آسیا پیکرهای از آب و خاک است که ملت افغانستان قلب آن است.
کل آسیا فاسد میشود، اگر قلب آن فاسد شود.
زوال آن زوال آسیاست، شکوه آن شکوه آسیاست.
بدن تنها تا زمانی آزاد است که قلب آزاد باشد،
دل با بغض میمیرد و با ایمان زنده میماند
با این حال، عشق اقبال به افغانستان مانند همنسلان مسلمانانش در جنوب آسیا، امری عادی بود و نه استثنایی و این پدیده به قرابت تمدنی بین افغانها و مسلمانان شبه قاره شمال غربی برمیگشت. به گفته مورخ ریچارد ام. ایتون، جهان پارسی از قرن یازدهم تا نوزدهم بخش زیادی از آسیای غربی، مرکزی و جنوبی را دربر گرفت. این تسلط قدرت خود را از زبان و ادبیات معتبری میگرفت که کاربرانش به آن بخشیده بودند.
با وجود زوال امپراتوری مغول، زبان فارسی توانست خود را حفظ کند. کمپانی هند شرقی تا سال 1830 زبان فارسی را به عنوان زبان رسمی پذیرفت تا جایی که این زبان در دربار امپراتوری سیک که در سال 1848 رو به افول گذاشت نیز باقی ماند. پس از آن، با وجود اینکه زبان فارسی به طور رسمی افول کرد، پیوندهای تمدنی تا یک قرن دیگر دوام آورد، چرا که مسلمانان هند به خواندن و تولید محتوا در ادبیات فارسی ادامه دادند. اقبال را میتوان آخرین شاعر بزرگ این عصر دانست که میراثدار شاعران جنوب آسیا و همچنین شاعران ایرانی و آسیایی مانند سینا، عطار و مولانا بود که دو تن از آنها ریشه افغانی داشتند و دیگری کاملاً فارس بود. از نظر قرابت سیاسی و جغرافیایی، این پیوندهای تمدنی را میتوان در تمدن دره سند و چندین امپراتوری و دوره تمدنی مشترک از جمله امپراتوری هخامنشی، امپراتوری مغول و امپراتوری درانی جستوجو کرد. در دوره سلطان نشینی، برخی از سلسلههای افغان بر هند شمالی حکومت میکردند که افغانهای لودی(Lodhi) (1451-1526) برجستهترین آنها بودند. افغانها نیز با پیوستن به ارتش حاکمان مسلمان و با خدمت به اشراف مسلمان، به بخشی از نخبگان حاکم تبدیل شدند. به همین ترتیب، بازرگانان و سربازان افغان نیز در پیوند هند به آسیای مرکزی و فراتر از آن و شکلگیری جامعه مسلمان در آن دوره زمانی نقشی کلیدی ایفا کردند. شیر شاه سوری (1472، یا 1486 - 1545)، پسر یکی از تجار اسب افغان، هنوز هم یکی از برجستهترین فرمانروایان شمال هند محسوب میشود.
در هنگام مهاجرت به هند مسلمان، افغانها از این واقعیت که در سیستم کاست مسلمان هندی (طبقات مختلف هندی) به خودی خود در کنار اعراب، ایرانیها و مهاجرین آسیای میانه به عنوان کاستهای برتر شمرده میشدند کمک گرفتند.
در عصر بریتانیا، ارتباطات تجاری هند با افغانستان و آسیای مرکزی بشدت محدود شد، استفاده از زبان فارسی به عنوان زبان رسمی ممنوع شد و مرزهای دائمی بین افغانستان و جنوب آسیا ترسیم شد. در این دوره بود که افغانستان نه تنها به عنوان یک موجودیت خارج از جنوب آسیا بلکه به عنوان یک موجودیت متخاصم با آن معرفی شد. بویژه ناسیونالیستهای هندی که میکوشیدند مرزهای فرهنگی و جغرافیایی اولیه آنچه را که «مادر هند» مینامیدند را تعریف کنند از این مطلب حمایت کردند. هند هنوز افغانستان را در کتابهای درسی، روایتهای سیاسی و فرهنگ عامه، «دیگری» (در مقابل خودی) میخواند. اخیراً نیز احمدشاه ابدالی و افغانها در یک فیلم محبوب بالیوودی با تصویری منفی نمایش داده شدند.
