پژوهشگر
حدود 15 سال از پخش سریال «افسانه جومونگ» در ایران میگذرد. سریالی که همان زمان مورد استقبال بینظیر مردم قرار گرفت و پس از آن نیز در طول این سالها هر وقت تکرار این سریال از شبکههای مختلف پخش شده، توجه درصد بالایی از مخاطبان را به خود جلب کرده است. موضوعی که نتیجهاش تبدیل شدن جومونگ به قهرمانی شجاع و اسطورهای در اذهان مردم است.
اما چگونه سریال «افسانه جومونگ» برای مردم قهرمان میسازد؟ تاکنون پاسخهای مختلفی از ناحیه جامعهشناسی، مطالعات فرهنگی و... به این سؤال داده شده است که همه این جوابها بیرون سریال ایستاده است نه درون آن.
مشهورترین پاسخ به این سؤال، شباهتهای تاریخی و فرهنگی کشور ایران به اتفاقات سریال است. در اینجا بهدنبال رد این پاسخ نیستم، اما معتقدم در مواجهه با یک اثر هنری، خود اثر باید اصالت داشته باشد و اگر دنبال پاسخی میگردیم باید در درون اثر باشد، چون اثر هنری موجودی زنده است و برای سر پا ایستادن نیازی به توضیحات جامعهشناسی و نظریههای فرهنگی ندارد. پس مجدد سؤالمان را مطرح میکنیم: «چگونه سریال افسانه جومونگ برای مردم قهرمان میسازد؟» و برای پاسخ به این سؤال به درون دنیای سریال میرویم.
بهتر است حرف آخرم را همین اول مطلب بزنم و در ادامه به سراغ توضیح آن بروم. در میان مؤلفههای روایی متعدد سریال جومونگ، آن بخشی که بسیار برجسته و وجه تمایز روایت سریال شده است، «قصه» است. درواقع نه اینکه سریال جومونگ قصه دارد، بلکه همه سریال جومونگ قصه است! اهمیت این نکته وقتی فهمیده میشود که بدانیم، اشکال اصلی غالب فیلم و سریالها ضعف قصهگویی است و در دورانی به سر میبریم که شاهد فیلمنامههای عرضی هستیم نه طولی! فیلمنامه عرضی یعنی چه؟ یعنی پس از دقایق ابتدایی فیلم که آغاز قصه مشخص میشود دیگر شاهد اتفاق ویژهای که قصه را پیش ببرد نیستیم. دائماً توضیحات اضافی و بدون ضرورتی پیشروی ماست که فیلمنامه را در عرض حرکت میدهد و همین مسأله، مخاطب را خسته میکند. بگذارید با ذکر خاطرهای عمق فاجعه را نشانتان دهم! در دوران تحصیل و زندگی در خوابگاه دانشجویی فرصت دیدن سریالهای تلویزیون را نداشتم. وقتی به خانه میآمدم خانواده را در حال تماشای سریال مشهور آن روزهای تلویزیون میدیدم. حالا در هر دورهای یک سریالی مشهور و هر شب پخش میشد. سریال 90 قسمتی بود و من وقتی میرسیدم قسمت 87 بود. از سر کنجکاوی از برادرانم میپرسیدم قصه فیلم چیست و تا حالا چه اتفاقاتی افتاده است. حدود 20 دقیقهای شرح ماوقع میگفتند و با هم قسمت 88 را میدیدیم. باورتان میشود من تقریباً همه اتفاقات آن قسمت را میفهمیدم. کمتر پیش میآمد نکته مبهمی برایم پیش بیاید. چرا؟ چون واقعاً قصه کل آن سریال 90 قسمتی، همان 20 دقیقهای بود که برای من گفته بودند، بیکموکاست.
