صفحات
شماره سه - ۰۱ اسفند ۱۴۰۱
همسایه شرقی - شماره سه - ۰۱ اسفند ۱۴۰۱ - صفحه ۴

استحاله فهم افغانستان در کشاکش اشکالات روشی

علیرضا کمیلی
فعال عرصه بین‌الملل و کارشناس جریانات اسلام‌گرا

به تناسب تولدم در مشهد، از ابتدا ارتباط فراوانی با اتباع افغانستان داشته‌ام. «بی‌بی» آن پیرزن سید مهربانی که در کودکی، وقتی مادرم به مدرسه می‌رفت از من و برادر دوقلویم مراقبت می‌کرد را هیچ وقت از یاد نمی‌برم. درست یادم نیست ولی شاید اولین تعجبم از «روایت متفاوت» درباره افغانستان زمانی جدی شد که «شیرجان» دوستم در یکی از دانشگاه‌های تهران وقتی تعبیر «شهید» را در یک نشست دانشجویی درباره «احمد شاه مسعود» شنید، شروع به بیان تعابیر بسیار تندی علیه او کرد و وی را یک تاجیک قوم‌پرست شیعه‌کش خطاب نمود! برای منی که کتاب‌های همشهری‌ام، محمدحسین جعفریان و مستندهای او را دیده و خوانده بودم این تعابیر خیلی سنگین بود و نمی‌دانستم کدام یک دروغ گفته یا اغراق کرده‌اند. گرچه تردیدهای دوستان «هزاره»‌ام درباره او را پیش‌تر هم شنیده بودم ولی این تعابیر خیلی سنگین بود و بت آن شهید را در ذهن من کاملاً شکست!
با اشغال افغانستان توسط امریکا و ناتو، توجهم به این کشور بیشتر شد. یکی دو کتاب را گرفتم و خواندم. دو رمان تلخ «خالد حسینی» که به بازار آمد اما سؤالات مرا درباره واقعیت افغانستان بیشتر کرد و پیچیدگی روابط قومی در این کشور را بیش از پیش نمودار کرد. گرچه شاید این دو کتاب بر تعارضات تاریخی میان پشتو و هزاره تأکید می‌کردند و ما نیز به دلیل علقه‌های مذهبی، صرفاً با شیعیان یعنی هزاره‌ها و نهایتاً سیدها ارتباط داشته و همدلی می‌کردیم ولی کم‌کم فهمیدم که مسأله عمیق‌تر و پیچیده‌تر است و ظاهراً هر کسی از یک «زاویه مشخص» در حال روایت افغانستان برای ما است!
کم‌کم خصوصاً در قم، با طیف‌های مختلفی از اهالی افغانستان دمخور شدم که باعث شد هر روز بیشتر به روایت این کشور شک کنم! در میان هزاره‌ها کسانی را دیدم که منتسب به برخی علمای بزرگ این کشور بودند و رسماً «شهید مزاری» را یک قوم‌پرست ضد سایر اقوام تعبیر می‌کردند. این هم مانند تعابیری که درباره «شیر دره پنجشیر» شنیدم عجیب و تأمل‌برانگیز بود و هر روز بر نافهمی من از «پیچیدگی»‌های افغانستان می‌افزود!
سال‌های متعدد با بچه‌های نقاط مختلف افغانستان دمخور بودم. از بهسودی و یکه اولنگی و میدان وردکی و هراتی تا اهالی غزنی و قندهار و مزار و کابل و آنقدر نه تنها از تاجیک علیه هزاره و از هزاره علیه پشتو و از پشتو علیه ازبک بلکه حتی در داخل یک طایفه و مذهب، از «محقق‌ها» و «محسنی‌ها» و «مزاری‌ها» و «نهضتی‌ها» و «حرکتی‌ها» و... علیه هم شنیدم که مطمئن شدم نباید در این «تعدد روایت» به هیچ طرفی غش کرد!
مشاهده فیلم «مزارشریف» و مستند «تنها میان طالبان» و بررسی دقیق‌تر آن وقایع و جریانات، مرا به آنچه مشهور قطعی درباره این کشور می‌نمود هم دچار شک کرد و روایتم از طرف‌های درگیر را دچار خدشه ساخت! با توسعه مطالعاتم پیرامون «جریانات مذهبی اهل سنت و اسلام‌گرایان و جهادی‌ها» درباره طیف ناشناخته‌تر افغان در جامعه ایرانی یعنی «پشتون‌ها» که خصوصاً اختلاف زبانی هم با ما دارند باور قطعی پیدا کردم که عمده آنچه درباره افغانستان می‌شنویم هم «برساختی» و هم «تک‌ساحتی» و هم «غیرعلمی در شناخت فرق» است و اگر بدبین باشیم باید بگوییم «ساختگی» است!
اتفاقات سال اخیر افغانستان که مرا در وسط این میدان «پیچیده» قرار داد با آن عقبه نگرشی و شناختی همراه بود و وقتی بازخوردهای رسانه‌ای طراحی شده و نشده پیرامون این کشور را دیدم، مطمئن بودم که عمده تحلیلگران نیز، درگیر همین «بساطت تحلیل» خواهند شد و متأسفانه سطحی‌زدگی رسانه‌ها و عاطفه‌زدگی شرقی ما هم مضاعف شد و دیدیم که چه روایت‌ها که مطرح نشد...
در این مجال و پس از این مقدمه طولانی می‌خواهم به تبیین اثرات این سه مؤلفه یعنی «برساختی بودن» و «تک ساحتی بودن روایت» و «عدم شناخت فرق» در فهم افغانستان به صورت خلاصه بپردازم چرا که تفصیل این ماجرا نیاز به صدها صفحه نوشته دارد.
 
