جمهوریت امریکایی

مصاحبه با جعفر مهدوی نماینده سابق مردم کابل در پارلمان و دبیر کل حزب ملت افغانستان

سلام علیکم. از شما متشکریم که این وقت را در اختیار ما قرار دادید. شما در سپهر سیاست افغانستان بیشتر نمایندگی مردم را به عهده داشتید. در چه سالی و در چه زمانی وارد سیاست شدید و انگیزه خدمت‌تان چه بود؟
 عرض سلام و خوشامد دارم خدمت شما در افغانستان و شهر کابل، در ارتباط با زمان ورود ما به سیاست نمی‌توانیم تاریخ دقیقی مشخص کنیم. تا جایی که من از دوران کودکی یادم هست همیشه علاقه‌مند سیاست و درگیر سیاست بودیم ولی اگر بخواهیم یک مقطع زمانی بسیار دقیق و مشخص را بگوییم شاید مقطع کاندیداتوری ما در کابل و در سال 1390 باشد، اما قبل از اینکه وارد پارلمان بشوم، در جرگه سراسری افغانستان به نام جرگه ملی مشورتی صلح، دبیر یا به اصطلاح منشی بودم و قبل‌تر از آن هم تقریباً دو سال معاون آقای محقق در حزب حمایت اسلامی مردم افغانستان بودم. قبل از آن در دوران محصلی یا دانشجویی جزو فعالین دانشجویی بودیم.
در 20 سال گذشته، شاید ‌افغانستان  یکی از پر پیچ و خم‌ترین روزهای تاریخش را گذراند، پس از تجربه اشغال توسط اتحاد جماهیر شوروی و دوره حکومت‌های ناپایدار، اشغال توسط ناتو و امریکا را در تاریخ خود ثبت کرد. دورانی که همزمان می‌شود با فعالیت‌های مستقیم، علاقه‌مندی‌ها و مسئولیت شما. این دوره را بدهید.
تحولات بعد از یازدهم سپتامبر یک نقطه عطف در تاریخ سیاسی افغانستان بود و ما شاهد پایان مقطعی از تاریخ سیاسی افغانستان و آغاز یک شرایط جدید سیاسی در افغانستان بودیم. متأسفانه عملکردهای عاقبت نیندیشانه طالبان در دوره اول حکومت‌شان در افغانستان یک فضایی را به وجود آورده بود که برای مردم افغانستان و نسل جوان افغانستان خصوصاً کسانی که در خارج از افغانستان زندگی می‌کردند، شرایط بسیار ناخوشایندی رقم خورده بود. به هر حال تحولات 11 سپتامبر باعث سقوط حکومت طالبان شد و فضایی به وجود آمد که به خاطر سیاست‌های سختگیرانه طالبان در مورد حجاب، مکاتب، حقوق سیاسی اقوام در افغانستان، حقوق اساسی شهروندی و... امید را در بین مردم افغانستان خلق کرد. تحولات بعد از یازدهم سپتامبر و سقوط حکومت طالبان و روی کار آمدن آقای کرزی و تحولات سیاسی جدید پس از بُن، فضایی را ایجاد کرد که شاهد یک افغانستان ویران بودیم اما امید یا سطح امید به زندگی، سطح امید به بهبود وضعیت سیاسی افغانستان بسیار بالا بود. تمام مهاجرین از اقصی نقاط جهان مخصوصاً کشورهای همسایه وارد افغانستان شدند. اولین ورود من نیز در افغانستان سال 1383 بود. بعد از مدتی احساس کردیم که ظرفیت‌های عظیمی در افغانستان وجود دارد و ما می‌توانیم با استفاده از این ظرفیت‌ها و تجاربی که در دوران مهاجرت و توانمندی‌های علمی که به دست آوردیم، بتوانیم برای بهبود شرایط افغانستان به هر حال مؤثر باشیم. من در آن زمان در عین حال دانشجوی کارشناسی ارشد در دانشگاه تربیت مدرس هم بودم. بعد از مدت کوتاهی متوجه شدیم که افغانستان بیش از اینکه یک ظرفیت ارزشمند و امیدوارکننده برای همه‌ مردم افغانستان باشد، بیشتر برای طیف خاص دارای تفکرات کاملاً غربی است. احساس کردیم بیش از اینکه تخصص و تعهد به وطن اهمیت داشته باشد، زمینه برای کسانی مساعدتر بود که دو پاسپورته بودند، زبان انگلیسی می‌دانستند یا از غرب