صفحات
شماره سه - ۰۱ اسفند ۱۴۰۱
همسایه شرقی - شماره سه - ۰۱ اسفند ۱۴۰۱ - صفحه ۲۰۲

46 روز با طالبان

روایت سفر 46 روزه حجت‌الاسلام والمسلمین علی ناطقی به افغانستان

سلام علیکم لطفا خودتان را معرفی بفرمایید.
بسم‌الله الرحمن الرحیم. علی ناطقی هستم از طلاب افغانستانی مقیم ایران و حدوداً دوازده سال است که در حوزه تبلیغی فعال هستم. چندین سفر تبلیغی به افغانستان داشتم و اخیراً هم در برج چهارم سال‌ جاری توفیق شد تا در حدود 46 روز به افغانستان سفر کنم.
در چه سالی معمم شدید؟
در یکی از مدارس تهران مشغول تحصیل بودم. سال 1389، طلاب ممتاز را در جلسه خیلی بزرگی، به محضر مقام معظم رهبری بردند و بین طلاب از افغانستان شاید دو سه نفر بیشتر نبود و بقیه‌ دوستان عزیز ایرانی ما بودند. ما در آنجا با لطف و عنایت حضرت حق و عنایتی که مقام معظم رهبری داشتند ملبس شدیم و بعد از آن دیگر کم اتفاق افتاد که ملبس باشم. خیلی دوست داشتم همیشه ملبس باشم. روزی که من ملبس شدم احساس آرامش خاصی به من دست داد و به حول و قوه الهی از آن زمان وقتی عنایت ایشان را، آن مرحمت و بزرگواری را دیدم حقیقتاً و انصافاً شش‌دانگ طرفدار مقام معظم رهبری شدم. در حد توانم به هیچ کسی اجازه نخواهیم داد که حالا در محدوده‌های کوچک و بزرگ خدای نکرده اسائه ادبی به ساحت مقدس مقام معظم رهبری کند؛ یعنی برای من خط قرمز است.
چه علتی در چند ماه گذشته باعث شد به افغانستان سفر کنید؟
همه طلاب و علما در جهت نزدیک شدن امت اسلامی و رفع نزاع و اختلاف بایستی حرکاتی داشته باشند. وقتی متوجه شدم کسی به افغانستان سفر نمی‌کند و واقعیت‌ها برای ما نامعلوم بود، بنابراین در جریان برگزاری شورای علمای افغانستان قرار گرفتم که امارت اسلامی قرار بود برگزار کند. من هم خیلی راغب بودم در این جلسه و در جمع علمای افغانستان که در رابطه با آینده افغانستان تصمیم می‌گرفتند، شرکت کنم. آنها می‌خواستند در رابطه با مشروع بودن یا نامشروع بودن حکومت فعلی تصمیم بگیرند. بنابراین من هم دعوت را از سفارت افغانستان در تهران که معمولاً توسط وزارت خارجه انجام می‌شود، دریافت کردم و تصمیم گرفتم به افغانستان سفر کنم. سفر من به افغانستان برای خود من هم واقعاً به شکل یک معجزه صورت گرفت به این معنا که ما طالبان را به عنوان یک گروه افراطی، یک گروه تقریباً شبه تروریستی می‌دانستیم و از بس که در طی این بیست سال جمهوریت به گوش همه خواندند که طالبان ضد شیعه هستند، طالبان تروریست هستند، طالبان زیر نظر پاکستان هستند، طالبان چنین هستند و چنان، من هم این دعوت که صورت گرفت غنیمت دانستم و وارد افغانستان شدم. از روز اول که وارد خاک افغانستان شدم با دید مطالعه و پیدا کردن حق مسائل را نگاه می‌کردم. تقریباً حدود 6-5 ساعت بعد از ورود به افغانستان متوجه شدم آنچه در ایران می‌شنویم 90 درصدش
 دروغ است.
شما در چه تاریخی وارد افغانستان شدید؟
تقریباً 22ام برج چهار وارد افغانستان شدم. با مولوی‌ها، با دوستانی که مسئولین امارت اسلامی بودند صحبت کردیم و دیدیم اینها آدم‌های خیلی خوبی هستند. آنها با بحث قوم و مذهب و این حرف‌ها خیلی میانه خوبی ندارند و همه را یکی می‌دانند.
یعنی وقتی وارد روستا شدید از شما استقبال کردند؟
 بله.
شما از کدام مرز وارد شدید؟
مرز دوغارون.
به صورت زمینی؟
بله، وقتی وارد خاک افغانستان شدیم یک صحنه‌ای را دیدم که خیلی برای من نگران‌کننده بود. دو نفر از مسئولین امنیتی مرزی، یکی‌شان اسلحه و دیگری شلاق در دست داشت و در کنار آنها یک کانتینر بود که رویش نوشته بود زندان! منی که با این همه استرس و اضطراب وارد افغانستان شدم، وقتی این را دیدم برگشتم به آن ذهنیت خودم که بله من درست تشخیص دادم که اینها تروریست هستند. وقتی نزدیک‌ به ما شدند، گفتند ما از صبح تا حالا منتظر شما بودیم. دیدم که خیلی بچه‌های خوش اخلاقی هستند. ما را سوار بهترین ماشین کردند و پذیرایی شدیم. خوشبختانه یکی از خاصیت‌های خوب طالبان این است که به نماز و مسائل دینی فوق‌العاده احترام می‌گذارند. نماز عصر را بلافاصله با هم خواندیم و به ما اصرار کردند شما در همین نوار مرزی امشب میهمان باشید. گفتیم نه ما می‌رویم، اینجا مرز است و به هر حال شما مصروفید1. ما حدود 20 کیلومتر داخل خاک افغانستان رفتیم. به یک روستایی رسیدیم و دیدیم که دو طرف جاده همه ریش‌سفید با لباس‌های سفید(پوشش برادران اهل سنت)، همه دست‌ها روی سینه، از ما که از ایران آمده بودیم، استقبال کردند و ما پیاده شدیم. ما را در آغوش گرفتند و استقبال خوبی از ما شد و تقاضا کردند تا در این روستا امشب بمانیم. چون برنامه‌ریزی کرده بودیم به ساختمان ولایت یعنی ساختمان استانداری برسیم، باید می‌رفتیم.
در هرات؟
بله. از آنها عذرخواهی کردیم و آنها با آب و پپسی و نوشیدنی‌های خود افغانستان از ما پذیرایی کردند. بسیار با خاطره خوش از آنجا حرکت کردیم.