حالا فکر نکنید فقط در ایران اینطور است؛ بروید 10 فیلم برتر مراسم اسکار امسال را ببینید. به احتمال فراوان در اکثر فیلمها وقتی به میانه زمان فیلم میرسید خسته میشوید و زمان باقیمانده تا پایان فیلم را نگاه میکنید! اصلاً همین نگاه کردن به زمان باقیمانده یعنی فاتحه فیلم را از ناحیه قصه داشتن باید بخوانیم. حالا مجدداً جمله ابتدای متن را تکرار میکنم: «در میان مؤلفههای روایی متعدد سریال جومونگ، آن بخشی که بسیار برجسته و وجه تمایز روایت سریال شده است، «قصه» است. درواقع نه اینکه سریال جومونگ قصه دارد، بلکه همه سریال جومونگ قصه است!» این حجم از قصههای متعدد و متنوع در طول یک سریال، اتفاقی کمنظیر است که در سریال افسانه جومونگ رقم خورده است. به این اتفاقات ویژه در سریال توجه کنید:
«ارباب یونتابال به بویو آمده تا بهخاطر بازگشت قدرت به امپراطور از او کمک بخواهد که با منع شدید رئیس فعلی گیرو مواجه میشود. کاروان یونتابال به اجبار به گیرو برگردانده میشوند و پس از تنبیه، یونتابال زندانی میشود. در قصر بویو پس از اینکه جومونگ درخواست امپراطور برای انحلال گروه دامول را رد کرده است؛ بادوکبال وزیر اعظم بهخاطر کاهش تنش با امپراطوری هان پیشنهاد کشتن جومونگ را به امپراطور میدهد و تأکید میکند او نباید از قصر به کوهستان بونگی محل اسکان گروه دامول برود. امپراطور روحیه مبارزه و ایستادگی دوران جوانی در برابر امپراطوری هان را ندارد و تشکیل گروه دامول را امروز علیه خود و قدرتش میداند؛ درحالیکه خود او روزی پایهگذار این گروه بوده است. اصرار مادر جومونگ هم اثری بر نظر امپراطور ندارد و گویا میخواهد هرطور شده جومونگ را راضی کند.در این حین رئیس موپالمو و موسونگ به بویو آمدهاند تا خبر دزدیده شدن یومیول را به جومونگ بدهند؛ اما متوجه میشوند جومونگ و یارانش در قصر بویو زندانی شدهاند. آنها با نقشهای وارد قصر میشوند و با جومونگ صحبت میکنند. جومونگ از دزدیده شدن یومیول با خبر میشود. همچنین به آنها میگوید به کوهستان بونگی برگردید و خط دفاعی را قویتر کنید. از طرف دیگر به دستور امپراطور، ملکه از زندان خانگی آزاد میشود و به دیدار پسرش تسو در زندان میرود و او را از اتفاقات قصر آگاه میکند.در چنین شرایطی یونگ پو پیشنهاد تحویل جومونگ به امپراطوری هان را میدهد و نقشه میکشد تا از این طریق جایگاه و ارتباطی با امپراطوری هان پیدا کند. امپراطور در برابر پیشنهاد یونگ پو به شدت عصبانی شده و موضوع جومونگ را داخلی میداند. یونگ پو را نیز برای تنبیه، خدمتکار اصطبل میکند.در ادامه مشخص میشود دزدیده شدن یومیول کار وزیر اعظم بوده، چون او را پشتیبان ذهنی و تحریک کننده اصلی جومونگ در راه زنده کردن گروه دامول میداند. وزیر اعظم در حضور امپراطور و جومونگ، یومیول را تهدید میکند که جومونگ را از ادامه مسیر ساخت کشور جدید منصرف کند. امپراطور هم از او میخواهد برای نجات جان خودش و جومونگ این کار را انجام دهد. یومیول برخلاف خواسته امپراطور و وزیر اعظم، از جومونگ خواهش میکند با تمام توان مبارزه در راه آزادی گروه دامول را ادامه دهد و تسلیم هیچ خواستهای نشود. وزیر اعظم از روی عصبانیت یومیول را میکشد و حتی قصد کشتن جومونگ را هم دارد که امپراطور مانع میشود.در ادامه و در همین شب، قبل از اینکه امپراطور متوجه شود، وزیراعظم دستور قتل جومونگ را به نیروها میدهد و آنها برای قتل جومونگ راهی زندان میشوند.