در این دوره تقریباً تمام مناطق مسلماننشین به دست استعمارگران غربی افتاد. اگرچه بریتانیا به دلایل صرفاً استراتژیک و اقتصادی افغانستان را منطقه «غیر قابل اشغال» خواند، اما مسلمانان جنوب آسیا آن را به طبیعت آزادیخواه افغانها نسبت دادند و افغانستان را با لقب «جزیره آزادی» ستایش کردند. مسلمانان جنوب آسیا، افغانها را مسلمانانی آزادیخواه، مستقل، جنگجو و کاملاً مذهبی میدانستند.
به نظر میرسید در ابتدا و در زمان تأسیس پاکستان، افغانستان و پاکستان نزدیکترین متحدان و دوستان هم باشند. با این حال، روابط دو کشور مسیر دیگری را در پیش گرفت. در طول دو دهه اخیر، روابط تیره و تار دو دولت بر روابط مردم این دو کشور نیز تأثیر گذاشته است. جالب اینجاست که روایتهای دولت افغانستان نه تنها در افغانستان بلکه در پاکستان نیز بر گفتمان روابط دوجانبه بین دو کشور حاکم است. دلیل این امر شاید در این واقعیت نهفته باشد که پاکستان نمیخواهد روایت خود را بازگو کند تا از بحث در مورد موضوعی که به قومیت و جدایی طلبی مرتبط است، اجتناب کرده باشد.
در آستانه استقلال پاکستان، افغانستان فرصت پیدا کرد نسبت به مناطق حاصلخیز وسیع ایالت سرحد شمال غرب (NWFP) (خیبر پختونخوای فعلی) ادعای مالکیت کند. در کنار جنبش خدمتگر خدای (Khudai Khidmatgar)، رهبران افغانستان تحت تأثیر رهبران هندی قرار گرفتند و معتقد بودند پاکستان کشوری ناپایدار است که دیر یا زود استقلال خود را از دست خواهد داد. افغانستان با رفراندوم برگزار شده در ژوئن 1947 توسط بریتانیا که منجر به ادغام ایالت مرزی شمال غرب(NWFP) در پاکستان شد، مخالفت کرد و خواستار افزودن گزینههای دیگر مانند ایجاد سرزمین جداگانه برای پشتونها و ادغام منطقه به افغانستان شد.
پس از شکلگیری پاکستان، افغانستان با عضویت آن در سازمان ملل مخالفت کرد. در واقع افغانستان تنها کشوری بود که این کار را انجام داد. افغانستان در 20 اکتبر 1947 رأی خود را پس گرفت و در سال 1948 روابط دیپلماتیک با پاکستان برقرار کرد. افغانستان مرزهای تاریخی خود را بر اساس گسترش امپراتوری درانی در اواسط قرن هجدهم به شمال غربی هند آن زمان /پاکستان فعلی، تعیین کرد. این اصلاحطلبی(revisionism) در زمان ژنرال داوود به کانون اصلی سیاست افغانستان تبدیل شد، هر چند در هیچ یک از مجامع بینالمللی مطرح نشد.
این اصلاحطلبی را میتوان با جستجوی هویت ملی افغانستان نیز مرتبط دانست. هویت ملی تنها از طریق تضاد با دیگران، یعنی از طریق تمایز یک ملت از سایر ملل یا اقوام، معنا مییابد. افغانستان به محض تشکیل، پاکستان را به عنوان «دیگری/ طرف مقابل» خود تعریف کرد و این هویت «دشمن» در طول زمان نیز تقویت شده و در اذهان عمومی افغانستان نفوذ کرده است.
