خروج مفتضحانه ایالات متحده از افغانستان در اوت 2021 پس از یک مداخله 20 ساله، چین را به بزرگترین کشور منطقه تبدیل کرد که در امور آینده افغانستان تحت سلطه طالبان نقش مهمی دارد. سیاست چین در قبال افغانستان پس از خروج امریکا چیست؟ تا چه حد بهدنبال اعمال نفوذ خود خواهد بود؟ به نظر من چین یک سیاست تعاملی جدید و پنج جانبه را در قبال افغانستان اتخاذ کرده است:1. پذیرش عملگرایانه و محتاطانه تسلط طالبان بر امور افغانستان؛2. جلوگیری از ظهور مجدد افغانستان بهعنوان پناهگاهی امن برای تروریستها؛3. تسهیل یک سیاست فراگیر در کشور؛4. نشان دادن نگرانیهای بشردوستانه بیشتر و5. شرمسار کردن امریکا و غرب به خاطر سلب مسئولیت از خود. با این حال هر چند سیاست چین قطعاً فعالتر و سازندهتر شده است، اما همچنان با محدودیتهای عمدهای چون بدگمانی به طالبان و رقابت فزاینده با ایالات متحده دست به گریبان است.
من با ترسیم پیشینه تاریخی روابط چین و افغانستان شروع و سه مرحله از این رابطه را از زمان تأسیس جمهوری خلق چین در سال 1949 تا خروج ایالات متحده در سال 2021 از یکدیگر تفکیک میکنم: 1.بیگانگی در دوران جنگ سرد (1990ـ1955)، 2. افزایش نگرانی در مورد نفوذ تروریسم از افغانستان به اویغور(2000ـ1991) و 3. فعالیت شدید در حال تحول در امور افغانستان پس از تهاجم ایالات متحده (2020ـ2001). سپس به بررسی چهار عاملی که بر سیاست چین در قبال افغانستان تأثیر گذاشتهاند و در آینده هم تأثیر خواهند گذاشت میپردازم: 1. امنیت و ثبات در ایالت سی کیانگ و منطقه مرزی غربی چین؛ 2. جایگاه افغانستان در راهبرد بینالمللی و فراگیر چین؛ 3. سیاستهای قدرتهای بزرگ که شامل ایالات متحده میشود؛ و 4. ارزش اقتصادی افغانستان.
این عوامل تداوم و تغییرات سیاست چین پس از خروج امریکا از این کشور را تعیین میکنند. به خاطر اولویت دیپلماسی همسایگی در سیاستهای خارجی کلی چین، احتمالاً افغانستان مورد توجه بیشتر سیاستگذاران چینی قرار خواهد گرفت، اما میزان دقیق اهمیت فزاینده افغانستان منوط به برداشت سیاستگذاران از منافع چین و آسیبپذیریهای آن در افغانستان خواهد بود. در میان منافع چین، امنیت و ثبات در سینکیانگ و در امتداد منطقه مرزی گستردهتر غربی همچنان بر ملاحظات اقتصادی غلبه دارد.
در میان این آسیبپذیریها، ماهیت و شایستگی رژیم طالبان و موقعیت راهبردی ایالات متحده از سایر آسیبها برجستهترند. چین به شدت از محدودیتهایی که مداخلات خارجی با نفوذ در طالبان ایجاد خواهد کرد آگاه است، بنابراین سهم آینده چین در بازسازی افغانستان هر چند بدون شک بیشتر خواهد شد، اما با چنین واقعگرایی محدود خواهد بود.
چین منتقد راهبرد ایالات متحده برای خروج از افغانستان و به امان خدا رها کردن آن کشور بهمنظور تمرکز با رقابت با چین در منطقه است. چین هم در آشفتگیهایی که واشنگتن در افغانستان ایجاد کرده و هم در تعدیل تهاجم راهبردی علیه آن گرفتار خواهد شد. افزایش رقابت بین دو کشور مانع از همکاری معنادار آنها در مورد افغانستان خواهد بود، در حالی که این همکاری ضروری است و در صورت موفقیت به کاهش رقابت بین آنها کمک خواهد کرد.
افغانستان در ژانویه سال 1955 با جمهوری خلق چین رابطه دیپلماتیک رسمی برقرار کرد و یکی از اولین کشورهایی بود که دولت جدید به رهبری کمونیستها را در پکن به رسمیت شناخت. این روابط از اواخر دهه 1970 تا پایان دهه 1980 بهدلیل آنکه افغانستان تحت قلمرو نفوذ شوروی قرار گرفت، از هم دورتر شد، زیرا چین پس از دهه 1960 اتحاد خود با جماهیر شوروی را کنار گذاشت. در طول دهه 1980 افغانستان به میدان جنگ تبدیل شد و چین با همکاری نزدیک با ایالات متحده، تلاش مشترکی را برای دفع تهاجم شوروی آغاز کردند و با کمک بیشتر پاکستان، اسلحههایی با سبک تسلیحات روسی را در اختیار شورشیان افغان قرار دادند. بنابراین روابط چین و افغانستان در دوران جنگ سرد تحت سلطه رقابت قدرتهای بزرگ بود.(1) این امر پس از دوران جنگ سرد کمتر شد، هر چند همان طور که خواهیم دید، رقابت قدرتهای بزرگ ـ که اینک بین چین و ایالات متحده وجود دارد ـ بهعنوان یک محدودیت شدید در سیاست چین دوباره پیدا شده است.
