روایت 20 سال مبارزه نظامی با امریکا

مصاحبه با عبدالصبور نصرت یار فرمانده نظامی حزب اسلامی افغانستان

اجازه بدهید با این مقدمه شروع کنم. چهره‌ای آرام و متین، اما اخباری که از شما روایت می‌شد و برگه‌هایی که به عنوان مرد شش میلیون دلاری به دنبال شما بود، از فردی خشن در جبهه جهاد خبر می‌داد،‌ از آن روزها برایم بگویید؟
 آرامی، ستوده و زیبنده هر مسلمان هست. گه‌گاهی ما به خشونت‌ها مجبور می‌شویم. این خشونت، خشونت نیست، در حقیقت فلسفه آن دفاع از خود و ارزش‌ها است. کشور ما اشغال شده بود. امریکا و متحدانش زمین و فضای کشور ما را اشغال کردند، مجبور بودیم دفاع کنیم ولی تلخی‌ها شیرینی امروز را پی داشت. ما الحمدلله شاهد خروج تمام قدرت‌های اشغالگر هستیم و الحمدلله کشور و ملت ما در آزادی به سر می‌برد.
چند ساله بودید که وارد جریان جهاد شدید؟
من دقیقاً 19 ساله و محصل دانشگاه کابل بودم.
در چه رشته‌ای درس می‌خواندید؟
رشته‌ مهندسی ساختمان، محصل سال اخیر بودم.
چرا یک مهندس ساختمان و یک معمار به فکر جهاد می‌افتد و به ‌جای کشیدن نقشه یا محاسبات ساختن یک ساختمان، به جای کسب درآمد و ساختن یک زندگی، به میدان مبارزه می‌رود و اسلحه دست می‌گیرد؟
در آن روزگار دفاع از ارزش‌ها و دفاع از کشور و ملت، مجبوریت ما بود. ما روزهای سخت دیگری را در زمان اشغال شوروی گذرانده بودیم، ایام تلخی را چشیده بودیم، ملت در مجموع آماده نبود زیر حکم اشغال دیگری زندگی کند. من هم یکی از جوان‌های این کشور و ملت بودم، ایمانم، احساس ملی‌ام به من اجازه نداد بیشتر از این در فکر خود، کسب درآمد  یا زندگی فردی باشم. مجبور شدم در دفاع از کشور بروم پهلوی برادرهای مجاهد خود قرار بگیرم.
چرا راه‌های مدنی یا جنبش‌های دانشجویی یا شرکت در سمینارها، گفت‌وگوها، سخنرانی‌ها، نوشتن مطالب و حتی مهاجرت به یک کشور دیگر و از آنجا تبلیغ علیه اشغال را انتخاب نکردید؟
ضرورت است در برنامه‌ دفاع، هم به سنگرهای گرم رسیدگی بشود و هم به مقاومت فکری و سیاسی. من مدتی مسئول جوان‌ها و محصلین بودم. در حزب اسلامی افغانستان، در دانشگاه‌ها مبارزات فکری فرهنگی هم داشتیم ولی من زمانی که از طرف دشمن مطلوب[1] شدم، نمی‌توانستم به مبارزات مدنی و سیاسی و فکری فرهنگی ادامه بدهم، مجبوراً به سنگر رفتم. بعد از آمدن امریکایی‌ها در سال 1380، تا سال 82 در دانشگاه بودم ولی بعد از آن، به خاطر دستگیری ما به دانشگاه آمدند، من هم مجبور شدم ترک کنم.
یعنی فعالیت‌های شما را برنمی‌تابیدند و به دنبال دستگیری شما بودند. به دلیل همین فعالیت‌های مدنی و فرهنگی شما را تحت تعقیب قرار دادند؟
در آن روزگار آنها برداشت هیچ نوع مخالفت را نداشتند و هرکسی اگر صدایی بلند می‌کرد، نوشته‌ای می‌کرد،‌ اجتماعی گردهم می‌ساخت، نظام با او مخالف بود. ما یک مظاهره[2] بسیار بزرگی از پوهنتون[3] کابل راه‌اندازی کردیم، ولی آنها با نامردی جواب گفتند. محصلین شهید شدند، به زندان کشانده شدند و مجبور شدیم ترک کنیم.
