روایت دانش‌بنیان‌های شیرازی که 118 کل ایران را دست گرفتند

اینجا شیراز است

کار همزمان با تحصیل
سیروس محمودی هستم، سال 1375، 19 ساله بودم که فوق دیپلم کامپیوتر قبول شدم. لیسانس نرم‌افزار و فوق لیسانس فناوری اطلاعات هم خواندم. از ترم دوم، سوم کارشناسی هم رفتم سر کار.آنجا که می‌رفتیم حقوق نمی‌گرفتیم چون رشته‌ای که ما داریم، بیشتر از آن چیزی که علم‌اش اهمیت داشته باشد، تجربه‌اش ارزش دارد. نه اینکه علم مهم نیست، مهم است؛ ولی بالاتر از این علم، تجربه‌ای است که کسب می‌کنی. من از سال ۷۶ رفتم با یکی دو تا شرکت صحبت کردم و وارد آنجا شدم. بیشتر از اینکه بروم سر کلاس، می‌رفتم سر کار.همان زمان که در این شرکت خصوصی مشغول بودم، یکی از استادان من را معرفی کرد به کارخانه زیمنس که در خیابان فضیلت (شیراز) است. گفت: «آنجا یک مشکلی دارند، شما برو ببین با این توضیحاتی که اینجا سر کلاس دادی، می‌توانی کمک‌شان کنی.»من رفتم آنجا و دیگر بیرون نیامدم، نگه‌ام داشتند. یکی دو هفته آنجا کار کردم، دیدم مثل ‌اینکه ما یک کارهای دیگر هم می‌توانیم انجام دهیم. دیگر نگذاشتند بروم و من همزمان که دانشجو بودم، مشغول به کار نیز شدم.

کار با لباس نظامی
خلاصه عصر ساعت ۵ که از آنجا خارج می‌شدم، با همان لباس نظامی می‌رفتم کارخانه. خوب یادم است یک مشاور ایتالیایی داشتیم، آقای فاوریدزیو. یک روز عصر من با لباس نظامی آمدم کارخانه. مدیرعامل کارخانه به من می‌گفت سرهنگ وظیفه. من با همان لباس در اتاقم نشسته بودم و داشتم کار می‌کردم که این آقا ظاهراً برای شیفت دوم کاری‌اش آمد. در را باز کرد، من را که دید سریع برگشت و دیگر نیامد، شوکه شد. دیگر از من می‌ترسید. به‌ هرحال منظورم این است که این چرخه 5 صبح پادگان و بلافاصله کارخانه تا 10 شب، خیلی سخت بود. یکی از سخت‌ترین دوران زندگی‌ام بود و بالاخره گذشت.

قایقی باید ساخت
شرایط کارخانه زیمنس رو به افول بود. از همان موقع هم که رفتیم در سراشیبی بودند. ما خیلی در مورد این قضیه صحبت کردیم که یک سری‌ کارها باید انجام شود. پیشنهاداتی دادیم؛ ولی وقتی کارخانه بدنه‌اش سخت‌افزاری است، نمی‌تواند به نرم‌افزار فکر کند. کم‌کم فضا، فضای تلخی شد. یعنی ما شبانه‌روز وقت می‌گذاشتیم و فکر می‌کردیم که خیلی نتیجه‌بخش است، ولی بعداً متوجه شدیم که سیاست کلان بر این پایه نیست.کلاً هم در کشور و هم در کارخانه سیاست کلان اصلاً توجه‌کردن به پژوهش نیست. یادم است مدیرعامل آمد و درباره پژوهش یک جمله جالب گفت: «پژوهش برای ما مثل بستنی می‌ماند، ولی ما مشکل‌مان نان است.» دقیقاً منظورشان این است که ما نان روزمان برایمان مهم است، بستنی اهمیتی ندارد. صادقانه این را گفت.وقتی که در یک محیط کارگری و سخت‌افزاری داری مثال می‌زنی، خب نان یعنی کارگرهایی که الان حاضر هستند یک کار سخت‌افزاری انجام دهند و تو می‌خواهی پژوهش کنی ببینی چه از این کار در می‌آید. خوب کم‌کم به این نتیجه رسیدم که اینجا، جایی نیست که من باید باشم. خیلی هم صحبت کردم. یادم است یک مقاله‌ چند صفحه‌ای راجع به پژوهش نوشتم که اصلاً پژوهش چیست. یک مدت هم از پژوهش رفتم در تولید علمی و دیدم نه من اصلاً اهل این کارها نیستم. بعد رفتم دنبال تحصیلم و تأسیس شرکت خودم. گفتم دیگر باید از این کشتی پیاده شوم و قایقی برای خودم بسازم.

