صفحات
شماره سه - ۰۱ اسفند ۱۴۰۱
همسایه شرقی - شماره سه - ۰۱ اسفند ۱۴۰۱ - صفحه ۲۴۸

شکست در بازی طولانی

نوید دروغین تغییر رژیم در خاورمیانه

فیلیپ گوردون1
هماهنگ‌کننده اسبق کاخ سفید در امور خارجه
ترجمه:  بهنام حاجی‌زاده

 فیلیپ گوردون هماهنگ‌کننده اسبق کاخ سفید در امور خارجه در کتابی با عنوان «شکست در بازی طولانی؛ نوید دروغین تغییر رژیم در خاورمیانه»2 به بررسی هفت مورد تلاش امریکا برای تغییر رژیم در خاورمیانه می‌پردازد که دو مورد از آنها راجع به افغانستان است. در ادامه دو قسمت این کتاب درباره افغانستان ارائه می‌شود.

 محال بود که کریسمس سال ۱۹۷۹ برای جیمی کارتر کریسمسی آرام باشد. دانشجویان ایرانی رادیکال همچنان پنجاه‏ودو امریکایی را که هفت هفته پیش گروگان گرفته بودند در اختیار داشتند، بیکاری و تورم بیداد می‏کرد و به همان سرعتی که صف پمپ‌بنزین‏ها، در پی بحران انرژی پس از انقلاب ایران3، طولانی‏تر می‏شد، دورنمای انتخاب مجدد کارتر نیز افول می‏کرد. کارتر وقتی آن روز را همراه خانواده‏اش در کمپ‌دیوید گذراند - ساعت پنج‏ونیم صبح به درخواست دختر کوچکش بیدار شد تا به یکدیگر هدیه  بدهند و دمی از سیاست جهانی آسوده باشد- خبر نداشت، ولی قرار بود در همان شب زندگی‏اش بغرنج‏تر بشود. به دنبال هشدارهایی که کارتر اوایل همان هفته از مأموران اطلاعاتی ایالات‌متحده دریافت کرده بود، ارتش سرخ چهلم4 در روز کریسمس دو یگان توپخانه موتوری را به درون کابل می‏برد تا دولت کمونیست خود را در مقابل شورش روبه‏رشد مسلمانان برپا کند. ظرف چند روز، پنجاه هزار سرباز شوروی در سرتاسر کشور مستقر شدند و به مسکو پایگاهی استراتژیک در جنوب‏غرب آسیا و خاورمیانه بزرگ دادند. این کابوسی بود که سیاستگذاران عالی‏رتبه ایالات‌متحده مدت‏ها از آن واهمه داشتند. اکنون این اتفاق در مقابل چشم‏هایشان رخ می‏داد.
با روشن شدن ابعاد حمله، کارتر مجبور شد زودهنگام از تعطیلات برگردد. در ۲۸ دسامبر، او به واشنگتن برگشت و «تندوتیزترین پیام عمرش را به [رهبر شوروی لئونید] برژنف» فرستاد و جلسات شورای امنیت ملی را تشکیل داد تا سیاست‏هایی اتخاذ کند که برای افغانستان، ایالات‌متحده، اتحاد جماهیر شوروی و سرتاسر دنیا نتایجی مهم در پی داشت. این سیاست‏ها که با عملیات‏های پنهان محدود شروع شد تا با مسلح ساختن و آموزش شورشیان افغان برای شوروی اشغالگر هزینه‏تراشی کند، در دوره ریاست‏جمهوری رونالد ریگان با رشدی شایان‏توجه به نقشه‏ای جاه‏طلبانه تبدیل شد تا ارتش شوروی را مجبور به عقب‏نشینی کند و در دوره جورج بوش پدر - گرچه هدف این نبود، طبق معمول - به سیاست تغییر رژیم در کابل با حمایت ایالات متحده تبدیل شد که در نهایت به سرنگونی خشونت‏بار دولت افغانستان در سال ۱۹۹۲ منتهی گشت. پیامدهای این اقدامات در نهایت یکی از بی‏رحمانه‏ترین جنگ‏های داخلی دوران مدرن را رغم زد، به مرگ و آوارگی میلیون‏ها افغان انجامید، هزاران مبارز افراطی را مسلح و تشویق کرد، در افغانستان خلأ امنیتی به وجود آورد، به ظهور طالبان و یک عملیات تغییر رژیم دیگر ایالات‌متحده برای سرنگونی طالبان پس از حملات تروریستی یازده سپتامبر انجامید و به جنگی نوزده ‏ساله و ادامه‏دار منتهی شد که بیش از یک تریلیون دلار هزینه و هزاران نفر تلفات داشته است. ولی سروکله زدن با تمام اینها بر عهده جانشینان کارتر بود؛ او باید نگران تهاجم شوروی می‏بود.