اما وقتی دیدید که یاران‌تان و همکلاسی‌هایتان به خون افتادند، محکم‌تر شدید که شما هم اسلحه دست بگیرید؟
دقیقاً. دشمن منطق دیگری نداشت، حالا با توپ و تانک و طیاره‌اش آمده بود و می‌خواست ملت ما را به گروگان بگیرند. جز این مسیر چیز دیگری نتوانستیم انتخاب کنیم که جواب‌شان را به گلوله بگوییم.
از آن شبی که کابل را ترک کردید، با جزییات برای ما بگویید؟
کابل را تا آخرین وقت ترک نگفتم، ولی مخفی زندگی می‌کردم.
در خود کابل یا اطراف کابل؟
در خود شهر کابل.
و در خود شهر کابل مبارزه مسلحانه می‌کردید؟
بله عمدتاً در همه مبارزات و عملیات‌های چریکی که در داخل شهر کابل و اطراف نزدیک کابل می‌شد، شریک بودم.
شما از جوان 20 ساله‌ای که فعالیت‌های مدنی می‌کند به چهره‌ای تبدیل می‌شوید که شش میلیون دلار از نظر ما برای شهادت شما و از نظر آنها برای آوردن سر شما جایزه گذاشته می‌شود. مسیر حرکت این فرمانده از یک مجاهد و رزمنده به چه شکلی رقم خورد؟ آیا شما توسط حمایت حزبی یا گروهی دست به این اقدامات زدید یا خودجوش دوستان‌تان را جمع کردید و شروع به فعالیت‌های چریکی کردید؟
من به یک خانواده متعهد به حزب اسلامی تعلق دارم، پدرم در مبارزات علیه اشغالگرهای شوروی نقش فعالی داشت، در همین شهر کابل هم فعالیت می‌کردند. دو بار به زندان رفتند، مدت هفت سال را در زندان گذراندند. من هم یکی از متعهدین حزب اسلامی بودم. در اولین فرصت روند مبارزات و مقاومت در مقابل اشغالگرهای امریکایی و ناتو را هم حزب اسلامی اعلام کرد و رهبری می‌کرد. در ابتدا کارها بسیار منظم و سیستماتیک نبود، هر برادر در هر جایی که قرار داشت خود عمل می‌کرد. بعدها به یک سیستم تبدیل شد، من باز بعدها به عنوان مسئول مرکز تعیین شدم.
توسط چه کسی؟
توسط رهبری حزب اسلامی.
یعنی توسط شخص خود آقای حکمت‌یار؟
ایشان و کسانی که در بخش نظامی مسئول بودند.
شما مسئول شدید و حالا عِده و عُده‌ای داشتید و فعالیت‌ها را طرح‌ریزی می‌کردید، با چه هدفی، هدف‌های خاص داشتید یا نه هر آن کسی که اشغالگر بود در مقابل شما بود؟
در مجموع هدایت حزب اسلامی به تمام مجاهدین این بود که از مصروف شدن با افغان‌ها، کسانی که در خدمت اشغال قرار گرفته بودند، خودداری بکنند. اگر ظرفیت، توانمندی، استعداد و وسیله‌ای دارند علیه اشغالگرهای خارجی استخدام کنند.
یعنی نبرد مستقیم شما با ناتو و نیروهای امریکایی و نیروهای سایر کشورها که در این اتحاد علیه افغانستان حضور داشتند و فقط با خارجی‌ها می‌جنگیدید؟
تا وقتی که ما مجبور نمی‌شدیم و خودمان از طرف افغان‌ها مورد تعرض قرار نمی‌گرفتیم که مجبور به دفاع بشویم، عملیات‌های ما همه سر خارجی‌ها بود.
عملیات‌های تان به چه شکل بود، انتحاری،‌ بمب‌های کنار جاده‌ای، درگیری‌های مسلح رودررو یا...؟
تمام انواع عملیات‌ها، با در نظر داشتن فرصت زمانی و مکانی که ممکن بود به دشمن ضربه بزند و در آن تلفات مُلکی (زیرساختی) متصور نباشد.
