کابل یک جایی است مثل خیابان آرام نیویورک، یک وجه تسمیهای دارد از آن شهری که خیلی آرام است، تا اینکه یک مرمی از نوک یک پوکه راه خشاب تا شعلهپوش را طی کند. علیالحساب که از آرامش نگران کننده است، اینقدر آرام است که شبها در خیابانها پیادهروی میکنی و در تاریکی بی حد و حساب خیابان میچرخی و هیچ خبری از نگرانی نیست، اما این آرامش طوری است که اگر پایت روی یک بطری آب معدنی خالی هم برود یک متری از جا میپری و فکر میکنی خبری شده. خبرنگارها و مستندسازها را معمولاً در دو محل میتوان جستجو کرد، اولی خیابان شهرنو یا همان مرکز شهر کابل و دومی پل سرخ که محله قدیمی فرهنگی کابل است، با کلی کتابفروشی و کافه. مستندسازی را که مجوز گرفته بود تا به پنجشیر برود در شهرنو دیدیم و حاضر شد ما را همراه خودش ببرد، گروهی بودند که با یک مجوز چندتا خبرنگار را همراه خود کرده بودند تا همه با یک ماشین برویم، برای ما که اوضاع پنجشیر نامعلوم بود دور هم بودن یک امتیاز محسوب میشد. همه با یک سراچه2 به راه افتادیم و در مسیر اطلاعات همدیگر را بررسی میکردیم، عجیب آن بود که اطلاعات میدانی هیچ تطابق و تناسبی با اطلاعات بیرونی نداشت. در دروازه شمالی کابل پر بود از آوارهها یا به قول خودشان بی جا شدهها، آنهایی که کوچ اجباری کرده بودند و کوچ اجباری همیشه به زور اسلحه نیست، بعضی اوقات مردم فقط از ترس است که میروند، از ترس آن چیزی که شاید ما در دلشان کاشته باشیم. برخلاف پارک شهر که اغلب بی جا شدگان از بغلان و قندوز و تخار بودند، دروازه شمالی کابل پر بود از مردم پنجشیر! مردمی که میگفتند جنگ در خانههاشان را محکم زده و بی سرپناهی را انتخاب کرده بودند. حالا حرف آن دوران نیست. پنجشیر جایی است در شمال شرقی کابل، جایی که اگر در ایران بود میگفتم فاصلهاش تا کابل نهایتاً یک ساعت و نیم است، اما جادههایی که افغانستان ندارد این راه را دوبرابر کرده است. پنجشیر کوچکترین ولایت افغانستان است که مردم افغانستان برای ما تعریف میکنند که این مردم بابت حضور احمدشاه مسعود صاحب ولایت شدهاند، میگفتند اینجا یک زمانی بخشی از ایالت پروان بوده که در مسیر ما قرار دارد، اما به خاطر سلحشوران منطقه به آنها یک ولایت دادند. اینها حرفهای مردم است، حتی پلیسهای خیابانی هم میگویند که از 2 هزار ژنرال کشور هزار و 500 نفر از پنجشیر هستند و آنها که با حکومت طالبان مخالف هستند، یواشکی فیلمهایی نشان میدهند که انبارهای مهمات در پنجشیر خیلی بیشتر از اینهاست که بتوانند آنجا را تسخیر کنند. میگویند پنجشیر 200 اسلحهای به اسم چهل میل دارد، یک چیزی شبیه کاتیوشای خودمان که پشت کامیون سوار میشود و همین طور خمسه خمسه شلیک میکند. میگویند در کل افغانستان به اندازه پنجشیر چهل میل نیست! مردم پنجشیر انگار یک غرور قهرمانانه عجیبی هم دارند، آنها که یک عمر لقب قهرمان شکست ناپذیر را با خود حمل کردهاند طبیعی است که یک جایی در ایگوی ذهنشان خود را احمدشاه مسعود میبینند و با افتخار حرف میزنند. روی زمین اما چیز دیگری است، یک چیزی که بیشتر به حرفهای فضل الله نزدیک است.