داستان تغییر رژیم در افغانستان - دست‏کم، تغییر رژیم نخست - در واقع از شش ماه پیش از آن حمله و تصمیم کارتر در تابستان ۱۹۷۹ برای حمایت نظامی از شورشیان ضدکمونیست در آن کشور شروع می‏شود. طی سلسله‏ای از جلسات پیشین در سطوح عالی در بهار همان سال، مقامات ارشد حکومتی به گزینه‏هایی اندیشیدند تا «گرایش به شوروی و حضور فعلی آن در افغانستان را معکوس کنند.» چنان که معاون وزیر خارجه دیوید نیوسام در ۳۰ مارس گفت، آنها می‏خواستند «تا به پاکستانی‏ها، سعودی‏ها و دیگران نشان بدهند که برای جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی در جهان سوم مصمم هستیم.» شرکت‏کننده‌ها در این جلسه این را نیز بررسی کردند که آیا ایالات‌متحده کمک به شورشیان را نیز در دستور کار قرار بدهد یا خیر - چنان که کارمند پنتاگون والتر سلوکومب گفت «شوروی‏ها را به باتلاقی مثل ویتنام بکشانیم» - ولی نگران بودند که با این کار شوروی شدت به خرج بدهد. جنگ‏طلبان دوران جنگ سرد همچون مشاور امنیت ملی، زبیگنیف برژینسکی موافق اقداماتی محکم‏تر بودند تا به‏خاطر حمایت از دولت کمونیست برای مسکو هزینه‏تراشی کند، از سمت دیگر در دولت کسانی همچون وزیر خارجه سایروس ونس بودند که می‏خواستند از هر اقدامی که اهداف دیگر را به خطر می‏انداخت اجتناب کنند؛ اهدافی همچون توافقات خلع سلاح که به خودی خود سست و شکننده بودند.
پس از ماه‏ها بحث داخلی، در ۳ ژوئیه ۱۹۷۹، کارتر «حکم» ریاست‏جمهوری صادر کرد که -تحت نام رمز عملیات سایکلون5 - مجوز کمک پنهانی مستقیم به شورشیان را می‏داد، کمک‏ در زمینه‏هایی همچون پروپاگاندا، عملیات‏های روانی، همچنین تجهیزات رادیویی و پانصد هزار دلار در قالب وجه نقد و تجهیزات غیرنظامی. برای آنکه درگیری بالا نگیرد، هیچ سلاحی فراهم نیاوردند، گرچه این محدودیت فقط تا زمان تهاجم شوروی پابرجا ماند. در جوابِ تهاجم شوروی، کارتر مجوز تدارک مخفیانه تسلیحات، از جمله سلاح کمری، برای شورشیان افغان، همچنین تحریم غلات ایالات متحده، بایکوت المپیک‏های ۱۹۸۰ مسکو و تعلیق تلاش‏ها برای تصویب تعهدنامه محدودسازی جنگ‏افزارهای استراتژیک را داد (که همگی رسماً اعلام شدند). محموله نخست تسلیحات که عمدتاً انفیلد ۳۰۳ و تفنگ‏های کلاشنیکف بود، با تعجیل ارسال شد و تا ژوئیه ۱۹۸۰، به گفته رابرت گیتس مقام رسمی سیا در آن زمان، «برنامه مخفی گسترش چشمگیری یافت تا همه نوع تسلیحات و تدارکات نظامی برای مجاهدین را شامل بشود.» کارتر پیش از آن از کنگره درخواست کرده بود تا بودجۀ نظامی ایالات متحده بیش از 5 درصد رشد داشته باشد و در سخنرانی سالانۀ وضعیت کشور در ژانویۀ ۱۹۸۰ سوگند خورد که ایالات‌متحده از تمام ابزار ضروری، از جمله قوای نظامی، استفاده می‌کند تا نگذارد قوایی بیگانه (اتحاد جماهیر شوروی) منافع حیاتی ایالات متحده در خلیج‌فارس را تهدید کند؛ این سوگند به رهنامۀ کارتر معروف شد.