جنگ به این شیوه خیلی چهره خشنی دارد. تا کی این رفتار برای شما قابل توجیه بود؟ می‌خواستید که تا کشتار تمام اشغالگرها این رویه را ادامه بدهید؟
تا اینکه آنها کشور ما را ترک بگویند. آنها تجاوز کرده بودند، زمین و فضای کشور ما را اشغال کرده بودند، ملت ما را اسیر و گروگان گرفته بودند، هر کاری می‌خواستند می‌کردند، به مقدسات ما توهین می‌کردند، قرآن کریم را می‌سوزاندند، به زباله‌دانی می‌انداختند، به رخ ما می‌کشیدند. شبانه عملیات می‌کردند به خانه‌های مردم بیچاره، سرنشین‌شان هر جایی را هدف گرفت بمب می‌انداخت، جوان‌های رشیدی از این ملت را به سوله‌های زندان منتقل می‌کردند، یک تن از عساکره‌شان وقتی شراب می‌نوشید در یکی از قُراء و  قصبات افغانستان، هر کسی جلویش بود به شهادت می‌رساند، روی جسدش تیل می‌پاشید می‌سوزاند، ‌یک بار نه و بارها. همه این مظالم و دشمنی و تجاوزی که از طرف آنها آغاز شده بود؛ تا پایان ما به مبارزه می‌پرداختیم و جز این راه دیگری نداشتیم. من با یکی از عساکره فرانسوی در مسیر کابل همکلام شدم -آنها چک پوینت -ساخته بودند و هر کسی را پرسان می‌کردند، چون من را به شکل نمی‌شناختند، من هم ازش پرسان کردم که چه احساسی داری در اینجا هستی، به خاطر چه ایستاده هستی، به چه هدف آمدی به این کشور؟ به من گفت به خاطر کمک به شما. گفتم به خاطر کمک به ما چه ابزاری با خود آوردی؟ همین سلاح روی شانه‌ات؟ همین تانکی که در عقبت ایستاده است؟ با همین‌ها می‌خواهی ما را کمک کنی؟ این چه نوع کمک است؟
باز هم برای من شگفت‌انگیز است شما بشدت انسان آرامی هستید، پس چرا آنقدر از شما می‌ترسیدند و چنین جایزه بزرگی برای شما تعیین کرده بودند؟ قطعاً از مقابله با شما و همراهان‌تان در عجز فرو رفته بودند.
کسی که به الله پناه می‌برد، مستحق‌تر به این است که احساس امنیت داشته باشد. کسی که به شیطان پناه می‌برد و در موقف باطل قرار داشته می‌باشد، طبیعی است که احساس خوف می‌کند. ما در کابل بودیم، 50 تا کشور با همه ساز و برگ نظامی‌اش، با اداره‌های استخباراتی که در آنجا حضور داشتند، قبل اینکه فردی مطلوب اعلام بشوم و جایزه ببندند، دو بار من را دستگیر کردند ولی هیچ گاه احساس خوفی که اینها کرده بودند، الحمدلله ما نداشتیم. من در سال 2007 با یک خبرنگار الجزیره در کابل مصاحبه داشتم، در جایی که فرماندهی کل قوای ایساف از آنجا معلوم می‌شد. خبرنگار به من گفت که اینها می‌گویند شما به غار‌ها و کوه‌ها پناه بردید، اصلاً در جغرافیای افغانستان وجود ندارید. از آن طرف مرزها می‌آیید، باز فرار می‌کنید، ولی برای من تعجب است که تو در فاصله بسیار نزدیک به فرماندهی کل ایساف قرار داری و از اینجا جنگ را رهبری می‌کنی. واقعیت امر از این قرار بود، دشمن تبلیغات می‌کرد، وسایل تبلیغاتی به دست‌شان بود.
شما تغییر چهره دادید بعد از اینکه خبر دستگیری‌تان و جایزه را شنیدید؟
این یکی از مجبوریت‌های مبارزات چریکی می‌باشد.
سخت نبود که محاسن‌تان را بتراشید؟
من روز اولی که به خاطر کم کردن ریش به سلمانی رفتم دو بار رفتم، بار اول نتوانستم به حدی که ضرورت بود، کم کنم؛ ولی بار دوم باز مجبور شدم.
چشم‌هایتان پر از اشک شد. یاد آن روزها افتادید؟ اگر یاد خاطره‌ای افتادید، برایمان بگویید.
همان  خاطره کم کردن ریشم. ملت ما قربانی‌های بی‌دریغی دادند و از لطف‌های عمده آن قربانی‌ها، آن نصرت الهی، ما فعلاً زندگی سربلندی داریم.
آیا عملیات‌های‌تان متوجه غیرنظامی‌ها هم می‌شد؟
هیچ گاه متوجه غیرنظامیان نبودند ولی اگر در آن غیرنظامی از بین رفته باشد، من انکار نمی‌کنم. اما هیچ گاه هدف نبودند البته هیچ عملیاتی را من دقیقاً به ذهن ندارم و راپورت ندارم که در آن کسی از غیرنظامی‌ها تلف شده باشد.