همان پیرمرد عمامه به سر با ریش بلند رنگ کرده و سبیل کوتاه، یک ملای کلاسیک در افغانستان است، از آنهایی که در نماز جماعت به صورت سنتی پیش نماز است و در ادای فرایض کوچک از او سؤال میپرسند. یکی که دیندارتر است تا دینشناس، مثل اینکه به جای یک معلم با یک آدم دنیا دیده طرف باشید. ابتدای گل بهار نشسته است و شال و پکول میفروشد، پکول همان کلاههای معروف احمدشاه مسعود است که به احمد مسعود به میراث رسیده است. میگوید که خودش در زمان حمله شوروی در همان گروهی بودم که روی تانکهای روسی تخته سنگ میانداختم، حالا اما حرف از آن دوران نیست، آدمهای امروزی تنشان را با آب گرم شستهاند! معنی این حرف را میتوان فهمید، عمق آن را اما وقتی میتوان درک کرد که وارد پنجشیر شد، وقتی که وسط وسط پنجشیر ایستاده باشید و از آنجا ببینید که اوضاع چه خبر است.
خیلی شبیه ایران است، از معماری گرفته تا جادههای روستایی، اینقدر که تعجب میکنید! مسیر پنجشیر از کابل، بعد از پروان به یک دوراهی میرسد و دوراهی در آستانه یک ساختمان امامزاده مانند قرار دارد، یکی به سمت سالنگ و شمال میرود و یکی به سمت پنجشیر و گلبهار. باید ابتدا از شمال گلبهار بگذرید، یک مسیری مثل یک کمربندی که در پایین دست یک منطقه سرسبز در دهانه رودخانه پیداست که تا چشم کار میکند باغ است و آبادی! گل بهار به غایت درست نامگذاری شده آنقدر که بهاری است و مردم اینجا فارغ ز غوغای جهانی که در چند کیلومتری خودشان برپاست بی آنکه هیجانی داشته باشند زندگی میکنند، حتی مغازهها باز است و معلوم است هیچ اتفاقی تا خود پنجشیر نیفتاده و نمیافتد. حتی در گلبهار پکول میفروشند و این یعنی طالبان هیچ ابایی از حضور نماد احمدشاه مسعود روی سر آدمها ندارد. از شمال گل بهار و از خیابانهایی که مثل کوچه پس کوچههای روستاهای بکر و دست نخورده در ایران هستند وارد ورودی پنجشیر میشوید، طوری مسیر روستایی است که شما تعجب میکنید که یک نفر برای شما تعریف کند که خودروهای زرهی «هاموی» ازهمین طریق به پنجشیر رفتهاند. بعد از یکی دو کیلومتر مسیر میشود درست مثل جاده چالوس! ابتدای ورودی دقیقاً مثل تو در توی پایین هزار چم است، یک دره عمیق با کوههای صخرهای سرسخت که در دو طرف قرار گرفتهاند و یک رودخانه پرآب از کنار جاده بالا میرود، درهای که از کوههای اطراف میتوان با پنج نفر نیروی مسلح روی جاده برتری ایجاد کرد و اگر کسی بخواهد بجنگد به این زودی مقاومت نخواهد شکست، طوری کوهها روی جاده مسلطاند که آدم خودش را در مقابل قدرت خدا مثل یک سوزن در مقابل اسلحه خانه میبیند. در بالادست دهانه دره بازتر میشود اما عرض دره هیچ گاه به دشت نمیرسد و پهنترین جای آن روستاها و شهرهای کوچکی هستند که از این دامنه تا آن دامنه کوه نهایتاً یک کیلومتر فاصله دارند. پنجشیر از نظر سوق الجیشی و روی نقشه واقعاً تسخیر ناپذیر است، البته اگر کسی بخواهد از آن دفاع کند.