هدف این اقدامات آن بود که هزینۀ مداخله را برای مسکو بالا ببرد و جلوی تخاصم بیشتر را بگیرد، نه آنکه رژیم کابل را سرنگون کند یا حتی قوای شوروی را از افغانستان عقب براند، چرا که هر دوی این اهداف را ناممکن می‏پنداشتند. حتی برژینسکی که تهاجم را فرصتی می‏دید تا «سرانجام در حیاط‏خلوت [شوروی‏ها] مدفوع بپاشیم»، هشدار داد «نباید زیاد دلخوش بود که افغانستان به باتلاق شوروی تبدیل بشود.» در یادداشتی به تاریخ ۲۶ دسامبر خطاب به کارتر گوشزد کرد که «جنگ‏های چریکی بد ساماندهی و ضعیف رهبری می‏شوند. آنها نه پناهگاهی دارند، نه ارتش سازماندهی‏شده‏ای، نه دولت مرکزی؛ ویتنام تمام اینها را داشت. در مقایسه با حجم عظیم سلاحی که از جانب جماهیر شوروی و چین راهی ویتنام شد، پشتیبانی خارجی محدودی از آنها [شورشیان افغان] می‏شود. شوروی به احتمال زیاد قاطعانه دست به عمل می‏زند، نه مثل ایالات متحده که در ویتنام سیاست «واکسینه‏سازی» دشمن را دنبال کرد.» او یک هفته بعد نوشت که «هدف نهایی ما بیرون کشیدن سپاه شوروی از افغانستان است. حتی اگر این امر محقق نشود، باید تا می‏توانیم مداخلۀ شوروی را پرهزینه کنیم.» برژینسکی حتی اصرار ورزید که «شورش گسترده» به نفع امریکا نیست و چنان که ثابت شد، درست می‏گفت. او نوشت که بهتر است از هدف منطقی‏تر «شورشی... سطح پایین» حمایت بشود که از طریق آن می‌شود «دولت‏های اسلامی را علیه شوروی در افغانستان بسیج کرد.»
بیشتر مقامات اطلاعاتی ایالات متحده اتفاق‏نظر داشتند که تلاش برای شکست ارتش شوروی در افغانستان بیهوده بود و اگر به شورشیان کمک پنهان زیادی بشود «شاید شوروی را به مقابله‏به مثل علیه پاکستان تحریک کند.» به گفتۀ رئیس سابق بخش خاورنزدیک سیا، فرانک اندرسون، تا حدود سال ۱۹۸۵ تیم امور افغانستان سازمان بر این باور بود که اشغال افغانستان به دست شوروی «امری برگشت‏ناپذیر» است؛ «هیچ امیدی نبود» که شورشیان شوروی را بیرون برانند. رئیس سیا در دولت کارتر، استنسفیل ترنر، نیز اذعان داشت که برخی مأموران اطلاعاتی زبده باور داشتند که ایالات‌متحده با پشتیبانی از شورشیان پول را خرج «هدفی بی‏سرانجام» می‏کند.
