هماهنگکننده اسبق کاخ سفید در امور خارجه
ترجمه: بهنام حاجیزاده
فیلیپ گوردون هماهنگکننده اسبق کاخ سفید در امور خارجه در کتابی با عنوان «شکست در بازی طولانی؛ نوید دروغین تغییر رژیم در خاورمیانه»2 به بررسی هفت مورد تلاش امریکا برای تغییر رژیم در خاورمیانه میپردازد که دو مورد از آنها راجع به افغانستان است. در ادامه دو قسمت این کتاب درباره افغانستان ارائه میشود.
محال بود که کریسمس سال ۱۹۷۹ برای جیمی کارتر کریسمسی آرام باشد. دانشجویان ایرانی رادیکال همچنان پنجاهودو امریکایی را که هفت هفته پیش گروگان گرفته بودند در اختیار داشتند، بیکاری و تورم بیداد میکرد و به همان سرعتی که صف پمپبنزینها، در پی بحران انرژی پس از انقلاب ایران3، طولانیتر میشد، دورنمای انتخاب مجدد کارتر نیز افول میکرد. کارتر وقتی آن روز را همراه خانوادهاش در کمپدیوید گذراند - ساعت پنجونیم صبح به درخواست دختر کوچکش بیدار شد تا به یکدیگر هدیه بدهند و دمی از سیاست جهانی آسوده باشد- خبر نداشت، ولی قرار بود در همان شب زندگیاش بغرنجتر بشود. به دنبال هشدارهایی که کارتر اوایل همان هفته از مأموران اطلاعاتی ایالاتمتحده دریافت کرده بود، ارتش سرخ چهلم4 در روز کریسمس دو یگان توپخانه موتوری را به درون کابل میبرد تا دولت کمونیست خود را در مقابل شورش روبهرشد مسلمانان برپا کند. ظرف چند روز، پنجاه هزار سرباز شوروی در سرتاسر کشور مستقر شدند و به مسکو پایگاهی استراتژیک در جنوبغرب آسیا و خاورمیانه بزرگ دادند. این کابوسی بود که سیاستگذاران عالیرتبه ایالاتمتحده مدتها از آن واهمه داشتند. اکنون این اتفاق در مقابل چشمهایشان رخ میداد.
با روشن شدن ابعاد حمله، کارتر مجبور شد زودهنگام از تعطیلات برگردد. در ۲۸ دسامبر، او به واشنگتن برگشت و «تندوتیزترین پیام عمرش را به [رهبر شوروی لئونید] برژنف» فرستاد و جلسات شورای امنیت ملی را تشکیل داد تا سیاستهایی اتخاذ کند که برای افغانستان، ایالاتمتحده، اتحاد جماهیر شوروی و سرتاسر دنیا نتایجی مهم در پی داشت. این سیاستها که با عملیاتهای پنهان محدود شروع شد تا با مسلح ساختن و آموزش شورشیان افغان برای شوروی اشغالگر هزینهتراشی کند، در دوره ریاستجمهوری رونالد ریگان با رشدی شایانتوجه به نقشهای جاهطلبانه تبدیل شد تا ارتش شوروی را مجبور به عقبنشینی کند و در دوره جورج بوش پدر - گرچه هدف این نبود، طبق معمول - به سیاست تغییر رژیم در کابل با حمایت ایالات متحده تبدیل شد که در نهایت به سرنگونی خشونتبار دولت افغانستان در سال ۱۹۹۲ منتهی گشت. پیامدهای این اقدامات در نهایت یکی از بیرحمانهترین جنگهای داخلی دوران مدرن را رغم زد، به مرگ و آوارگی میلیونها افغان انجامید، هزاران مبارز افراطی را مسلح و تشویق کرد، در افغانستان خلأ امنیتی به وجود آورد، به ظهور طالبان و یک عملیات تغییر رژیم دیگر ایالاتمتحده برای سرنگونی طالبان پس از حملات تروریستی یازده سپتامبر انجامید و به جنگی نوزده ساله و ادامهدار منتهی شد که بیش از یک تریلیون دلار هزینه و هزاران نفر تلفات داشته است. ولی سروکله زدن با تمام اینها بر عهده جانشینان کارتر بود؛ او باید نگران تهاجم شوروی میبود.