سیر تحول روابط چین و افغانستان در دوران پس از جنگ سرد را میتوان به سه مرحله تقسیم کرد؛ در مرحله اول، از 1991 تا 2001 افغانستان نقش چندانی را در سیاست خارجی چین ایفا نکرد. در این دوره علاقه پکن به افغانستان به خاطر حفاظت از سینکیانگ در برابر تهدیدات تروریستی و توسعه روابط با جمهوریهای آسیای مرکزی پس از فروپاشی شوروی بود. تروریسم در اویغور برای نخستین بار در آوریل 1990 زمانی که گروهی از مردان اویغور قیام مسلحانهای را علیه پلیس و نیروهای امنیتی چین در شهرک بارن برای ایجاد «جمهوری ترکستان شرقی» [2، ص 569] انجام دادند، برجسته شد. در همین ایام، افغانستان درگیر جنگ داخلی بین رژیم رئیسجمهور، نجیبالله و واحدهای مختلف مجاهدین بود و چین در سال 1993 مجبور شد کارکنان سفارت خود را از افغانستان فرابخواند. در سال 1996، طالبان کنترل کشور را به دست گرفتند، اما چین از برقراری روابط دیپلماتیک با رژیم جدید خودداری کرد. پیروزی این جنبش اسلامی بنیادگرا اضطراب چین را به شدت تشدید کرد، زیرا طالبان کوچکترین محذوری برای ایجاد پناهگاهی امن برای انواع اسلامگرایان افراطی در افغانستان نداشت. این موضوع نه تنها شامل جنبش اسلامی ازبکستان میشد که عمدتاً به کشورهای آسیای مرکزی حمله میکرد، بلکه جنبش اسلامی ترکستان شرقی با محوریت اویغورها (ETIM) را هم که خواستار استقلال سینکیانگ بودند، دربرمیگرفت.
در نتیجه چین اقدامات دوجانبه و چندجانبهای را انجام داد. در اقدامات دوجانبه، این کشور بهدنبال معامله مستقیم با طالبان از طریق متحد دیرینه خود پاکستان بود. در اقدامات چندجانبه با همکاری روسیه و کشورهای آسیای مرکزی، یک نهاد امنیتی منطقهای جدید به نام شانگهای پنج را در سال 1996 با مشارکت روسیه، قزاقستان، قرقیزستان و تاجیکستان راهاندازی کرد. این سازمان توسعه پیدا کرد و در سال 2001 به سازمان همکاری شانگهای تبدیل شد و ازبکستان را به عضویت پذیرفت.
مرحله دوم سیاست چین پس از دوران جنگ سرد در قبال افغانستان از سال 2001 که ایالات متحده پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر به افغانستان حمله کرد تا سال 2021 که واشنگتن پس از 20 سال ماجراجویی ناگوار، تصمیم به خروج کامل از افغانستان گرفت، ادامه پیدا کرد. در 10 سال اول این دوره، چین یک رویکرد عمدتاً واکنشی را نسبت به مداخله ایالات متحده اتخاذ و با دولت جدید افغانستان که تحت حمایت ایالات متحده بود، تعامل محدودی را برقرار و هرگونه دخالت مستقیم امنیتی در این کشور را رد کرد. به هر حال پس از اینکه دولت اوباما اعلام کرد که نیروهای ایالات متحده و ناتو را از افغانستان بیرون خواهد برد، چین مجبور شد با عواقب یک افغانستان تحت کنترل پس از ایالات متحده مقابله کند.
بنابراین، پس از سال 2012، پکن تعاملات دیپلماتیک، امنیتی و اقتصادی خود را با کابل افزایش داد. چین وضعیت ناظر در سازمان همکاری شانگهای برای افغانستان تضمین کرد و مشارکت دوجانبه را در ژوئن 2012 به مشارکت راهبردی و همکاری ارتقا داد. در سپتامبر 2012، ژو یونک کانگ، یکی از اعضای کمیته دائمی دفتر سیاسی مسئول امنیت داخلی از کابل دیدار کرد. این نشانه غیرقابل انکاری بود مبنی بر اینکه پکن بهدنبال همکاری امنیتی و مبارزه با تروریسم با دولت افغانستان است تا پس از خروج نیروهای ایالات متحده از آن کشور، منطقه سین کیانگ را پاکسازی کند. [2 ص 572]
چین پس از سال 2014 ایالات متحده بخش عمدهای از نیروهای رزمی خود را از افغانستان خارج کرد، به شدت فعالیتهای دیپلماتیک دوجانبه و چندجانبه خود را تشدید کرد.
بسیاری از ناظران سال 2014 را در تحول سیاسی چین، سال بسیار مهمی تلقی میکنند [3 ص 621، 4 ص 285]. تنها در آن سال دو مقام ارشد امنیتی چین، گوشنکون، وزیر امنیت عمومی و شورای دولتی و کویی کیانگو، معاون ستاد ارتش آزادیبخش خلق (PLA) از کابل دیدن کردند و رئیسجمهور جدید افغانستان، غنی، هم دیداری از چین داشت. بهزودی همکاریهای امنیتی و اطلاعاتی بین چین و افغانستان شکلهای ملموس و در برخی از موارد علناً تأیید شدهای را به خود گرفتند.
چین نیروهای مسلح پلیس مردمی خود را برای پیوستن به همتایان افغان خود برای گشتزنی در ولایت بدخشان در شمالشرقی افغانستان فرستاد و برای حمایت از نیروهای امنیت ملی افغانستان، یک تیپ کوهستانی را اعزام کرد. کابل هم در تلاش برای مجاب کردن چین برای استفاده از نفوذش روی پاکستان برای کمک به شروع مذاکرات با طالبان، زندانیان اویغور را تحویل داد. در جبهه چندجانبه، در این دوره سه مکانیسم سهجانبه شکل گرفتند. گفتوگوهای چین ـ افغانستان ـ پاکستان؛ چین ـ روسیه ـ پاکستان و چین ـ روسیه ـ هند. در اکتبر 2014 چین میزبان چهارمین همایش وزیران فرایند استانبول (که همچنان بهعنوان قلب آسیا شناخته میشود) در افغانستان با حضور 46 کشور و سازمان بینالمللی، با شرکت ایالات متحده بهعنوان «کشور حامی» [5، صص 903ـ901] بود. سرانجام و بخصوص چین در ژانویه 2016 به گروه هماهنگی چهارجانبه به افغانستان، پاکستان و ایالات متحده پیوست.
قبل از بررسی تغییرات سیاست چین پس از خروج ایالات متحده از افغانستان در ماه اوت 2021، بررسی عوامل اصلی مؤثر بر سیاست چین در قبال افغانستان خالی از فایده نیست. سه عامل شایسته توجه هستند: امنیت و ثبات در سین کیانگ و منطقه مرزی غربی چین؛ جایگاه افغانستان در راهبرد بینالمللی فراگیر چین؛ و سیاستهای قدرتهای بزرگ از جمله ایالات متحده.