چیزی که طالبان زیاد دارد نیرو است، غربیها که قرار بود کامپیوترها را به افغانستان بفرستند اما اسلحه جا گذاشتهاند و افغانستان بیشتر از اینکه کاربر برای آن کامپیوترها از قبل داشته باشد برای این اسلحهها کاربر دارد. یک چیزی است در این مایهها که برای هر افغانستانی اعم از زن و مرد و کودک یک فشنگ و برای هر جنگجو یک اسلحه باقی مانده باشد. در جاده پنجشیر هر صد متر یک طالب ایستاده و با همان سلاحها نگهبانی میدهد، مثل همان اولین برخورد با طالبان شما احساس امنیت نمیکنید، اما وقتی میآیند و با تو حرف میزنند میبینی که طالبان آن شکلی نیست که در فضای مجازی میگویند! ما طالبانیها را شبیه لشکر اورکها در ارباب حلقهها تصور میکنیم، اما این طور نیستند. تقریباً 90 درصد آدمها اول میپرسند کجایی هستی و تا میگویی تهران؛ از خاطرات تهرانشان تعریف میکنند. از مردم ایران خاطره خوبی دارند و از صاحب کارهای مهربان و دست و دل باز تعریف میکنند، ایران در کل برای اغلب افغانستانیها اعم از طالبان و غیر طالبان یک دروازده خوشبختی است و مردم ایران این طالبان از نظر تمامی مردم افغانستان مردمی خوشبخت و دوست داشتنی هستند، جالب اینکه حتی رفتارهای مرزبانان، نیروی انتظامی برای رد مرز و قوانین سخت و دست و پا گیر برای مهاجران هم آنها را از مردم دلسرد نکرده است. اینها را که میگویم با دقت بخوانید! ما طالبان را تطهیر نمیکنیم، تعریف میکنیم! از هرکسی که اینجا آمده بپرسید همین را میگوید. همینهایی که ما میگوییم. البته این منهای آن گروهی از طالبان است که با گلایه عکس سه سر بریده را نشانمان میدهند که معلوم است مربوط به سالهای بسیار قدیم است، اما به آنها گفتهاند که ایرانیها به حمایت از مردم پنجشیر سر این سه افغانستانی را بریدهاند. به طالبی که عکس را نشانم میدهد میگویم ایرانی هیچ وقت سر کسی را نمیبرد، میگوید که میداند، اما حرفش مربوط به آدمهای تندرویی است که از قضا همه جا هستند و ایران و افغانستان ندارد.
دروازه ورودی پنجشیر پر است از تابلوهای تصاویر پاره شده شهدای پنجشیر، شهدایی که در نبرد با امریکا، نبرد 20 سال قبل با طالبان یا نبردهای دیگر مثل جنگ با شوروی به شهادت رسیدهاند، عکسهای همه را پاره کردهاند و دروازه ورودی یک راهروی باریک به سبک سیطرههای عراقی است که با یک دیوار بتنی محدود شده و به طاقی هشتی مانندی ختم میشود. اینقدر همه چیز سالم است که شما باور نمیکنید کسی در اینجا مقاومت کرده باشد، حال آنکه یکی از مستندسازهایی که همراهمان است، میگفت من پیش از این به پنجشیر آمده بودم و میدانم که در زمان صلح هم افرادی که متعلق به اینجا نباشند را به همین سادگی به پنجشیر راه نمیدادند، شاید همین باعث شده بود بعضیها از غرور و تکبر پنجشیریها حرف بزنند. نگهبان ورودی در اهل کابل است، یک محله که هرچه نامش را تکرار میکرد درست نمیفهمیدیم تلفذ درست آن چیست، میگوید شیراز بوده و صاحب کارش برایش یک موبایل خریده است، موبایل را نشانم میدهد. میگویم تو که از ما فارسی زبانها و شیعهها خاطره خوب داری، به مردم سخت نگیر، سرش را خم میکند و در گوشم قسم میخورد و میگوید که اگر زن در موتر (ماشین) باشد حتی جلوی آنها را نمیگیریم، ما از طرف طالبان اینجاییم که مواظب مردم باشیم، میگوید مردم خودشان رفتند، خودشان هم برمیگردند. ما کاری به کسی نداریم. دلم میخواهد باور نکنم، اما آنچه که من میدیدم را اگر شما هم میدیدید میپذیرفتید. واقعیت این است که طالبان، با آن موهای بلند و ژولیده، با آن ریش بلند و نامرتب، با آن چهرههای آفتاب سوخته و خشن، با آن تفنگهای تا بیخ خشاب مسلح و با آن کلاههای پشتونی غریبه برای ما، خشنتر از آنچه که هست به نظر میرسد، ما از طالبان بیشتر میترسیم تا آن که طالبانیها بخواهند ما را بترسانند. طالبان اتفاقاً خیلی تلاش میکند که اوضاع را از آنی که هست هم آرامتر نشان بدهد، انگار که بی حساب محبت میکنند و دوست دارند با هر غریبهای که میآید عکس بگیرند، بعضیهاشان از وضو گرفتن ما شیعیان تعریف میکنند و میگویند که این شکل وضو اتفاقاً درستتر است، وقتی که میخواهیم نماز بخوانیم برای ما دنبال سنگ به عنوان مهر میگردند و از همه عجیبتر اینکه از مردم ایران خاطره خوبی دارند. البته و بدون شک رفتار طالبان با زنها هنوز احتیاج به ریگلاژ دارد، اما اجازه بدهید به جای طالبان از کلمه مردم افغانستان استفاده کنیم! شاید جمله قبلی برای شما عجیب باشد، اما در بخشهای بعدی بیشتر توضیح خواهم داد. اجازه بدهید از اصل روایت گم نشویم.