داستان تغییر رژیم در افغانستان - دستکم، تغییر رژیم نخست - در واقع از شش ماه پیش از آن حمله و تصمیم کارتر در تابستان ۱۹۷۹ برای حمایت نظامی از شورشیان ضدکمونیست در آن کشور شروع میشود. طی سلسلهای از جلسات پیشین در سطوح عالی در بهار همان سال، مقامات ارشد حکومتی به گزینههایی اندیشیدند تا «گرایش به شوروی و حضور فعلی آن در افغانستان را معکوس کنند.» چنان که معاون وزیر خارجه دیوید نیوسام در ۳۰ مارس گفت، آنها میخواستند «تا به پاکستانیها، سعودیها و دیگران نشان بدهند که برای جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی در جهان سوم مصمم هستیم.» شرکتکنندهها در این جلسه این را نیز بررسی کردند که آیا ایالاتمتحده کمک به شورشیان را نیز در دستور کار قرار بدهد یا خیر - چنان که کارمند پنتاگون والتر سلوکومب گفت «شورویها را به باتلاقی مثل ویتنام بکشانیم» - ولی نگران بودند که با این کار شوروی شدت به خرج بدهد. جنگطلبان دوران جنگ سرد همچون مشاور امنیت ملی، زبیگنیف برژینسکی موافق اقداماتی محکمتر بودند تا بهخاطر حمایت از دولت کمونیست برای مسکو هزینهتراشی کند، از سمت دیگر در دولت کسانی همچون وزیر خارجه سایروس ونس بودند که میخواستند از هر اقدامی که اهداف دیگر را به خطر میانداخت اجتناب کنند؛ اهدافی همچون توافقات خلع سلاح که به خودی خود سست و شکننده بودند.
پس از ماهها بحث داخلی، در ۳ ژوئیه ۱۹۷۹، کارتر «حکم» ریاستجمهوری صادر کرد که -تحت نام رمز عملیات سایکلون5 - مجوز کمک پنهانی مستقیم به شورشیان را میداد، کمک در زمینههایی همچون پروپاگاندا، عملیاتهای روانی، همچنین تجهیزات رادیویی و پانصد هزار دلار در قالب وجه نقد و تجهیزات غیرنظامی. برای آنکه درگیری بالا نگیرد، هیچ سلاحی فراهم نیاوردند، گرچه این محدودیت فقط تا زمان تهاجم شوروی پابرجا ماند. در جوابِ تهاجم شوروی، کارتر مجوز تدارک مخفیانه تسلیحات، از جمله سلاح کمری، برای شورشیان افغان، همچنین تحریم غلات ایالات متحده، بایکوت المپیکهای ۱۹۸۰ مسکو و تعلیق تلاشها برای تصویب تعهدنامه محدودسازی جنگافزارهای استراتژیک را داد (که همگی رسماً اعلام شدند). محموله نخست تسلیحات که عمدتاً انفیلد ۳۰۳ و تفنگهای کلاشنیکف بود، با تعجیل ارسال شد و تا ژوئیه ۱۹۸۰، به گفته رابرت گیتس مقام رسمی سیا در آن زمان، «برنامه مخفی گسترش چشمگیری یافت تا همه نوع تسلیحات و تدارکات نظامی برای مجاهدین را شامل بشود.» کارتر پیش از آن از کنگره درخواست کرده بود تا بودجۀ نظامی ایالات متحده بیش از 5 درصد رشد داشته باشد و در سخنرانی سالانۀ وضعیت کشور در ژانویۀ ۱۹۸۰ سوگند خورد که ایالاتمتحده از تمام ابزار ضروری، از جمله قوای نظامی، استفاده میکند تا نگذارد قوایی بیگانه (اتحاد جماهیر شوروی) منافع حیاتی ایالات متحده در خلیجفارس را تهدید کند؛ این سوگند به رهنامۀ کارتر معروف شد.