دو فاکتور اول که کم و بیش تا سال 2021 ثابت ماندهاند تا حدی نشانه میزانی از تداوم در سیاست چین است. اما عامل سوم دستخوش تغییرات عمدهای شده که تا حد زیادی موجب ایجاد تغییرات جدید در سیاست چین شده است. ارزش اقتصادی افغانستان بویژه با توجه به منابع طبیعی آن را میتوان عامل چهارم دانست که نسبت به سه عامل اول از اهمیت بسیار کمتری برخوردار است. لذا چندان جزو محرکهای اصلی سیاست چین محسوب نمیشود.
اولین و مهمترین عامل نگرانی چین مسائل امنیتی هستند. چین بیش از هر چیزی بر تهدیدی که تروریسم و جداییطلبی اویغورها متوجه امنیت و ثبات داخلی استان سینکیانگ و مناطق داخلی کشور میکند و نیز نگرانیهای گستردهتر در مورد امنیت مرزی در منطقه وسیع مرزی غرب متمرکز است. سین کیانگ از نظر مساحت بزرگترین استان چین است و یکششم خشکی این کشور را دربرمیگیرد. این استان با پاکستان، افغانستان و جمهوریهای آسیای مرکزی، تاجیکستان، قزاقستان و قرقیزستان هممرز است. هریک از این کشورها میتوانند به بستری مناسب برای پرورش تروریسم اویغور تبدیل شوند. افغانستان در این میان تهدید خاصتری است، زیرا همان طور که قبلاً اشاره شد، رژیم طالبان پیش از این تروریستهای اویغور، از جمله جنبش اسلامی ترکستان شرقی را در خود جای داده و به آنها اجازه داده بود به اردوگاههای تروریستی وابسته به القاعده بپیوندند.
مقامات چینی برآورد میکنند که صدها شبهنظامی اویغور زمانی که طالبان از سال 1996 تا 2001 کنترل افغانستان را دراختیار داشت، در آنجا آموزش دیدند [6، ص 13]. اکثر آنها پس از تهاجم ایالات متحده مجبور به خروج از افغانستان شدند و به پاکستان گریختند. پس از اینکه پناهگاههای امن آنها توسط ارتش پاکستان ناامن شدند، آنها به افغانستان برگشتند و در شمال کشور از جمله کریدور واخان جایی که گمان میرفت که رهبر جنبش اسلامی ترکستان شرقی در آنجا فعالیت میکنند، حضوری حیاتی پیدا کردند. این یکی از دلایل اصلی علاقه چین به گشتزنی در ناحیه بدخشان و حمایت از ساختمان فوقالذکر یک تیپ کوهستانی برای نیروهای امنیتی افغانستان بود. در دهه 2010، مقامات انگلیسی تعدادی از حملات تروریستی اویغور را نه تنها سینکیانگ، بلکه در مناطق داخلی چین از جمله یک حمله انتحاری را در میدان تیانانمن را در اکتبر 2013 و یک حمله دستهجمعی در ایستگاه قطار کونمینگ را در مارس 2014 گزارش کردند. در فاصله سالهای 2010 تا 2014، حملات تروریستی در سینکیانگ یا مناطق مرتبط با آن (مثلاً حمله کونمینگ) جان 468 نفر را گرفت و 548 نفر را مجروح کرد [2، ص 574].
چین از پتانسیل تروریسم و جدائیطلبی اویغور برای نفوذ و گسترش از افغانستان و پاکستان به آسیای مرکزی و منطقه خاورمیانه و بیثبات کردن مرزهای غربی خود هراس دارد. پیدایش دولت اسلامی (داعش) بهعنوان یک نیروی بزرگ منطقه در سال 2014 به این نگرانیها دامن زد، زیرا این جنبش آرزوی خود برای گسترش خلافت خود اعلام شدهاش به سینکیانگ هم اعلام کرد و برخی از افغانها نیز خواهان تأسیس رژیمی به سبک داعش در افغانستان شدند [6، ص 18].
در فوریه 2018 داعش با انتشار ویدیویی که اویغورها در آن قول داده بودند که برای انجام حملات به خانه بازخواهند گشت، تهدید مستقیمی را علیه چین صادر کرد[7، ص3]. پیوستن تروریستهای اویغور و سایر گروههای تروریستی در افغانستان، پاکستان و کشورهای آسیای مرکزی، یک کابوس امنیتی برای پکن خواهد بود.
تروریسم و بیثباتی در افغانستان نه تنها بر خود چین، بلکه بر مناطق مرزی آسیای مرکزی که کشورهای آن در مجموع 23 هزار کیلومتر مرز با افغانستان و 3300 کیلومتر مرز با چین دارند، تأثیر میگذارد [5، ص900]. تهدیدات تروریستی و افراطگرایانه هم در داخل کشورها وجود دارند، مانند جنبش اسلامی ازبکستان و هم در خارج از کشورها هستند که در میان آنها افغانستان بزرگترین مخاطره است.
اگر تروریستهای افغانستان به کشورهای آسیای مرکزی نفوذ کنند، این تهدید ممکن است از مرزهای طولانی و متخلخل آنها به سینکیانگ سرایت کند. برخلاف کریدور واخان که چین را از افغانستان جدا میکند و بهدلیل آب و هوای بسیار نامساعد و مکاننگاری (توپوگرافی) مهیب که به سختی میتوان از آن عبور کرد، مرزهای چین با کشورهای آسیای مرکزی را نمیشود بست. بنابراین پکن دستورکار مقابله با به اصطلاح «سه نیروی شرّ» جداییطلبی، تروریسم و افراطگرایی مذهبی را با کشورهای آسیای مرکزی و با موفقیت چشمگیری در دستورکار خود قرار داد و پیش برد.