عذرخواهی می‌کنم روایت غربی‌ها شما را فارغ از تعقل و تفکر و تمدن یاد می‌کردند. القابی که می‌دادند به جهادگران، چه در افغانستان، چه در سایر کشورهایی که مقابل اشغالگران‌شان می‌ایستادند افراد کاملاً فارغ از تمدن حتی جلوه می‌دادند، اما شما برای اینکه حتی مجبور شدید صورت‌تان را بتراشید، احساساتی می‌شوید، قطعاً در نسبت با یاران‌تان، همراهان‌تان و اوضاع کشورتان هم این احساس جاری بوده؟
من در رشته اینجنری محصل دانشگاه بودم، سال آخر تحصیلم از جمله بهترین‌های صنف (کلاس) بودم، پایین‌ترین افراد از آن صنف هم به بلندترین معیارهای مادی رسیدند. نمی‌دانم شما تعبیرتان از اینکه ما از تمدن دور بودیم چیست.
من فقط نقل قول کردم. این حرف من نیست، من در بین شما دارم 10 روزی را سپری می‌کنم و لذت می‌برم. خاطره‌ای دارید از عملیات‌های‌تان یا اینکه آن چیزی که دلیل بر حکم یک عملیات به یک مقصد مشخص می‌شد.
من از اولین عملیات یک خاطره به ذهن دارم که امکانات ما در سطح بسیار ابتدایی‌اش قرار داشت، فقط یک تفنگچه و دو بمب دستی به دست آورده بودیم که اقدام به اولین عملیات کردیم.
چه جوری به دست آورده بودید؟
از دوستانی که قبلاً در زمان مقاومت علیه شوروی با خود امکانات داشتند، از آنها گرفتیم ولی این بمب‌های دستی آنقدر فرسوده بود که یکی از برادران ما وقتی آن را پرتاب کرد داخل موتر[4] امریکایی‌ها افتاد ولی انفجار نکرد. از آن زمان آغاز شد ولی الحمدلله روزی رسید که اینها باز نمی‌توانستند جلوی تلفات‌شان را بگیرد. ضروری نمی‌پندارم در جزییات این عملیات‌ها بسیار بپیچیم ولی هر کدامش
خاطره است.
عملیات‌هایی بود که شکست بخورید؟
ما در ابتدا وسایل ابتدایی داشتیم، بعدتر وسایل تکنیکی نو تجربه می‌شد و انفجارات توسط ریموت کنترل صورت می‌گرفت که این ریموت‌ها هنوز به پختگی‌اش نرسیده بود. اولین شهدایی که ما در شهر کابل داشتیم در دو واقعه، دو تن از محصلین طب بودند، هر دو واقعه انفجار بمب خودشان قبل از جاگذاری بود.
آن لحظه که به شما خبر می‌دادند همرزم‌تان این چنین موفق به مقصد و هدف نشده و خودش هم آسیب دیده، به شهادت رسیده، جزیی از اهداف شما را نتوانسته به انجام برساند، وقتی این خبر به شما داده می‌شد شما پیش خودتان چی می‌گفتید، آن لحظه چه حسی داشتید؟ خلوت و دعا می‌کردید، چه کار می‌کردید؟
اگر ما یک عملیات ناکام می‌داشتیم، چیزی بود که الله خواسته بود. تقدیر الهی بود و ما به آن راضی هستیم ولی وقتی دوستان و برادران و همرزمان خود را از دست می‌دادم، می‌گفتیم انالله و انا الیه راجعون. در حق‌شان دعای قبول شهادت‌شان می‌کردیم هیچ گاه احساس غم و اندوه آن چنانی نکردیم که به یک حسرت تبدیل شود یا به ناامیدی بینجامد. هر قربانی ما را استوارتر می‌ساخت.
آیا شده بود که مکان شما لو برود و نیروها حمله کنند و شما حضور داشته باشید؟
هیچ گاه نشده از طرف کسانی که در صفوف ما نفوذ کرده باشند، جایمان افشا بشود. دو بار من دستگیر شدم، هر دو بار اشتباه تکنیکی استفاده از وسایل ارتباطی بود، یک بار اینترنتی بود که من از آن در اتاق خود استفاده می‌کردم، آن را دشمن تعقیب کرده بود و بار دیگر هم موبایل همراه من. دو بار من دستگیر شدم ولی الحمدلله یک بار هم نتوانستند من را شناسایی بکنند.