اسم آن روستا چه بود؟
فکر کنم حسن آباد بود. بعد نرسیده به خود شهر هرات مغرب شد و خلاصه یک جماعت بسیار زیبایی را هم آنجا تشکیل دادیم. برادران اهل سنت به ما گفتند شما امام جماعت شوید و چون خواستم بالاخره احترام آنها حفظ شود، نماز را خواندیم و بعد از نماز حرکت کردیم به سمت شهر هرات. وقتی وارد ساختمان ولایت شدیم استقبال بسیار گرمی از ما شد. دیگر سعی می‌کردند فارسی صحبت کنند، چون ما پشتو متوجه نمی‌شدیم. این کار را می‌کردند تا خیلی به ما بد نگذرد. شب هم برای استراحت ما را راهنمایی کردند و صبح هم نماز، نماز جماعت. بعد از صبح یک برنامه کرسی تلاوت در آنجا تنظیم کردیم چرا که یکی از شیوخ با ما بود و ایشان حافظ کل و قاری خوبی بود. من تقاضا کردم از این دوستان مولوی گفتم اگر اجازه بفرمایید چند آیه قرائت بشود.
حجت‌الاسلام رحیمی؟
بله، استاد رحیمی. ایشان قرائت کرد، من دیدم نیرویی که مسلح بود و اسلحه به دوش داشت، همین‌جور نگاه می‌کرد و اشکش سرازیر می‌شد. یکی از آنها گفت آی مردم افغانستان! آی شیعه‌ها! آی سنی‌ها! وقتی ما با محور قرآن زندگی کنیم بهتر نیست؟ چرا جنگ؟ چرا همدیگر را رد کردن؟ خلاصه اغلب آنجا اشک ریختند. یک صبحانه‌ای خوردیم و خلاصه ما را بسیار با احترام و ادب به سمت فرودگاه بردند. از طریق وی‌آی‌پی استقبال شدیم. رئیس استخبارات هرات هم ما را تا کابل همراهی کردند. کابل که آمدیم خیلی استقبال کردند. ما را ساختمان لویی جرگه بردند و آنجا هم بسیار احترام گذاشتند بر ما و به هر حال دیگر یک استراحتی کردیم و دیگر جلسات لویی جرگه را رفتیم. جلسه اول فقط سکوت می‌کردم و نگاه می‌کردم که پنج هزار نفر از علمای افغانستان، آن هم با یک وضعیت ظاهر خاص دیگر چه می‌کنند که خیلی عجیب بود. احترام و ادب واقعاً آنجا زیاد بود. احترام ویژه می‌گذاشتند. مردمی بودند که از اشرافی‌گری و ریخت‌و‌پاش و مصرف‌های بیجا برحذر بودند. ما در لویی جرگه جمهوریت هم رفته بودیم؛ فوق‌العاده در آنجا ریخت‌وپاش بود. فوق‌العاده بوی دین نمی‌آمد! روز اول و دوم ساختمان لویی جرگه مورد حمله قرار گرفت.
داعش حمله کرد...
داعش حمله کرد. در روز اول و در روز دوم به هر حال ترس و وحشت خیلی زیاد بود و سرانجام دیگر ترس و وحشت برطرف شد. روز چهارم روز بسیار مهمی بود که«ملا‌ هیبت‌الله»، رهبر طالبان قرار بود سخنرانی کند. ما هم زود رفتیم که جلوتر جا بگیریم تا نزدیک به جایگاه باشیم. این قضیه که می‌گویند «ملا هیبت الله» وجود ندارد شایعه و دروغ است. مجری اعلام کرد شیخ الحدیث و القرآن و التفسیر امیرالمؤمنین«ملا هیبت‌الله آخوندزاده» وارد لویی جرگه می‌شود. نگاه کردم یک آقایی می‌آید و لباس عادی به تن دارد، عمامه دارد، لباسش سفید است، یک چفیه‌ای انداخته روی سرش، دمپایی به پا دارد و جوراب هم ندارد. دو نفر هم پشت سرش بودند. آمدند من هم خیره شدم بهشان دیدم چهره، همان چهره است. یعنی لب، بینی، گونه‌ها خلاصه همان یک دانه عکس از ایشان بیشتر در فضای مجازی نیست. جوان است ولی ریشش سفید شده. آمد از کنار ما رد شد و قرار بود کسی از جایش حرکت نکند. ایشان رفت و آن کسی که در بحث شخصیت‌ها نشسته بود با چند نفر بلند شد و ایشان را راهنمایی کرد. در جایگاه قرار گرفت و دستش را بلند کرد به سمت مردم یک سلام داد. همین که دستش را پایین آورد، جماعت زدند زیر گریه! یعنی پنج هزار نفر به حدی گریه کردند که سالن با آن عظمت مملو از فضای گریه و ضجه شد. چند نفر از دوستان اهل سنتی که از ایران آمده بودند در حد از کنترل خارج داشتن گریه می‌کردند. من هم وقتی این محبوبیت را دیدم، وقتی این نفوذ قلبی را در ایشان دیدم واقعاً برای من یک شخصیت مهم جلوه کرد. گفتم ببینید امروز چه می‌گویند؟ منویات‌شان چیست؟ ایده‌شان چیست؟ به هر حال این برنامه انجام شد و سکوت صورت گرفت. آقای«سراج‌الدین حقانی» وزیر داخله داشت صحبت می‌کرد که ایشان صحبتش را قطع کرد. دوباره یک مقدار صحبت کرد و از حضور ملاهیبت‌الله به صورت ویژه تشکر کرد و دبیر همایش آمد. از ایشان دعوت کرد که شما سخنرانی کنید. ایشان بلند شد 50 دقیقه صحبت کرد. ایشان هم بلند شد و پشت تریبون قرار گرفت و با قال رسول الله صلی‌الله علیه و آله و سلم‌ الدین و النصیحه، برنامه را شروع کرد. در چند محور ایشان حرف زد. یک اینکه استقلال کامل در افغانستان به وجود آمده، من این استقلال و امنیت را به مردم افغانستان، به خانواده‌های شهدا تبریک عرض می‌کنم. مطلب دوم اینکه اخوت اسلامی و برادری و هم‌اندیشی و همفکری در افغانستان یک اصل مسلم است و ان‌شاءالله در افغانستان این قضیه اعمال خواهد شد. بحث دیگر بحث خانواده‌ها بود که نظام خانواده در افغانستان با توجه به مبنای دینی باید صورت بگیرد. مسأله دیگر، عدالت بود که عدالت در امارت اسلامی یک امر بسیار مهمی است که ایشان مثال زد به حضرت علی علیه‌السلام. بعد ایشان گفت امارت اسلامی یک حکومتی است که نمونه حکومت‌های جهان یعنی دنیا می‌تواند از ما الگو بگیرد یعنی در این حد اینجا عدالت است. اگر کسی از من شکایت داشته باشد می‌تواند شکایت کند. از من شکایت کند و دادگاه محاکمه کند. چنانچه حضرت علی کرم‌الله وجهه فرمودند کسی که شاکی است از من علی، می‌تواند از من شکایت کند. خواست این را بگوید که حکومت طالبان یک حکومت عدل علوی است. نکته دیگر که من به سخنرانی«ملاهیبت الله» واقعاً افتخار کردم این بود که آنچه از ملزومات یک حکومت اسلامی است ایشان گفت و بعد در آخر گفت اگر دنیا ما را با بمب هسته‌ای هم بزند نظر ما تغییر نخواهد کرد و ما همچنان یک حکومت اسلامی هستیم و در این خصوص هم افتخار داریم که در این کشور اسلامی حکومت به وجود آمده است و سخنرانی ایشان به پایان رسید.