مسائل حل نشده
دنبال این موقعیت بودم که تیمی را ایجاد کنم و شرکت بزنم. از سال ۱۳۸۸ شرکت‌مان را در حوزه فناوری اطلاعات تأسیس کردیم. شرکت دانش‌بنیان ما با نام «ارتباطات پژوهان متین» کلاً متولد پارک علم و فناوری است. از ابتدا ما در پارک تأسیس شدیم، ثبت شدیم و همه چیز از ابتدای کار یک ثانیه هم خارج از اینجا نبوده است.ماهیت کار ما طوری است که بر اساس نوع هدف‌گذاری و فکری که داریم، معمولاً جایی وارد می‌شویم که دیگر کسی نمی‌تواند وارد شود. یعنی سراغ مسأله‌ای می‌رویم که یا حل نشده یا اصلاً بهش پرداخته نشده است. ما چنین مسأله‌هایی را در دستور کار قرار می‌دهیم.آن موقع اصطلاحاً All IP کار می‌کردیم. یعنی همه چیز نرم‌افزاری. اصلاً سخت‌افزاری نبود. رفتیم یک سری چیزها را آماده کردیم و بردیم مخابرات نشان دادیم. گفتند: «خیلی خوب است. ولی ما چیزی که داریم در اینجا استفاده می‌کنیم عملاً سوئیچ‌های نسل قدیم است.» و آنجا من متوجه شدم ما باید یک گام برگردیم عقب. آمدیم در زمینه سوئیچ‌های هایبرید که هم سخت‌افزاری است و هم نرم‌افزاری، شروع به کار کردیم. در همین اثنا در همین پارک علم و فناوری توانستیم با مسئول مخابرات دانشگاه شیراز ارتباط بگیریم؛ یک دوست خوب و واقعاً تأثیرگذار و یک فرد فوق‌العاده بود. دانشگاه شیراز یک مخابرات به اندازه‌ یک شهرک دارد با چند هزار خط.ایشان کارهای ما را دید و گفت: «خیلی خوب است، ما می‌خواهیم استفاده کنیم.»هدف‌مان این بود در مخابرات کار کنیم، ولی مخابرات اصلاً به این چیزها نیازی نداشت چون سیستم‌هایشان قدیمی بود. در دانشگاه شیراز به سفارش این بنده خدا کارهایی انجام دادیم. مثلاً یک سرور درست کرده بودیم برای اینکه دانشجوها بتوانند داستان گوش کرده و تلفنی قرآن گوش دهند؛ یک سری‌ کارهای این شکلی. اصطلاحاً بهش می‌گوییم media server. یک سیستم ۱۱۸ داخلی هم برایشان درست کردیم. یادم است که یکی دوتا اپراتور بیشتر نداشتند. اینها یکی از چالش‌هایمان بود که چطور بتوانند شماره‌ها را پیدا کنند و بگویند.
۴-۵ تا سامانه در دانشگاه شیراز کار کردیم که خیلی برایشان جالب بود و استفاده کردند. یک‌بار از مخابرات فارس هم آمدند کار ما را بازدید کنند. مدیر IT مخابرات فارس آقای مهندس عطایی بودند. گفت: «ما یک مشکلی در ۱۱۸ خودمان داریم. شما اینجا می‌توانید حل کنید؟» ما هم متهورانه گفتیم حلش می‌کنیم.طبق معمول پریدیم وسط.