هدف این اقدامات آن بود که هزینۀ مداخله را برای مسکو بالا ببرد و جلوی تخاصم بیشتر را بگیرد، نه آنکه رژیم کابل را سرنگون کند یا حتی قوای شوروی را از افغانستان عقب براند، چرا که هر دوی این اهداف را ناممکن میپنداشتند. حتی برژینسکی که تهاجم را فرصتی میدید تا «سرانجام در حیاطخلوت [شورویها] مدفوع بپاشیم»، هشدار داد «نباید زیاد دلخوش بود که افغانستان به باتلاق شوروی تبدیل بشود.» در یادداشتی به تاریخ ۲۶ دسامبر خطاب به کارتر گوشزد کرد که «جنگهای چریکی بد ساماندهی و ضعیف رهبری میشوند. آنها نه پناهگاهی دارند، نه ارتش سازماندهیشدهای، نه دولت مرکزی؛ ویتنام تمام اینها را داشت. در مقایسه با حجم عظیم سلاحی که از جانب جماهیر شوروی و چین راهی ویتنام شد، پشتیبانی خارجی محدودی از آنها [شورشیان افغان] میشود. شوروی به احتمال زیاد قاطعانه دست به عمل میزند، نه مثل ایالات متحده که در ویتنام سیاست «واکسینهسازی» دشمن را دنبال کرد.» او یک هفته بعد نوشت که «هدف نهایی ما بیرون کشیدن سپاه شوروی از افغانستان است. حتی اگر این امر محقق نشود، باید تا میتوانیم مداخلۀ شوروی را پرهزینه کنیم.» برژینسکی حتی اصرار ورزید که «شورش گسترده» به نفع امریکا نیست و چنان که ثابت شد، درست میگفت. او نوشت که بهتر است از هدف منطقیتر «شورشی... سطح پایین» حمایت بشود که از طریق آن میشود «دولتهای اسلامی را علیه شوروی در افغانستان بسیج کرد.»
بیشتر مقامات اطلاعاتی ایالات متحده اتفاقنظر داشتند که تلاش برای شکست ارتش شوروی در افغانستان بیهوده بود و اگر به شورشیان کمک پنهان زیادی بشود «شاید شوروی را به مقابلهبه مثل علیه پاکستان تحریک کند.» به گفتۀ رئیس سابق بخش خاورنزدیک سیا، فرانک اندرسون، تا حدود سال ۱۹۸۵ تیم امور افغانستان سازمان بر این باور بود که اشغال افغانستان به دست شوروی «امری برگشتناپذیر» است؛ «هیچ امیدی نبود» که شورشیان شوروی را بیرون برانند. رئیس سیا در دولت کارتر، استنسفیل ترنر، نیز اذعان داشت که برخی مأموران اطلاعاتی زبده باور داشتند که ایالاتمتحده با پشتیبانی از شورشیان پول را خرج «هدفی بیسرانجام» میکند.