از طرفی جومونگ و یارانش با حربهای موفق به فرار از زندان شدهاند و در راه فرار با نیروهای وزیر اعظم روبهرو میشوند و درگیری بینشان رخ میدهد. درگیری در حال انجام است که امپراطور سر میرسد. او مانع حمله نیروهای دربار بویو به جومونگ میشود. به جومونگ میگوید از امروز دشمن من و بویو هستی؛ ولی از اینجا برو. ساعاتی بعد وزیر اعظم به شدت از این تصمیم امپراطور عصبانی شده و میگوید در آینده از نکشتن جومونگ پشیمان خواهی شد.جومونگ به همراه یارانش به کوهستان برمیگردد و خبر کشتهشدن یومیول را میدهد و مراسمی برایش برگزار میکند. در بویو، امپراطور تسو را آزاد میکند؛ اما او را برای تنبیه و دوری از قصر، فرمانده مرز شرقی میکند تا طمع قدرت در او از بین برود.تسو با جمعی از سربازان راهی مرز شرقی میشود. آنجا بههمریختگی و سستی نیروها را میبیند و با کشتن فرمانده فعلی هشدار جدی به سربازان میدهد. جومونگ با گروه دامول تلاش و فتوحاتشان را ادامه میدهند. در یک دقیقه با نشاندادن درگیری گروه دامول با قبایل مختلف و در ادامه تغییر چهره جومونگ و یارانش، چندین سال زمان جلو میرود و گروه دامول تثبیتیافته و قدرتمندتر از پیش شده است.»تمامی این اتفاقاتی که ذکر شد فقط مربوط به محورهای اصلی یک قسمت (قسمت 55) از سریال افسانه جومونگ بود. اتفاقاتی که در سریالهای روزمره و متداول این روزها شاید در 10 تا 20 قسمت روایت شود. اما چرا اینقدر قصه داشتن و قصه گویی مهم است؟ چرا قصه اینقدر میتواند برای مردم جذاب باشد؟مک کی معتقد است «عطش ما برای داستان، انعکاسی است از نیاز عمیق بشر به یافتن الگوهای زندگی، نه صرفاً بهعنوان یک عمل فکری و ذهنی بلکه در قالب تجربهای کاملاً شخصی و عاطفی». [1]
او داستان را معنابخش اصلی زندگی میداند و میگوید: «داستان، نهتنها پربارترین و شایعترین فرم هنری است؛ بلکه رقیبی جدی برای دیگر فعالیتهای ما - کار، بازی، خوردن غذا، ورزش - در ساعات بیداری است. ما به همان اندازه که میخوابیم، گوینده و شنونده داستانیم و تازه در خواب نیز به رؤیا فرومیرویم، چرا؟ چرا چنین بخش بزرگی از زندگی ما درون داستانها میگذرد؟ زیرا به قول کنث برک منتقد، داستانها ابزار زندگیاند.» [2]
اندیشمندان علومشناختی نیز از زوایای مختلف به اثرگذاری قصه بر انسان پرداختهاند. مثلاً فردریک بارتلت که از پیشگامان روانشناسی شناختی محسوب میشود، در بررسیهای خود پیرامون رابطه روایت و حافظه نشان میدهد خاطره بیشتر از آنکه با یادآوری سروکار داشته باشد به بازآفرینی ربط دارد. از طرفی او معتقد است ما قبل از هر چیز، «نگرش»مان به رخدادهای گذشته را به یاد میآوریم، نه خود رخدادهای واقعی را؛ سپس قصهای میسازیم که مقصود یا معنایش نگرشی را که به یاد آوردهایم توجیه کند. درواقع او معتقد است چیزی که خاطرهساز است قصهای است که میسازیم نه اتفاقی که روی داده است.همچنین درحالیکه میزان موفقیت و اثرگذاری انتقال پیام به میزان تبدیلشدن مفاهیم مدنظر فرستنده به معنا در ذهن مخاطب است، گادموند زدتیر معتقد است: «ما با استفاده از فرم روایی، به رخدادها معنا میبخشیم و به آنها انسجام، استحکام، غنا و غایت میدهیم.» [3]
فردریک دبلیو میر استاد علوم سیاسی دانشگاه دوک، روایت و داستان را مهمترین و اثرگذارترین ابزار در راستای ایجاد «کنش جمعی» بهعنوان موضوعی محوری در سیاست میداند. او با واردکردن چالشهایی بر نظریههای انتخاب عقلانی، نهادگرایی و ساختگرایی اجتماعی برای ایجاد کنش جمعی، نظریه روایت محور را کاملترین نظریه کنش جمعی میداند.