نسل جدید مخابراتی
دیگر بقیه نیروها هم به این نتیجه رسیدند که این کار شدنی است و می‌توانند. اعتماد کردند و مدام کمک کردند، تحمل کردند و تحمل کردم تا کامل شد. از ابتدا با تفکر نسل جدید مخابراتی طراحی‌اش کردم، طوری که همه چیزش نرم‌افزاری باشد و بشود دورکاری کرد. بعد آمدند گفتند خب شیراز خوب است، قابل ‌قبول است. حالا بیایید شهرستان‌هایمان را هم درست کنید. ما برای اولین ‌بار در کشور موفق شدیم ۱۱۸ را برای کل یک استان متمرکز کنیم، چون معماری‌اش این‌طوری بود که تمام شهرستان‌ها برای خودشان مرکز ۱۱۸ داشتند؛ زیرا سخت‌افزاری بود. بدین ترتیب همه شهرستان‌ها مجبور بودند برای خودشان یک مرکز داشته باشند. یک شهری مشکل پیدا می‌کرد، نمی‌شد مدیریت کرد. ما آمدیم کل 118 استان فارس را متمرکز کردیم در شیراز، آن هم به صورت دورکاری.این ماجرای دورکاری اولش یک مقدار نگرانی به وجود آورد. زیرا همزمان شده بود با شروع کسر حقوق اپراتورها. می‌گفتند اینها می‌خواهند ما را اخراج کنند. مقاومت می‌کردند در برابر اینکه بروند در خانه‌شان. بعد یکی دوتا اپراتورها راضی شدند. بویژه یک اپراتور معلول داشتیم که این بنده خدا برای اینکه با گرفتاری ویلچر، سر صبح باید بیاید سرکار، خیلی اذیت می‌شد. او اولین کسی بود که اعلام کرد من می‌خواهم این کار را انجام دهم. خیلی هم اپراتور خوبی بود. ایشان رفت در خانه نشست و دیگر هم نیامد و همان‌گونه کارش را ادامه داد.

به‌هم‌خوردن محاسبات
سال 91 که از دست رفت. اتفاقاً آن سال در نمایشگاه بین‌المللی تهران تلکام شرکت کردیم و استان فارس اول شد به‌خاطر همین سیستم. رفتیم جلو،اما هرچه تلاش کردیم، مثلاً به بندرعباس پیشنهاد دادیم، قبول نکردند. بعد ما به این امید که بالاخره برای بقیه کشور هم می‌توانیم کار کنیم، اما دیدیم نه کسی برای ۱۱۸ خیلی ارزشی قائل نمی‌شود. به‌خاطر اینکه یک خدمت هزینه‌بر است و خیلی درآمدی برای مخابرات نداشت و از طرفی سم‌پاشی‌هایی که اینها کرده بودند و...، همه اینها تبدیل شد به اینکه آقا فعلاً ما همین فارس را داریم دیگر. حالا یک سری‌کارهایی هم برای طرح پزشک خانواده انجام دادیم.

جنون کار
در آن وقت به واحد پژوهش معرفی شدم و روی یک پروژه کار می‌کردیم. آنجا هم همین جنون کار در من وجود داشت. آن موقع زیمنس مشاورهایی مثلاً از ایتالیا و فرانسه می‌فرستادند. یکی از انگیزه‌های ما این بود که جلوی اینها کم نیاوریم. الان که بهش فکر می‌کنم، می‌بینم آن زمان خیلی انرژی صرف می‌کردم.من اینقدر به این کار علاقه داشتم و پیگیر بودم که صبح ساعت 6 سر کار حاضر می‌شدم. مدیرعامل فعلی‌مان آقای معصومی‌تبین، آن‌موقع معاون پژوهش بود. همیشه می‌گفت: «من وقتی رد می‌شوم تو هنوز چراغت روشن است. چراغ روشن یعنی محمودی سر کار است.» این انرژی به صورت لذت‌بخشی صرف می‌شد.