تا حالا در شهری که کودتا شده بودهاید؟! اسلحه فقط دست یک جناح است، اصلاً ذات کودتا به زبان ساده این است که ارتش میآید و کتوشلواریها را بیرون میکند و خودش حکومت را به دست میگیرد، بعد خودش کت و شلوار میپوشد و آنها که ترسیدهاند فرار میکنند و آنها که نترسیدهاند بازداشت یا کشته میشوند. این خیلی فرق میکند با جنگ! فرقش در این است که در جنگ دو نفر به هم شلیک میکنند و آن کسی پیروز میشود که طرف مقابل را بکشد، وادار به تسلیم یا عقبنشینی کند، اما اینجا انگار همه چیز خیلی آسان اتفاق افتاده است. انگار نظامیها به کتوشلواریها اسلحه نشان دادهاند و آنهایی که اهل جنگ نبودهاند رفتهاند، بجز یک ساختمان راکت خورده، حدود سی، چهل جای گلوله خیلی خیلی پراکنده و چند ماشین منهدم شده از دو طرف که تعدادشان به انگشتان دست هم نمیرسد هیچ اثری از جنگ در دره پنجشیر نیست. بعضی از اهالی حتی از کشتن هشت غیرنظامی با دستان بسته حرف میزنند که به خاطر عکسی که با لباس نظامی روی تلفن همراهشان بود کشته شدهاند، اما در مقابل، مردم دیگری هستند که میگویند آنها بچههای مقاومت بودند، کمین زدند و به کوه فرار کردند، بعد که برگشتند تا سلاحهای مخفی شدهشان را بردارند درگیر و کشته شدند. اینها همه روایتهای مختلف خود مردم پنجشیر است، طالبانیها حتی پنج غیرنظامی را تأیید میکنند و میگویند ما در کوه به دنبال نظامیها رفته بودیم که با پنج نفر روبهرو شدیم، آنها فرار کردند و ما هم در تاریکی شب به اشتباه شلیک کردیم. ما هیچ کدام از این حرفها را تأیید نمیکنیم، اما اینها را گفتم که بدانید اینجا اینقدر برای هر اتفاق از دو طرف روایت مختلف وجود دارد که نمیتوان روی یکی قسم خورد! ببینید دوهزار کیلومتر آن طرفتر، در تهران چه خبر است!