به فارسی صحبت می‌کردند؟
نه، ایشان به پشتون صحبت می‌کرد؛ گرچه پشتونش بسیار راحت بود و ما اغلب می‌فهمیدیم ولی بعد سخنرانی ایشان را بلافاصله لویی جرگه در خروجی، به صورت فارسی درآورده بودند که ما باز بعداً فارسی‌اش را هم نگاه کردیم. بعد از اینکه لویی جرگه تمام شد یک سری ملاقات‌هایی را با مسئولین ارشد امارت اسلامی داشتیم. اولین کسی که ما آنجا دیدیم یک مولوی بود که اسمش خاطرم نیست و وزیر اقتصاد طالبان بود.
«دین محمد حنیف...»
فکر می‌کنم بله، آقای«عبداللطیف نظری»هم همکار ایشان است. با ایشان یک ملاقات داشتیم و از اینکه به عنوان چهره شیعه آنجا حضور پیدا کرده بودیم بی‌نهایت ابراز خوشحالی کرد. بیشتر حرف ایشان این بود که شما تشویق کنید سرمایه‌گذاران افغانستانی ایران، بیایند اینجا. اینجا امنیت است، اینجا مال و جان‌شان در امان است بیایند فعالیت اقتصادی داشته باشند. حرف دیگر ایشان این بود که تمام تاجرهای بین‌المللی می‌توانند در افغانستان حضور پیدا کنند و با خیال راحت اینجا فعالیت‌های اقتصادی داشته باشند. شب را میهمان‌شان بودیم. حدود 10 روز هم هتل کانترنتال محل اقامت‌مان بود که شب‌ها آنجا بودیم. روزها ملاقات می‌رفتیم. دومین شخصی که ما بعد از دیدن آقای وزیر اقتصاد دیدیم، «سراج‌الدین حقانی» وزیر داخلی و وزیر کشور افغانستان بود که ملاقات در منزل زیادی ایشان انجام شد. شخصیت‌های مهاجری از پاکستان با یک گروه 70 نفره آمده بود. آنها هفتاد نفر بودند، ما 22 نفر بودیم. صحبت‌های خیلی خوبی آنجا شد. دوستان ما هم نیازمندی‌های خودشان را مطرح می‌کردند که در ایران نمازخانه نداریم یا دارالطلبه نداریم و محدودیت‌هایی است. روی هم رفته ما سکوت کردیم تا اینکه خود آقای سراج‌الدین حقانی گفت که این دوتا از برادران شیعه ما پشتون نمی‌فهمند، اینها از ما خفه که نشدند؟ ایشان از ما سؤال پرسید.
یعنی ناراحت نشدند...
بله، ناراحت نشدند. بعد آنها از ما پرسیدند شما ناراحت که نیستید؟ گفتم نه برای چه ناراحت باشیم. گفت خلیفه می‌گوید چون شما پشتون نمی‌فهمید و یک ساعت اینجا پشتون حرف زدیم شاید ناراحت شده باشید. پشتون آقای سراج‌الدین، پشتون خاصی است خیلی پشتون‌ها هم آن را نمی‌فهمند.
 پشتون شرقی است جنوبی‌ها نمی‌فهمند...
گفتم نه ما بلد نیستیم. خیلی فضای بزرگی بود و ما دور این اتاق نشسته بودیم. آقای «سراج‌الدین حقانی» که بلند شد خواست سمت ما بیاید و عذرخواهی کند. ما هم بلند شدیم و این وسط کلی مردم نشسته بودند. دست همدیگر را گرفتیم و خلاصه مجدداً با ما روبوسی کرد. گفتم ساعت شما را می‌خواهم ببینم. ساعتش دست راست بود، یک ساعت پلاستیکی بود این را درآورد. گفتم چون شنیده بودم ساعت شما 2/5 میلیون دلار قیمت دارد. خندید، مترجم هم داشت. دوباره من گفتم این ساعت را شما به من بدهید من نمی‌گیرم به دلیل اینکه ارزشی ندارد. بعد آنجا از این فرصت ما استفاده کردیم و گفتیم جناب خلیفه! تبلیغات غرب و دشمن کار را به جایی می‌رساند که شیعه را دشمن شما معرفی می‌کند و شما را دشمن شیعه. بعد ساعت پلاستیکی شما را برای من 2/5 میلیون دلار قیمت می‌گذارند. پای اعتماد من نسبت به شما و نسبت به سران امارت اسلامی تخریب می‌شود تا اعتماد نکنیم به شما تا بگوییم اینها آمدند برای خوردن و قاپیدن و چاپیدن. ایشان باز خندید. به دستیارش گفت به ایشان بگو که هر وقتی آمد دفتر من یا منزل من، شما ایشان را بیاورید پیش من یعنی ایشان نباید مانعی داشته باشد. بعد گفت شیعیان از دوستانمان هستند؛ مردم‌ فهیم، عالم، دانشمند، باصداقت و.... بسیار تعریف کرد از شیعه‌ها و من هم تعجب کردم واقعاً. ‌یعنی وقتی من این حرف را به بقیه گفتم آنها همه تعجب کردند.
جلسه بعدی که ما ملاقات کردیم با معاون وزیر خارجه بود. ایشان واقعاً یک دید بازی نسبت به این قضیه داشت. بحث ما اینجا بحث شیعه و سنی نیست، بحث قوم و نژاد نیست، حکومت اسلامی برقرار شده است و همه می‌توانند حکومت اسلامی را یاری کنند و زیر چتر حاکمیت این حکومت حضور پیدا بکنند. مال و جان و امنیت‌شان در امان هستند الحمدالله رب العالمین از شرق کشور تا غرب کشور کلاً شب و روز شما می‌توانید مسافرت کنید، نه سرقت است، نه اختفاف است، نه ترور است نه هیچی، امنیت کامل. نهار را میهمان ایشان بودیم خلاصه بسیار استقبال خوبی کرد، مخصوصاً به ما پیشنهاد کرد عکس بگیریم. ما عکس گرفتیم بعد دوستان مشکلاتی در رابطه با پاسپورت و تذکره مطرح کردند. ایشان گفت ما در اولین فرصت این مشکل را حل می‌کنیم ان‌شاءالله.
نفر بعدی که ما ملاقات کردیم جناب آقای «عبدالسلام حنفی» بود. از آنجا که ایشان شخصیت ازبک‌تبار است، فارسی‌زبان می‌باشد و پشتو بلد نیست البته پشتو را می‌فهمد. بسیار گرم گرفت و با ایشان صحبت کردیم و ایشان مخصوصاً شخص بنده را تشویق کرد که شما در افغانستان بمان و اینجا کار کن. حکومت اسلامی برقرار شده، امنیت برقرار شده دیگر ان‌شاءالله تعالی برای آبادانی کشور تلاش کنیم. حرف‌های خیلی امیدبخشی زد. باز هم گفت که شما ایران برگشتی سلام ما را به همه دوستان برسانید. ما خادم شما هستیم، هر وقت بیایید قدم شما روی دو دیده.