من نیروی رسمی نبودم، قراردادی بودم. بعضی وقت‌ها تازه پول هم نمی‌گرفتم، ولی پا می‌شدم می‌رفتم مأموریت. مثلاً یادم است رفتم بندر لنگه، مأموریت 3-2 روزه، نرم‌افزاری را که کار کرده بودم با یکی از مراکز آنجا تست کردم و برگشتم. بعد از اینکه درسم تمام شد، ازدواجم هم در همان موقع بود. من حساب کرده بودم روی اینکه سربازی‌ام را می‌خرم و نمی‌روم سربازی [خنده]. بعد از عقد خرید خدمت لغو شد و سرباز شدم و عروسی‌ام انتهای دوران سربازی‌ام شد.
مصائب سربازی
وقتی درس‌ام تمام شد دیگر مجبور شدم بروم سربازی. آموزشی‌ام تهران بود. اما بعدش چون به رشته من نیاز داشتند و از طرفی متأهل هم بودم، موقع تقسیم در استان خودمان، هوابرد شیراز افتادم.
با کارخانه صحبت کردم و آن‌ها هم می‌دانستند سرباز هستم، ولی چون کارم را قبول داشتند، گفتند: «مشکلی نیست. قراردادی کار را ادامه می‌دهیم.» روی این حساب کرده بودم که به‌عنوان لیسانس داشتن، ستوان ۲ می‌شوم و صبح می‌روم تا ساعت ۲، یعنی کاملاً اداری.ستوان دو هم خب پست ندارد. ولی مثلاً به طور تقریبی ۱۵ روزی یک شب افسر ما را نگه می‌داشت. 4-3 هفته گذشت فرمانده پادگان عوض شد. یک بنده خدایی آمد که کلاً با لیسانس وظیفه‌ها مشکل داشت. قانون ساعت 2 ظهر را کرد، ساعت ۵. کل معادلات زندگی ما هم ریخت به هم. هر چه رفتم التماس کردم، فایده نداشت و هیچ استثنایی هم قائل نشد. خیلی هم بدرفتاری می‌کرد با لیسانس وظیفه‌ها. چه اتفاقی افتاد؟ ما باید صبح ساعت ۵ از خواب بلند می‌شدیم، چون۶:۳۰ جلوی پادگان می‌ایستاد، آنهایی که چه کادر، چه وظیفه یک دقیقه هم دیر می‌آمدند، بازداشت بودند. واقعاً ۲۸ ساعت بازداشت می‌کرد و هر یک، در ماه،۳ شبانه‌روز می‌رفتیم در کوه پست می‌دادیم. حالا بیا درستش کن.
من نمی‌توانستم کارمند شوم
یک روحیه‌ای داشتم که نمی‌توانستم کارمند باشم، واقعاً نمی‌توانستم. این روتین که صبح تا 2 باید در محل کار باشی را نمی‌توانستم بپذیرم. اصلاً کاری به ساعت نداشتم. همیشه هم یکی از بی‌انضباط‌ ترین آدم‌ها در این زمینه من بودم. یعنی من خیلی بیشتر از آن حدی که فکر می‌کردند، کار می‌کردم. ولی اصلاً سر ساعت ۷ بیایم و 2 بروم، اینها نبودم. هر وقت که از خواب بیدار می‌شدم، می‌رفتم. معاون پژوهش آقای مهندس فعلی‌زاده بود، یکی از شریف‌ترین آدم‌هایی که در کل عمرم دیدم. خیلی به من احترام می‌گذاشت. چون می‌دانست وقت می‌گذارم، رویش نمی‌شد بهم چیزی بگوید، یک روز با همان جمعی که در طبقه دوم واحد تحقیق و توسعه داشتیم یک سوئیچ می‌ساختیم، دیدم مهندس فعلی‌زاده، با یک زونکن پر و پیمان آمد. نگو که این کارنامه‌ حضور و غیاب کارمندان بود. نصف بیشترش برای من بود. به زبان بی‌زبانی به من گفت: «این‌طوری نمی‌شود.» خیلی احترام می‌گذاشتند و من واقعاً خیلی چیزها از ایشان یاد گرفتم.