کارتر در انتخابات ریاست‏جمهوری ۱۹۸۰ شکست خورد، ولی در آن زمان شالودۀ سیاست ایالات‌متحده در افغانستان در جای خود محکم شده بود؛ ایالات متحده از طریق پاکستان و با کمک مالی شایان‌توجه عربستان سعودی، به شورشیان کمک‏های پنهانی (از جمله سلاح) می‏رساند. ولی برای این کمک محدودیت‏های روشنی وضع شده و تمرکز اصلی روی افزایش هزینه‏های برای اشغالگری شوروی بود، نه بیرون راندن ارتش سرخ، چه برسد به براندازی دولت مستقر در کابل یا به زیر کشیدن اتحاد جماهیر شوروی. چنان‌که یکی از مقامات دولت کارتر گفت: «پرسش اینجا بود که آیا از منظر اخلاقی پذیرفته بود که به منظور بر هم زدن توازن قوای شوروی، که دلیل این عملیات بود، مجاز بودیم از جان دیگر برای منافع ژئوپلیتیک‌مان استفاده کنیم یا خیر.» پاسخ دولت کارتر به این سؤال مثبت بود، پذیرفته بود، ولی فقط در چهارچوب آن پارامترهای معین.
رئیس‏جمهوری که در ژانویۀ ۱۹۸۱ سکان را به دست گرفت جوابی متفاوت داشت. رونالد ریگان با انتقاد از پاسخ کارتر به تهاجم شوروی آن را ضعیف خواند، به تحریم غلات طعنه زد و گفت که «گاو و خوک و مرغ نبودند که به افغانستان حمله کردند» بلکه ارتش سرخ بود، پس ارتش سرخ باید مجازات می‏شد، نه کشاورزهای امریکایی. برای تیم سیاست خارجی آینده، مخصوصاً دوست نزدیک ریگان، ویلیام کیسی، رئیس سیا، مقابله با توسعه‏طلبی شوروی اولویتی مهم بود که هر هزینه یا مخاطره‏ای را توجیه می‏کرد. کابوس‌شان این بود که مسکو از تهاجم موفق به افغانستان استفاده کند، بیشتر به سمت جنوب پیشروی کند، در اقیانوس هند به بندری دست یابد و محموله‏های نفت عازم از خاورمیانه را تهدید کند.
از بین تمام کسانی که در کابینۀ ریگان حامی جنگ سرد بودند، کیسی که کاتولیکی بسیار مذهبی بود، همچون ریگان، جنگ سرد را دوگانۀ خیر و شر می‏دید و شاید از همه مصمم‏تر و آرمان‏گراتر بود. او بود که در نهایت گسترش پشتیبانی پنهان از شورشیان افغان را رهبری کرد. از این منظر، کیسی تجلی جان فاستر و آلن دالس بود که در گسترش نقشه ‏برای مداخلات ضدکمونیستی در ایران، گواتمالا و کوبا نقش‏هایی کلیدی ایفا کرده بودند. درست همچون برادران دالس، کیسی نیز به عواقب بلندمدت چنین اقداماتی زیاد فکر نکرد، چرا که در آن زمان در مقابل اولویت رویارویی با کمونیست‏ها به چشم نمی‏آمدند.
زمانی که ریگان دورۀ خود را آغاز کرد، برنامۀ پشتیبانی پنهان ایالات متحده را گسترش داد، گرچه در ابتدا تدریجی بود. بودجۀ ایالات متحده برای شوروشی‏ها - که طبق قراری با رئیس اطلاعات سعودی‏ها، شاهزاده تورکی الفیصل6، سعودی‏ها کم‏وبیش به همان اندازه دلار می‏دادند - از حدود ۳۰ میلیون دلار در سال ۱۹۸۱ به ۶۰ میلیون دلار در سال ۱۹۸۳ افزایش یافت و تا سال مالی ۱۹۸۴ هنوز فقط ۲۰۰ میلیون دلار بود. ریگان همچنین رفته‏رفته کیفیت و کمیت تسلیحات مهیاشده را بالا برد، به نحوی که سرانجام بازوکا، خمپاره، نارنجک‏انداز، مین، توپ بدون لگد و تفنگ‏های ضدهواپیمای ۲۰ میلیمتر را شامل شد. تمام تسلیحات مهیاشده برای چریک‏ها را چین، مصر، یا کشورهای اروپای شرقی طراحی کرده و ساخته بودند تا ماهیت پنهان برنامه حفظ بشود و تظاهر کنند در میدان جنگ آن را از سربازان افغان یا شوروی غنیمت گرفته بودند. این تسلیحات مازاد به مجاهدین کمک کرد، ولی تسلیحات ضدهواپیما که چندین دهه از ساخت‌شان می‏گذشت حریف نیروی هوایی شوروی نمی‏شدند که بی‏رحمانه به مبارزان مخالف، خطوط تدارکات و اهداف غیرنظامی حمله می‏کرد.