عنابه بزرگترین روستا در مسیر مرکز ولایت پنجشیر یعنی بازارک است، بزرگترین روستا که میگویم تصورتان به روستاهایی که دیدهاید نرود، یک مسیر ییلاقی است که دو طرف جاده را مغازههای تعطیل پر کردهاند و مردم بسیار کمی در آن زندگی میکنند. اصالتاً خود روستا هم خیلی کوچک است و جمعیت زیادی در آن زندگی نمیکنند. یک روح سرگردان در شهر سیال است و مردم موقع حرف زدن دور و اطرافشان را نگاه میکنند، چه طالبان باشد، چه نباشد و وقتی طالب باشد حرفشان را عوض میکنند، از طالبان خیلی میترسند اما حرفهای طالبانیها را هم تأیید میکنند که با مردم کاری نداشتند، زن و بچهها در امان بودند و کسی را به زور بیرون نکردند، اما اصرار دارند که خود وجود طالبان دلهرهانگیز است و اگر شما هم خاطرات طالبان را در سرتان داشتید فرار میکردید. البته مردم دارند کمکم برمیگردند، اما به نظر مردم و خیلیهای دیگر مقاومت شروع میشود. صاحب یکی از مغازهها که تعمیرکار لاستیک خودرو است و از قضا سالها در قشم کار میکرده میگوید که مردم اینجا اسلحه نداشتند که دفاع کنند، میگوید زن و مرد به کوه فرار کردهاند و اینقدر ترسیده بودند که بعضیها بدون برقع رفتند، برقع همان چادرهای آبی افغان است، او میگوید که همسر برادرش را تا به حال ندیده بود و مجبور شدند که همه با هم فرار کنند به کوه! من تعجب میکنم از مردی که ظاهر طالبانی ندارد و از این حرف میزند که همسر برادرش را تا به حال ندیده است. همین است که میگویم رفتار طالبان با زنها در شهرها عجیب است، از مرز شهر که بیرون میروید این رفتار در بین بسیاری از اقوام افغانستان شاید حتی روال باشد. از روایت دور نشویم، نوجوانی بور با موهایی که از زردی به سفیدی میزند و در یکی از بازارهای محلی اینجا کار میکند میگوید که بزودی دوباره هستههای مقاومت شکل میگیرند، یک جمله عجیب هم میگوید: «پنجشیر قبلاً هم سقوط کرده است.»
یک طالبانی اینجا هست که میگوید به خاطر کوبیدن در یک خانه سه روز بازداشت بوده و مجبور شده اسلحهاش را تحویل بدهد، میگوید ما حق نداشتیم شب به در خانه کسی برویم، من در تعقیب کسی بودم و اشتباهی به خانه دیگری رفتم و قومندان (فرمانده) با من برخورد کرد! یک نظم و ترتیب حال بهمزن در اینجا وجود دارد، اگر بدانید که همین آدمی که در مورد او صحبت میکنیم از طالبان حقوق نمیگیرد و برای اینکه به خدمت طالبان بیاید یک گوسفند فروخته و راهی سفر شده چه فکری میکنید؟! فکر میکنید من دیوانه شدهام یا او؟! فکر میکنید کداممان دروغ میگوییم؟! این ماجرا وقتی حال بهمزنتر میشود که همین محکوم که سه روز بیاسلحه در یک خانه بوده از قومندان خود گلایهای ندارد و میگوید حق با او بود، من نباید این کار را میکردم! بیمارستانی توسط یک سازمان مردمنهاد ایتالیایی اینجا احداث شده که مسئول آن یک زن اروپایی پنجاه ساله بیحجاب است، جالب اینکه ولسوالی (بخشدار) عنابه را به داخل راه نمیدهند و آن طالب مسلح برای اینکه از تشناب (دستشویی) بیمارستان استفاده کند هربار اسلحهاش را تحویل نگهبانی میدهد. طالبان میگوید دنبال افرادی میگردد که به مزار احمدشاه مسعود اهانت کردهاند و تا مقبره کاملاً بازسازی نشود اجازه حضور کسی را در آن نمیدهند، حتی میگوید که در برخوردهایی که در شهرهای مسیر اتفاق افتاده و تابلوهای عکس شهدا را خراب کردهاند هم تعمد سازمانی نبوده و معاون والی پنجشیر میگوید که در جنگ همهجور آدمی هست، ممکن است در افراد طالبان هم آدم بیفرهنگ باشد، اما این مربوط به همه نیست و دستوری از بالا برای برخورد با هتکحرمت کنندهها هست، میگوید حتی ما فیر(شلیک) شادی را هم ممنوع کردیم، شما میبینید که بعد از آن اتفاق فتح پنجشیر هیچ صدای شلیکی در شهر شنیده نمیشود.حتی در مورد فهیم دشتی و کشته شدن او هم میگوید ما نمیدانیم، محکم میگوید که کار ما نبوده و اختلافی است که در بزرگان پنجشیری بود. با احترام از فهیم دشتی یاد میکند و میگوید روزنامهنگار بزرگی بوده و به خاطر اینکه تمام اخبار حول محور احمد مسعود بوده یک گروه از ژنرالهای پنجشیری (بخوانید ژنرال جرات) خودشان تصمیم گرفتهاند که بازوی رسانهای او را حذف کنند. در مورد حمله هواپیماهای پاکستانی هم نه اثری است و نه کسی ادعا میکند که صدای هواپیما شنیده، خود طالبان مستقر در پنجشیر که از قضا پشتون هم نیستند و از اهالی ازبک و تاجیک هستند میگویند که ما هم از مردم پاکستان بهتر میجنگیم، هم با غیرتتریم، هم به اندازه کافی سلاح داریم، به هیچ کشوری هم اجازه نمیدهیم که خون یک افغانستانی را بریزد، حتی اگر آن کشور دوست ما باشد یا آن افغانستانی دشمن ما باشد.