مسائل حل نشده
دنبال این موقعیت بودم که تیمی را ایجاد کنم و شرکت بزنم. از سال ۱۳۸۸ شرکت‌مان را در حوزه فناوری اطلاعات تأسیس کردیم. شرکت دانش‌بنیان ما با نام «ارتباطات پژوهان متین» کلاً متولد پارک علم و فناوری است. از ابتدا ما در پارک تأسیس شدیم، ثبت شدیم و همه چیز از ابتدای کار یک ثانیه هم خارج از اینجا نبوده است.ماهیت کار ما طوری است که بر اساس نوع هدف‌گذاری و فکری که داریم، معمولاً جایی وارد می‌شویم که دیگر کسی نمی‌تواند وارد شود. یعنی سراغ مسأله‌ای می‌رویم که یا حل نشده یا اصلاً بهش پرداخته نشده است. ما چنین مسأله‌هایی را در دستور کار قرار می‌دهیم.آن موقع اصطلاحاً All IP کار می‌کردیم. یعنی همه چیز نرم‌افزاری. اصلاً سخت‌افزاری نبود. رفتیم یک سری چیزها را آماده کردیم و بردیم مخابرات نشان دادیم. گفتند: «خیلی خوب است. ولی ما چیزی که داریم در اینجا استفاده می‌کنیم عملاً سوئیچ‌های نسل قدیم است.» و آنجا من متوجه شدم ما باید یک گام برگردیم عقب. آمدیم در زمینه سوئیچ‌های هایبرید که هم سخت‌افزاری است و هم نرم‌افزاری، شروع به کار کردیم. در همین اثنا در همین پارک علم و فناوری توانستیم با مسئول مخابرات دانشگاه شیراز ارتباط بگیریم؛ یک دوست خوب و واقعاً تأثیرگذار و یک فرد فوق‌العاده بود. دانشگاه شیراز یک مخابرات به اندازه‌ یک شهرک دارد با چند هزار خط.ایشان کارهای ما را دید و گفت: «خیلی خوب است، ما می‌خواهیم استفاده کنیم.»هدف‌مان این بود در مخابرات کار کنیم، ولی مخابرات اصلاً به این چیزها نیازی نداشت چون سیستم‌هایشان قدیمی بود. در دانشگاه شیراز به سفارش این بنده خدا کارهایی انجام دادیم. مثلاً یک سرور درست کرده بودیم برای اینکه دانشجوها بتوانند داستان گوش کرده و تلفنی قرآن گوش دهند؛ یک سری‌ کارهای این شکلی. اصطلاحاً بهش می‌گوییم media server. یک سیستم ۱۱۸ داخلی هم برایشان درست کردیم. یادم است که یکی دوتا اپراتور بیشتر نداشتند. اینها یکی از چالش‌هایمان بود که چطور بتوانند شماره‌ها را پیدا کنند و بگویند.
۴-۵ تا سامانه در دانشگاه شیراز کار کردیم که خیلی برایشان جالب بود و استفاده کردند. یک‌بار از مخابرات فارس هم آمدند کار ما را بازدید کنند. مدیر IT مخابرات فارس آقای مهندس عطایی بودند. گفت: «ما یک مشکلی در ۱۱۸ خودمان داریم. شما اینجا می‌توانید حل کنید؟» ما هم متهورانه گفتیم حلش می‌کنیم.طبق معمول پریدیم وسط.
                    وارد یک جنگ به‌ تمام‌معنا شدیم
۱۱۸ فارس آن موقع دست یک شرکت تهرانی بود. همان سوئیچ‌های هایبرید یعنی سخت‌افزاری - نرم‌افزاری که اینها هنگ می‌کرد، کندی داشت، پشتیبانی خوبی نمی‌کردند و تغییرات هم دیر به‌ دیر انجام می‌شد. خلاصه ناراضی بودند از این وضعیت. گفتند: «بیا اگر می‌توانید این را جایگزین کنید.» یادم است که این را خودم باید انجام می‌دادم و نمی‌شد بسپارم به بچه‌ها. چون آنها در زمینه‌ دیگر کار می‌کردند و فقط خودم تجربه این کار را داشتم. من نمونه اولیه را درست کردم و رفتیم به اینها نشان دادیم. یک کله‌ای تکان دادند که یعنی بد نیست. گفتند: «این کار، کار حساسی است می‌توانید، نمی‌توانید؟» گفتم: «ما انجامش می‌دهیم.»
