناوری را برشمرد و از هم تفکیک کرد. اول نگاه تماشاگرانه یا نگاه محتوا زده و دوم نگاه بازیگرانه و یا نگاه از نقطهنظر فرم. بهخصوص در کشورهای کمتر توسعهیافته عادتی وجود دارد که علم و فناوری در جغرافیایی از دنیا تولید میشود و در جغرافیای دیگری مصرف.
در این نگاه، دانشمند توسعهنیافته میبایست آخرین مطالب علم را از مجرای مجلات و سایتهای فهرستنگاری دریافت کند و پس از یادگیری، در حاشیه این مطالب به پژوهش بپردازد.
همینطور در فناوری نیز باید خطوط تولید و کارخانهها و محصولات فناوری وارد شوند و مهندسان جهان توسعهنیافته مأموریت تعمیر و نگهداری جزئی این تجهیزات را بر عهده دارند.
در مقابل این نگاه، نقطهنظر فرم به علم و فناوری وجود دارد که در این نگاه، ما در جهان علم و فناوری خود را تماشاگر صرف نمییابیم و به بازیگری در این عرصه فکر میکنیم. اگر علم و فناوری در کشوری قصه و تاریخ نداشته باشد، این کشور محکوم به نگاه تماشاگرانه به علم و مصرف محتوای علم و فناوری جهان توسعه است.
تاریخ علم و فناوری بیشتر با اشتباهها و آزمایشهایی که فهم مسلط بر جامعه علمی را به چالش میکشند، به پیشرفته است. در فلسفه علم، کارل پوپر و تامس کوهن هرچند بسیار با یکدیگر اخلاف دارند اما هرکدام تصریح میکنند که قدم بعدی در علم و فناوری همواره با رد شدن و به چالش کشیده شدن فهم مسلط قبلی پیش میآید. همینطور ما میدانیم که مثلاً کشف پنیسیلین یا بعضی اکتشافات شیمی آلی و پلیمر معاصر حاصل اشتباه در فرایند آزمایشی بودهاند.
ادعا این است که اگر علم و فناوری در تمدنی تاریخ داشته باشد، به این معنی که سرچشمه و سرآغازی برای شروع آن و همچنین چشماندازی برای آینده آن پیش چشم دانشمند قرار بگیرد، حتی اشتباهها نیز در مسیر آن نتیجهبخش و درسآموز هستند و اگر علم و فناوری در جایی بیتاریخ باشد، حتی کارهای صحیح و انجام درست روشهای علمی نیز کمکی به پیشرفت علم و فناوری نخواهد کرد.
علم و فناوری در چه زمانی تاریخ دارد و شرایط حضور شرافتمندانه، واقعی و پیوسته در رشد علم بشری و فعالیتهای علمی جهانی و پژوهشها و فعالیتهای نوآور و بهاصطلاح لبه علم چیست؟ در یککلام باید گفت که «سکنی گزیدن». انسانها چون اهلدل بستن و سکنی گزیدن هستند، میتوانند بسازند.
درست است که محتوای علم (نگاه تماشاگرانه) و فناوری جهانی است و مثلاً درس مکانیک سیالات در ایران و ژاپن یک محتوا دارد اما فرم علم و فناوری (نگاه بازیگرانه) محلی است و با سکنی گزیدن در آبوخاک و چشیدن مسائل محلی با تجربه جان دانشمندان و اهالی فناوری، امکان تاریخ داشتن علم و فناوری مهیا میشود؛ بهعبارتدیگر ما وقتی جایی را خانه خود میدانیم و در آنجا حس سکونت یا سکینه داریم، میتوانیم به ساختن و بهبود آن فکر کنیم و اگر در بهترین ساختمان دنیا یا هتل باشیم و این مکان را موقتی حس کنیم یا در حسرت جایی دیگر یا بهتر قرار بگیریم، بسیار سخت میتوانیم به سرزنده و سالم نگاهداشتن آن بنا فکر کنیم و پس از مدتی این مکان با تمام امکانها و استعدادهایش مخروبه میشود.
اینجا خوب است به ضربالمثل دوم توجه کنیم و بگوییم که گویی در تجربههای مهم ما از انسانهای بزرگ و فعالیتهای مهم در مسیر پیشرفت و توسعه کشور، این افراد طبق فهم و توانایی محلی (اینجا و اکنون خود) عمل کردهاند و سپس کار آنها در ابعاد جهانی اهمیت پیدا کرده است.
ما در ایران دانشمندانی فهمیده و بزرگ داریم که میتوانند و باید در مرزهای علم و فناوری قدم بگذارند و قلم بزنند اما باید بیندیشیم که از چه راهی و با چه زادراه و توشهای قصد مرزهای دانش میکنیم. سپاهی که به مرزها میرود، باید پشتوانه و قوتی در مرکز داشته باشد و اگر کارها در مرکز بینظم و پریشان و بیهدف باشد، سپاه علم به مرزها نمیرسد. دانشمندان اگر حاصل پژوهش و آموزش خود را در پیشرفت و آبادانی و توسعه کشور نبینند، فعالیت مؤثری در مرزهای دانش نخواهند داشت.