نفر بعدی که ملاقات کردیم رئیس استخبارات افغانستان بود. مولوی «عبدالله غزنوی» یک چهره بسیار محبوب، آدم بسیار مهربان، خوش‌‌اخلاق، دلسوز و پرکار است. ایشان بنده را منزلشان میهمان کردند. صحبت‌های خیلی خوبی بین من و ایشان صورت گرفت و ایشان تشویق کرد تا دوستانی که از کشور ایران توانایی دارند بیایند افغانستان، اینجا کار کنند، امارت اسلامی در خدمت‌شان است. سرانجام ما پیشنهاد دادیم چهار نفر از زندانیان دفتر حضرت آیت‌الله کابلی که در زندان طالبان هستند آزاد بشوند. شعبه دفتر غزنی پلمپ شده بود به دلیل خطای ناخواسته و باید رفع پلمپ صورت بگیرد. ایشان نامه‌ای نوشتند به والی ولایت غزنی که زندانی‌ها را آزاد کنید و پلمپ دفتر را باز کنید که متأسفانه آقای والی نتوانست این کار را بکند، گفت در توان من نیست.
بنده از غزنی دوباره برگشتم کابل، یک ملاقات گذاشتیم با لوی سرالول افغانستان که دادستان کل کشور محسوب می‌شود، لویی سرالوال یعنی دادستان کل، ما خدمت دادستان کل رفتیم. خدمت ایشان که رفتیم استقبال گرمی از ما کرد. من فکر نمی‌کردم دادستان یک کشور، دادستان کل بیاید برای یک میهمانی. ما شیعه و ایشان اهل سنت بود و من هم یک کسی در ایران بودم و آنها هم طالبان بالاخره مسئولین ارشد امارت اسلامی اما خیلی به من احترام گذاشتند. من شرمنده شدم. ایشان از همانجا مستقیماً تماس گرفت با استاندار یا والی غزنی گفت با حضور مسئولین ارشد این ولایت، دفتر حضرت آیت‌الله کابلی باید باز بشود و آنجا هم ایشان یک نامه ویژه زدند و به خواست خودشان باز هم با هم عکس گرفتیم و میهمان ایشان بودیم، نهار هم به قول افغانستانی‌ها نان چاشت هم در خدمت آنها بودیم.
آقای غزنوی مادرشان شیعه بود؟
بله.
آقای وثیق را شما ندیدید؟
آقای وثیق را هم دیدم.
آقای وثیق هم مادرش شیعه است یا فقط آقای غزنوی؟
نه، هر دو تا مادرشان شیعه است و مولوی عبدالله غزنوی داماد آقای وثیق هست و تقریباً اغلب کارهای آقای مولوی وثیق را مولوی عبدالله انجام می‌داد و ایشان هم فرصت کوتاهی داشت که مکه مشرف شد.
وثیق یا غزنوی؟
وثیق. بعد هم با مولوی عبدالله زیاد صحبت کردیم، زیاد هم توی خانه‌اش بودیم و یک سر هم در آن شب و روز که عید بود (نزدیک عید قربان بود) به زندان رفتیم.
 ایشان بازدید می‌کرد از زندانی‌ها و می‌خواست بعضی از زندانی‌ها را به میمنت شب و روز عید قربان آزاد کند. اتفاقاً رفتیم یک زندانی را به احترام من آزاد کرد. من خیلی از این قضیه خوشحال شدم. گاهی که واتس‌اپ ما فعال می‌شود یک صحبتی با استاندار غزنی داریم. از من گلایه می‌کند و می‌گوید شما را دعوت کردم نیامدی. من گفتم نمی‌رسم اما هنوز هم که هنوز است به من گیر داده که دعوت شما مانده، از ایران برگشتی خدمت شما هستم.
با «بلال کریمی» که سخنگوی امارت اسلامی است دوتا نشست داشتیم. ایشان نسبت به اهل تشیع یک دید بازی داشت. نسبت به مردم اهل تشیع نظر بسیار مثبتی داشت و در جلسه‌ای که تدابیر امنیتی ایام محرم سراسر افغانستان در حال تنظیم شدن بود، شرکت کردم. آقایژ «»عبدالسلام حنفی» مسئول امور اداری و رئیس الوزرا، دستور اکید داد که ما امنیت پنج هزار مسجد را در سراسر افغانستان، شامل مناطق شیعه‌نشین، گرفتیم تا اینکه ان‌شاءالله مراسم اهل تشیع راحت انجام شود. تقریباً می‌شود گفت امسال تنها سالی بود که کمترین تلفات را در ایام محرم داشتیم و بسیار خوب بود.
حتی در جلساتی که بعضی وقت‌ها من سخنران بودم برادران امارت اسلامی به عنوان مستمع شرکت می‌کردند. مولوی‌ها می‌آمدند، حتی من گریه مولوی را دیدم و تعجب کردم. اغلب آنها حنفی هستند. آنها امام حسین(ع) را قبول دارند منتهی از بس تبلیغات سوء می‌شود، رویکرد شیعه و سنی را، رویکرد خیلی هیولایی تنظیم کردند.
در رابطه با عزاداری‌های شهر هرات چه دیدید؟
در عزاداری‌های هرات حتی یگان‌های نظامی طالبان برای حفظ امنیت دسته‌های سینه‌زنی و آن هیئاتی که سمت امامزاده می‌رفتند مثلاً تانک یا ماشین ضد زرهی حضور داشتند. هم پرچم سیاه و هم پرچم سفید آنجا حضور داشت.
بیرق طالبان که پرچم سفید بود، پرچم سیاه هم داشتند. حتی من دیدم روی ماشین ضد شورش، سربازها سوار بودند و آنها هم داشتند سینه می‌زدند. من به یاد آن لحظه افتادم که در هرات گفتم آن مولوی گریه می‌کرد و می‌گفت شیعه و سنی چرا این جوری زندگی نکنیم؟ گفتم چرا این طوری نباشیم؟ حالا این برادر عزیز طالبی که با یونیفرم نظامی طالبان روی تانک نشسته، با ما همراهی می‌کند، سینه می‌زند خب بیایید با همدیگر رفیق
 باشیم.
شما کابل بودید، با دوستان ملاقات داشتید، بعد از کابل رفتید غزنی...
بله، رفتیم غزنی. از غزنی ما دوباره به کابل برگشتیم، بعد دوباره پنجشیر، بلخاب، مزار شریف و حیرتان رفتیم؛ ‌یعنی عمداً خواستم جاهایی را بگردیم و ببینیم. حتی آقای مولوی عبدالله غزنوی، رئیس دفتر کل استخبارات، به من یک نامه‌ای داد. گفتم من هنوز هم که هنوز است طالبان را به امارت اسلامی تأیید نمی‌کنم! تعارف هم ندارم می‌خواهید چکار کنید. گفتم می‌خواهم بدانم شیعه، سنی، ازبک، تاجیک، هزاره، پشتون، در ولایت‌های مختلف، استان‌های مختلف چگونه‌اند؟ ما باید بگردیم و مطالعه کنیم و در آخر سر مطالعات‌مان را به شما می‌گویم که واقعاً آیا شما می‌توانید رضایت من را بگیرید؟ من به عنوان پیامبر شما هستم، من بروم در ایران با مهاجرین حرف می‌زنم. من می‌گویم آنچه شما می‌شنیدید همه دروغ است.