خیلی هم جذب‌شان نکرد آن اول. چون ۱۱۸، حالا جلوتر برویم متوجه می‌شوید که یک سیستم سخت و پیچیده‌ و حساسی هم هست و یک اثر اجتماعی دارد. یعنی شما یک موقع یک سیستم درست می‌کنید که ۱۰ نفر آدم می‌خواهند استفاده کنند و اتفاقی هم نمی‌افتد. اما اینجا یک شهر و یک استان درگیرش است. آگاهانه یا ناآگاهانه، ما این مسأله را پذیرفتیم. رفتیم وارد یک جنگ به‌ تمام‌معنا شدیم؛ با خودمان، با دیگران، با دانش، با فناوری، با هرچه فکر کنید و در اینجا نوک پیکان خود من بودم، اصلاً نمی‌شد به کس دیگری واگذار کنم.
خلاصه اعتماد کردند و قرارداد بستیم. من این قسمتش را مدیون یکی دوتا مدیر در مخابرات فارس هستم که اعتماد کردند. این اعتماد باعث شد که ما احساس مسئولیت‌مان صد برابر شود. گفتم: «آقا بمیریم هم باید این کار را انجام دهیم.»
گفتند: «برای اینکه کار را انجام دهید باید بیایید در مرکز کار کنید.» پشت ارگ کریم‌خانی یک مرکز بزرگ مخابراتی هست به نام مرکز شهید کامیاب. ما دیگر رختخواب‌مان را هم بردیم آنجا. یعنی ۳ ماه، شبانه‌روز ما آنجا بودیم. طوری که آنقدر ما می‌نشستیم یا ساعت‌ها پا می‌شدیم بالای سر اپراتورها می‌چرخیدیم ببینیم چه خبر است که پشت ماهیچه پایمان می‌گرفت. یادم است یکی از بچه‌ها ازدواجش همان موقع بود. شب عروسی‌اش فقط ما برای شام توانستیم برویم آنجا و برگردیم. یادم است که آن شرکت تمام تلاشش را کرد برای اینکه این کار اتفاق نیفتد. حتی چون می‌دانست چقدر این کار سخت است، آمده بود شرط‌ بندی کرده بود. به اپراتورها گفته بود که اگر این شرکت توانست این کار را انجام دهد، من به همه‌ شما شام می‌دهم. حالا مثلاً ۲۰۰ تا اپراتور بود.ما در حین کار واقعاً لمس کردیم چقدر کار سختی است. طراحی و پیاده‌سازی این کار را هم خود من انجام دادم. یعنی همه چیزش را تقریباً خودم ساختم و 6-5 ماه بعدش، تقریباً خردادماه ۹۰، سیستم ما آماده شد، البته با سختی‌های زیاد، زیرا کار اشکال پیدا می‌کرد. ما روی سرور آزمایشی کار انجام می‌دادیم. به‌خاطر اینکه شب‌ها لود (load) پایین بود و ریسکش پایین‌تر، جواب می‌داد. اما یک‌دفعه یک مشکل پیدا می‌کرد و می‌دیدیم ۱۱۸ هنگ کرد. خیلی استرس داشت. بماند که در همین حین که ما داشتیم کار می‌کردیم، اپراتورها به‌خاطر کمبود حقوق‌شان اعتصاب کردند و به BBC هم کشید. خیلی اوضاع به‌هم‌ریخته و عجیب ‌و غریبی بود. ولی خب خدا کمک کرد و طبق معمول تلاش کردیم و ۱۱۸ شیراز آمد بالا. خب این پروسه تدریجی بود. یعنی همزمان داشتیم آدم هم می‌ساختیم و آموزش می‌دادیم.