افغانها این «تضاد» را تنها به حوزه هویتسازی یا سیاست خارجی محدود نکردند، بلکه از همان روز نخست تشکیل پاکستان برای تجزیه پاکستان گامهای عملی برداشتند و در نهایت پاکستان را مجبور به واکنش و دخالت در امور افغانستان کردند. در آستانه استقلال پاکستان، مقاومت مسلحانه علیه انگلیسیها در وزیرستان به رهبری حاجی میرزاعلی خان وزیر جریان یافت. افغانستان و هند دست به دست هم دادند تا با تأمین تسلیحات از این مقاومت حمایت کنند و آن را علیه کشور تازه تأسیس بشورانند. افغانستان «فقیر ایپی» را تشویق کرد تا تشکیل پشتونستان را اعلام کند. ایپی بعدها ادعا کرد که وی توسط افغانها در درگیری با پاکستان فریب خورده و مقاومت مسلحانه را متوقف کرد.
پاکستان همچنین از سپتامبر 1950، زمانی که قبایل افغان و همچنین سربازان عادی افغان به پاکستان لشکرکشی کردند، با حملاتی با مقیاس کم از سوی افغانستان روبهرو شد. دولت پاکستان اعلام کرد که «متجاوزان افغان را پس از شش روز جنگ به آن سوی مرز برگردانده است.» افغانستان ادعا کرد که این حمله از سوی افراد قبایل پشتون که برای تشکیل پشتونستان مستقل تبلیغ میکنند، صورت گرفته است.
تنش بین افغانستان و پاکستان در سال 1955 و زمانی به طور قابل توجهی افزایش یافت که پاکستان اعلام کرد که کنترل بر مناطق قبیلهای را تحکیم میبخشد. در پاسخ به این اقدام، داوود خان در 29 مارس 1955 سخنرانی آتشینی در رادیو کابل ایراد کرد. تظاهراتی که ظاهراً از سخنان دولت افغانستان الهام گرفته شده بود، در کابل، قندهار و جلال آباد شعلهور شد. پرچم پاکستان پایین کشیده شد و مورد توهین قرار گرفت و پرچم پشتونستان روی سفارت پاکستان در کابل به اهتزاز درآمد. این حادثه باعث شد تا دو کشور سفرای خود را فراخوانده و تا سال 1957 روابط به طور کامل قطع شد.
در اواخر سپتامبر 1960، لشکر افغان وارد منطقه باجور (Bajaur) پاکستان شد. پاکستان مدعی شد که نیروهای نظامی متعارف افغانستان از جمله تانکها نیز در آن سوی مرز در خاک افغانستان و در نزدیکی باجور تجمع کردهاند. درگیری آغاز شد و خبرگزاری رسمی افغانستان آن را «نبردی بزرگ» توصیف کرد. پاکستان با استفاده از نیروی هوایی خود، نیروهای افغان را بمباران کرد و درگیری موقتاً متوقف شد.
در مه 1961 در گردنه خیبر درگیری رخ داد. محمد ایوب خان رئیس جمهور پاکستان اعلام کرد که نیروهای نظامی افغان به پستهای پاکستان در مرز حمله کردهاند. نیروی هوایی پاکستان در پاسخ به این حمله به مواضع افغانستان حمله کرد. با آغاز درگیریها در زمستان 1961، دو کشور روابط دیپلماتیک خود را قطع کردند. در نتیجه، هم تجارت عادی و هم حقوق کوچ عشایر از سپتامبر 1961 تا ژوئن 1963 معلق ماند، بحران داخلی جدی در افغانستان ایجاد شد و اقتصاد این کشور را فلج کرد.
افغانستان و پاکستان در اواخر سال 1963 با وساطتِ شاهِ ایران، روابط دیپلماتیک خود را از سر گرفتند. از آنجایی که داوود مسئول اقتصاد فلج شده افغانستان شناخته میشد، بخشی از نخبگان قدرتمند افغانستان خواستار عادیسازی روابط با پاکستان برای احیای اقتصاد افغانستان شدند. در نتیجه داوود در مارس 1963 مجبور به استعفا شد.