ایشان یک نامه‌ای به من داد، این نامه به زبان پشتو است. از آن نامه آنقدر متوجه شدم که »این آقای ناطقی نماینده دعوت شده در لویی جرگه علمای افغانستان است«. با آن نامه ما توانستیم همه جا برویم و با همه صحبت کنیم.
در پنجشیر چه کردید؟
آنجا مردم با آرامش تمام بودند و بگیر و ببندی دیده نمی‌شد.
جنگ و درگیری چطور؟
نه، هیچی نبود. آثار جنگ را هم ما آنجا ندیدیم. مردم به کشت و زراعت خود مشغول بودند و با چند نفر پیرمرد هم آنجا صحبت کردم.
نارضایتی عمومی چطور؟
نه، رضایت داشتند در بلخاب هم به همین شکل بود.
آن قصه مولوی مهدی آن موقع اتفاق افتاده بود؟
آره، اتفاقاً مولوی مهدی که متأسفانه یک حرکت نسنجیده کاملاً نابخردانه‌ای کرد، هم آبروی خودش را برد، هم آبروی مردمش را. ما آن را تأیید نمی‌کنیم.
آقای عبدالسلام حنفی هم فکر می‌کنم راجع به مولوی مهدی صحبت می‌کند.
بله، آقای مولوی عبدالسلام حنفی خیلی تأکید کرد. گفت به این جوان گفتم نکن، آبروی مردم خود را نبر، شما در یک موقعیت خیلی خوب قرار داری. طالبان در یک موقعیت خیلی خوب چند تا معدن را می‌خواست به مولوی مهدی بدهد. تو هیاهو نکن این مال تو دیگر. دره یوسف مال تو مثلاً. ولی متأسفانه این آدم نمی‌دانم دیگر چه کسی تحت تأثیر قرارش می‌دهد.
والی بامیان بود دیگر؛ نامش چه بود؟
طاهر زهیر. تمام این بدبختی‌هایی که برای مولوی مهدی به وجود آمد ساخته و پرداخته طاهر زهیر است.
چرا؟
طاهر زهیر یک مرد کاملاً مشتاق اشرف غنی و یک آدم غربگرا است. وقتی که ایشان والی بامیان بود پرچم عزاداری را جمع کرد. کلاً خیلی برخورد بدی داشت.
ضد علما کار می‌کرد، جشنواره دمبوره که شیعیان مخالفش بودند دائم آنجا برگزار می‌کرد. یک آدم ضد دین و امریکایی. چه نسبتی با مولوی مهدی داشت؟
هیچی، هر هزاره هستند. فقط همین! چون او هم از شمال است این هم از طرف شمال.
رفت زیر گوش او نشست. اینها در این قضیه که مولوی مهدی رادیکال شد، یک دفعه کنار این سردرآورد...
بله. طاهر زهیر مولوی مهدی را فریب داد. دیگر او پس از اینکه 13 سال با طالبان کار کرده بود در تقابل با طالبان قرار گرفت. شش بار طالبان هیأت بلندپایه فرستادند تا این آدم را از سنگر پایین بیاورند. به جای جنگ، صلح. حتی آخرین پیام مولوی مهدی را یکی از مولوی‌هایی که از دوستان ما است، وویسش را گذاشت من گوش کردم. ساعت 12 و چند دقیقه شب که نیم ساعت بعدش جنگ شروع شده. گفت من اصرار کردم گفتم مولوی تو یک مرد جوان با فکر و اندیشه خوبی، این چند سال را در کنار هم خوب زندگی کردیم. نکن این کار را، مردم را به جنگ نکشان! ایشان گفت نه، من حق مردم خود را از حلقوم طالبان درمی‌آورم. گفتم دربیاور.خانه و زندگی 80  هزار نفر مهاجر را تعطیل کردند و به مردم ضربه زدند.
بعد مردم برگشتند بلخاب. شما بودید آمدند جاگیر شدند؟
یک تعدادی برگشتند، اما یک تعدادی توی بامیان هستند.
یعنی هنوز که هنوز است برنگشتند؟
برنگشتند.
چرا؟
کشت و مزرعه‌شان را از دست دادند، نتوانستند بمانند. دره صعب‌‌العبوری هم است.
آره، من رفتم بلخاب یکسری دکان بود، دیدم چند تا مغازه‌ سوخته است. یک پیرمردی آن قسمت که حالا مزرعه‌ داشت آبیاری می‌کرد، ماشین را دورتر نگه داشتیم تا این بنده خدا نترسد. باز من پیاده شدم با همین لباس بودم. صدا کردم گفتم کاکا بیا اینجا کارتان دارم. او آمد حال و احوال کردیم. خودم را معرفی کردم گفتم من هزاره هستم، شیعه هستم، شیخ هستم از ایران هستم نترس. ما گفتیم چرا این مغازه‌ها سوخته؟ گفت خدا آدم‌های فضول را لعنت کند! خیلی از خودی گلایه کرد. گفت اینها همه ساخته و پرداخته دست خودمان است. گفتم چطور؟ گفت که از شما چه پنهان، طالبان این کار را نکرده است. یک تپه خیلی کوچک آنجا بود. گفت از روی تپه با خمپاره  اینجا را زدند، گفت آن مغازه آخری مغازه نفت بود. آن را آوردند در ظرف‌های متعددی پخش کردند، زدند این را آتش گرفت و بعد از آن دیگر شایعه شد که کار طالبان است.
آنجا را چه کسانی زده بودند؟
آدم‌های خودی از دودمان‌ مولوی مهدی. شایعه شد که طالبان آمدند و اینجا را آتش زدند و به مردم رحم نمی‌کنند. مردم یک دفعه شروع کردند به مهاجرت و خلاصه آنها که اسلحه می‌توانستند بردارند اسلحه برداشتند و جنگ شد. فعلاً هم هیچ کس نیست.
بعد هم دیگر آرام شد...
آرامش.
تلفات و مجروحین و کشته‌ها در چه وضعیتی بود؟
هیچی. آنها از تلفات چیزی نگفتند و کسی خبری نداشت.
آن موقع، هاشمی بلخابی آنجا آمده بود؟
نه. ایشان چند بار در هیأت شش‌گانه آمده بودند. ایشان دفترش در کابل است و ارتباط خوبی هم با مردم دارد.
ایشان هم از شیعیان است.
بله.