آمده بودند. به مرور زمان این موضوع برای ما بیشتر تثبیت شد که افغانستان بعد از حوادث یازدهم سپتامبر در همین 20 سال افغانستانی نبود که برای همه اقشار و مخصوصاً نسل جوان تحصیلکرده و متعهد افغانستان زمینه فراهم باشد،‌ برای یک طیف خاصی بود. آرام آرام تا زمان حکومت آقای غنی دیگر کاملاً برای ما واضح شد کسانی فقط می‌توانند اینجا رشد کنند و به هر حال ظرفیت‌های سیاسی را اشغال کنند و ظرفیت‌های اقتصادی را به دست بیاورند که اولاً باید حتماً توسط یکی از سفارتخانه‌های خارجی و ترجیحاً غربی تأیید شده باشند، سفارش شده باشند اما اینکه تخصصی دارند یا ندارند، اهمیتی نداشت؛ مثلاً رئیس شورای امنیت افغانستان جوانی انگلیسی امریکایی بود، خانمش امریکایی، خودش انگلیسی و درحالی که کامپیوتر خوانده بود، تمام صلاحیت نظامی و امنیتی افغانستان در آن شرایط حاد در اختیارش قرار داشت. کسی که در رأس سکتور سیاسی و مُلکی و اداری افغانستان بود یک جوانی بود که خانه‌اش در هتل اینترکانتیننتال بود. کسی که با یک برگ می‌آید و خانه‌اش در هتل است یعنی هیچ تعلق خاطری به اینجا ندارد، مسافر است و می‌تواند در آینده نزدیک برگردد. ما با دنیایی از امید، از دنیای مهاجرت برگشتیم و حاضر بودیم با تمام ظرفیت‌های خود در اختیار وطن خود باشیم و این خانه را آباد کنیم و در این خانه زندگی کنیم و به هر حال از بودن در این سرزمین لذت ببریم اما حاکمان افغانستان مخصوصاً در دوره‌ حکومت آقای غنی، به صورت مستقیم و بدون هیچ تعارفی توسط سفارتخانه‌های خارجی و مخصوصاً سفارت امریکا گماشته می‌شدند، نه انتخابات اهمیت داشت، نه رأی مردم اهمیت داشت، نه نظر مردم اهمیت داشت و نه این افراد کسانی بودند که در یک کشور اسلامی زندگی کرده بودند؛ حتی نماز خودشان را یاد نداشتند.
آیا فقط این جریان در بدنه دولت بود یا در پارلمانی که شما حضور داشتید، نیز افراد متعلق به سفارتخانه‌ها انتخاب می‌شدند؟
بحث من بیشتر در حوزه قوه مجریه بود، اما در پارلمان افغانستان انصافاً انتخابات مجلس دوره پانزدهم خوب بود؛ یعنی کسانی که انتخاب شده بودند معلوم بود مردم بر اساس یک درک و بینش سیاسی انتخاب کرده بودند. چهره‌هایی شاخص بود، مثلاً از مرحوم استاد ربانی بود تا آقای محقق، آقای قانونی، استاد سیاف. در دوره شانزدهم هم که ما کاندیدا بودیم تقریباً همین ترکیب بود و مجلس، مجلس وزینی بود. اما متأسفانه به مرور زمان انتخابات‌هایی که برگزار می‌شد کاملاً توسط حکومت و با حمایت سفارتخانه‌های خارجی و به طور مشخص سفارت امریکا دستکاری شد و عملاً در پارلمان دوره هفدهم -که سقوط کرد- هیچ انتخاباتی وجود نداشت. رئیس اداره امور ریاست جمهوری، نزدیک‌ترین شخص به آقای غنی، دفتری در دست گرفته بود و در همان جا هم پیسه[1] می‌گرفت، هم متأسفانه برخی را از طریق فساد اخلاقی وارد پارلمان دوره هفدهم می‌کرد. من به جرأت می‌توانم بگویم که 85 الی 90 درصد کسانی که وارد پارلمان افغانستان شدند، از طریق پیسه و راه‌های نامشروع دیگر بود.
متاسفانه آن مجلس کاملاً در اختیار حکومت بود و نه تنها رئیس جمهور، حتی دستیار رئیس جمهور براحتی می‌توانست این پارلمان را مدیریت کند. پارلمان دوره شانزدهم براساس انتخابات و رأی نسبتاً شفاف بود اما رئیس پارلمان چون فرد نسبتاً ضعیفی بود پارلمان خیلی قدرتمندی در مقایسه با دوره پانزدهم نداشتیم.