دو سال پس از شکست پاکستان شرقی و استقرار دولت «ذوالفقار علی بوتو» در پاکستان، ژنرال داوود در سال 1973 از طریق کودتا قدرت را در افغانستان به دست گرفت. داوود، در کنار احیای موضوع پشتونستان، از شورشهای دوگانه بلوچ-پشتون که پس از انحلال دولتهای (برنامه قدرت ملیNAP) در ایالت بلوچستان پاکستان و خیبر پختونخوا ظهور کردند، حمایت کامل کرد. حمایت افغانستان از این شورش قدرتمند، درحالی که پاکستان درحال التیام زخمهایی بود که از ورشکستگی نظامی و تجزیه برداشته بود، آخرین زخم را بر پاکستان وارد کرد و پاکستان تصمیم گرفت با حمایت از مقاومت شبهنظامیان در داخل افغانستان به آن پاسخ دهد.
در جولای 1973، بوتو یک «واحد افغان» در وزارت خارجه تأسیس کرد. «سرلشکر نصیرالله بابر»، مشاور بوتو، یک پشتون از ایالت خیبر پختونخوا و رئیس امور افغانستان بود. واحد افغان به مدت چهار سال به طور منظم به ریاست نخست وزیر بوتو تشکیل جلسه داد و رهنمودهای سیاسی ارائه کرد. بازرس پاسبانی کل سرحدی و اطلاعات ارتش برای انجام مأموریتهای اطلاعاتی در داخل افغانستان با یکدیگر همکاری کردند.
اگرچه پس از این دوره افغانستان به میدان جنگ رقابت ابرقدرتها و درگیریهای منطقهای تبدیل شد اما این دوره مملو از مداخلات متقابل بازیگران غیردولتی است. جمهوری افغانستان حتی برای تجلیل از جهاد افغانستان در مقابل شوروی موزهای در هرات ایجاد کرد. با این حال، این موزه هیچ اعتباری برای حمایت پاکستان از جهاد به دنبال نداشت. بیشتر رهبران جمهوریخواه و همچنین رهبران عالی طالبان نیز از مجاهدین سابق بودند.
در حالی که در پاکستان این اجماع به وجود آمد که افراط در جهاد افغانستان فاجعه آمیز است، افغانها آن را فصل قهرمانی تاریخ خود میدانند. مشکل واقعی زمانی پدیدار شد که پاکستان در میان جنگ سالاران جهادی نقش محبوب را بازی کرد و زمانی که واکنشها نسبت به افراط و تفریط این جنگسالاران پدیدار شد، از طالبان حمایت کرد. این طرفداری باعث شد گروههای غیر پشتون زیر پرچم اتحاد شمال گرد هم آمدند و خود را با هند هماهنگ کردند.
پاکستان ابتدا در جنگ داخلی از حزب اسلامی که پس از عقبنشینی شوروی در سال 1989 تشکیل شد، حمایت کرد، اما با به شهرت رسیدن طالبان در اواسط دهه 1990، از این گروه حمایت کرد. طالبان روابط نزدیکی با پاکستان داشت و به دلیل اختلافهای مذهبی و نیز به دلیل حمایت نظامی و مالی هند از ائتلاف شمالی رقیب، با هند دشمنی کرد. با این حال، طالبان در این دوره میزبان گروههایی بود که در اقدامهای ضد امنیتی پاکستان دست داشتند. این امر باعث ایجاد تنش بین دو کشور در سال 1999 شد.
با حمله امریکا در سال 2001 دوران «جمهوریخواهی» آغاز شد، روابط دو کشور به دلیل اتهامهای افغانستان به حمایت پاکستان از طالبان و سرزنش پاکستان به حمایت افغانستان از جداییطلبان بلوچ و تحریکطالبان پاکستان (TTP) رو به وخامت گذاشت. دولت افغانستان ادعا کرد که میتواند موقعیت مکانی رهبران طالبان را در داخل پاکستان تشخیص دهد این در حالی بود که میر بالاچ ، رهبر ارتش آزادیبخش بلوچستان (BLA)، (سازمان شبه نظامی که برای جدا کردن ایالت بلوچستان از پاکستان میجنگد) در 21 نوامبر 2007 در افغانستان کشته شد.