پاکستان خاری در چشم مبارزه چین با تروریسم اویغور است. پاکستان بهعنوان یکی از متحدان نزدیک چین از زمان تأسیس هر دو کشور در اواخر دهه 1940، بهدلیل ایجاد پناهگاه امن برای افراطگرایان اسلامی از جمله طالبان و شبهنظامیان اویغور بدنام است. در سالهای اخیر، چین هم قربانی حملات علیه کارکنان و زیرساختهای خود توسط افراطگرایان پاکستانی در بلوچستان یعنی جایی که کریدور اقتصادی چین ـ پاکستان (CPEC) ـ پروژه شاخص BRI ـ در حال توسعه است. پکن تلاش کرده است اسلامآباد را برای عقب راندن شبهنظامیان اویغور مستقر در مناطق قبیلهای تحت مدیریت فدرال پاکستان در مجاورت افغانستان و حفظ امنیت پروژههای چینی در داخل کشور تحت فشار قرار دهد. با این حال، حملات تروریستی مکرر در بلوچستان و احیای مجدد طالبان در افغانستان، اعتماد پکن را به توانایی پاکستان در انجام این کار کاهش داده است.
دومین عامل مؤثر بر سیاست چین در قبال افغانستان، جایگاه این کشور در راهبرد بینالمللی فراگیر چین است. قبل از روی کار آمدن رئیسجمهور شیجین پینگ در اواخر 2012، افغانستان ربط چندانی با تفکر راهبردی بزرگ چین نداشت.
همان طور که در بالا ذکر شد، این موضوع وقتی اهمیت پیدا کرد که امنیت چین در معرض خطر قرار گرفت، درست مانند زمانی که در دهه 1980 شوروی به این کشور حمله کرد و در اواخر دهه 1990 جنگجویان اویغور را پذیرفت، اما با سختی بیشتری این کار را کرد. از سال 2013 دو تحول جدید، بر اهمیت افغانستان در سیاست چین افزوده است، هر چند هنوز هم این اهمیت محدود است.
اولین مورد همان گونه که پژوهشگر چینی، ژائو هوآشنگ اشاره میکند، برجسته شدن روزافزون دیپلماسی همسایگی یا پیرامونی [Zhoubian Waijiao] در سیاست خارجی چین است. [5]. چین اولین همایش خود را در زمینه دیپلماسی در قبال کشورهای پیرامونی خود برگزار کرد. رئیسجمهور چین بر لزوم تلاش برای دستیابی به موفقیت در دیپلماسی همسایگی بهمنظور تضمین یک محیط منطقهای مطلوب برای توسعه چین تأکید کرد. این همایش که با حضور نمایندگانی از حزب، دولت محلی و مرکزی، ارتش، شرکتهای دولتی و هیأت دیپلماتیک برگزار شد، نقطه عطفی در ارتقای جایگاه دیپلماسی همسایگی در سیاست خارجی نوین چین بود. یان شو اِتونگ پژوهشگر برجسته چینی استدلال میکند که این نشاندهنده تغییر راهبردی در سیاست خارجی چین از «حفظ سطح پایین» به «تلاش برای دستاورد بیشتر» است. به نظر او این رویکرد به این بحث که آیا شی پیگیر رویکرد دنگ شیائو پینگ، مغز متفکر سیاست خارجی چین در دوره اصلاحات است، سطح فعالیتها را پایین نگه میداشت یا میخواهد به راهبرد منطقهای فعالتری روی آورد، پایان داد [8].
توسعه دوم، پروژه BRI، یعنی برنامه اتصال جهانی است که در سپتامبر ـ اکتبر 2013، دقیقاً همزمان با اعلام دیپلماسی جدید همسایگی، توسط رئیسجمهور شی توسعه یافت. پروژه BRI بهدنبال اتصال کل قاره اوراسیا از شرق آسیا به اروپای غربی و در عین حال اقیانوس آرام غربی، دریای چین جنوبی و اقیانوس هند به یکدیگر است. با یک حساب سرانگشتی، شبکه BRI، 4.4 میلیارد نفر (63 درصد از جمعیت جهان)، 64 کشور و بازده اقتصادی ترکیبی 21 میلیارد دلار (29 درصد از تولید ناخالص جهانی) را شامل میشود و نیازمند سرمایهگذاری عظیم 20 میلیارد دلاری است [9، ص120]. این راهبرد اقتصادی جهانی چین است و ناظران اغلب آن را بهعنوان راهبرد عظیم رئیسجمهور شی مطرح میکنند[ 10، 11].
از بین این دو برنامه توسعهای، دیپلماسی همسایگی بیش از پروژه BRI بر سیاست چین در قبال افغانستان تأثیر میگذارد. هنگامی که رهبری چین تشخیص داده است که سیاست خارجی باید در جبهه منطقهای فعالتر باشد، دستگاه دیپلماسی باید برای اجرای این دستورالعمل جدید راههایی را پیدا کند. چنین الزامی باید از طریق فرایند سیاستگذاری، پالایش و سپس به افغانستان تحمیل شود، هر چند البته مظاهر سیاست فعالتر در افغانستان را شرایط عملی تعیین میکند. با توجه به پروژه BRI اهمیت افغانستان قابل تردید است.
به نظر برخی از ناظران افغانستان، دستکم آن گونه که نقشه نشان میدهد، میتواند برای اتصال آسیای مرکزی به آسیای جنوبی، یک قطب مرکزی باشد [7، ص2]. در سال 2016 مقامات افغانستان، چین و پاکستان امکان گسترش دهلیز اقتصادی چین ـ پاکستان به افغانستان را مطرح کردند [12، ص104].
از آنجایی که چین بهدنبال ادغام سینکیانگ و بهرهبرداری از موقعیت ژئوپلیتیک (جغرافیای سیاسی) خود برای غلبه بر جدائیطلبی و تروریسم اویغور است و در عین حال نظام ژئواکونومیک (جغرافیای اقتصادی سیاسی) اوراسیا با محوریت چین را تسهیل میکند، افغانستان باید از سوی استراتژیستهای چینی توجه بیشتری را دریافت کند[2]. حتی اگر این موضوع حقیقت هم داشته باشد، افغانستان بهدلیل موقعیت جغرافیایی خود به هیچوجه نمیتواند به مرکزیت BRI در آسیای مرکزی و جنوبی دست یابد[13]. در واقع دو کریدور BRI در جنوب و شمال شامل کریدور اقتصادی چین ـ پاکستان و کریدور اقتصادی چین ـ آسیای مرکزی ـ غرب آسیا که از پنج جمهوری آسیای مرکزی و نیز از ایران و ترکیه عبور میکند، از کنار افغانستان میگذرند. یک تحلیلگر برجسته چینی تأکید میکند که وقتی صحبت از اهمیت اقتصادی میشود، افغانستان برای پروژه BRI اهمیت چندانی ندارد[14].