همینطور اگر مردم، اثربخشی علم و دانشمندان خود را در مسائل خود نبینند و خبری از علم و پژوهش و دانشگاه در درمان و خودروسازی و اقتصاد و... نباشد، ارزشی برای فعالیتهای مرز علم قائل نخواهند بود. انشاءالله در آینده شاهد اراده و برنامهای جدیتر برای استفاده از استعداد و تواناییهای داخلی در حل مسائل کشور باشیم و زمینه برای این مسأله بیش از گذشته فراهم شود.
امروزه و با بیشتر شدن دانشگاهها و مراکز علمی و پژوهشی، بسیاری از متفکرین علم و فناوری میان مقام دانشمندی، مقام پژوهشگری و البته کارمندان علمی تفاوت و تمایز قائل میشوند.
ما باید به ریشههای این تمایز بیشتر فکر کنیم و تلاش کنیم تا معیارهای سیاستگذاری خود را از تشویق به کارمندی علمی و بیشتر شدن عددی تعداد مقالات و نمایهها، به تربیت دانشمندانی ماندگار در ایران و جهان تغییر دهیم. دانشمند، بیوطن نیست و با سکنی گزیدن در بوم خود، راهی به مرزهای دانش پیدا میکند. دانشمندان بزرگ تاریخ علم مدرن، تعهدی اخلاقی را در راه گشودن افقهای تازه در علم تجربه کردهاند. این اخلاق به معنی دستورالعملها یا اخلاق فضیلتمدار ارسطویی نیست بلکه از جنس تعهد به برعهده گرفتن یک مأموریت و سعی در ادای آن است. گویی دانشمند با مسألهای مواجه میشود و آن مسأله را مسأله خود مییابد و آتشی درون قلبش حس میکند که تا حل شدن یا ساختن آن مسأله خاموش نمیشود.
در این اخلاق آدمی خود را ناچیز نمیداند بلکه توانایی احساس میکند و قدر و عظمت خود را در این توانایی و ادای وظیفه مییابد[3].
دانشمند عضوی از یک مرکز علمی است، اما منحل در آن مرکز و مطیع فرمانهای اداری آن نیست، بلکه نماینده آن است. دانشمند بیرون از زمان و مکان نیست و آنچه در استعدادهای اکنون مییابد را متحقق میکند و از این حیث به هنرمند و فیلسوف و سیاستمدار شبیه میشود و به زمان و تاریخ کشورش تعلق پیدا میکند[4]. در انتها باید از شهید دکتر علیمحمدی یاد کنیم که مصداق دانشمندی در تاریخ ما هستند.
زندگی شهید علیمحمدی به ما میآموزد که ایشان صرفاً یک استاد معمولی دانشگاه با وظایف آموزشی و پژوهشی تعریفشده در ساختار اداری نبودند و تمایز ایشان با پژوهشگران عادی و کارمندان علمی در حیات علمی ایشان بسیار شاخص و برجسته است. علم برای دانشمند انتزاعی و محتوایی قابل یادگیری نیست بلکه خود زندگی و عین مسأله است.
چگونه علم و مسأله از حالت انتزاعی خارج میشود و به حالت انضمامی میرسد؟ به نظر میرسد با وطن داشتن دانشمند و حضور فعالانه و جدی او در مسأله اصلی اینجا و اکنون. گویی دانشمند مسأله را با جوانمردی و اخلاق مییابد و از خود میپرسد که چه مسألهای در امروز کشور وجود دارد که فقط از عهده من برمیآید و درصورت بیتوجهی من، این مسأله کشور با مشکل مواجه میشود و من میتوانم و باید در این عرصه حضور داشته باشم.
این مسأله اساسی اخلاق است و دانشمندی که با جان این تجربه را کسب کرده است، دیگر بهصورت حضوری غمخوار علم است و میتواند حضوری اساسی، ماندگار و جدی را در مرزهای علم تجربه کند چون همه ما بهصورت حصولی و مثلاً در تبلیغات و شعارها میدانیم که علم خوب است و باید منشأ اثر باشد اما از این جمله تا با جان ما همراه و همزبان نباشد، کاری برنمیآید و اوج زیبایی این مسأله اینجاست که گاهی چنان علم و مسأله کشور با جان دانشمند گره میخورد که وارستگی و عشق او با شهادت و نهادن همین جان بر سر عهدش، برای همگان آشکار میشود و به قول شاعر:
بیحسرت از جهان نرود هیچکس به در
الا شهید عشق به تیر و کمان دوست