به نظر میرسد که کمکهای سخاوتمندانه نظامی و غیرنظامی به افغانستان باعث ایجاد غرور در دولت افغانستان شد به طوری که افغانها احساس کردند میتوانند حساسیتهای همسایه خود را کاملاً نادیده بگیرند. اگرچه پاکستان در چند سال اول از دولت جدید افغانستان به طور کامل حمایت کرد، اما زمانی که پاکستان احساس کرد که در حال محاصره شدن است، این محاسبات تغییر کرد. از آنجایی که افغانستان بیش از حد به هند نزدیک شده بود، پاکستان سازمانهای اطلاعاتی هند را متهم کرد که برای بیثبات کردن پاکستان در افغانستان فعالیت میکنند. در نتیجه افغانستان به میدان بازی و درگیری هند و پاکستان تبدیل شد.
هند و پاکستان از محاصره یکدیگر هراس داشتند. به گفته هنری کیسینجر، ایندیرا گاندی تصمیم گرفت از تجزیه پاکستان و تشکیل بنگلادش مستقل حمایت کند، زیرا از محاصره توسط پاکستان نگران بود چراکه دو جناح پاکستان در دو طرف هند قرار داشتند1. پاکستان نیز به دلیل خصومت افغانستان با پاکستان و روابط نزدیک آن کشور با هند، چنین نگرانی مشابهی را احساس میکرد. تا سال 1971، کنترل ادعاهای ارضی افغانستان و حمایت آن از جنبشهای جداییطلب در پاکستان آسان بود.
پس از سال 1971، پاکستان نسبت به تمامیت ارضی خود بسیار نگران شد. حمایت پرقدرت ژنرال داوود از شورش وسیع در پاکستان بلافاصله پس از استقلال بنگلادش باعث شد سیاست پاکستان در قبال افغانستان تغییر کند. به گفته یک کارشناس، به لطف این «ترس غالب از محاصره»، پاکستان از دهه 1970 پیوسته به دنبال ایجاد «موازنه قدرت در کابل بود بهطوری که منافع اسلامآباد را پیش میبرد و در عین حال نقش هند را کاهش میداد.» تحلیلگران معمولاً از این سیاست بهعنوان تلاش ارتش پاکستان برای افزایش «عمق استراتژیک» یاد میکنند.
در مرکز محاسبات اسلامآباد ترسی دیرینه وجود دارد که هند، همگام با کابل بویژه با استفاده از دامن زدن به ناآرامی در میان جمعیتهای قومی بلوچ و پشتون پاکستان، از افغانستان به عنوان سکوی پرشی برای تضعیف تمامیت ارضی پاکستان استفاده کند.
مرزهای بین افغانستان و جنوب آسیا تا پایان قرن نوزدهم سیال بود. این نواحی تا کابل به مدت دویست و سی و چهار سال (1504-1738 میلادی) تحت حکومت مغول باقی ماند تا اینکه به امپراطوری ایران ملحق شد. در سال 1747 امپراطوری درانی با بیرون راندن والی مغول از کابل تأسیس شد. در دو سال بعد احمدشاه ابدالی، مؤسس سلسله درانی توانست مناطقی تا رود سند را تصرف کند. طولی نکشید که او بر مناطقی که تقریباً تمام پاکستان و افغانستان کنونی و همچنین کشمیر را در بر میگرفت، مسلط شد.
امپراطوری درانی توسط بریتانیاییها در سال 1848 از پنجاب بیرون رانده شد و بسیاری از خیبر پختونخوای کنونی به رانجیت سینگ حاکم سیکها سپرده شد. در حالی که این مناطق تا کابل به مدت دو قرن و نیم تحت کنترل مسلمانان جنوب آسیا قرار داشت، مناطق پاکستانی مورد ادعای کابل تنها نیم قرن تحت کنترل امپراطوری درانی بود، بنابراین ادعای ارضی افغانستان در برابر آزمون تاریخ بیاعتبار بود.