دولت ریگان مشتاقانه برای گسترش پشتیبانی از مجاهدان افغان کوشید، ولی کنگره در تأمین بودجۀ عملیات چندان مشتاق نبود و در آغاز این نمایندۀ دموکرات تگزاس، چارلی ویلسون بود که کنگره را به این امر وادار کرد. ویلسون افسر نیروی دریایی و شخصیتی با ابهت و پرجذبه بود - همان‏قدر که در مجلس نمایندگان، در صحنۀ اجتماعی شهر دالاس نیز فعال بود - که وظیفۀ خود می‏دید تا افغانستان را به باتلاق شوروی تبدیل کند. همان‌طور که تام هنکس در فیلم جنگ چارلی ویلسون ساختۀ سال ۲۰۰۷ به نمایش گذاشت، ویلسون بارها به افغانستان سفر کرد، با رهبران شورشیان دیدار داشت، با مقامات عالی‏رتبۀ دولت ریگان نشست‏وبرخاست کرد، بسیار نوشید، بدون ذره‏ای پشیمانی دنبال زنان افتاد و از جایگاهش در کمیتۀ تخصیص بودجۀ مجلس استفاده کرد تا پول و تسلیحات پنهان بیشتری فرستاده می‏شود. در پاییز ۱۹۸۳، ویلسون به لوایح تخصیص بودجۀ سالانۀ امور دفاعی متمم‏هایی افزود و ده‏ها میلیون دلار به بودجۀ وزارت دفاع افزود تا خرج برنامه‏های سیا در افغانستان را بپردازد. همچون کیسی، ویلسون نیز از صمیم قلب با هدف شورشیان افغان همراه بود. ولی باز نیز همچون کیسی، هدف اصلی او این بود که اتحاد جماهیر شوروی را مجازات کند و بخشی از آن به «تلافی» حمایت آنها از کمونیست‏هایی بود که در ویتنام با قوای ایالات متحده جنگیده بودند. ویلسون در ژانویۀ ۱۹۸۵ به واشنگتن پست گفت: «پنجاه‏وهشت‏هزار نفر در ویتنام مردند و ما به روس‏ها یکی بدهکاریم و می‏توانید این را از قول من بگویید.»
واقعیت آن است که حمایت‏های کنگره به ویلسون محدود نبود، بلکه ضدکمونیست‏های سرسخت از هر دو حزب اصلی را شامل می‏شد. در یک قطعنامۀ مصوب کنگره در اکتبر ۱۹۸۴ که ۰-۹۷ تصویب شد، آمده که «جای دفاع ندارد که برای مجاهدان آزادیخواه فقط آنقدر کمک فراهم بشود که بجنگند و بمیرند، ولی آنقدر نباشد که در جهت رسیدن به آزادی پیش بروند.» چند ماه بعد، کنگره گروه ضربتی برای امور افغانستان تشکیل داد تا نیازهای اپوزیسیون را بررسی کنند و برای اقدامات بیشتر به دولت فشار بیاورند. هدایت این کارگروه با نمایندۀ لیبرال دموکرات ماساچوست پاول سونگاس و جمهوری‏خواه محافظه‏کار مالکولم والوپ بود که به مدعای او «تنها مخالف این تصمیم سیا و وزارت خارجه است.» پشتیبانی قاطعانۀ کنگره از افزایش دخالت ایالات متحده در افغانستان در همان زمانی رخ داد که نمایندگان دموکرات کنگره همزمان به دلیل نقض حقوق‌بشر به دست شورشیان نیکاراگوئه، پشتیبانی از آنان را قطع کردند. ولی دموکرات‏ها با ساندنیست‌ها، که در انتخابات پیروز شده بودند، بسیار بیشتر همسو و همفکر بودند تا با دیکتاتور کمونیست مستقر در کابل، برای همین نقض فاحش حقوق‌بشر به دست شورشیان افغان را نادیده گرفتند. به گفتۀ یک مقام ارشد دولتی: «در طول دو سال گذشته که عملیات نیکاراگوئه به جنگی بد تبدیل شد، عملیات افغانستان جنگ خوب شد.»