بر همین اساس کسانی که با پیسه‌ای که داده بودند، وارد پارلمان شده بودند؛ باید چند برابر آن درآمد را از راه اختلاس و پروژه‌ها و قراردادی‌ها و انواع معاملات نامشروع دیگر به دست می‌آوردند. این بود که خود حکومت هم متأسفانه از شخص رئیس جمهور تا پایین‌ترین رتبه‌های دولتی، همه‌شان در اختلاس‌ها، در فسادها نقش داشتند، وزارت‌ها قیمت داشت، ولایت‌ها قیمت داشت، معاونت وزارت قیمت داشت و فساد تقریباً تمام وجود نظام سیاسی ما را فرا گرفته بود؛ اعم از پارلمان، قوه مجریه، قوه قضائیه یا اصطلاحاً محکمه و ما اگر بخواهیم در یک جمله حکومت پیشین را یا نظام سیاسی پیشین را توصیف کنیم فقط می‌توانیم با کلمه فساد آن را توصیف کنیم، جدا از اینکه یک حکومت سرکوبگر بود، حرکت‌های مدنی را سرکوب کردند، آزادی بیان را محدود کرد، کسانی را که منتقد جدی حکومت بودند، در ماه‌های اخیر ترور می‌کردند.
قابل توجه است شمایی دارید درباره فساد دولت جمهوریت صحبت می‌کنید که امروز هیچ پستی ندارید و جزو حکومت سرپرست نیستید. از جمله اتفاقاتی که اشاره کردید قوم‌گرایی در حکومت موسوم به جمهوریت بود. در تقابل با این قوم‌گرایی جنبشی شکل گرفت موسوم به جنبش روشنایی، در رابطه با این جنبش برایمان بگویید.
جنبش روشنایی مدنی‌ترین اعتراض بخشی از مردم افغانستان بود که آنها قربانی تبعیض و بی‌عدالتی بودند، نه تنها در حکومت غنی بلکه شاید در طول دهه‌ها و حتی قرن‌ها. مردم جامعه شیعه و هزاره افغانستان متأسفانه همیشه در تاریخ سیاسی افغانستان قربانی تبعیض و بی‌عدالتی بودند و اوج تبعیض در دوران حکومت آقای غنی بود؛ وقتی یک جامعه‌ای دارای سطح سواد پایینی هست، آن اشراف و درک لازم را نسبت به حقوق خودش ندارد. جامعه شیعه و هزاره افغانستان به دلیل اینکه همه تحصیلکرده بودند -دوران مهاجرت در جمهوری اسلامی ایران بسیار بر آنها تأثیرگذار بود- در سطح بالایی از آگاهی سیاسی رسیده بودند و از طرفی تبعیض و بی‌عدالتی را بسیار واضح و آشکار می‌دیدند. مجموعه‌ای از اعتراض‌ها و عقده‌ها متراکم شده بود اما آن چیزی که جنبش روشنایی را جرقه زد یک تبعیض بسیار آشکار بود. بر اساس تشخیص شرکت‌های آلمانی باید لاین برق توتاپ از مسیر بامیان به کابل می‌آمد و بعد به ولایت‌های جنوبی می‌رسید. این هم به لحاظ امنیتی مناسب بود و هم به لحاظ اقتصادی به صرفه بود، ولی حکومت آقای غنی -تنها آقای غنی نیست، عبدالله هم در کنارش- صرفاً به دلیل اینکه از مناطق ولایت‌های شیعه و هزاره نشین می‌گذشت، با این لاین برق مخالفت کردند، یعنی حاضر شدند چندین 10 برابر خسارت را متحمل شوند؛ هم مسیر دورتر می‌شد، هم تأمین امنیت سخت‌تر.
آیا این برای مناطق شیعه‌نشین ارزش افزوده ایجاد می‌کرد؟
برای حکومت این مایه نگرانی بود که اگر لاین برق از این مسیر عبور کند، در شرایط تنش یا بحران، مردم براحتی می‌توانند برق را قطع کنند و این می‌تواند یک ابزار فشار پشت سر حکومت مرکزی باشد.