کسانی که ارزش ژئوپلیتیکی (جغرافیایی سیاسی) افغانستان را برجسته و از ساخت یک کریدور راهبری که از طریق افغانستان، چین را به ایران متصل کند حمایت میکنند، هزینهها و مخاطرات هنگفت انجام این کار را نادیده میگیرند[15]. هم از نظر ژئوپلیتیک (جغرافیای سیاسی) و هم از لحاظ امنیتی، افغانستان از نظر پکن تا حد زیادی منفی است و نه مثبت. این مشکلی است که باید مدیریت و مهار شود، نه اینکه یک دارایی برای استفاده و بهرهبرداری تلقی شود.
سومین عامل مؤثر بر محاسبات چین در قبال افغانستان، سیاست قدرتهای بزرگ در آسیای مرکزی و جنوبی و بویژه از سال 2001 روابط چین و امریکا است. برداشت چین از نقش ایالات متحده و ناتو در افغانستان دستخوش چند تغییر جالب شده است. برای تقریباً 10 سال پس از حمله ایالات متحده به افغانستان در سال 2001، پکن همسو با سوءظن کلی و همیشگی چین نسبت به قصد ایالات متحده برای محدود یا حتی مهار سر برآوردن این کشور، بهطرز پیشبینیشدهای از انگیزههای ایالات متحده برای این حمله بیمناک بود. تندروها در جامعه راهبردی چین، بخصوص در ارتش آزادیبخش مردمی (PLA) و آژانسهای امنیتی، متمایل بودند که حضور نظامی ایالات متحده در افغانستان را تهدیدی برای امنیت ملی چین و ابزاری برای راهبرد تحت محاصره قرار دادن چین توسط امریکا بدانند. تا حدی در نتیجه چنین برداشتی، پکن درخواستهای ایالات متحده برای همکاری، مانند درخواست برای کمک به واشنگتن برای ایجاد جایگزینهایی در پاکستان برای مسیرهای تدارکاتی شکننده موجود جهت تحویل مواد به نیروهای ایالات متحده و ناتو را پشت گوش انداخت [2، ص571].
هنگامی که واشنگتن تصمیم گرفت از افغانستان خارج شود، پکن حضور ایالات متحده در آنجا را در فضای روشنتر و مطلوبتری مشاهده و بررسی کرد. چین دیگر با این تفکر که حضور ایالات متحده ممکن است به نفع او باشد مخالفت نمیکرد، زیرا این حضور به او امکان میداد تا تلاشهای ثباتبخشی غرب را آزادانهتر پیش ببرد. لذا مقامات چینی از اینکه ایالات متحده خیلی عجولانه افغانستان را ترک کند، ابراز نگرانی کردند [16]. اینک نگرانی از اینکه ممکن است افغانستان بار دیگر به پناهگاه امن شبهنظامیان اویغور و منجر به بیثباتی مرزهای غربی چین شود، جای ترس از محاصره توسط ایالات متحده را گرفت.
زیربنای این برداشتهای متغیر، یک ذهنیت پر از تضاد است که همزمان مهار طالبان توسط ایالات متحده را پیامد مثبتی برای سینکیانگ میداند و از سوی دیگر نگران حضور راهبردی و نظامی ایالات متحده در افغانستان بهعنوان یک تهدید ژئوپلیتیک برای منافع ملی چین است. به قول اندرو اسمال، چین، «نه پیروزی غرب را میخواست که موجب تحکیم حضور ایالات متحده در حیاط خلوت او شود و نه پیروزی طالبان را میخواست که پیامد آن ایجاد خطراتی برای سینکیانگ و منطقهای وسیعتر بود.»[17] در نتیجه چین در فاصله سالهای 2001 تا 2014 فقط کمکهای مالی و سیاسی نمایشی را با هدف خودداری از کنارهگیری از دیگران و کمک به بازسازی کشور ارائه کرد. چین چنین طرز تفکر متضادی را تنها با تمایل بیشتر برای مداخله در امور افغانستان و به دست گرفتن امور یا با آشکارسازی دو پیامد وحشتناک، یعنی پیروزی امریکا یا پیروزی طالبان میتوانست حل و فصل کند. همان طور که بعدها مشخص شد، بعد از وقایع اوت 2021، اینک چین باید با پیامد دوم مقابله کند.
قبل از پرداختن به چالش جدید طالبان، باید اهمیت ملاحظات اقتصادی در سیاست چین در قبال افغانستان را روشن کنیم. اینک کاملاً مشخص شده است که افغانستان دارای منابع طبیعی غنی شامل نفت، گاز طبیعی، سنگآهن، طلا، مس، کبالت، لیتنیوم و سایر مواد خام با ارزش تقریبی یک میلیارد دلار است [18]. بدیهی است که فکر کنیم که اگر چین بتواند این منابع را از طریق BRI وارد کند، میتواند از واردات از کشورهای دورتر، بیثباتتر و کشورهایی که با آنها رابطه دوستانه چندانی ندارد، بکاهد و واردات خود را متنوعتر کند. تجارت با افغانستان همچنین باعث رشد اقتصادی ولایات غربی چین و نیز کشورهای همسایه پاکستان و جمهوریهای آسیای مرکزی خواهد شد [6، ص19].
این ملاحظات در زمینه ارزش اقتصادی افغانستان را باید با هزینهها و خطرات تجارت با افغانستان و در کشور سنجید. اقتصاد 20 میلیارد دلاری افغانستان عمدتاً حاصل تولید تریاک و قاچاق مواد مخدر و نیز کمکهای مالی بینالمللی است. تجارت چین با افغانستان در چهارچوب تجارت چین با همسایگانش بسیار ناچیز است و در سال 2020 به 550 میلیون دلار بالغ شد [19].