ایالات‌متحده همواره تمایل داشته است تا در بیان ارزش‏های مشترک با نیروهای نیابتی اغراق کند، ولی حتی با این معیار نیز ریگان به‏خاطر آمادگی خود برای به تصویر کشیدن پشتیبانی ایالات‌متحده از اپوزیسیون در قالب امری اخلاقی انگشت‏نما شد. پیش از آن کارتر به شورشیان با لفظ «مبارزان راه آزادی» اشاره کرده بود، ولی ریگان مبالغه را به حد اعلی رساند. در سال ۱۹۸۲، دولت طی اعلامیه‏ای روز افغانستان را پایه گذاشت، جشن سالانه‏ای به افتخار افغان‏هایی که «از اصول استقلال و آزادی دفاع می‏کردند که پایۀ ثبات و امنیت جهانی بود، » از جمله «حق انجام شعائر دینی طبق وجوب فطرت.» روز بعد، ریگان پرواز شاتل فضایی کلمبیا را به مجاهدان تقدیم کرد و بیان داشت که «درست همان‌طور که کلمبیا... نمایندۀ عالی‏ترین آرزوهای بشر در زمینه دانش و فناوری‏است، کوشش مردم افغان نیز نمایندۀ والاترین آرزوی بشر برای آزادی است.» در سال ۱۹۸۳، ریگان در دفتر بیضی با گروهی از رهبران مجاهدین دیدار و تأکید کرد که از ملاقات با «مبارزان راه آزادی افغانستان» که می‏خواست «تمام مردم دنیای آزاد» داستان آنان را بشوند، چقدر «مایۀ افتخار» او بود. در سخنرانی وضعیت کشور در سال ۱۹۸۶ نیز ریگان به «مبارزان راه آزادی» اطمینان داد که ایالات متحده «با یاری مادی و معنوی نه‏فقط از حق شما برای جنگیدن و مردن در راه آزادی، بلکه از جنگیدن و پیروزی و رسیدن به آزادی پشتیبانی می‏کند.» ریگان هرگز تا آنجا پیش نرفت تا آن‏طور که در سال ۱۹۸۵ دربارۀ کنتراهای نیکاراگوئه گفت، ادعا کند شورشیان افغان «معادل اخلاقی پدران بنیا‏نگذار»7 بودند، ولی لفاظی‏هایش همین مفهوم را می‏رساند.
مجاهدین شجاع و مصمم و مقاوم بودند، ولی نه دموکرات بودند و نه دوستدار آزادی به سبک امریکایی. رهبرانی داشتند مانند گلبدین حکمتیار، رهبر فاسد و بسیار بی‏رحم پشتون که به‏خاطر تجارت مواد مخدر، اعدام و شکنجه مشهور بود؛ احمد شاه مسعود، چریک پنجشیری آشنا با رسانه که در شب پیش از یازده سپتامبر به دست القاعده به قتل رسید؛ عبدالرسول سیف، یک فرمانده شبه‏نظامی بنیادگرای نزدیک به عربستان سعودی؛ عبدالرشید دوستم، جنگ‏سالار ازبک و ژنرال کمونیست سابق که در طول سال‏ها چندین بار وفاداری خود را تغییر داد؛ برهان‏الدین ربانی، یک تاجیک بنیاد‏گرا که اکثریت پشتون با بدگمانی به او می‏نگریستند؛ اسماعیل خان، فرماندهی مستقدر در غرب افغانستان که با ایران پیوند نزدیک داشت؛ و جلال‏الدین حقانی، بنیا‏نگذار شبکۀ افراطیون حقانی که از حمایت مالی اسامه بن‏لادن برخوردار بود. گرچه فقط برخی احزاب برچسب «اسلام‏گرا» داشتند (در مقابل جناح «سنت‏گرا» بود که پذیرای بازگشت پادشاه سابق بود)، همگی بسیار مذهبی بودند و می‏خواستند ببینند که افغانستان طبق قوانین شریعت اداره می‏شود.