در ابتدا تمامی سیاسیون، رهبران سیاسی، اعضای پارلمان، فعالین مدنی همگی به صورت یک حرکت خودجوش در مصلای شهید مزاری جمع شدند اما بعدتر متأسفانه رهبران سیاسی توسط حکومت خریده شد.هم برایشان پیسه[2] نقد فرستاده شد، هم معاونت، وزارت یا پستی بهشان داده شد و ‌آ‌نها عملاً صف جنبش را ترک کردند. در  نهایت ما ماندیم و یک تعداد جوانانی که به هر  حال برای یک آرمان کلان مبارزه کرده بودیم و ایستاده بودیم و عملاً آمادگی مرگ داشتیم و همه موضوعات را به جان خریدیم، آمدیم به سمت میدان ده مزنگ، البته ما هرگز سر سوزنی فکر نمی‌کردیم چنین فاجعه‌ای مثل انفجار ده مزنگ اتفاق بیفتد. ما با رئیس امنیت کابل جلسه داشتیم و ده مسیر برای تظاهرات تعیین کردیم؛ آنها خواهش کردند که یک مسیر تعیین شود، ما امنیتش را صد درصد تضمین می‌کنیم. ما آن را پذیرفتیم و اتفاقاً فقط یک مسیر انتخاب کردیم، آمدیم در میدان ده مزنگ، حدود ساعت‌های دو و پانزده دقیقه بود که آن انفجار بسیار مهیب و خطرناک اتفاق افتاد، ما هم خیلی نزدیک بودیم، فقط انفجار پشت موتور صورت گرفت و آن توانست تا حدودی ما را محفوظ نگه دارد. اما از شب قبلش کدهایی را ما در اختیار داریم و تقریباً با گذشت زمان برای ما ثابت شد که حکومت آقای غنی آمر این فاجعه بود.
تک مسیر شدن این راهپیمایی و تظاهرات، عاملی نبود برای اینکه تعداد کشته شدگان بیشتر شود و یا متمرکز بشود به نقطه‌ای که آنها می‌خواهند عملیات انجام بدهند؟
یکی از دلایل می‌تواند این باشد. شب قبل از تظاهرات، ساعت حدود 11 و45 دقیقه شب بود که از مصلی آمدیم و برنامه تظاهرات را برنامه‌ریزی کردیم، آقای معصوم استانکزی رئیس وقت استخبارات دولت افغانستان به من زنگ زد، گفت من به خودت توصیه می‌کنم فردا در این تظاهرات شرکت نکن چراکه ممکن است حادثه‌ای برایتان اتفاق بیفتد. گفتم ما از بچه‌های خود آمادگی گرفتیم که برخوردی با پلیس صورت نگیرد. چون نهایت تصوری که ما داشتیم یک برخورد فیزیکی خیلی کوچک بین بچه‌های ما و پلیس بود، اما بعداً که اتفاق افتاد، من متوجه شدم که ایشان کاملاً سناریو را چیده بود و در جریان این سناریو بود. نکته بعدی این بود که حدوداً پنج الی 10 دقیقه قبل از انفجار، موتورهای پلیس و پلیس‌هایی که بنا بود امنیت تظاهرات در ده‌مزنگ را تأمین کنند، همگی در یک لحظه صحنه را ترک کردند. بعداً شواهد دیگری به دست ما آمده که کسی که عامل انفجار میدان ده‌مزنگ بود قبلاً در زندان استخبارات دستگیر شده بود، و بعد به خانه تیمی امنیت انتقال پیدا کرده بود و بعد به این صحنه فرستاده شده بود. ما تمام اینها را مکتوب کردیم به دادگاه بین‌المللی لاهه و مجامع بین‌المللی سپردیم ولی متأسفانه از آن جایی که حکومت یک حکومت دست نشانده بود و هیچ ربطی به مردم افغانستان نداشت، فقط با سکوت با این موضوع برخورد کردند.
یعنی دولت گذشته بویژه شخص اشرف غنی از هیچ جنایتی حتی علیه مردمان خودش برای اینکه این حکومتش را و چهارچوب فکری و قومی‌اش را حفظ کند، دریغ نمی‌کرد؟
اصلاً آقای غنی به موضوع قوم خودش هم فکر نمی‌کرد. ‌آقای غنی یک فردی بود که کاملاً یک ساختار دیکتاتور شکل به وجود آورده بود. در برابر کارمندها و پرسنل سفارت امریکا بسیار ضعیف بود و ترسو، خاطرات متعدد داریم که مثلاً باید رئیس جمهور یک کشور می‌آمد تا برود به استقبالش، این به استقبال یک سکرتر سوم سفارت امریکا می‌رفت و او می‌آمد برایش خط مشی تعیین می‌کرد. شما اگر دقت کنید بیشتر تلفات نیروی امنیتی ما در یکی دو سال اخیر حکومت آقای غنی بود. آقای غنی پروژه  صلح را به خاطر تداوم حکومت خودش تخریب کرد که