اینها بخشی از دلایل اثرگذاری ویژه قصه و داستان بر ذهن انسان است. درواقع قهرمان ساختن برای مردم در اولین قدم توانایی قصه گفتن میخواهد. اگر بلد بودید قصه بگویید میتوانید امیدوار به ساخت قهرمان باشید.
افسانه جومونگ در دل این خوب قصه گفتن، قهرمان تخیلی خودش را ساخته است. هرمانی که ابعاد انسانی و درونی ویژهای دارد. قهرمانی که مخاطب با او سمپاتی دارد. او را دوست دارد و در تکتک نبردها در کنار اوست. قهرمان قصه اهل شکستخوردن نیست. اهل کمآوردن نیست. نه از انسانها شکست میخورد و نه از مشکلات و موانع! او به شدت عاقل است در کنار انقلابی بودن، اهل تدبیر است. اهل صبر و سعهصدر است. بقیه عجله دارند؛ ولی او با دوراندیشی بقیه را به صبر فرا میخواند. قهرمان به شدت خانواده میفهمد. خانواده دوست است. وفادار است. برای نجات جان بقیه جانش را به خطر میاندازد. روایت جومونگ ضدقهرمان هم زیاد دارد که حس تنفر و انزجار مخاطب از تمامی آنها نشانه درستی و درآمدن قصه است. در پایان سریال، سوگ ازدستدادن قهرمان و فقدان او نیز درسآموز است. جومونگ بر اثر جراحات در طول دوران مبارزه میمیرد؛ یعنی اولاً هیچوقت کسی نتوانسته او را شکست دهد. ثانیاً در یک لحظه تمام مبارزات و تلاشهای او بار دیگر به ذهن مخاطب میآید. ثالثاً صحنه از دنیا رفتن او نشان داده نمیشود و صرفاً بیان میشود که اینگونه مرده است، یعنی تصویر قهرمان همیشه باید در اوج بماند.
حتماً دلایل دیگری برای مؤلفههای روایی سریال «افسانه جومونگ» میتوان برشمرد و درمورد ضعف و قوت آنها صحبت کرد؛ اما به نظر میرسد هیچکدام به میزان قصه اهمیت و اثر نداشتهاند. روایت قهرمان ساز «افسانه جومونگ» درسی است برای ما که دیروز و امروزمان پر از قهرمانان و اسطورههای جاودانهاند اما نتوانستهایم روایتشان کنیم، یا بهتر است بگوییم هنوز قصه آنها درنیامده است. درآمدنی از جنس قصه سریال افسانه جومونگ. سعید جلیلی گفته بود رستمها زیادند اما فردوسیها کم. بیراه نیست اگر بگوییم جومونگها زیادند اما «چوی وان گیو»[4]ها کم!
[1] رابرت مک کی، داستان، انتشارات هرمس، ص 16
[2]همان
[3] فردریک میر، روایت و کنش جمعی، نشر اطراف، ص123
[4] اشاره به نویسنده سریال افسانه جومونگ