کارتر در انتخابات ریاستجمهوری ۱۹۸۰ شکست خورد، ولی در آن زمان شالودۀ سیاست ایالاتمتحده در افغانستان در جای خود محکم شده بود؛ ایالات متحده از طریق پاکستان و با کمک مالی شایانتوجه عربستان سعودی، به شورشیان کمکهای پنهانی (از جمله سلاح) میرساند. ولی برای این کمک محدودیتهای روشنی وضع شده و تمرکز اصلی روی افزایش هزینههای برای اشغالگری شوروی بود، نه بیرون راندن ارتش سرخ، چه برسد به براندازی دولت مستقر در کابل یا به زیر کشیدن اتحاد جماهیر شوروی. چنانکه یکی از مقامات دولت کارتر گفت: «پرسش اینجا بود که آیا از منظر اخلاقی پذیرفته بود که به منظور بر هم زدن توازن قوای شوروی، که دلیل این عملیات بود، مجاز بودیم از جان دیگر برای منافع ژئوپلیتیکمان استفاده کنیم یا خیر.» پاسخ دولت کارتر به این سؤال مثبت بود، پذیرفته بود، ولی فقط در چهارچوب آن پارامترهای معین.
رئیسجمهوری که در ژانویۀ ۱۹۸۱ سکان را به دست گرفت جوابی متفاوت داشت. رونالد ریگان با انتقاد از پاسخ کارتر به تهاجم شوروی آن را ضعیف خواند، به تحریم غلات طعنه زد و گفت که «گاو و خوک و مرغ نبودند که به افغانستان حمله کردند» بلکه ارتش سرخ بود، پس ارتش سرخ باید مجازات میشد، نه کشاورزهای امریکایی. برای تیم سیاست خارجی آینده، مخصوصاً دوست نزدیک ریگان، ویلیام کیسی، رئیس سیا، مقابله با توسعهطلبی شوروی اولویتی مهم بود که هر هزینه یا مخاطرهای را توجیه میکرد. کابوسشان این بود که مسکو از تهاجم موفق به افغانستان استفاده کند، بیشتر به سمت جنوب پیشروی کند، در اقیانوس هند به بندری دست یابد و محمولههای نفت عازم از خاورمیانه را تهدید کند.
از بین تمام کسانی که در کابینۀ ریگان حامی جنگ سرد بودند، کیسی که کاتولیکی بسیار مذهبی بود، همچون ریگان، جنگ سرد را دوگانۀ خیر و شر میدید و شاید از همه مصممتر و آرمانگراتر بود. او بود که در نهایت گسترش پشتیبانی پنهان از شورشیان افغان را رهبری کرد. از این منظر، کیسی تجلی جان فاستر و آلن دالس بود که در گسترش نقشه برای مداخلات ضدکمونیستی در ایران، گواتمالا و کوبا نقشهایی کلیدی ایفا کرده بودند. درست همچون برادران دالس، کیسی نیز به عواقب بلندمدت چنین اقداماتی زیاد فکر نکرد، چرا که در آن زمان در مقابل اولویت رویارویی با کمونیستها به چشم نمیآمدند.
زمانی که ریگان دورۀ خود را آغاز کرد، برنامۀ پشتیبانی پنهان ایالات متحده را گسترش داد، گرچه در ابتدا تدریجی بود. بودجۀ ایالات متحده برای شوروشیها - که طبق قراری با رئیس اطلاعات سعودیها، شاهزاده تورکی الفیصل6، سعودیها کموبیش به همان اندازه دلار میدادند - از حدود ۳۰ میلیون دلار در سال ۱۹۸۱ به ۶۰ میلیون دلار در سال ۱۹۸۳ افزایش یافت و تا سال مالی ۱۹۸۴ هنوز فقط ۲۰۰ میلیون دلار بود. ریگان همچنین رفتهرفته کیفیت و کمیت تسلیحات مهیاشده را بالا برد، به نحوی که سرانجام بازوکا، خمپاره، نارنجکانداز، مین، توپ بدون لگد و تفنگهای ضدهواپیمای ۲۰ میلیمتر را شامل شد. تمام تسلیحات مهیاشده برای چریکها را چین، مصر، یا کشورهای اروپای شرقی طراحی کرده و ساخته بودند تا ماهیت پنهان برنامه حفظ بشود و تظاهر کنند در میدان جنگ آن را از سربازان افغان یا شوروی غنیمت گرفته بودند. این تسلیحات مازاد به مجاهدین کمک کرد، ولی تسلیحات ضدهواپیما که چندین دهه از ساختشان میگذشت حریف نیروی هوایی شوروی نمیشدند که بیرحمانه به مبارزان مخالف، خطوط تدارکات و اهداف غیرنظامی حمله میکرد.