بتواند چند ماهی یا چند روزی یا چند هفته‌ای بیشتر حکومت خود را دوام بدهد. در یک مقطع زمانی چند ماهه نزدیک 40 هزار نفر فقط نیروهای دولتی تلفات داشت، 40 هزار نفر که این را خود آقای غنی اعلام کرد؛ در حالی که اگر آقای غنی زودتر به پروسه صلح تن می‌داد، ما یقیناً با شرایط متفاوت‌تر سیاسی مواجه بودیم و حداقل سی، چهل، پنجاه هزار نفر از نیروهای امنیتی و طالبان تلفات نداشتیم. یعنی برای آقای غنی به اندازه سر سوزن اهمیت نداشت که چقدر فرزندان این سرزمین قربانی می‌شوند. آقای غنی واضح به من گفت که رأی مردم افغانستان برای من هیچ اهمیتی ندارد. آن کشوری که من را آورده، اگر فقط رأی خود من هم باشد، من را در نهایت رئیس جمهور این سرزمین می‌گذارد. مطمئن باش اگر این دوره رئیس جمهور نشدم، دوره بعد رئیس جمهور می‌شوم. در انتخابات 2009 ایشان یک درصد رأی آورد بعد با حمایت دولت امریکا رئیس کمیسیون انتقال مسئولیت‌های امنیتی شد، یعنی در 34 ولایت با پروتکل و تشریفاتی در حد رئیس جمهور سفر و برنامه‌های سیاسی را اجرا می‌کرد؛ یعنی عملاً کمپین ایشان از 2009 شروع شد تا 2014 که سفارت امریکا و حضور دکتر خلیل‌زاد در مراسم تحلیف‌شان عملاً واضح کرد که این شخص نیازی به رأی مردم و تشخیص مردم و انتخاب مردم افغانستان ندارد، توسط ایالات متحده امریکا گماشته شد و به هیچ کس هم پاسخگو نبود.
البته سرعت فرارش هم به حدی بود که در افغانستان ضرب‌المثل شد؛ کفش‌هایش را نپوشید و فرار کرد! از روزهای سقوط دولت جمهوریت و خروج نیروهای ائتلاف ویژه امریکا برای ما بگویید.
من یادم است سه ماه مانده بود به سقوط حکومت آقای غنی، یک روزی همین طور با آقای کرزی در دفترشان نشسته بودیم. در آنجا من برای آقای کرزی شاید تقریباً به تفاوت دو سه روز پیش‌بینی کردم و گفتم سه ماه دیگر حتماً حکومت ایشان سقوط می‌کند. چون من وقتی مذاکرات دوحه، برنامه‌های ارگ برای سبک‌داشت پروژه دوحه، جنگ‌هایی که در ولایات در حال جدی شدن و شدت یافتن بود، روندی که وجود داشت و انگیزه‌ای را که در بین نیروهای امنیتی وجود نداشت، مطالعه می‌کردم؛ به این تحلیل بودم که اگر ولایت‌های اطراف کابل مثل میدان وردک، لوگر، پروان و غزنی هم سقوط کند، طالبان به مدت یک هفته به دروازه‌های کابل می‌رسند و اگر به دروازه‌های کابل رسید یک روز ایستاده نمی‌شوند. یعنی اصرار من با بزرگ‌های سیاسی این بود که باید تلاش شود قبل از اینکه طالبان به دروازه‌های کابل برسد، آقای غنی متقاعد شود که قدرت را به نفع یک پروسه صلح و یک فرمول سیاسی
بدیل رها بکند.
برایشان گفتم که شما اگر به این تصورید که طالبان می‌آید اطراف کابل را محاصره می‌کند، بعد شما می‌نشینید با هم جلسه می‌کنید، حکومت موقت یا ائتلافی تشکیل می‌شود، در اشتباهید. اگر طالبان به دروازه کابل رسید به یک دقیقه معطل نمی‌کند با تمام قوا وارد کابل می‌شود و همان طور هم شد و پیش‌بینی من این بود گفتم آقای غنی فرار خواهد کرد. دلیل من برای این استدلال این بود که آقای غنی هرگز حکومت را به یک ساختار سیاسی بدیل رها نمی‌کند. آقای غنی یا حکومت را خودش ادامه می‌دهد یا که تمام ظرفیت‌های سیاسی، تمام آن ساختاری که در این 20 سال به وجود آمده باید کامل فرو بپاشد و چون دوام حکومت آقای غنی امکانپذیر نیست پس حتماً آقای غنی فرار خواهد کرد. در اینجا نیز یک جنگ بسیار خونینی ممکن است اتفاق بیفتد. الحمدلله آن قصه اتفاق نیفتاد،‌ روند سقوط حکومت آقای غنی و ورود مجاهدین امارت اسلامی و کابل کاملاً صلح آمیز، مسالمت‌آمیز و آرام بود و ما شاهد جنگ و خونریزی که مردم انتظار آن را داشتند، نبودیم.