با ایشان مصاحبه کردیم. هم بند انَس بودند. انَس را هم شما دیدید آنجا؟
ما انَس را در خانه سراج الدین دیدیم ولی صحبت نکردیم. ایشان می‌گفت که ما زندان را به جان خریدیم. 31 نفر از اعضای خانواده ما در این راه شهید شد. نکته‌ای که خیلی ما را آنجا ترساند این بود که سراج الدین حقانی گفت در این مدت 20 سال، هزار و صد نفر به آرزویشان رسیدند. یعنی آن‌هایی که عملیات انتحاری انجام می‌دهند و 21 هزار نفر دیگر هم موجودند می‌تواند خاورمیانه را زیر و رو کند.
حس عمومی مردم نسبت به احمد مسعود و امرالله صالح چگونه بود؟ شعاری، دیوارنوشته‌ای، پرچمی ندیدید؟
نه، من چیزی ندیدم. اصلاً انگار هیچ اتفاقی در پنجشیر نیفتاد. آرام! و اتفاقاً من از چند نفر هم سؤال کردم حتی شنیده می‌شد که دخترهای پنجشیر را ترانزیت کردند.
بله، دخترفروشی را در پنجشیر تیتر می‌زدند.
نمی‌دانم جوان‌های آنها را آوردند و چه کار کردند و چه کار نکردند. این حرف‌ها نبود، یعنی آنجا مردم چیزی  در این رابطه نمی‌گفتند. ولی از ظاهر قضیه این جوری پیدا بود که مردم زندگی عادی‌شدن را داشتند و سپری می‌کردند. آثار جنگ هم نبود که مثلاً اینجا خراب شده یا این ساختمان راکت خورده. ما قبر مسعود رفتیم حالا به دلیلی که ملاحظه‌ای  با دوستان طالب داشتیم، گفتیم بالاخره آنجا دیگر سر به آستان حضرت مسعود نگذاشتیم که برویم آنجا یک فاتحه بخوانیم.
خود دوستان شیعه هم احتمالاً گله می‌کردند اگر می‌رفتید.
آره.
پس به ترتیب شما رفتید پنجشیر، از پنجشیر آمدید کابل، رفتید بلخاب یا از پنجشیر رفتید بلخاب؟
نه، ما از پنجشیر رفتیم بلخاب.
خب بعد از بلخاب...
بعد ازبلخاب دوباره به کابل برگشتیم. بعد آن ملاقات ما با آقای امیرخان متقی، ملامحمدحسن آخوند رئیس وزرا در ارگ است.
با خود رئیس وزرا؟
بله، آنجا همه شخصیت‌ها بودند. ملا یعقوب وزیر دفاع، آقای میرخان متقی وزیر خارجه، آقای سراج‌الدین حقانی وزیر داخله، معاونت وزارت خارجه، مولوی عبدالله و... حضور داشتند. همه بودند. وقتی وارد ارگ ریاست جمهوری شدیم، ‌فضای خیلی سرسبزی در آنجا بود، بالاخره همه منتظر بودند که میهمان‌ها بیایند. آقای امیرخان متقی آنجا تشریف آوردند. حال و احوال کردند. یکی از والی‌ها من را معرفی کرد. گفت اینها از شیعه‌ها هستند. من پشتون خیلی بلد نبودم. در واقع بلد بودم ولی عمداً خواستم یکی حرف بزنیم. ایشان بغلش را باز کرد. من می خواستم به پشتو بگویم من شیعه هستم، هزاره هستم، ولی اشتباهی جمله ای گفتم که معنایش اینو بود که کل جماعتی که شما اینجا می‌بینید همه شیعه هستند. خیلی خندید، اطرافیان هم از این حرف‌ها خندیدند. گفت بله، همینطور است همه‌مان هزاره هستیم. رفتیم آنجایی که قرار بود رئیس وزرا را ببینیم. در آنجا قرار بود 10 رقم صحبت کنند و این صحبت به این جهت که فقط شیعه من بودم، به نوع خودش تاریخی بود. من از آیه شریفه«فضل‌الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما...» شروع کردم. نه اینکه حالا بیاییم یک مداح بشویم برای دوستان امارت اسلامی! به هر حال به عنوان یک اصل مسلّم جهاد را از دیدگاه قرآن بررسی کردیم، بعد گفتیم شما مجاهد هستید، مردم افغانستان، شهدای افغانستان مدیون شما و تلاش‌های شما هستند و امنیتی که از مرز دوغارون تا مرز حیاتان وجود دارد، مدیون شهدا است. چند نکته را آنجا یادآور شدم. نکته اول خطاب به رئیس الوزرا و بقیه مسئولین محترم و ارشاد امارت اسلامی بود. گفتم یک حکومت همه شمول باشید که همه مذاهب و اقوام افغانستان خودش را در این حکومت ببیند. بحث دیگر در رابطه با مسأله به رسمیت شناختن احوال شخصی اهل تشیع بود. بحث دیگر هم تلاش برای آزادی پول‌های منجمد شده افغانستان در نیویورک. بحث دیگر هم در بدنه حکومت برای حفظ امنیت باید از تمام طیف‌ها و از تمام ظرفیت‌ها استفاده شود. این مطالب را گفتیم. فقط من آنقدر متوجه می‌شدم که آقای رئیس الوزرا فقط می‌گفت شعدَ، شعدَ، شعدَ یعنی خیلی خوب! هر مطلبی که ما می‌گفتیم ایشان هم یک لبخند ملیحی داشت و بعد سرش را تکان می‌داد می‌گفت شعدَ. بعد از صحبت‌های ما، ایشان امیرخان متقی را صدا کرد. آمد پیششان و بعد در رابطه با مشکلات مهاجرین گفت شما باید یک کسی را مسئولیت بدهید که مشکلات مهاجرین را بررسی کند. یک آقایی به نام آقای مولوی خروطی وزیر مهاجرین بود یا مسئول اداره امور مهاجرین، ایشان را طلبید و دستور داد که مشکلات مهاجرین را بررسی کنید. باز دوباره وقتی صحبتم را تمام کردم، آقای رئیس الوزرا از سر صندلی خود بلند شد و سمت من آمد. باز هم ایشان روبوسی کرد و دست ما را گرفت و آورد کنار خودش نشستیم. باز وقت نماز مغرب و عشا شد و آقای رئیس الوزرا دست من را کشید طرف خودش. نماز را خواندیم و به آقای امیرخان متقی گفتم که اجازه هست ما با شما یک عکس بگیریم؟ گفت نه عکس در مسجد حرام است. در تمام گفتمان آن شخصیت‌ها هم ملایعقوب، هم وزیر خارجه، هم رئیس الوزرا بحث وحدت و همدلی مطرح بود. بحث اینکه اینجا شیعه و سنی وجود ندارد، بحث اینکه این کشور مربوط به این مردم است و.... ولی خب در پایین دست طالبان مثلاً مسئولین زیردست و پایین‌شان ممکن است خطاهایی داشته باشند ولی من شخصاً برآوردم که چهره به چهره با آنها صحبت کردم این است که آنها خواهان این نیستند که در افغانستان فقط اهل سنت و پشتون حاکم باشند. آنها خواهان یک حکومت همه شمول هستد؛ یعنی بهترین راهی که می‌تواند افغانستان را نگه دارد همین است. یک قوم در افغانستان نمی‌تواند حکومت کند. از این مولوی‌ها پرسیدم چرا حکومت شما همه شمول نیست؟ همه‌اش چرا پشتون است؟ ایشان یک حرفی زد من قانع شدم. گفت ببین شما اگر بودید همین کار را می‌کردید. به دلیل اینکه ما 20 سال جنگیدیم، در طی این بیست سال ما شهید دادیم، اسیر دادیم، یک شب در خانه خود آرام نخوابیدیم، از زن و بچه خبر نداشتیم، از زندگی خبر نداشتیم، از تعطیلی و عید خبری نبود. ‌ما در کوه و صحرا زندگی سختی را سپری کردیم، ما به راحتی دشمن را نتوانستیم شکست بدهیم ولی الان وقتی به این سختی، حکومت را گرفتیم حالا تا یک قانون درستی درست نشود، تا یک قانون اساسی تدوین نشود، تا یک راهکار مناسب سنجیده نشود این حکومت باید به دست ما باشد. اگر مثلاً فرض کنید بخواهیم رئیس یک وزارت طالب باشد، معاونش غیرطالب باشد برای ما خطر است فعلاً. حرف درستی است. گفت اگر شما بودید هم همین کار را می‌کردید. گفت ما به راحتی به دست نیاوردیم که به راحتی از دست بدهیم. این مسأله هست، باز نکته دیگری که در این سفر برای من خیلی جالب بود بحث تأسیس شورای حل منازعات اهل تشیع افغانستان بود که رئیس این یک مولوی هست به نام مولوی«قانت حافظ«. ایشان حافظ قرآن است و زمانی که طالبان حکومت را نگرفته بود، وظیفه‌اش کمک کردن زندانیان طالبان بودند و هر جایی که طالبان زندان بودند برای معاش آنها می‌رسیدند. ایشان رئیس شورای حل منازعات شیعیان افغانستان است. نزدیک 158 نفر از اهل تشیع، از بزرگان هم در زیرمجموعه همین حل منازعات وجود دارد که از جمله آیت‌الله صالحی، آقای استاد اکبری، آقای سعادتی، آقای علی اکبر، مولوی شریفی، آقای علی اکبر جمشیدِی، بیش از 16-20 تا از وکلای پارلمان هم در همین مجموعه هستند. فوق‌العاده کار می‌کنند و باهم رفیق هستند. سفره‌ای که آنجا پهن می‌شود خلاصه می‌بینید 10 نفر سنی است، 5 نفر شیعه است و همه در تلاشند مشکلات شیعیان حل شود و خود آقای مولوی قانت می‌گفت خیلی دوست دارم که یک شعبه‌ای از همین منازعات و مشکلات شیعیان افغانستان، در سفارت افغانستان در تهران هم باشد. آنجا برادران اهل سنت بیشتر حاکم هستند و ایشان یک دید بازی داشت. می‌گفت ما ایران می‌آییم و شما هم آخرین سفرتان نباشد، بیایید در تعامل باشیم. حتی ایشان برنامه‌ای داشت که ما نمایندگی حل منازعات شیعیان را در سراسر ولایات شیعه‌نشین هم داشته باشیم. آنجا تنها اداره‌ای است که زن‌ها مراجعه می‌کردند برای شکایت‌شان. من در اداره دیگر زن ندیدم و همین شورای به نام حل منازعات شیعیان افغانستان که زیر نظر استخبارات است تنها اداره‌ای است که زن‌های افغانستانی برای دادخواهی به آنجا مراجعه می‌کنند.
اگر از این طرف مسیر شما به سمت مرز بوده، فکر می‌کنم می‌رسیم به آن قضیه‌ای که داشتند قورمه کچالو می‌خوردند و...
بله این یک بار نبود، بارها من این را دیدم. وقتی ما از کابل برگشتیم آمدیم غزنی، از غزنی آمدیم هرات. ده روزی آنجا بودیم و آقای والی هرات را من دیدم و ایشان گفت چون ما نزدیک‌ترین ولایت هستیم به ایران، شما رفت و آمدهای فرهنگی و خلاصه شخصیت‌ها را داشته باشید و ما در خدمت شما هستیم. ما از آنجا آمدیم و ناخواسته طوری شد من دیر رسیدم. ناخواسته ماندیم اتفاقاً خوب هم شد. مسهمان دوستان مولوی عبدالمجید، مولوی عبدالودود یا مولوی آقا صاحب شدیم.
اینها موقعیت مرزبانی آنجا را داشتند...
آقاصاحب سرکمیسر آنجاست و کل دوغارون در اختیار او بود. آنجا سیستم بانکی نیست و بیشتر پول‌ها را دست به دست می‌گیرند. ما برای یک ناهاری که حالا دوستان گفتند برویم فلان جا ناهار بخوریم، رفتیم بسیار خاضعانه یک فرشی را پهن کرد. گفتم اینجا دیگر محل اقتصاد است، منطقه استراتژیک تاجرها و رفت و آمد و گمرک است. ایشان قرمه سیب زمینی آوردند خوردیم. آنجا کچالو می‌گویند. بعد یک قسمتی از اتاق کلاً پول چیده بود؛ همه رقم پول افغانی. بعد ایشان از من عذرخواهی کرد گفت خیلی ببخشید ولی یک هفته است که استحقاق ما یعنی محل مخارج ما از کابل نیامده، فعلاً گوشت نمی‌توانیم بخوریم. از همین سیب‌زمینی استفاده کنید. توی فکر فرو رفتم از اول که داشتم غذا می‌خوردم تا آخر، گفتم اینها که می‌گویید اینها مخالف شیعه هستند، اینها مخالف امیرالمؤمنین هستند اینها که دارند کارهای شیعه اصیل، کارهای امیرالمؤمنین را اینها انجام می‌دهند، خیلی برای من تعجب داشت.
پرسیدید از این پول‌ها چرا استفاده نمی‌کنید؟
بله، گفتم چرا از این پول‌ها استفاده نمی‌کنید؟ گفت اینها بیت المال است. بعد شب که می‌رفتیم به اتاق مولوی عبدالمجید ناله می‌کردم، استراحت می‌کردم ایشان یک دانه کلاشنیکف آنجا داشت یک دانه قرآن. بعد قرآن هم یک چوب خط داخلش بود که تا فرصت می‌کرد مشغول تلاوت می‌شد. روز آخر که دوغارون را کلاً گشتیم و دیدیم چه اقتصادی اینجا خوابیده است! واقعاً خود ایشان گفت این مسجد که می‌بینی را ما درست کردیم. گفت معذرت می‌خواهم مسجد سگ می‌آمد می‌خوابید! بعد ما آنجا اعتراف کردیم واقعاً این جمهوریت اصلاً مسلمان نبوده است. گفت در مسلمان نبودن شک نکن. گفت می‌دانی چیست؟ دیروز شما پول‌ها را آنجا دیدی در قدیم نصف بود. کسی که اینجا بود نصف پول‌ها را به جیب می‌زد. باقی هم توسط دولت این ور و آن ور می‌شد.