صرفه‌جویی میلیاردی
 ما در سال ۹۱ کل استان فارس را تحت پوشش قرار دادیم. عمده‌ اپراتورهایمان دورکار بودند و بدین ترتیب آن مرکز عریض‌ و طویل، جمع شد و کلی کمک کرد تا هزینه‌ مخابرات پایین بیاید. اپراتور هم راضی بود. اما مردم یک جاهایی ابراز نارضایتی می‌کردند که مثلاً چرا سر و صدای بچه می‌آید یا این‌طور چیزها. ولی اصل موضوع کل استان بود. مثلاً ما سرریز شیراز را می‌آوردیم جهرم. شیراز اپراتورهایش در طول روز هزار تا تماس جواب می‌دادند. آمارش هست هر ۱۶ ثانیه یک تماس. بیشترین راندمان کاری در کل دنیا را اپراتورهای ۱۱۸ دارند. ۶ ساعت و 30 دقیقه مدام کار می‌کردند.ولی مثلاً اپراتور فلان شهرستان روزی ۲۰۰ تا جواب می‌داد و این کار باعث شد که یک تعادلی هم به وجود بیاید. از آن طرف در هر شهری شب‌ها حداقل یک نفر باید شیفت می‌ایستاد برای اینکه پاسخ دهد. حالا ممکن است ۵ تا  تماس هم بیشتر نباشد. بعد از آن که متمرکز شد، همه‌ تماس‌های شب آمد شیراز برای یک اپراتور. یعنی چقدر هزینه‌ها کاهش پیدا کرد و چقدر کمک کرد.خلاصه ما گفتیم خب سیستم به این خوبی ساختیم، دیگر حتماً کشور می‌آید از کار ما استفاده می‌کند. بدین ترتیب شرکت‌های رقیب هم شروع کردند به تحقیر. از تهران با رانت‌هایی که داشتند با مخابرات، مدام نامه زدند به بقیه استان‌ها که آقا اینها سیستم‌شان به درد نمی‌خورد. هر چه اینها دارند، ما هم داریم. کسی سراغ اینها نرود.من با ۳ تا وزیر صحبت کردم در این ‌رابطه. همین معاون زیرساخت مخابرات همین‌ جا در پارک، صدا زد مدیرعامل مخابرات ایران آمد. گفت: آقا این سیستم به‌ازای هر استان، ۳۰ میلیارد برای ما صرفه‌جویی کرده است، بیایید این را استفاده کنید. گفتند: «خوب است.» دست ما را گذاشتند در دست مدیرعامل مخابرات ایران، گفتند آقا حل است. ایشان هم ما را معرفی کرد به معاون اقتصادی‌اش و گفتند که طرح‌تان را بیاورید، ولی به جایی نرسید. گذاشتندمان سر کار خلاصه.
ورود به پایتخت
سال ۱۳۹۷ ما یکی، دو بار هم تهران رفتیم و کارمان را معرفی کرده بودیم. حتی این موضوع تمرکزهای ۱۱۸ آن موقع مطرح شد، ولی رفتند با یک شرکت اتریشی یا نروژی (درست یادم نیست) صحبت کردند که این مرحله متمرکزسازی را انجام دهند. کلی هم هزینه کردند.
می‌خواستند از چین بیاورند، خیلی هم هزینه‌اش بالا بود، خلاصه توجه نکردند و این یک نقص است. سال ۹۷، تهران با یک مشکلی مواجه شده بود در ۱۱۸، شرکت هم درست پشتیبانی نمی‌کرد. بالاخره به مشکلی خورده بود که مجبور شده بود استعلام کند از 3-2 تا شرکت که یکی هم ما بودیم که آقا این نقص است، می‌توانید انجام دهید؟ ما هم اعلام کردیم بله. قیمت‌مان را هم به‌اندازه‌ای آوردیم پایین که اصلاً تصور نمی‌کردند.