افغانستان فاقد ثبات سیاسی، امنیت داخلی و سیستم اقتصادی لازم برای ایجاد یک محیط مناسب برای سرمایهگذاری چینی است. جنگها و درگیریهای داخلی ظاهراً پایانناپذیر، فساد و زیرساختهای فرسوده و نیز مشکلات دیگر مانع از سرمایهگذاریهای بزرگ چین میشوند. شایان ذکر است که در سرمایهگذاری بزرگ چین در این کشور کنون ـ شرکت متالورژی چین با سرمایهگذاری 3 میلیارد دلار در میدان مس عینک و سرمایهگذاری شرکت ملی نفت چین در پروژه نفتی آمودریا ـ متوقف شدهاند، چه رسد به اینکه کارایی بالایی داشته باشند. میدان مس عینک در لوگر، یکی از پرخشونتترین ولایات افغانستان قرار دارد و تاکنون سرمایهگذاریهای متعدد در آن ناموفق بودهاند [4، ص288]. درسهایی از این قبیل به شرکتهای چینی آموختهاند که به اندازه همتایان غربی خود ریسکگریز باشند [6، ص27].
چهار عاملی که در بالا بررسی شدند، ما را قادر میسازند تا برای تداوم و تغییرات سیاست چین پس از خروج ایالات متحده از افغانستان در اوت 2021 توضیح خوبی را ارائه بدهیم. این سیاست را میتوان بهعنوان مشارکت و تعامل جدید چین با افغانستان توصیف کرد که یک بار دیگر توسط طالبان اداره میشود که شامل پنج عنصر اصلی است: 1. پذیرش تسلط طالبان بر امور افغانستان بهطور عملی و محتاطانه 2. جلوگیری از اینکه افغانستان بار دیگر پناهگاه امن تروریستها شود 3. تسهیل یک سیاست فراگیر در کشور 4. نشان دادن میزان بیشتری از توجهات و نگرانیهای بشردوستانه و 5. شرمنده کردن ایالات متحده و غرب بهدلیل سلب مسئولیت از خود.
چهار عنصر اول، شامل تداوم روشنی از سیاستهای گذشته است، اما همه آنها با میزانی از فوریت بیشتر پیش رفتهاند. هدف از شرمسار کردن ایالاتمتحده اثبات انتقاد طولانیمدت چین از سیاست خارجی مداخلهجویانه ایالاتمتحده و نیز سیخونک زدن به واشنگتن برای پذیرفتن مسئولیت بازسازی افغانستان پس از خروج بود. اگرچه چین در فاصله سالهای 1996 تا 2001 با دولت اول طالبان ارتباط نداشت، اما در اواخر دهه 1990 با این رژیم ارتباط برقرار کرد و از آن زمان تاکنون کانالهای ارتباطی را حفظ کرده است. سفیر چین در پاکستان حتی در سال 2000 با ملا محمد عمر، رهبر طالبان ملاقات هم کرد [17]. برخلاف ایالاتمتحده و برخی دیگر از کشورهای غربی، چین مدتها بر این عقیده بوده که طالبان در عرصه سیاسی افغانستان، هم یک بازیگر اصلی است و هم خواهد بود و تلاش کرده است با خودداری از جانبداری آشکار از مواضع ایالاتمتحده و ناتو، از دشمنی با طالبان خودداری کند [2، ص573]. اگرچه تصرف بسیار سریع قدرت توسط طالبان در اوت 2021 چین را هم به اندازه طالبان شگفتزده کرد، اما پکن لحظهای در توانایی خود برای ایفای نقشی برجسته در امور افغانستان تردید نکرد. در 28 ژوئیه، قبل از تسلط طالبان بر کابل، وانگیی، مشاور دولتی و وزیر خارجه چین، یک هیأت بلندپایه افغان را به ریاست ملا عبدالغنی برادر، معاون رهبر طالبان به حضور پذیرفت. وانگیی، طالبان را «یک نیروی محوری نظامی و سیاسی در افغانستان» توصیف و برای نخستینبار علناً و در انظارعمومی اعلام کرد چین، طالبان را بهعنوان یک بازیگر قانونی و مسلط بر امور افغانستان میپذیرد [20].
با این حال چنین پذیرشی براساس زمینههای عملگرایانه اتخاذ میشود و به نظر میرسد مشروط است به انتظاری که از تمایل و توانایی طالبان برای مبارزه با تروریسم و ایجاد یک راهحل سیاسی پایدار- یعنی عناصر دوم و سوم سیاست تعاملی جدید چین- وجود دارد. هر چه باشد، طالبان یک جنبش بنیادگرای اسلامی است که ذاتاً هیچ احترامی برای مفاهیم سکولار حق حاکمیت و تمامیتارضی مرتبط با حکمرانی دولتی نوین قائل نیست. احتیاط پکن از این واقعیت آشکار مشخص است که تا هنگام نوشته شدن این مقاله در فوریه 2022، هنوز از به رسمیت شناختن دولت جدید طالبان خودداری کرده است. همان طور که هیچ کشور دیگری در سراسر جهان هم این کار را نکرده است، چین هم هیچ عجلهای برای این کار ندارد، اما به رسمیت شناختن طالبان ممکن است اهرم فشاری علیه طالبان در مورد مسائل مهم مخصوصاً مبارزه با تروریسم و ثبات سیاسی باشد.
نگرانی چین از تروریستهای اویغور و جداییطلبانی که از پایگاههایشان در افغانستان دست به عملیات میزنند با عقبنشینی ایالاتمتحده از افغانستان شدت پیدا کرد. مقامات چینی در تمام اعلامیههای عمومی خود در مورد افغانستان در سال 2021، هرگز از اشاره به مسئولیت طالبان در کنار گذاشتن جنبش اسلامی ترکستان شرقی و سایر شکلهای تروریسم در خاک افغانستان کوتاه نیامدند. در ملاقات 28 ژوئیه با ملا برادر که قبلاً ذکر شد، وانگیی موفق شد از آنها تعهد بگیرد که از قلمرو افغانستان توسط هیچ نیرویی برای آسیب رساندن به چین استفاده نخواهد شد [20]. در اواخر اکتبر، وانگیی بار دیگر با ملا برادر در دوحه ملاقات کرد و با عباراتی کاملاً روشن و واضح گفت چین از طالبان میخواهد روابط خود را با جنبش اسلامی ترکستان شرقی قطع کند. ملا برادر در پاسخ به او بار دیگر قولش را تکرار کرد که به هیچ نیرویی اجازه نخواهد داد از خاک افغانستان برای آسیب رساندن به چین استفاده کند [21].