باور کردن این حرفها برای ما هم خیلی سخت است، اما در و پیکر سالم مقام ولایت یک چیزی را شهادت میدهد، حرف آنها در مورد اینکه مقاومت زیادی صورت نگرفته درست به نظر میرسد و مردمی که میگویند در خود پنجشیر هم خیانت صورت گرفته یک حرف خیلی محتمل به نظر میرسد. شواهد نشان میدهد که طالبان برای حمله به پنجشیر از هر ولایت پانصد سرباز خواسته و تمام این افراد از دو طرف به پنجشیر حمله میکنند، احمدمسعود و نیروهایش که در ورودی پنجشیر نمیتوانند مقاومت کنند با تلهگذاری سرعت طالبان را کند میکنند و به عقب میروند و در پایان دره با طالبانی که از شمال به این دره آمده بودند درگیر میشوند و تلفاتی از هم میگیرند. طالبان که روی فضا مسلط شده است به نیروهای مقاومت پنجشیر امان میدهد و آنها که آب گرم به تنشان خورده یا رفتهاند یا گروه گروه تسلیم میشوند و جز آن هشت نفری که روایات ضد و نقیض زیادی در مورد آنها وجود دارد، خبری از کشتار دیگری حتی از مردم شنیده نمیشود. همه آنها که خبر میدهند آدرس جای دیگری را میدهند، اما وقتی به آنجا میروی میگویند خبرها مربوط به جای قبلی است. قومندان طالب میگوید هر طالب به معنی همه طالبان است، همانطور که شما یک خطا را به پای همه مینویسید ما هم وقتی یک طالب به یک نفر امان میدهد انگار تمام امارت اسلامی به او امان داده است. اینجا حتی خبرهای برعکس هم وجود دارند، مثلاً بعضیها میگویند که طالبان میخواسته با احمدمسعود توافق کند اما گروهی که احمدمسعود برای مذاکره فرستاده بعد از توافق گفتهاند که احمدمسعود زیر همه چیز زده است و آنها هم از جبهه مسعود خارج شدهاند، هرچند، وقتی با طالبان صحبت میکنی این خبر را تلویحاً تکذیب میکنند و جایی خبری از توافق ضمنی طالبان و مسعود به چشم نمیخورد. طالبان یک تصویر سیاه و سفید کلاسیک دارد، یک میشود-نمیشود، یک خیلی خوب-خیلی بد، یک تصویر کاملاً قهرمان و ضدقهرمان دارد، شما نمیتوانید بفهمید که کدام روایت درست است، رفتار طالبان اینقدر خوب است که بعضی جاها احساس میکنید این سطح از رفتار دموکراتیک و برخوردهای اصلاح شده یک دروغ بزرگ است، یعنی نمیتواند که واقعی باشد، هر بار خودتان فکر میکنید چطور آدمی که آن سابقه را دارد از کوهها پایین میآید و این رفتار را میکند، از طرفی دیگر طالبان اینقدر دشمن قسمخورده دارد که کسی از آنها نمیپرسد، همه درباره آنها فقط حرف میزنند، حتی بعضیها در روی خود طالبان میگویند که بزودی مقاومت دوباره شروع میشود و طالبان هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند، حتی برای قانع کردن آنها هم تلاش نمیکنند. همه مخالفان آنها بدون حتی یک ذره تردید میگویند الان همه چیز خوب است و رفتار بدی ندیدهاند، فقط به این علت که دولت ننشسته و اگر بنشیند به احدی رحم نخواهد کرد!