دولت ریگان مشتاقانه برای گسترش پشتیبانی از مجاهدان افغان کوشید، ولی کنگره در تأمین بودجۀ عملیات چندان مشتاق نبود و در آغاز این نمایندۀ دموکرات تگزاس، چارلی ویلسون بود که کنگره را به این امر وادار کرد. ویلسون افسر نیروی دریایی و شخصیتی با ابهت و پرجذبه بود - همانقدر که در مجلس نمایندگان، در صحنۀ اجتماعی شهر دالاس نیز فعال بود - که وظیفۀ خود میدید تا افغانستان را به باتلاق شوروی تبدیل کند. همانطور که تام هنکس در فیلم جنگ چارلی ویلسون ساختۀ سال ۲۰۰۷ به نمایش گذاشت، ویلسون بارها به افغانستان سفر کرد، با رهبران شورشیان دیدار داشت، با مقامات عالیرتبۀ دولت ریگان نشستوبرخاست کرد، بسیار نوشید، بدون ذرهای پشیمانی دنبال زنان افتاد و از جایگاهش در کمیتۀ تخصیص بودجۀ مجلس استفاده کرد تا پول و تسلیحات پنهان بیشتری فرستاده میشود. در پاییز ۱۹۸۳، ویلسون به لوایح تخصیص بودجۀ سالانۀ امور دفاعی متممهایی افزود و دهها میلیون دلار به بودجۀ وزارت دفاع افزود تا خرج برنامههای سیا در افغانستان را بپردازد. همچون کیسی، ویلسون نیز از صمیم قلب با هدف شورشیان افغان همراه بود. ولی باز نیز همچون کیسی، هدف اصلی او این بود که اتحاد جماهیر شوروی را مجازات کند و بخشی از آن به «تلافی» حمایت آنها از کمونیستهایی بود که در ویتنام با قوای ایالات متحده جنگیده بودند. ویلسون در ژانویۀ ۱۹۸۵ به واشنگتن پست گفت: «پنجاهوهشتهزار نفر در ویتنام مردند و ما به روسها یکی بدهکاریم و میتوانید این را از قول من بگویید.»
واقعیت آن است که حمایتهای کنگره به ویلسون محدود نبود، بلکه ضدکمونیستهای سرسخت از هر دو حزب اصلی را شامل میشد. در یک قطعنامۀ مصوب کنگره در اکتبر ۱۹۸۴ که ۰-۹۷ تصویب شد، آمده که «جای دفاع ندارد که برای مجاهدان آزادیخواه فقط آنقدر کمک فراهم بشود که بجنگند و بمیرند، ولی آنقدر نباشد که در جهت رسیدن به آزادی پیش بروند.» چند ماه بعد، کنگره گروه ضربتی برای امور افغانستان تشکیل داد تا نیازهای اپوزیسیون را بررسی کنند و برای اقدامات بیشتر به دولت فشار بیاورند. هدایت این کارگروه با نمایندۀ لیبرال دموکرات ماساچوست پاول سونگاس و جمهوریخواه محافظهکار مالکولم والوپ بود که به مدعای او «تنها مخالف این تصمیم سیا و وزارت خارجه است.» پشتیبانی قاطعانۀ کنگره از افزایش دخالت ایالات متحده در افغانستان در همان زمانی رخ داد که نمایندگان دموکرات کنگره همزمان به دلیل نقض حقوقبشر به دست شورشیان نیکاراگوئه، پشتیبانی از آنان را قطع کردند. ولی دموکراتها با ساندنیستها، که در انتخابات پیروز شده بودند، بسیار بیشتر همسو و همفکر بودند تا با دیکتاتور کمونیست مستقر در کابل، برای همین نقض فاحش حقوقبشر به دست شورشیان افغان را نادیده گرفتند. به گفتۀ یک مقام ارشد دولتی: «در طول دو سال گذشته که عملیات نیکاراگوئه به جنگی بد تبدیل شد، عملیات افغانستان جنگ خوب شد.»