حتی افراد «میانه‏رو»تر، همچون مسعود، می‏جنگیدند تا برای افغانستان انقلاب اسلامی به بار بیاورند. آنان نه‏فقط با رژیم کمونیست متصل به مسکو، بلکه با سیاست‏های آموزش سکولار، آموزش به دختران از یازده‏سالگی و بالا بردن سن ازدواج به منظور جلوگیری از استثمار کودکان نیز مخالف بودند. از همان ابتدا، تصور اینکه این جنگ‏سالاران با آرامش و صلح با یکدیگر همکاری کنند یا دولت پساکمونیست تحت‏نظر هرکدامشان از آزادی دینی یا هر نوع آزادی دیگری پشتیبانی کند، خیالی واهی بود. ولی ریگان و بسیاری از نمایندگان کنگره ضروری می‏دیدند تا پشتیبانی از آنان را توجیه کنند.
در مارس ۱۹۸۵، دولت ریگان در بخشنامه تصمیم‏گیری امنیت ملی (NSDD) ۱۶۶ سیاست خود را شفاف‏سازی کرد که روشن ساخت «هدف نهایی» این سیاست «بیرون راندن قوای شوروی از افغانستان و احیای استقلال این کشور» بود. به گفته رابرت گیتس8، «هدف جدید» رسیدن به «پیروزی» بود. گرچه هنوز نگفته بودند که سیاست تغییر رژیم است، ولی بزودی روشن شد که تعریف ریگان از پیروزی به این معنی نیست که نهادها و رهبری سیاسی فعلی افغانستان سر جای خود بمانند، چرا که فرض بر این بود که با رفتن شوروی آنها نیز فرو می‏پاشند. در یک پیوست که همچنان طبقه‏بندی‏شده است، به قراری مدیریت به سیا وظیفه داد تا «از هر طریق لازم» به اهداف خود دست یابد و به تفصیل شیوه‏هایی را مطرح کرد، از جمله آموزش کار با مواد منفجره و هدف‏گیری مستقیم افسران شوروی. دولت همچنین باز هم مساعدت پنهان را افزایش داد که به ۲۵۰ میلیون دلار در سال رسیده بود و نزدیک به هشتاد درصد تمام مساعدت‏های پنهان جهانی را شامل می‏شد. در کنار کمک اقتصادی، مجموع بسته حمایتی ایالات متحده به اپوزیسیون اکنون به سالانه حدود ۵۰۰ میلیون دلار نزدیک می‏شد و دویست تا سیصد هزار شورشی تمام‏وقت یا پاره‏وقت را تأمین می‏کرد.