چرا طالبان که به زعم رسانه‌های دنیا سال‌ها در کوه‌ها مبارزه می‌کردند، ‌شایستگی فتح کابل را پیدا کردند؟ در حالی که خیلی از گروه‌های سیاسی و حتی گروه‌های جهادی در حال مبارزه با ائتلاف ناتو به سرکردگی امریکا بودند، خیلی از گروه‌های حقوقی و مدنی به مخالفت با دولت می‌پرداختند و فعالیت‌های مدنی داشتند.
 تحریک اسلامی طالبان یک جریان سیاسی و ایدئولوژیکی بودند که یک دوره‌ای از فتح افغانستان و حداقل پنج سال حکومت را در افغانستان تجربه کرده بودند، 20 سال یک جنگ بسیار نابرابر و وحشتناک با نزدیک به 300 هزار نیروهای نظامی بسیار مجهز داخلی و خارجی را تحمل کرده بودند، قربانی‌های زیادی را در این مسیر داده بودند و تبعاً به لحاظ نظامی پختگی کافی پیدا کرده بودند، البته حمایت نظامی، سیاسی، مالی کشورهای مخالف حضور امریکا در افغانستان از طالبان را نمی‌توانیم نادیده بگیریم، اما نکته بسیار مهم این بود که شاید گروه‌هایی بودند که مخالف حضور امریکا در افغانستان بودند یا حتی مبارزه می‌کردند، ولی مبارزه، مبارزه بیشتر سیاسی و نهایتاً مدنی بود و ظرفیت نظامی نداشت،‌ ظرفیت سیاسی قدرتمندی نداشت و در مجموع تحریک  اسلامی طالبان تنها جریانی بودند که هم یک نفوذ عمیق در بین مردم افغانستان مخصوصاً در ولایت‌های جنوبی داشتند، هم اینکه توانستند در عرصه سیاسی هم ارتباطات وسیعی را به دست بیاورند، گروه‌های لابی بسیار قدرتمندی را در بسیاری از کشورهایی که  مخالف حضور امریکا در افغانستان بودند ایجاد کردند و من فکر می‌کنم در مجموع تحریک اسلامی طالبان برای مخالفین حضور امریکا در افغانستان ثابت کردند تنها جریان سیاسی ایدئولوژیک و نظامی هست که ظرفیت قرار گرفتن در جایگاه بدیل نظم سیاسی بعد از 2001 را می‌توانند داشته باشند، ضمن اینکه به هر حال قوت نظامی تحریک اسلامی طالبان یک قوت نظامی قابل توجه و چشمگیر بود و نکته بسیار مهمی که معمولاً در معادلات و در محاسبات سیاسی و نظامی کمتر محاسبه می‌شود، انگیزه مجاهدین امارت اسلامی بود که این خیلی با عدد و رقم قابل محاسبه نیست. عملاً چیزی به نام شکست در ذهنیت مجاهدین تحریک اسلامی طالبان از قدیم وجود نداشت و حال هم وجود ندارد، می‌گویند اگر ما پیروز شدیم، قاضی هستیم؛ اگر شکست خوردیم شهید.
می‌توانیم بگوییم دو سه ماه مانده به جریان خروج امریکایی‌ها و سقوط دولت اشرف غنی، شهرها یکی پس از دیگری به دست نیروهای طالب می‌افتاد و مقاومتی نه از طرف  مردم و نه از طرف نیروهای نظامی اتفاق نیفتاد. دلیل این چه بود؟ آیا معامله‌ای صورت گرفته بود؟
فاکتور اول این بود که یقیناً در اینکه برخی قطعات نظامی وارد عمل نشدند، معامله صورت گرفته بود. فاکتور دوم این بود که مردم به هیچ عنوان حاضر نبودند برای بقای یک حکومتی که عملاً نسبتی با مردم افغانستان نداشت، دارای فساد، تبعیض، بی‌عدالتی، سرکوب و از همه مهم‌تر اینکه گماشته خارجی‌ها است، جان خود را به خطر بیندازند. فاکتور سوم اینکه مردم افغانستان علاقه‌مند بودند یک بار دیگر حکومت طالبان را تجربه کنند، حکومتی که بتواند هم امنیت سیاسی را در افغانستان تأمین کند و هم فساد را به صفر برساند. من یادم است در آن مقطع، مردم می‌گفتند ما دکان‌های خود را باز می‌گذاشتیم می‌رفتیم خانه خود، نماز خود را می‌خواندیم، نان خود را می‌خوردیم، دکان باز بود و یک سوزن کم نمی‌شد یا مثلاً مقامات طالبان بسیار زندگی ساده و فقیرانه‌ای داشتند، اینکه اگر طالبان حکومت را بگیرد حداقل از انفجار و انتحار و جنگ و این موضوعات می‌توانیم نجات پیدا کنیم. در بسیاری جاها مردم حتی از طالبان استقبال کردند، به نظرم این فاکتورها، فاکتورهای مهمی بود و فاکتور بسیار مهم آخر این بود که عملاً مقامات حکومت، مقامات نظامی حکومت از زمانی که آقای ترامپ اعلام کرد که می‌خواهد افغانستان را ترک کند و مذاکرات دوحه قطر شروع شد و مخصوصاً با روی کار آمدن آقای بایدن که بدون قید و شرط خروج نیروهای امریکا را از افغانستان اعلام کرد، شیرازه‌شان از هم پاشید.