ایالاتمتحده همواره تمایل داشته است تا در بیان ارزشهای مشترک با نیروهای نیابتی اغراق کند، ولی حتی با این معیار نیز ریگان بهخاطر آمادگی خود برای به تصویر کشیدن پشتیبانی ایالاتمتحده از اپوزیسیون در قالب امری اخلاقی انگشتنما شد. پیش از آن کارتر به شورشیان با لفظ «مبارزان راه آزادی» اشاره کرده بود، ولی ریگان مبالغه را به حد اعلی رساند. در سال ۱۹۸۲، دولت طی اعلامیهای روز افغانستان را پایه گذاشت، جشن سالانهای به افتخار افغانهایی که «از اصول استقلال و آزادی دفاع میکردند که پایۀ ثبات و امنیت جهانی بود، » از جمله «حق انجام شعائر دینی طبق وجوب فطرت.» روز بعد، ریگان پرواز شاتل فضایی کلمبیا را به مجاهدان تقدیم کرد و بیان داشت که «درست همانطور که کلمبیا... نمایندۀ عالیترین آرزوهای بشر در زمینه دانش و فناوریاست، کوشش مردم افغان نیز نمایندۀ والاترین آرزوی بشر برای آزادی است.» در سال ۱۹۸۳، ریگان در دفتر بیضی با گروهی از رهبران مجاهدین دیدار و تأکید کرد که از ملاقات با «مبارزان راه آزادی افغانستان» که میخواست «تمام مردم دنیای آزاد» داستان آنان را بشوند، چقدر «مایۀ افتخار» او بود. در سخنرانی وضعیت کشور در سال ۱۹۸۶ نیز ریگان به «مبارزان راه آزادی» اطمینان داد که ایالات متحده «با یاری مادی و معنوی نهفقط از حق شما برای جنگیدن و مردن در راه آزادی، بلکه از جنگیدن و پیروزی و رسیدن به آزادی پشتیبانی میکند.» ریگان هرگز تا آنجا پیش نرفت تا آنطور که در سال ۱۹۸۵ دربارۀ کنتراهای نیکاراگوئه گفت، ادعا کند شورشیان افغان «معادل اخلاقی پدران بنیانگذار»7 بودند، ولی لفاظیهایش همین مفهوم را میرساند.
مجاهدین شجاع و مصمم و مقاوم بودند، ولی نه دموکرات بودند و نه دوستدار آزادی به سبک امریکایی. رهبرانی داشتند مانند گلبدین حکمتیار، رهبر فاسد و بسیار بیرحم پشتون که بهخاطر تجارت مواد مخدر، اعدام و شکنجه مشهور بود؛ احمد شاه مسعود، چریک پنجشیری آشنا با رسانه که در شب پیش از یازده سپتامبر به دست القاعده به قتل رسید؛ عبدالرسول سیف، یک فرمانده شبهنظامی بنیادگرای نزدیک به عربستان سعودی؛ عبدالرشید دوستم، جنگسالار ازبک و ژنرال کمونیست سابق که در طول سالها چندین بار وفاداری خود را تغییر داد؛ برهانالدین ربانی، یک تاجیک بنیادگرا که اکثریت پشتون با بدگمانی به او مینگریستند؛ اسماعیل خان، فرماندهی مستقدر در غرب افغانستان که با ایران پیوند نزدیک داشت؛ و جلالالدین حقانی، بنیانگذار شبکۀ افراطیون حقانی که از حمایت مالی اسامه بنلادن برخوردار بود. گرچه فقط برخی احزاب برچسب «اسلامگرا» داشتند (در مقابل جناح «سنتگرا» بود که پذیرای بازگشت پادشاه سابق بود)، همگی بسیار مذهبی بودند و میخواستند ببینند که افغانستان طبق قوانین شریعت اداره میشود.