سرگردنه...
تو می‌دانی الان ما یک هفته است گوشت نخوردیم؟ یک هفته است، حقوق ما از کابل به ما حواله نشده، به ما نرسیده و اینجا پول زیاد است؟ اصلاً یک دشتی را به من نشان داد گفت اینها همه تریلی‌های ایرانی هستند. اینها می‌خواهند وارد بندر شوند. در هر کدام اینها حداقل 15 هزار دلار جنس وجود دارد. شما مثلاً فرض کنید یک رشوه کوچولو بخواهی بگیری 50 هزار دلار است، 100 هزار دلار است. گفت رشوه اینجا کلاً جمع شده است. حتی آن دستفروش‌ها راضی بودند. من از یک دستفروش که آنجا بستنی می‌فروخت پرسیدم گفتم چه می‌کنی اینجا؟ گفت ازخیر سر امارت اسلامی فروش ما خوب است. در هر روز دوره جمهوریت مردم سیلی می‌زدند. واقعاً حتی اگر کسی به کسی بگوید که تو شیعه هستی یا سنی هستی، خودش جرم است در نزد طالبان.
در رابطه با عملیات استخباراتی فوق‌العاده قوی است و فوق‌العاده در این قسمت کار کردند. شما ببینید اغلب اینها دارای چند تا زبان هستند؛ زبان انگلیسی، اردو، پشتو، فارسی، عربی و...
نکته پایانی و جمع بندی اگر جمع بندی دارید.
در مجموع آنچه به نظر من می‌رسد این است که ارتباط امارت اسلامی به عنوان یک اصل مسلم در منطقه و حتی بین ایران و افغانستان و حتی بین مهاجرینی که در ایران هستند باید پیگیری شود و یک سری افراد به صورت غرضی و مرضی برخورد نکنند. نیت‌شان خیر مردم افغانستان و خیر ملت همسایه باشد. ارتباطات مهاجرین با امارت اسلامی یکی از ضرورت‌هاست. این تعاملات بسیار کار خوبی است. آنجا مردم الان اقتصاد
خوب ندارند.
البته طبیعی است از سقوط یک دولت تا دولت دیگری برقرار بشود یک سری مسائل دارد. بسیاری از شغل‌ها تعطیل شده، ‌بسیاری از نخبگان از کشور بیرون آمدند ولی آینده افغانستان را آینده خوبی می‌بینیم. چیزی که افغانستان را نابود کرد فساد بود؛ فساد مالی واخلاقی. چیزی که افغانستان را نابود کرد وابستگی افغانستان به بیگانه بود. ولی امسال اولین سالی است که بودجه افغانستان از محصول خود افغانستان تأمین شده و این نقطه مثبت را هیچ کس به زبان نمی‌آورد. خب وزیر معادن افغانستان کسی است که روزها که سر کار می‌رود روزه دارد.
شهاب‌الدین دلاور...
بله، شهاب‌الدین دلاور. وزیر معادن افغانستان کسی است که تا زمانی که من آمده بودم 216 قرارداد با کشورهای مدرن از جمله کره جنوبی، چین، هند، روسیه، قزاقستان، ترکمنستان و... داشتند.
یکی از مسئولین که در بامیان یک سخنرانی کرده بود، یک جمله گفته است؛ گفته است ان شاءالله امارت اسلامی شما را از غارها به خانه‌های مدرن امروزی خواهد آورد. چون در بامیان مردم در غار زندگی می‌کنند.
این همه کسانی که داعیه شیعه را داشتند در دولت بودند، ولی مردم غارنشین‌اند!
بله ولی به هر حال من از همه مسئولین محترم جمهوری اسلامی ایران، از مسئولین محترم امارت اسلامی تقاضامندم که زمینه تعاملات نخبگان افغانستانی مقیم ایران را در داخل کشور فراهم کنند ان شاءالله تعالی.
شما قبل از این دفعه‌ای که تشریف بردید افغانستان، قبل‌تر هم سفر داشتید؟
بله، در لویی جرگه جمهوریت هم من شرکت کردم.
چه سالی می‌شود؟
سال 81 -82 بود.
یعنی لویی جرگه‌های اصلی نه.
اشرف غنی. آخرین لویی جرگه آقای اشرف غنی را من رفته بودم. حدود سال 96.
قبل از آن چطور؟
قبل از آن نه، قبل از آن مسافرت‌های تبلیغی داشتیم.
یعنی دهه 90، دهه 80 به افغانستان رفت و آمد داشتید؟
بله، من سفرهای تبلیغی داشتم، یک بار که یک سفر تبلیغی داشتم هزینه‌اش را خودم تأمین کردم و 9 ولایت را گشتم.
پس این مقایسه‌ای که شما می‌کنید بین امروز و دیروز، بسیار سنجیده است.
بله.
گفت بله‌ای عشقنی سنجیده گفتی، که هر چه گفتی دیدَه گفتی.
بله. وقتی که ما در این لویی جرگه اخیر رفتیم برای ملاقات با رئیس الوزرا، کمتر از نیم ساعت از محل اقامت‌مان، هتل کانترنتال، تا مقر استقرار نخست‌وزیر افغانستان، کمتر از نیم ساعت طول کشید. در دوره اشرف غنی صبح ما را بردند، دو ساعت و نیم ما 9 تا در را رد کردیم. باور بفرمایید اصلاً فکر می‌کنم یک عبارت عربی هست که فله معقباتُ در روز قیامت می‌گوید عقبه‌های زیادی وجود دارد.
هی حاجب و دربان. حاجب و دربان.
از این بند رد بشویم باز می‌رسیم به بعدی.
شما در افغانستان زندگی هم کردید؟
بله تقریباً تا 16 سالگی افغانستان بودم.
ولایت اورازگان؟
بله.
چند ماه است که الان از سفر شما به افغانستان می‌گذرد. توی این چند ماه نظر شما با اخباری که از افغانستان می‌شنوید تغییر نکرده؟ تقویت یا تضعیف نشده است؟
اخباری که درباره افغانستان پخش می‌شود با توجه به مطالعات چهره به چهره و میدانی که من در این 46روزداشتم، می‌فهمم کدام اخبار دروغ است کدامش راست. یعنی راستی‌آزمایی از اینها را بلدم. بسیاری از رسانه‌های معاند از دم دروغ می‌گویند. یعنی آنچه شما در مورد طالبان می‌شنوید، آن طوری نیست. ولی روی هم رفته گرایشم بیشتر شده که در مورد افغانستان بیشتر زوم کنیم و بیشتر حرف بزنیم و دنبال این قضیه باشیم.
در تعامل؟
بله، در تعاملات.
در آینده نزدیک سفری نخواهید داشت افغانستان؟
پیشنهادم را به سفارت افغانستان دادم مخصوصاً به جناب آقای مفتی سیدنورانی که از نمایندگان ویژه امارت اسلامی در تهران است. گفتم بزودی زمینه سفر ما و تیم ما را ان شاءالله فراهم کنید که وارد افغانستان شویم.
جستجو
آرشیو تاریخی