و اما تصاویری که از کابل و میدان هوایی به دنیا مخابره شد، بهت جهان را به سمت افغانستان نشانه گرفت؛ آن پرواز 1109، لحظه‌ هالیوودی فرار مردم یا چسبیدن‌شان به هواپیما، فرار چهره‌های تلویزیونی، سینمایی و هنری که در خیابان‌های کابل می‌دویدند و از حضور طالبان و وحشتی که مردم را فرا گرفته به دنیا مخابره خبر می‌کردند و آن حمام خونی که امریکایی‌ها در لحظه خروج‌شان در میدان هوایی به راه انداختند، آن خیابانی که به رگبار بستند و حتی به تأسیسات هواپیمایی رحم نکردند. به نظر می‌رسد خیلی حساب معادلات ترامپی یا بایدنی نبود، امریکا در افغانستان به بن‌بست خورده بود و به دنبال یک مفر بود، این را تحلیلگرها می‌گفتند، نظر شما در این مورد چیست؟
 بدون شک جنگ افغانستان، جنگ امریکا و ناتو در افغانستان، طولانی‌ترین و پرخرج‌ترین و پرتلفات‌ترین جنگ تاریخ امریکا بود. به مراتب هزینه‌اش از جنگ در ویتنام بیشتر بود و این باعث شده بود که هم وجهه امریکا در سطح جهان آسیب ببیند و هم هزینه‌های سنگینی روی دست امریکا بگذارد. شتاب‌زدگی امریکا در خروج باعث شد آن صحنه‌هایی که شما یاد کردید،
به وجود بیاید.
من فکر می‌کنم اگر امریکا با مشورت بزرگان سیاسی افغانستان عمل می‌کرد، افغان‌ها را در تعیین سرنوشت افغان‌ها دخیل می‌کرد، در انتخابات مداخله نمی‌کرد، از حرکت‌های مدنی حمایت می‌کرد،‌ در برابر سرکوب حکومت علیه نهادهای مدنی، جریان‌های مدنی مثل جنبش روشنایی سکوت نمی‌کرد و در اخیر با کمی حوصله‌مندی خروج خودش را به یکسری توافقات بین جریان‌های سیاسی و تحریک اسلامی طالبان مشروط می‌کرد، شاید آن صحنه‌هایی که شما به نام صحنه‌های ‌هالیوودی یادآور شدید به وجود نمی‌آمد. من از بسیاری از بزرگان طالبان این موضوع را شنیدم که اگر ما با تفاهم سیاسی وارد کابل می‌شدیم، شاید امروز اردوی افغانستان، پلیس افغانستان و آن ساختاری که در طول 20 سال شکل گرفته بود، از هم نمی‌پاشید.