حتی افراد «میانهرو»تر، همچون مسعود، میجنگیدند تا برای افغانستان انقلاب اسلامی به بار بیاورند. آنان نهفقط با رژیم کمونیست متصل به مسکو، بلکه با سیاستهای آموزش سکولار، آموزش به دختران از یازدهسالگی و بالا بردن سن ازدواج به منظور جلوگیری از استثمار کودکان نیز مخالف بودند. از همان ابتدا، تصور اینکه این جنگسالاران با آرامش و صلح با یکدیگر همکاری کنند یا دولت پساکمونیست تحتنظر هرکدامشان از آزادی دینی یا هر نوع آزادی دیگری پشتیبانی کند، خیالی واهی بود. ولی ریگان و بسیاری از نمایندگان کنگره ضروری میدیدند تا پشتیبانی از آنان را توجیه کنند.
در مارس ۱۹۸۵، دولت ریگان در بخشنامه تصمیمگیری امنیت ملی (NSDD) ۱۶۶ سیاست خود را شفافسازی کرد که روشن ساخت «هدف نهایی» این سیاست «بیرون راندن قوای شوروی از افغانستان و احیای استقلال این کشور» بود. به گفته رابرت گیتس8، «هدف جدید» رسیدن به «پیروزی» بود. گرچه هنوز نگفته بودند که سیاست تغییر رژیم است، ولی بزودی روشن شد که تعریف ریگان از پیروزی به این معنی نیست که نهادها و رهبری سیاسی فعلی افغانستان سر جای خود بمانند، چرا که فرض بر این بود که با رفتن شوروی آنها نیز فرو میپاشند. در یک پیوست که همچنان طبقهبندیشده است، به قراری مدیریت به سیا وظیفه داد تا «از هر طریق لازم» به اهداف خود دست یابد و به تفصیل شیوههایی را مطرح کرد، از جمله آموزش کار با مواد منفجره و هدفگیری مستقیم افسران شوروی. دولت همچنین باز هم مساعدت پنهان را افزایش داد که به ۲۵۰ میلیون دلار در سال رسیده بود و نزدیک به هشتاد درصد تمام مساعدتهای پنهان جهانی را شامل میشد. در کنار کمک اقتصادی، مجموع بسته حمایتی ایالات متحده به اپوزیسیون اکنون به سالانه حدود ۵۰۰ میلیون دلار نزدیک میشد و دویست تا سیصد هزار شورشی تماموقت یا پارهوقت را تأمین میکرد.