تصمیم ریگان در مارس سال بعد برای تدارک تسلیحات جدید برای شورشیان (موشک‏های دوشی استینگر مادون‏قرمز9) نیز پیامدهای بسیاری داشت. تا پیش از آن نقطه، رئیس‏جمهور پاکستان، محمد ضیاء الحق - که کمیت و کیفیت و زمان تحویل تمام تسلیحات به شورشیان را کنترل می‌کرد - با تحویل استینگر مخالفت کرده بود تا نکند نقش امریکا و پاکستان در جنگ که همچنان پنهان بود، فاش بشود. ولی ۱۹۸۵ برای شورشیان سالی دشوار - خونبارترین تا آن زمان - بود، چرا که حملات شوروی نیز در مقابل کمک‏های روبه‏رشد ایالات متحده افزایش یافت، بیشتر و بیشتر به نیروی ویژه تکیه کردند و از ضعف دفاع هوایی شورشیان بهره بردند تا به قوای مجاهدین و خطوط تدارکات حمله ببرند. در شرایطی که شورشیان با کمبود مواد خوراکی، مهمات و اقلام دارویی روبه‏رو بودند، ضیا به ایالات متحده اجازه داد تا، نخست از طریق مربیان پاکستانی و سپس مستقیماً، به شورشیان استینگر بدهد. در نخستین روز استفاده میدانی موشک‏های استینگر در سپتامبر ۱۹۸۶، مجاهدین استینگر به‏دوش فریاد زدند «الله اکبر!» و سه هلیکوپتر میل ۲۴ را به گلوله‏های آتش تبدیل کردند. از دست دادن برتری هوایی خلبانان هلیکوپتر شوروی را مجبور کرد تا در ارتفاع بالاتر پرواز کنند که در نتیجه آن تلفات غیرنظامیان بیشتر شد ولی آرایش سربازان و خطوط تدارکات جبهه مخالف بهتر حفظ شد. در نتیجه آن تلفات شوروی نیز بالا رفت، آن هم نه فقط سربازان وظیفه، بلکه تلفات خلبانان زبده با ارتباطات سیاسی بهتر نیز در کیسه جنازه به خانه برمی‏گشتند. از سال ۱۹۸۶ تا ۱۹۸۷ ایالات متحده نزدیک به هزار موشک استینگر برای شورشیان فراهم کرد که منجر به سقوط ۲۶۹ هواپیما و هلیکوپتر شوروی شد. تغییر توازن نظامی - و مرگ دشمن - روحیه جبهه مقاومت را بالا برد و نخستین بار کم‏کم باور کردند که واقعاً می‏توانند در جنگ پیروز بشوند.
در ۱۹۸۷ رهبری شوروی نیز به این باور رسیده بود. در ۱۹۷۹، طی آنچه که می‏شد آن را خیال خام روس‏ها از مداخله نظامی در کابل خواند، برژنف به سفیر شوروی در واشینگتن، آناتولی دوبرینین، اطمینان داده بود که عملیات برای تثبیت دولت جدید «طی سه تا چهار هفته تمام می‏شود»، رهبران ستاد ارتش نیز همین نظر را داشتند. برعکس، پروژه به باتلاقی پرهزینه تبدیل شده بود و تلفات و هزینه در خود شوروی به مشکلی سیاسی تبدیل می‏شدند. پس از مرگ برژنف در ۱۹۸۲ و جانشینی رهبرانی ناکارآمد و سالخورده، پولیتبوروی درمانده شوروی در مارس ۱۹۸۵ به میخائیل گورباچوف پنجاه‏وچهار ساله روی آورد تا بکوشد اقتصاد راکد شوروی و موقعیت ژئوپلیتیک روبه‏زوال مسکو را احیا کند. گورباچوف که با کاهش درآمدهای نفتی، چالش رشد سریع بودجه دفاعی ایالات متحده، ابتکار دفاع استراتژیک موشک ضدبالیستیک ریگان و هزینه‏های متحدان مستمری‏بگیر در کشورهایی همچون نیکاراگوئه و آنگولا و کوبا روبه‏رو بود، از همان ابتدا می‏دانست که اشغال افغانستان باری است که نمی‏توان زیاد به دوش کشید. در همان اکتبر ۱۹۸۵ به رهبر افغانستان، ببرک کارمل10، گفت که قوای شوروی در نهایت مجبور به عقب‏نشینی می‏شود و بی‏درنگ راه‏های مذاکره و گزینه‏های پیش‏رو برای رسیدن به این هدف را آزمود. این روند چند سال طول می‏کشید، ولی با افزایش تلفات شوروی و باختن روحیه، در ۱۹۸۷ تحقق آن واجب شده بود و در ۱۵ آوریل ۱۹۸۸، مسکو پذیرفت تا در ماه مه عقب‏نشینی از افغانستان را شروع کند. در ۱۵ فوریه ۱۹۸۹، آخرین سرباز شوروی، سرهنگ ژنرال بوریس گروموف، به شکل نمادین پیاده از «پل دوستی» شوروی و افغانستان گذشت و اشغال شوروی - پس از بیش از یک دهه جنگ - به سر آمد.
***
 

 


 

جستجو
آرشیو تاریخی