آینده افغانستان را چگونه می‌بینید؟
آینده افغانستان را من یک مقدار مبهم می‌بینم. در ابتدای پیروزی تحریک اسلامی طالبان، صحبت‌هایی که من به همراه بزرگان در قطر امارت داشتیم، برنامه‌هایی در دو سه سال قبل داشتند، وعده‌هایی که برای مبارزه با فساد، برای آوردن اصلاحات، برای همه شمول ساختن حاکمیت و به عبارتی تأمین عدالت اجتماعی در ساختار حکومت داده بودند، اگر تحقق پیدا می‌کرد، ما یکی از درخشان‌ترین مقاطع سیاسی را در افغانستان می‌داشتیم. اکنون اما متأسفانه تا این لحظه می‌بینیم که هنوز مکاتب دخترانه بند است، باور من این است که به این زودی‌ها هم باز نخواهد شد، بسیاری اصلاحات عملی نشد، حکومت فراگیر ایجاد نشد، نیروهای متخصص زیادی ظرفیت‌های انسانی افغانستان کشور را ترک کردند و ظرفیت‌های انسانی محدودی که باقی مانده هم به فکر گرفتن پاسپورت و گریختن از افغانستان است. این وضعیت را که من می‌بینم، متأسفانه مقداری خوشبینی‌ام نسبت به هشت ماه قبل، 10 ماه قبل یا حداقل شش ماه قبل خیلی کمتر شده ولی امید خودم را مطلق از دست ندادیم و فکر می‌کنم که در بدنه امارت اسلامی و تحریک اسلامی طالبان چهره‌های بسیار زیاد وطن‌دوست، متعهد به ارزش‌های اسلامی و ملی افغانستان هست، طرفدار اصلاحات هستند، طرفدار همه شمول ساختن حکومت هستند. من باورم هست که شاید إن شاءالله بدون فشارهای بیرونی و با همکاری و همراهی چهره‌های سیاسی طرفدار اصلاحات در تحریک اسلامی طالبان و نیروهای سیاسی داخل افغانستان بتوانیم در ماه‌های آینده یک اصلاحات و اتفاقات خوبی را در افغانستان شاهد باشیم. شخصاً هنوز امید خود را از دست ندادیم اما نسبت به هشت ماه قبل یا 10 ماه قبل یک مقداری کاهش پیدا کرده.
بیشتر یک سال از عمر سیاسی حکومتی که هنوز سرپرستی است و چهارچوب‌هایش شکل نگرفته، ‌قانون اساسی‌اش تصویب نشده و میزان و سهم گروه‌های مختلف مشخص نشده، نگذشته و بیشتر برای سامان و ثبات هزینه کردند. فکر نمی‌کنید اگر فرصت بیشتری به آنها بدهیم، بشود موفقیت‌هایی را رقم زد؟
 ببینید موضوع تأمین امنیت سراسری یکی از نیازهای اساسی مردم افغانستان بود، شاید یکی از مهم‌ترین عواملی که مردم افغانستان در کنار حکومت آقای غنی نایستادند و به نحوی حتی از امارت اسلامی افغانستان استقبال کردند، موضوع تأمین امنیت بود. من بحثم این است که وقتی شما می‌آیید کلیت یک ساختار سیاسی را بر عهده می‌گیرید، امنیت یکی از بخش‌ها است. نیازهای دیگری در کنار امنیت از جمله اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و.... هم هست. ما نمی‌توانیم برای تأمین یکی از نیازها، ‌باقی نیازها را قربانی بکنیم. اتفاقاً مردم افغانستان برای تأمین امنیت کاملاً با امارت اسلامی همراه هستند اما پرسشی هست که مثلاً بحث بسته ماندن مکاتب دخترانه، می‌توانست تأثیری در ناامنی افغانستان داشته باشد یا تأمین امنیت، یا مثلاً برخی برنامه‌هایی که به نام اداره امر به معروف و نهی از منکر به هر حال باعث مغشوش کردن فضای عمومی می‌شود. مردم افغانستان مسلمان هستند، قرن‌ها حکومت‌های مارکسیستی تلاش کردند آنها را از ارزش‌های دینی دور کنند ولی آنها با نثار جان خود برای حفظ ارزش‌های اسلامی خودشان ایستادند. ضروری نیست که ما برای یک سلسله اقداماتی که آنها خیلی توجیه شرعی هم ندارد، مردمی را که کاملاً مسلمان هستند و برای حفظ ارزش‌های خودشان میلیون‌ها شهید، صدها هزار شهید دادند، مورد اذیت و آزار قرار بدهیم. من بارها به مقامات امنیت اسلامی گفتم برای تأمین امنیت از خود مردم افغانستان کمک بگیرید. مثلاً در یک منطقه‌ای امنیت ساهه را به مردم ساهه واگذار کنید یا اگر کامل واگذار نکردید، مردم ساهه را در امنیت ولایات شریک کنید. این بیشتر می‌تواند امنیت را تأمین کند تا اینکه مردم هیچ کس از خودشان را در آنجا نبینند، یک نیروی جدید آمده که نه منطقه را می‌شناسد، نه مشکلات را. من فکر می‌کنم تنها ایجاد یک حکومت فراگیر با حضور همه مردم افغانستان، همه اقشار، گروه‌ها، اقوام، مجموعه‌های سیاسی و سهیم ساختن مردم در تعیین سرنوشت آینده‌شان و احترام به حقوق و آزادی‌های شهروندی مردم می‌‌تواند که صلح پایدار و ثبات سیاسی را برای افغانستان
 به ارمغان بیاورد.

 

جستجو
آرشیو تاریخی