از روایت دور نشویم، تا بالای بالای پنجشیر هیچ خبری از مقاومت و جنگ نیست، مردم زیادی از اینجا رفتهاند، شهرها آراماند و مردم این منطقه که خیلی شبیه ایرانیها هستند ترسیدهاند. پیرمردها از جنگ خسته شدهاند و بعضیها میگویند اسلحه را باید جلوی شوروی گرفت که کافر است، نه افغانستانی که برادر است، بعضیها هم منتظرند که برف بیاید، میگویند اگر مقاومت چندماهی طول بکشد و بقیه ژنرالها با نیروهاشان به کمک بیایند کشور علیه طالبان متحد میشود، اتفاقی که نه آنقدر بعید است، نه آنقدر روشن و دقیق! به خاطر میآوریم که آن پسر بور در مسیر گفت که پنجشیر قبلاً هم سقوط کرده است. گذشته از اینها از چهار هلیکوپتری که گفته میشد احمدمسعود با خود به بازارک آورده بود سه تا بودند و یکی نبود، همان هلیکوپتری که شایعات میگویند احمد را از کشور خارج کرده است و احمدمسعود حالا در یک خانه امن در مشهد زندگی میکند. استادیوم پنجشیر که به نام ژنرال فهیم نامگذاری شده حالا آشیانه هلیکوپترهاست و وسط آنها سه نفر از نیروهای طالبان دنبال یک توپ فوتبال به درد نخور میدوند و شوت میزنند، صحنه درست شبیه آن طالبی است که در صندلی ماشین برقی شهربازی نشسته و آن طالب دیگر با اسلحه او را نشانه رفته است. برای طالبانی که همه اینها را بازی میداند و یک روزی به ورزش کردن هم به چشم کار بیهوده نگاه میکرد بازی کردن فوتبال بیشتر از آنکه تطهیر به حساب بیاید، مایه تعجب است. وارد بازارک که میشوید پر است از تاجیکهای طالب! پر است از کلاه پکولیهایی که از طالب بودن فقط یک عنوان امارت اسلامی دارند. طالبان مقام ولایت پنجشیر را به دست تاجیکها داده، تاجیکهای مجاهدی که میگویند سالها در کنار طالبان جنگیدهاند، تاجیکهایی که یکیشان میگوید که در رکاب آمرصاحب (عنوانی که مردم افغانستان برای احمدشاه مسعود به کار میبرند) سالهای زیادی با شوروی جنگیده است و از اینکه توضیح بدهد در زمان نبرد با هزارهها و طالبان کجا بوده سر باز میزند، اما مخلص کلام او این است که بههرحال هنوز هم پنجشیر دست تاجیک مردم است، هرچند، این تاجیک در خدمت امارت اسلامی است! اگر میخواهید بدانید که این حرف چقدر مهم است، بد نیست یک کمی در مورد پارادایمهای با اهمیت نزد مردم افغانستان حرف بزنیم؛ پارادایمهایی که نشانههای فخر یا سرافکندگی یا حتی اختلاف هستند.