با چه عنوانی شما را دستگیر می‌کردند؟
مظنون و مشکوک دستگیر می‌کردند ولی نمی‌توانستند تثبیت کنند که چه کسی هست.
کسی که جایزه شش میلیون دلاری برایش تعیین شده براحتی توانسته این دستگیری‌ها را پشت سر بگذارد؟
در آن زمان هنوز جایزه اعلام نشده بود.
چه سالی این جایزه را برای شما گذاشتند؟
سال 1393.
یعنی یک جایزه حدود هفت سال و هشت سال، البته هفت سال پابرجا بود. هنوز این جایزه پابرجا است؟
هنوز هم آن جایزه لیست سیاه هست.
ولی شما خیلی راحت توی شهر تردد می‌کنید.
حالا که الحمدلله کشور ما آزاد است.
اگر دستگیر می‌شدید در بگرام یا گوانتانامو حضور داشتید، فکر می‌کنید مقاومت‌تان می‌شکست؟
مسلمان وقتی در مسیر جهاد قدم می‌گذارد از مصائب و مشکلات و امتحاناتی که در این مسیر متصور است، خودش را تربیت می‌کند که مقاومت کند. امید ما این بود که ان شاءالله مقاومت بکنیم ولی تقدیر الحمدلله با یک ابتلای بزرگ ما را آزمایش نکرد.
روز خروج امریکا، در خیابان‌های کابل چه خبر بود؟
همه مردم شادی و سرور داشتند و شلیک‌های شادیانه می‌کردند. روزهایی بود که دنیا و امریکا تصورش را نداشت. تنها مجاهدین در پرتوی ایمان‌شان، باورهایشان به این روز انتظار داشتند، امید داشتند که الحمدلله آن روز رسید.
و آن روز شما خیلی خوشحال بودید؟
دقیقاً، نبود برادرهای مجاهد ما که در این مسیر شهید شدند، احساس دیگری به انسان می‌داد ولی الحمدلله در مجموع بسیار خوش و ممنون لطف الهی بودیم.
آیا شمایی که 20 سال جنگیده بودید، جنگ را می‌شناختید، حتی قوام و دوام نیروهای ارتش افغانستانی را هم رصد کرده بودید، فکر می‌کنید پشت پرده معامله‌ای شده بود که در مقابل نیروهای طالب هیچ گونه مقاومتی صورت نگرفت؟
نه، اصلاً روحیه مقاومت دیگر باقی نمانده بود. دیگر کسی حاضر نبود به خاطر آن نظام فرسوده، دست نشانده امریکا و متحدینش بجنگد و خودش را به خطر بیندازد. قبل از آن امتیازاتی داشتند، عساکره و اردوی پلیس، آن روزها این امتیازات‌شان و حقوق‌شان هم درست پرداخت
نمی‌شد.
 یک اردوی اجیر تا زمانی که برایشان پول و امکانات داده می‌شود به خاطر پول مقاومت می‌کنند ولی وقتی خبری از پول و امتیازات و حقوق نباشد روحیه هم نباشد مقاومت ممکن نیست.
شما در جهاد، معاش‌تان را چه می‌کردید؟ به شما هم پول می‌دادند؟
هر مجاهد زندگی شخصی‌اش به خودش تعلق داشت.
شما که همه روزه و همه ساعت‌ها درگیر جهاد یا کارهای مبارزاتی‌تان بودید، چگونه معاش را تأمین می‌کردید؟
در افغانستان فامیل‌ها به شکل جمعی زندگی می‌کنند. عمدتاً برادران با هم می‌باشند. اگر دو سه تن از برادران به جهاد رفتند، یک دو تن‌شان به خاطر امرار معاش کاری به راه می‌اندازند. زندگی افغانی هم یک زندگی ساده است. می‌تواند با مقدار بسیار کمی هم این زندگی به پیش برود.