پاکستان چندین دهه در مورد مرز خود با افغانستان مانند یک مرز پیشامدرن رفتار میکرد و امکان جابهجایی افراد و کالاها را باوجود خطرات بزرگی که برای امنیت و اقتصاد این کشور داشت، فراهم میکرد. از سوی دیگر، از دهه 1970، از مناطق مرزی به عنوان یک فضای استراتژیک استفاده میکرد که پناهگاهی برای شبهنظامیان فعال در افغانستان فراهم کند. با این حال، این محاسبات پس از ایجاد پناهگاههای تحریک طالبان پاکستان (TTP) در مناطق فدرال سابق و در مناطق مجاور در آن سوی مرز تغییر کرد. پاکستان همچنین از نفوذ هند در افغانستان نگران بود.
در 8 ژوئن 2014 حملهای به فرودگاه بینالمللی جناح در کراچی صورت گرفت که تحریک طالبان پاکستان و جنبش اسلامی ازبکستان مسئولیت آن را برعهده گرفتند. ارتش پاکستان در واکنش به این حمله، عملیات ضرب عضب را در 15 ژوئن 2014 در وزیرستان شمالی در امتداد مرز پاکستان و افغانستان آغاز کرد.
در دسامبر 2014، تروریستها به مدرسه ارتش پیشاور حمله کردند و 150 نفر را کشتند که حداقل 134 نفر از آنها دانشآموز بودند. مقامات پاکستانی ادعا کردند که این شبهنظامیان از طریق تورخم (گذرگاه مرزی بین جلالآباد افغانستان و پیشاور پاکستان) وارد پاکستان شدهاند. پاکستان شدت عملیات را افزایش داد و به منظور تقویت دستاوردهای امنیتی خود، تصمیم گرفت یک حصار دو لایه در تمام طول مرز خود با افغانستان و ایران ایجاد کند.
پاکستان همچنین سیاست مرزهای باز خود را اصلاح کرد. در حالی که پیش از این هزاران افغان هر روز بدون هیچگونه مدرک قانونی اجازه داشتند بین دو سوی مرز تردد کنند، پاکستان بهتدریج سفر به پاکستان را بدون ویزای معتبر محدود کرد. در 1 آوریل 2016، پاکستان و افغانستان در مورد تردد بین مرزی به توافق رسیدند که براساس آن شهروندان افغان ملزم به ارائه اسناد مسافرتی معتبر و مجاز قبل از ورود به پاکستان از طریق تورخم هستند. شایان ذکر است که دولت افغانستان تقریباً یک دهه قبل از آن، محدودیتهای ویزا را برای پاکستانیها اعمال کرده بود.
در 2 آوریل 2016 کمیته عالی نظارت بر عملیات ضد تروریسم تشکیل شد که خواستار اجرای مکانیسم گذرگاه مرزی «واقعی» در همه نقاط عبورمرزی، بویژه تورخم شد. در 8 آوریل، پاکستان اطلاعیهای صادر کرد و از همه اتباع افغان مقیم تورخم خواست که منطقه را تخلیه کنند.
پاکستان همچنین با ادغام این مناطق در ایالت خیبر پختونخوا وضعیت نیمه خودمختار مناطق فدرال سابق را تغییر داد. حصارکشی و اقدامات امنیتی، تأمین امنیت در مناطق مرزی را بهبود بخشیده است، اما زندگی و معیشت را برای جوامع مرزی که به تجارت فرامرزی و قاچاق به عنوان منبع اصلی درآمد خود متکی بودند، دشوار کرده است. طالبان افغانستان نه تنها در اظهارات خود، مخالفت با حصارکشی مرزی را اعلام کرده، بلکه نیروهای آن بخشهایی از حصارها را برچیدهاند.
اگرچه دولتهای افغانستان در برنامههای سیاست داخلی همیشه از تنفر علیه پاکستان استفاده میکنند، اما دو دهه حکومتهای کرزی-غنی تا حد زیادی بیشترین موفقیت در این امر را بهدست آوردند. قبل از دوره جمهوری، تنش بین افغانستان و پاکستان امری در سطح دولتها بود. دولتهای کرزی-غنی آن را به سطح یک پروژه ارتقا دادند.