تصمیم ریگان در مارس سال بعد برای تدارک تسلیحات جدید برای شورشیان (موشکهای دوشی استینگر مادونقرمز9) نیز پیامدهای بسیاری داشت. تا پیش از آن نقطه، رئیسجمهور پاکستان، محمد ضیاء الحق - که کمیت و کیفیت و زمان تحویل تمام تسلیحات به شورشیان را کنترل میکرد - با تحویل استینگر مخالفت کرده بود تا نکند نقش امریکا و پاکستان در جنگ که همچنان پنهان بود، فاش بشود. ولی ۱۹۸۵ برای شورشیان سالی دشوار - خونبارترین تا آن زمان - بود، چرا که حملات شوروی نیز در مقابل کمکهای روبهرشد ایالات متحده افزایش یافت، بیشتر و بیشتر به نیروی ویژه تکیه کردند و از ضعف دفاع هوایی شورشیان بهره بردند تا به قوای مجاهدین و خطوط تدارکات حمله ببرند. در شرایطی که شورشیان با کمبود مواد خوراکی، مهمات و اقلام دارویی روبهرو بودند، ضیا به ایالات متحده اجازه داد تا، نخست از طریق مربیان پاکستانی و سپس مستقیماً، به شورشیان استینگر بدهد. در نخستین روز استفاده میدانی موشکهای استینگر در سپتامبر ۱۹۸۶، مجاهدین استینگر بهدوش فریاد زدند «الله اکبر!» و سه هلیکوپتر میل ۲۴ را به گلولههای آتش تبدیل کردند. از دست دادن برتری هوایی خلبانان هلیکوپتر شوروی را مجبور کرد تا در ارتفاع بالاتر پرواز کنند که در نتیجه آن تلفات غیرنظامیان بیشتر شد ولی آرایش سربازان و خطوط تدارکات جبهه مخالف بهتر حفظ شد. در نتیجه آن تلفات شوروی نیز بالا رفت، آن هم نه فقط سربازان وظیفه، بلکه تلفات خلبانان زبده با ارتباطات سیاسی بهتر نیز در کیسه جنازه به خانه برمیگشتند. از سال ۱۹۸۶ تا ۱۹۸۷ ایالات متحده نزدیک به هزار موشک استینگر برای شورشیان فراهم کرد که منجر به سقوط ۲۶۹ هواپیما و هلیکوپتر شوروی شد. تغییر توازن نظامی - و مرگ دشمن - روحیه جبهه مقاومت را بالا برد و نخستین بار کمکم باور کردند که واقعاً میتوانند در جنگ پیروز بشوند.
در ۱۹۸۷ رهبری شوروی نیز به این باور رسیده بود. در ۱۹۷۹، طی آنچه که میشد آن را خیال خام روسها از مداخله نظامی در کابل خواند، برژنف به سفیر شوروی در واشینگتن، آناتولی دوبرینین، اطمینان داده بود که عملیات برای تثبیت دولت جدید «طی سه تا چهار هفته تمام میشود»، رهبران ستاد ارتش نیز همین نظر را داشتند. برعکس، پروژه به باتلاقی پرهزینه تبدیل شده بود و تلفات و هزینه در خود شوروی به مشکلی سیاسی تبدیل میشدند. پس از مرگ برژنف در ۱۹۸۲ و جانشینی رهبرانی ناکارآمد و سالخورده، پولیتبوروی درمانده شوروی در مارس ۱۹۸۵ به میخائیل گورباچوف پنجاهوچهار ساله روی آورد تا بکوشد اقتصاد راکد شوروی و موقعیت ژئوپلیتیک روبهزوال مسکو را احیا کند. گورباچوف که با کاهش درآمدهای نفتی، چالش رشد سریع بودجه دفاعی ایالات متحده، ابتکار دفاع استراتژیک موشک ضدبالیستیک ریگان و هزینههای متحدان مستمریبگیر در کشورهایی همچون نیکاراگوئه و آنگولا و کوبا روبهرو بود، از همان ابتدا میدانست که اشغال افغانستان باری است که نمیتوان زیاد به دوش کشید. در همان اکتبر ۱۹۸۵ به رهبر افغانستان، ببرک کارمل10، گفت که قوای شوروی در نهایت مجبور به عقبنشینی میشود و بیدرنگ راههای مذاکره و گزینههای پیشرو برای رسیدن به این هدف را آزمود. این روند چند سال طول میکشید، ولی با افزایش تلفات شوروی و باختن روحیه، در ۱۹۸۷ تحقق آن واجب شده بود و در ۱۵ آوریل ۱۹۸۸، مسکو پذیرفت تا در ماه مه عقبنشینی از افغانستان را شروع کند. در ۱۵ فوریه ۱۹۸۹، آخرین سرباز شوروی، سرهنگ ژنرال بوریس گروموف، به شکل نمادین پیاده از «پل دوستی» شوروی و افغانستان گذشت و اشغال شوروی - پس از بیش از یک دهه جنگ - به سر آمد.
***