پرسیدند واقعاً می‌شود با این قیمت انجام دهید؟ تقریباً نزدیک به صفر بود. خلاصه مخابرات ایران پیشنهاد ما را قبول کردند. راه‌حلی جز این نبود، گفتند خب بیایید برای صحبت.
خلاصه قرارداد بسته شد. آقا آن شرکت رقیب آمد چون نمی‌خواست تهران از دستش در برود. آمد گفت: «من رایگان انجام می‌دهم.» مخابرات ایران گفت: «نه، چون شما همکاری خوبی نداشتید و از طرف دیگر قرارداد بسته شده و ما نمی‌توانیم این را بهم بزنیم.»کار را شروع کردیم. همان گرفتاری و فشاری که ما در شیراز داشتیم در تهران هم به نحوی داشتیم. تهران هم استرسش خیلی بیشتر بود.
حالا همزمان با این بود که اینها سیستم ما را دیده بودند، گفتند خوب است. ولی در پیاده‌سازی می‌گفتند حالا اینها را هم عوض کنید، اینجا را فلان کنید و...خب از اول معماری این کار، معماری عملاً متمرکز و زیرساخت و توزیع شده در استفاده اصلی بود. اما با ان‌قلت‌هایی که آوردند، 7-6 ماه طول کشید که ۱۱۸ تهران آماده فعالیت شد. خلاصه آن بنده خدا هم با ما رفیق شد.
118 کل کشور آمد شیراز
۱۱۸ تهران با سختی زیاد به اتمام رسید. خیلی هم شانتاژ می‌کردند که اینها شهرستانی هستند، اینها فلان هستند، اگر ۱۱۸ خراب شد چکار کنیم؟ اگر فلان شود شهر به هم می‌ریزد، خیلی شلوغ‌بازی کردند. اما ما بی‌توجه به این حرف‌ها کارمان را انجام دادیم. در نهایت گفتند نه بد نیست.
گفتند: «همدان هم مشکل دارد، این را هم برایمان وصلش کنید به هم.» گفتیم: «باشد.»گفتند: «با تهران مرتبط باشد، ولی یکپارچه نباشد.»گفتند: «ما می‌خواهیم در نهایت یک سیستم داشته باشیم؛ ولی استراتژی‌مان این است که ۳ تا شرکت داشته باشیم و کشور را سه قسمت کنیم. هر قسمتش را بدهیم دست یک شرکت که انحصاری هم نباشد.
اما می‌خواهیم هر سه تایشان در یک زیرساخت بسته شوند. یعنی ۱۱۸ یکپارچه شود.
 یعنی هر ۳ تا شرکت باید این راه‌حل را پیاده کند.»ما زیرساختمان را طوری طراحی کردیم که بتوانیم متمرکز همه‌ کشور را ساپورت کنیم یا حداقل آن چند استانی را که با ما هستند.
 تست کردیم و جواب داد. گفتند: «خیلی خوب استان یزد را هم بیاورید.» اولین استان بعد از همدان، یزد بود.
 ۱۱۸ آمد تهران، کلی هم داد و بیداد کرد که تقریباً استقلال از استان‌ها از دست می‌رود و... خلاصه یکی دوتا استان کوچک دیگر هم آمدند.
دیدم خوب است دارد کار می‌کند. سال ۹۹ بود که تقریباً  ما 8-7  استان دیگر را هم فعال کردیم و تقریباً یک‌چهارم کشور شد سیستم ما. اما آن دو شرکت هیچ‌کدام‌شان نتوانستند انجام دهند.
 یکی‌شان همان رقیب‌مان بود.
 مخابرات ایران گفت خب چه کاری است؟ سیستم اینها که دارد جواب می‌دهد دیگر، بیایید همه کشور را بهشان بدهیم.۱۴۰۰ ما کل 118 ایران را آوردیم روی پلتفرم ایرانی شیرازی. الان در طول روز تقریباً یک میلیون تماس روی همین سامانه جامع تماس ایرانی‌مان داریم.

 

جستجو
آرشیو تاریخی