مقامات چینی احتمالاً چنین وعدههایی را دربست نمیپذیرند، زیرا قبلاً بارها با چنین وعدههایی مواجه شدهاند. پکن دقیقاً میداند طالبان واقعاً در این زمینه چه سوابقی دارد و چگونه جنبش اسلامی ترکستان شرقی را با دست پس میزند و فعالیتهایش را محدود میکند و با پا پیش میکشد و همچنان محیط محافظتشدهای که در حال حاضر مورد تقاضای بیشتر جنبش هم هست برایش فراهم میآورد. از اینرو چین علاوه بر فشار مستقیم بر طالبان، مجدداً به چندجانبهگرایی منطقهای بویژه سازمان همکاری شانگهای و مکانیسمهای مختلف هماهنگی با کشورهای همسایه از جمله پاکستان، روسیه، ایران و جمهوریهای آسیای مرکزی روی آورده است. در اواخر اکتبر، وانگیی اعلام کرد این کشورها نیاز به تشکیل «جبهه متحد ضدتروریسم» دارند [22]. مشخص نیست چین در این تلاش تا چه حد ایالاتمتحده را به خدمت خواهد گرفت، اما هر گونه کمکی که واشنگتن بتواند در مبارزه با تروریسم انجام دهد، بدون توجه به اختلافات چین و امریکا در سایر زمینهها، مورد استقبال پکن قرار خواهد گرفت.
تلاشهای چین برای تسهیل روند سیاسی فراگیر در افغانستان مدتها قبل از خروج نهایی ایالاتمتحده شروع شده بود. با این حال قبل از پیروزی طالبان، این تلاشها معطوف به ایجاد «آشتی» بین طالبان و رژیم تحت حمایت ایالاتمتحده در کابل بودند. در سال 2010 پکن برای اولین بار اعلام کرد روند آشتی افغانستان باید «به رهبری افغانها و تحت مالکیت افغانها» باشد.
پکن در سال 2014 با امید دستیابی به مصالحه سیاسی فراگیر، افزایش توانایی مبارزه با تروریسم و حفظ ارتباط و هماهنگی با ایالاتمتحده، طرفهای متخاصم را برای گفتوگو گرد هم آورد [3، ص623]. با این حال به دلیل فقدان دانش عمیق در مورد بازیگران صحنه و مسائل دیگر با آن، نتوانست نقش میانجی را به خوبی ایفا کند.
از اوت 2021، چین به حمایت از اصل «به رهبری و مالکیت افغانها» ادامه داده است، با این تفاوت که اکنون موقعیت مسلط طالبان را بهعنوان یک عمل انجام شده پذیرفته است [23]. بر این اساس، پکن دیگر خود را یک شبهمیانجی نمیبیند، بلکه بیشتر تسهیلکنندهای میبیند که میخواهد به طالبان جهت دهد و آنان را ترغیب کند که بازسازی سیاسی را جدی بگیرند. مقامات چین بویژه بر نیاز طالبان به ایجاد یک چهارچوب سیاسی گسترده و فراگیر، اتخاذ سیاستهای داخلی و خارجی معتدل، نفی تروریسم و مبارزه با تروریستها و توسعه روابط دوستانه با کشورهای همسایه تأکید میکنند [24]. همان طور که قبلاً توضیح داده شد، این پیامها به وضوح در راستای حفاظت از منافع امنیتی چین در سینکیانگ و منطقه مرزی گستردهتر غربی صادر میشوند.
گفتمان چین نیز تداوم و تغییرات جالبی را نشان میدهد. این تداوم منعکسکننده اصول دیرپای سیاست خارجی چین در مورد افغانستان و شامل احترام به حاکمیت، استقلال و تمامیتارضی این کشور، حمایت از انتخاب مسیر توسعه کشور توسط مردم و عدم مداخله در امور داخلی افغانستان است. با این حال از اواسط سال 2021 پکن وعده داد هیچ طرح ژئوپلیتیکی (جغرافیایی سیاسی) در مورد افغانستان ندارد و به دنبال «دستاوردهای خصوصی» یا حوزه نفوذ در افغانستان نیست [21]. این رویکرد آشکارا به معنی پیشگیری از سوءظن احتمالی نسبت به چین مبنی بر پر کردن خلأ راهبردی ناشی از خروج ایالاتمتحده بود.
چهارمین عنصر سیاست تعاملی جدید چین، بشردوستانهتر است و این نیز به شکلی طبیعی از سیاستهای قبلی ناشی میشود. چین از سال 2002 کمکهای مادی و انواع دیگری از کمکهای بشردوستانه را ارائه و از تمام بدهیهای قبلی آن چشمپوشی کرده است. کمکهای مالی چین در ابتدا بسیار کم بود، ولی پس از سال 2014 به طور چشمگیری افزایش پیدا کرد، به طوری که کل این مبلغ بین سالهای 2014 و 2017 به ارزش 326.7 میلیون دلار رسید که از مجموع مبلغی که بین سالهای 2001 و 2013 داده شد، بیشتر شد [4، ص286].
علاوه بر این، چین از ساخت بیمارستانها، مدارس و سایر پروژههای برجسته بازسازی و همچنین ارائه بورسیههای آموزشی و آموزش مقامات این کشور در زمینههای مختلف حمایت کرد.
رویکرد بشردوستانه چین پس از سال 2021 به خاطر طیف وسیعتری از نگرانیها قابل توجه است. در اوایل سپتامبر 2021 پکن اعلام کرد کالاهایی به ارزش بیش از 31 میلیون دلار در قالب کمکهای اضطراری و نیز 3 میلیون دوز واکسن کووید 19 را اهدا میکند و در صورتی که نیاز به تعداد بیشتری از این واکسن باشد، آنها را تأمین خواهد کرد [24]. در مقابل، کشورهای غربی تلاش میکردند برای هدایت وجوه به شیوههایی که طالبان را دور بزنند، راههایی پیدا کنند؛ هر چند حجم کل کمکهای غرب بسیار کمتر از حجم کمکهای چین بود. کمکهای چین، تصمیم شرمآور بایدن در فوریه 2022 را مبنی بر استفاده از نیمی از ذخایر خارجی افغانستان (3.5 میلیارد دلار) که در بانکهای ایالاتمتحده مسدود شده بودند تا صرف پرداخت غرامت به قربانیان امریکایی حملات 11 سپتامبر شود، در کانون توجه جهانیان قرار داد [25].