به نظر میرسید که دولت افغانستان، تحت سلطه ائتلاف شمال به دنبال آن بود که حساب خود با پاکستان را به دلیل حمایت از رقبای افغانستان در داخل این کشور در طول جنگ داخلی، تسویه کند. شاید هم به دنبال آن بودند که هند، شریک استراتژیک خود را راضی نگه دارند. با وجود اینکه حمایت پاکستان از طالبان قابل انکار نیست، افغانستان نیز سیاست مداخله در پاکستان را با حمایت از جداییطلبان بلوچ دنبال کرد.
دولت جدید منابع عظیمی برای برقراری ارتباط در اختیار داشت که عمدتاً از سوی ایالات متحده و دولتهای غربی برای جلب دولتها در مسیر مبارزه با تروریسم ارائه میشد. افغانستان همچنین توانست رسانههای فعالی را در بخش دولتی و خصوصی ایجاد کند که عمدتاً به حمایت دولتی و کمکهای مالی خارجی متکی بودند. دولت افغانستان در پرورش تنفر از پاکستان و مقصر دانستن آن برای همه شکستهای خود موفق شد. اظهارات سرشار از نفرت از سوی رهبران ارشد افغانستان در این دوره به یک امر عادی تبدیل شد. حمدالله محب، مشاور پیشین امنیت ملی افغانستان، در یک سخنرانی عمومی، پاکستان را «فاحشهخانه» خواند که این اظهارات باعث تیرگی روابط دیپلماتیک و برانگیختن خشم عمومی شد.
رسانههای اصلی افغانستان این روایتها را رواج داده و تکثیر کردند. هند توانست پیوندهایی قوی با رسانههای افغانستان برقرار کند. رسانههای اجتماعی نیز به فضایی برای حمله، نه تنها به دولت پاکستان بلکه به مردم پاکستان تبدیل شدند. نفرت به خیابانهای افغانستان نیز کشانده شد. پاکستانیهایی که از افغانستان بازدید میکردند، ابتدا توسط مقامهای دولتی و بیشتر توسط شهروندان عادی مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند. از آنجایی که بیشتر افراد پاکستانی از خیبر پختونخوا و بلوچستان به افغانستان سفر میکردند که جوامع اصلی میزبان پناهجویان افغان بودند، واکنشهای نامطلوبی نیز در این مناطق به جبران رفتار نامناسب با پاکستانیها در افغانستان ایجاد شد.
پاکستان میزبان یک میلیون و 435 هزار و 445 پناهجوی ثبت شده افغان است، در حالی که بیش از یک میلیون تبعه افغان ثبت نام نشده در این کشور زندگی میکنند. 58 درصد از پناهندگان در مناطق شهری و تنها 32 درصد از پناهندگان در روستاها زندگی میکنند. روایت نفرتپراکنی بر روابط بین جوامع میزبان و پناهندگان افغان نیز تأثیر گذاشته است. در آگوست 2022، مردم محلی در منطقه چمکانی پیشاور اجازه دفن جسد یک کودک افغان را به اتهام اینکه خانواده وی قبل از خروج از کشور به پرچم پاکستان هتک حرمت کردهاند، ندادند.
در جریان تسلط طالبان در سال 2021، پاکستان یک سیاست غیرعلنی مبنی بر عدم پذیرش پناهجویان افغان را در پیش گرفت. از زمان تسلط طالبان به پاکستان، بیش از 300000 افغان وارد پاکستان شدهاند. اگرچه حدود صد هزار نفر از آنها با ویزاهای معتبر وارد خاک پاکستان شدند اما بقیه بهطور غیرقانونی از مرز عبور کردهاند. این درحالی است که هند در همان زمان روادید همه افغانها از جمله نمایندگان پارلمان سابق و مقامات دولتی را که با هند همسو بودند نیز لغو کرد.