شما در حزب اسلامی در حال جهاد بودید، حزبی که ساختارش مجزا از طالبان است. دشمن مشترک داشتید و با هم جهاد می‌کردید، اما امروز هم حزبی‌های شما در اریکه قدرت حضور پررنگی ندارند، آ‌یا امکان دارد با اینکه هدف مشترک داشتید و شانه به شانه هم می‌جنگیدید، مثل اوایل دهه 70 که مجاهدین بعد از فتح کابل با همدیگر جنگیدند، روزی مقابل طالبان بجنگید؟
ما با طالبان باورها و مشترکات بسیار زیادی نسبت به اختلافات داریم ولی مشترکات‌مان بسیار بیشتر است. در دوران 20 سال گذشته جهاد و مقاومت علیه اشغالگران، همه‌اش کنار هم بودیم. برادرهای ما در تحریک اسلامی طالبان و در امارت اسلامی، کسانی که در جغرافیای کابل و اطراف کابل سرگرم جهاد بودند، می‌فهمند با هم چقدر نزدیک و همکار بودیم. امروز هم در تمام کارهای خیر با هم تعامل و همکاری داریم. تصور نمی‌کنم روزی برسد که ما در مقابل تحریک طالبان یا امارت اسلامی به جنگ بپردازیم. به خاطر اصلاح و صلاح جامعه و نظام، ملاحظات خود را داریم. هر فرصتی که مناسب دیدیم به خاطر اصلاح در نظام، در عملکرد نظام عرائض خود را گفتیم و می‌گوییم و گپ به جایی نرسیده و ان‌شاءالله نخواهد رسید که در تقابل قرار بگیریم.
حتی اگر در دولت، مجلس و نظام تصمیم‌گیری هیچ حضوری نداشته باشید؟
حضور شرط نیست، ما باورمان این است که ارزش‌هایی که برایشان مبارزه کردیم، محقق شود. حالا به دست هر کسی باشد. اگر برادرهای طالب ما در امارت اسلامی بتوانند به تمام آرمان‌ها و ارزش‌هایی که ملت به خاطر آن جهاد کرده، قربانی داده، رسیدگی کنند، ما از این خرسند و خوشحال می‌باشیم. نظام‌داری و حکومت‌داری مسئولیت است نه امتیاز، اگر این مسئولیت روزگاری به کسی اعتماد کرده شد، داده شد باید به آن رسیدگی کند، اگر نشد که فارغ بال بود شکر بکند!
ان شاءالله که ثبات، آرامش، نگاه زیر پرچم مقدس اسلام در این کشور جاری باشد و مردم در آزادی مشروع به شریعت اسلام و احترام به همه حقوق بشر، زندگی مسالمت‌آمیزی داشته باشند و صلح را تجربه کنند و شاهد کشوری آباد در همسایگی ایران باشیم.
ان شاءالله. سلامت باشید.
ولی این سال‌های جهاد روح شما را مانند یک الماس صیقل داده است.
حسن نظرتان است. خدا شما را سلامت داشته باشد.
سلامت باشید. چند تا کاروان زدید.
من درجایگاه رهبری قرار داشتم. عمدتاً من را به عملیات‌ها کم می فرستادند ولی کوشش می‌کردم خودم هم باشم، چون جنگ، جنگ وسایل و تکنیک بود، دقیقاً  تعداد مشخص نیست، یک بمبی که منفجر می شود نمی‌فهمید که چند نفر از بین رفتند. اگر یک تانک از بین برود احتمالاً  سه چهار نفر در آن هستند ولی گاهی زیادتر هم می‌شدند.
آماری نیست ولی خدا عزت به شما بدهد.
ما یک عملیاتی دقیقاً در جلوی دفتر خودمان داشتیم، اینجا هنوز حزب نبود، این دفتر مرکز جلب و جذب اردو بود، یکی از موترهای امریکایی‌ها که استادها و مشاورین امریکایی‌ها را حمل می‌کرد، یک موتر بسیار کلان بود، دو تانک پیش رو و دو تانک پشت سر اسکورت می‌کرد، ‌از این مسیر گهگاه می‌گذشت؛ روز گذشتنش، ساعتش و مسیرش تغییر می‌کرد، چون برای ما بسیار مهم بود، ما یکی از برادران خود را در اینجا موظف کردیم که دو ماه در اینجا یکسره کارت موبایل می‌فروخت تا اوقات رفت و آمد این موتر را دقیق کند. ما توانستیم یک تقسیم قاطع از او بسازیم که اینها در کدام تاریخ از این مسیر می‌گذرند و ساعت چند می‌روند. یکی از برادران فدایی ما با موتر برابر شد در جلوی همین دفتر، آن موتر را پراند. 28 نفر از مشاورین ارشد نظامی و استادان امریکایی در آن موتر همه‌شان هلاک شدند.
خدا به شما عزت بدهد.
خدا شما را سلامت بدارد.
جستجو
آرشیو تاریخی