چین کمکهای خود را به کالاهای مادی محدود نکرد، بلکه روی حقوق زنان، کودکان و اقلیتهای داخل افغانستان و رسیدگی درست به پناهندگان هم تأکید کرد [26]. این اقدامات به درستی به حوزه حقوق بشر تعلق دارند، حوزهای که چین بارها در این مورد از سوی غرب مورد انتقاد قرار گرفته است.
آخرین جنبه گریزناپذیر سیاست جدید چین به ایالاتمتحده مربوط میشود. همانطور که دیدیم در فاصله سالهای 2001 تا 2020، در نگاه چین به نقش ایالاتمتحده در افغانستان، دو نوع نگرانی متمایز وجود داشت: نگرانی اولیه در مورد تثبیت حضور ایالاتمتحده در افغانستان بود که لاجرم چین را در «محاصره» قرار میداد و نگرانی بعدی عقبنشینی نابهنگام یا نابسامان ایالاتمتحده بود که برای تروریستها امکان سازماندهی مجدد و تهدید امنیت چین را فراهم میکرد. با به واقعیت پیوستن نگرانی دوم در اوت 2021، برداشت چین از ایالاتمتحده به ترکیبی از خشم و تحقیر تبدیل شد. این تحقیر در نکوهش و تمسخر خروج همراه با آشفتگی و دستپاچگی ایالاتمتحده آشکار بود. در ژوئن 2021 زمانی که دولت بایدن مشغول برنامهریزی برای عقبنشینی بود، وانگیی اظهار امیدواری کرد برای جلوگیری از بدتر شدن اوضاع امنیتی افغانستان و بازگشت مجدد به تروریسم، این کار با شیوهای مسئولانه و منظم انجام شود[27 ].
در اوایل ژوئیه، او ایالاتمتحده را به دلیل ایجاد مشکلات در افغانستان سرزنش کرد و امریکا را برای تضمین انتقال پایدار امور افغانستان تحت فشار قرار داد و روی این نکته تأکید کرد که واشنگتن نباید اجازه بدهد خروج از افغانستان باعث هرج و مرج و درگیری شود [28]. در اوایل ماه سپتامبر، زمانی که ناکامی ایالاتمتحده و خروج ناگهانی آن از افغانستان دنیا را بهتزده کرده بود، وانگیی، واشنگتن را به خاطر طفره رفتن از «مسئولیت اجتنابناپذیرش در قبال بازسازی مسالمتآمیز افغانستان» به صلابه کشید و توصیه کرد این خروج ناگهانی و غیرعادی نباید مشکلات جدیدی را برای افغانستان به وجود آورد یا بیثباتیهای جدیدی را - که به منافع کشورهای همسایه افغانستان آسیب میرساند- ایجاد کند [29]. توبیخ چین پیام دوگانه آشکاری داشت؛ ضربه پیروزمندانه بر سیاست مداخلهجویانه و مسلحانه ایالاتمتحده و پروژه ملتسازی آن و نیز توصیه و نصیحت مؤکد به واشنگتن تا به تعهدات خود در قبال وقایع پس از خروجش از افغانستان عمل کند. مورد دوم را میتوان به نوعی نشأت گرفته از باور چینیها پس از سال 2014 دانست که حضور ایالاتمتحده در افغانستان در واقع خدمت به منافع چین بود.
مهمتر از آن، در موضع چین نسبت به امریکا خشم شدیدی وجود داشت که بسیار فراتر از این واقعیت بود که واشنگتن با خروج ناگهانی خود از افغانستان، افتضاح کاملی را برای چین و سایر کشورهای منطقه به بار آورده بود که آنها باید آن را رفع و رجوع میکردند. علاوه بر این، چین از این بابت خشمگین بود که دولت بایدن تلاش میکرد خروج خود را از افغانستان با دلایل ضدچینی توجیه کند و این رویکرد امریکا باعث میشد فعالیتهای چین در افغانستان و نیز همکاری چین با ایالاتمتحده برای رسیدگی به وضعیت افغانستان بشدت محدود شود. وانگیی در تماسی تلفنی با وزیر امور خارجه ایران در 4 سپتامبر به ادعای امریکا مبنی بر اینکه هدف خروج ایالاتمتحده از افغانستان تمرکز بیشتر بر چالشهای چین و روسیه بوده است، اشاره کرد.
وانگیی اعتراض کرد که این رویکرد نه تنها تلاشی برای توجیه شکست ایالاتمتحده در افغانستان است، بلکه بار دیگر ماهیت واقعی قدرت سیاسی این کشور در سراسر جهان را افشا میکند. اگر ایالاتمتحده از افغانستان درس عبرت نگیرد و رویکردهای سیاست خارجی خود را کلاً تغییر ندهد، در آینده متحمل شکستهای بزرگتری خواهد شد[29].
«شکستهای بزرگ» بیتردید هشداری علیه راهبرد رقابتی ایالاتمتحده با چین بود که توسط دولت ترامپ رهبری میشد و دولت بایدن هم تا حد زیادی همان شیوه را دنبال میکند[ 30، 31].
در چهارچوب روابط واشنگتن با چین در قبال افغانستان دو مکتب فکری به وجود آمدهاند؛ یک مکتب معتقد است پس از جنگ عراق، بحران مالی جهانی و یک رشته از شکستهای سیاسی دیگر در 20 سال گذشته، شکست خروج ایالاتمتحده از افغانستان بار دیگر کاهش قدرت و شایستگی این کشور را نشان داد. براساس این تفکر، اینک یک فرصت راهبردی در افغانستان ایجاد شده است و چین باید بلافاصله و با نشاط و چابکی این خلأ را پر کند، بخصوص چین باید با استفاده از افغانستان و برای اتصال آسیای مرکزی و جنوبی، پروژه BRI (پروژه جاده ابریشم جدید) را با جدیت بیشتری دنبال کند تا بتواند در عناصر غربی و شرقی این راهبرد به تعادل بهتری دست یابد[ 32].