پژوهشگر
در ذهنم خاطرات فیلم و سریالهای دفاع مقدس را ورق میزنم، همه را مرور میکنم، کمتر نمونهای اینچنین پیدا میکنم! عجیب است. هم فیلم «موقعیت مهدی» و هم حالا نسخه سریالیاش «عاشورا» بهشدت ساده هستند. تعجبم بیشتر میشود. کار هنر تولید حس است (نه احساس)، حسِّ عمیقِ پایدار انسانی. باید روی چرایی این حسی که سریال عاشورا بهدرستی تولید کرده، ایستاد و فکر کرد. ایستاد و گفتوگو کرد. ایستاد تا از پسِ این اثر هنری، نکاتی استخراج شود از «روایت» برای «روایت». اما چه ویژگیهایی روایت «عاشورا»ی هادی حجازی فر را متمایز کرده است؟ محوریترین مؤلفه روایتِ سریال عاشورا «گذار از انسان جهادی به جامعه جهادی» است. این مؤلفه در تمامی ابعاد سریال، خود را نشان داده است. از نام سریال شروع کنیم؛ برخلاف نسخه سینمایی اثر که نامش «موقعیت مهدی» بود، سریال آن، «عاشورا» نامگرفته است، اشاره به لشکر 31 عاشورا. ما نه با یک قهرمان، بلکه با لشکری از قهرمانان مواجهیم. علی اصغر که اهل تهران است اما بهواسطه حضور پدرش در نیروی هوایی تبریز از لشکر31 عاشورا به جبهه اعزام شده، رسول رزمنده شوخطبع پرانگیزهای که در اوج شجاعت به شهادت میرسد، خسرو و محمد، دو رفیقِ برادری که پرده دیدنی «من مهدی باکری نیستم» را رقم زدهاند، علی اکبر نوجوان 17 ساله اهل خوی از گردان حضرت قاسم علیه السلام که یک هفته روزه گرفته تا پدرو مادرش رضایت بدهند به جبهه بیاید، جمشید نظمی، مرتضی یاغچیان، حمید باکری و... همه در یک سریال 7 قسمتی برای ما روایت میشوند تا با دامنهای از انسانهای مجاهد و قهرمان در یک لشکر روبهرو باشیم که قلهای به نام مهدی باکری دارد. اتفاقاً هرچقدر پرداخت به دامنهها بیشتر و بهتر انجام میشود، عظمت قله مشهودتر است.
در راستای گذار از انسانِ جهادی به جامعه جهادی، یک وجه کلیدی دیگر در روایت سریال به کمک میآید: خانواده جهادی. روایت «عاشورا» بهشدت خانوادهمحور است. عاطفه و احساس زهرا خواهر برادران باکری، رابطه برادرانه مهدی و حمید از کودکی تا رزم در کنار یکدیگر، داستان فوت مادر مهربان برادران باکری و زحمات و راهنماییهای پدرشان، ذوق و شوق پدرانه حمید نسبت به فرزندانش و عموی مهربانی (مهدی) که پس از حمید برای بچههایش پدری میکند و روایت پاکیزه عاشقانه از نسبت مهدی و حمید با همسرانشان که نقطه اوج روایت خانوادهمحور و زنانه سریال است. گفتوگوی مهدی و صفیه در ماشین در قسمت پنجم سریال که با بحث و جدل شروع شده و با لبخند و شوخی تمام میشود، سکانسی کمنظیر در تاریخ فیلم و سریال دفاع مقدس میباشد و روایتِ پلیور آبی حمید که نخهایش محیط گرمِ پر از عشق و محبت خانه را به سرمای سوزناک هور گره میزند.
سریال مملو از روابط شریف انسانی است. بیش از هر چیز دیگری ما با انسانهایی مواجهیم که روابط حاکم بر آنها سراسر ایثار، فداکاری، رفاقت و مروت است. روابطی که همه در فضای جبهههای دفاع مقدس شکل میگیرد. این شرافت در نسبت با دشمن نیز برقرار است.
خسرو به جسد یکی از نیروهای بعثی برمیخورد که سه ساعت روی دست دارد. خسرو خم میشود و ساعتها را یکییکی از روی دستش بیرون میآورد. از جای ساعت سوم روی دست، متوجه میشود که این ساعت متعلق به خود نیروی بعثی است، به همین دلیل آن را روی دستش برمیگرداند. در جای دیگر با وجود غم ازدستدادن عزیزان و خشم از دشمن، مهدی باکری دستور عدم برخورد با اسرای بعثی را میدهد.یکی دیگر از ویژگیهای ممتاز سریال عاشورا، توجه به نوحهها و آیین سینهزنی در جبهههاست. سینهزنی دستهجمعی لشکر 31 عاشورا، تیتراژ ابتدایی سریال است. استفاده از نوحه زیبای «ابوالفضله گل ایله عنایت آتام اوغلی» در تیتراژ پایانی و در برخی از سکانسها که خیلی دقیق و درست و به اندازه استفاده شده و حس معنویت، حماسه و برادری را منتقل میکند. این نوحه زبان حال حضرت اباالفضل علیه السلام با امام حسین صلواتالله علیه هست، از طرفی موقعیتهای برادری در سریال بسیار زیاد است، چه از جنس برادری نسبی مهدی و حمید(که البته فراتر از آن است) و چه برادری دینی و عاطفی خسرو و محمد(ممد) و این یعنی فرم که تمام اجزای اثر شامل موسیقی، داستان، فضا، شخصیتها و... در ترکیب و هماهنگی با هم یک کل را منتقل میکنند که حس برادری تولید میکند، حسی که از خط مقدم تا پشت جبهه و خیابانهای شهر ادراک میشود.ناتوانی در ساختن قهرمان از مهمترین خلأهای روایتهای زمانه ماست؛ اما «عاشورا» بهخوبی از پسِ ساختن قهرمان برمیآید. حجازی فر به سراغ شخصیتی رفته که سالها عاشقش بوده. روایتِ مهدی باکری برای هادی حجازیفر نه یک سوژه جذاب رسانهای، بلکه مسأله و دغدغهای همیشگی بوده که با تمام وجودش پیوند خورده است. همین یگانگی و پیوند، خود را بر تکنیک چیره کرده و قهرمانی برای ما ساخته که فرماندهای سلحشور است، بشدت خانوادهدوست است، خیلی مردمی است و در برابر نیروهایش متواضع است. قهرمان روایت ما، برخی اوقات کلافه میشود، گاهی از کوره درمیرود، عصبانی میشود، در جایی دیگر میخندد، شوخی میکند، و در همه این حالات، ما کنار قهرمان دستیافتنیمان هستیم.