مردم افغانستان از سه نظر به گروههای مختلف تقسیم میشوند؛ اولی قومیت است و دومی مذهب و سومی زبان که این دومی و سومی بسیار کمرنگتر از آن اولی است، شاهد مثال آن هم اختلاف بین دو قوم تاجیک و هزاره است که هر دو فارسی زباناند و اختلافات بین اهل تسنن که همه در افغانستان حنبلی هستند، اما آبشان با هم در یک جوی نمیرود. مواردی هم از اختلافات درون قومی وجود دارد، اما یک چیزی که نمیشود از آن عبور کرد این است که قومیت مهمترین چسب بین مردم است، آنها شاید خیلی خوشحال نشوند وقتی از مذهبشان میپرسید، شاید حتی خیلی نمادهای مذهبی را همراهشان حمل نکنند، اما وقتی میپرسی که مربوط به کدام قومیت هستند خیلی با افتخار از قومیتشان میگویند، حالا میخواهد این قومیت مربوط به هزارههای مظلوم باشد، تاجیکهای مغرور باشد یا پشتونهای تمامیتخواه! افغانستانیها را حتی میتوان از روی ظاهر شناخت! تاجیکها یک جوری شبیه پشتونها هستند، با این تفاوت که فارسی را روانتر حرف میزنند و پکول روی سر دارند و ظاهری مرتبتر دارند، در مقابل پشتونها کلاه مخصوص خودشان را دارند، معمولاً کمتر به ظاهر خودشان میرسند و فارسی را جوری صحبت میکنند که اگر دقت نکنید فهمیدن آن کمی سخت است.گذشته از اینها شما در این روزها میبینید که اعتراض به تشکیل دولت تمامطالبانی در افغانستان این روزها خیلی رنگ و بوی دینی ندارد و بیش از اینکه مثلاً حقوق شیعیان یا زبان رسمی کشور دغدغه کف خیابان باشد، مردم دارند در مورد قومیت خود صحبت میکنند که سهمی در کابینه دارند یا ندارند و این مسائل بیشتر در سؤالات خبرنگاران یا تعداد کمی از نخبگان است. شاید به همین خاطر است که طالبان برای این منطقه سوقالجیشی یک والی و چند ولس وال و تعدادی قشون محلی تدارک دیده و با ارسال کمکهای بشردوستانه خارجی به این منطقه سعی در بازگرداندن مردم کوچ کرده از اینجا را دارد. آنها سعی میکنند مردم را به خانههایشان برگردانند تا بر آنها حکومت کنند و به نظر میرسد قصد دارند با این رفتارها به همین مردم رفته ثابت کنند که آن طالبان قبلی دیگر وجود خارجی ندارد و هر کسی را همقومی خودش اداره میکند، هرچند، کابینه چیز دیگری میگوید.
به اصل روایت برگردیم، تا بالای دره پنجشیر میرویم و مزار آمرصاحب را از دور میبینیم که طالبان که فهمیده مردم اینجا روی تخریب آن از بقیه اتفاقات حساستر هستند به شکل عجیبی دارد از آن دفاع و به قول امروزیها صیانت میکند. چیزی که روشن است اینکه طالبانی که از شمال آمده به طالبانی که از جنوب آمده در نقطهای روی جاده دست داده و درگیریها و پاکسازیها در حوالی کوهستان و جایی دورتر از جاده است. شهرها در امنیت کامل بهسر میبرند و هیچ اثری از جنگ نیست، بجز طالبانی که همه جا دیده میشود و ماشینهای استخباراتی، نظامی و تبلیغاتیشان همینطور جاده را بالا و پایین میروند. طالبان میگوید پنجشیریها در دستههای پانزده، بیست نفره میآیند و تسلیم میشوند، امان میگیرند و میروند، چیزی که ما خودمان به چشم ندیدیم، اما مردم میگویند که مقاومت قرار است برای زمستان سخت و استخوانشکن پنجشیر صبر کند. شاید تا آن روز صلاح رسید، فرماندهان دیگر اضافه شدند یا هر اتفاق دیگری که ورق را برگرداند. فقط از پنجشیر و چند روستایی که در این دره افسانهای جاخوش کردهاند این جملههای کوتاه حیاتی به نظر میرسند که مردم زیادی فرار کردهاند، صدای گلوله شنیده نمیشود، طالبان روی جاده و روستاها مسلط است، حتی شبها با خیال آسوده چراغ روشن میکنند، مردم کمکم در حال بازگشت هستند، حتی در کوههای نزدیک جاده هم اثری از کمین، قناسهچی یا تیرانداز مقاومت نیست، طالبانیها با یک نظم شکبرانگیزی به مردم احترام میگذارند تا حدی که برای خریدها و خدمات کوچک خود هم پول میدهند، مردم خسته، نگران و ترسیدهاند و بعضیها که تهاجمیتر هستند از ابراز اینکه اگر روزی مقاومت شکل بگیرد به آن میپیوندند هیچ ابایی ندارند و از همه مهمتر اینکه اثری از احمدمسعود نیست و این شایعات را در خصوص اینکه به ایران آمده تقویت میکند.