اگر «برساخت ذهنی» را زاییده تصویرسازی ناشی از تعاملات اجتماعی و رسانه‌ای مشخصی بدانیم که در «شناخت واقعیت»، تأثیر بسزایی گذاشته تا جایی که صرفاً با «رویکرد انتقادی» به آنچه به‌عنوان «فهم» می‌نامیم «شک» خواهیم کرد، اوج این مسأله را می‌توان در کشورهای چند قومیتی یا دارای هویت‌های متکثر متعارض و به قول عرب‌ها «طائفی» مانند عراق، لبنان، افغانستان، پاکستان و... دید. سعی می‌کنم مصادیق این برساخت‌ها در افغانستان دارای هویت موزاییکی را نیز ذکر کنم تا بحثم مستندتر بشود.
روایت برخی در داخل ایران بسیار بسیط است. فکر می‌کنند همه افغان‌ها «مدافعان حرم» هستند و از درگیری جدی میان بدنه اهل سنت جهان با ما در مسأله سوریه نیز بی‌خبرند لذا اگر نقدی بر حوثی‌های یمن یا سوریه می‌شنوند تعجب می‌کنند یا آنها را متهم به دشمنی با خط مقاومت می‌نمایند حال آنکه مسأله اساساً طور دیگری است. عمده اهل سنت جهان در مسأله سوریه با تصویرسازی قوی رسانه‌ای دشمن، تصورشان این شد که در آنجا سنی‌کشی رخ داده و یک حکومت سرکوبگر با همکاری شیعیان، مردم خود را کشته است! حال آنکه اساساً دولتمردان سوریه سکولارند و رویکرد مذهبی و خصوصاً شیعی در آنها اصلاً وجود ندارد ولی تصویرسازی امری جدا از واقع است.
برخی فکر می‌کنند «نوروز» سنتی فراگیر در افغانستان است حال آنکه این سنت را می‌توان تنها به بخشی از هزاره‌ها و اندکی از تاجیک‌ها منتسب کرد و شما اگر در ایام نوروز که سابقاً فقط یک روز تعطیل بود به آنجا بروید فقط جمعی از شیعیان را خواهید دید که لباس نو می‌پوشند. برعکس، همچون سایر کشورهای اسلامی، در اعیاد فطر و قربان است که مردم مانند نوروز در کشور ما، لباس‌های نو پوشیده، شیرینی و آجیل می‌خرند و به خانه کلیه اقوام خود می‌روند. اینها مشاهدات عینی ما است نه نقل‌های رسانه‌ای!
درباره محرم و صفر هم ماجرا متفاوت است. شیعیان افغانستان نوعاً فقط سیزده روز اول محرم یعنی تا سوم امام را تکریم می‌کنند و پس از آن همه سیاهی‌ها جمع می‌شود و حتی مراسمات عروسی نیز برپا می‌شود. تعمیم فرهنگ هیئتی فراگیر شده در ایران به دیگر کشورها، نوعی ندیدن واقعیت‌های این کشورهاست. در اهل سنت هم گرچه روز عاشورا احترام بالایی دارد و نوعی نذری پخته و توزیع می‌شود ولی مراسمات خاص و عزاداری وجود ندارد.
وضعیت زنان افغانستان هم دیگر معضل رسانه‌ای ما است. این کشور سنتی هنوز مانند دهه شصت ما است که هیچ زنی در تاکسی کنار مردم نامحرم نمی‌نشیند. خیلی از مردم بخاطر حضور جوانان در پارک‌ها از رفتن خانواده‌شان به آنجا جلوگیری می‌کردند و حالا که برخی پارک‌های شهری تفکیک روزانه شده، حضور زنان در آنان غیر قابل وصف است. هنوز در همه رستوران‌ها بخش فامیلی یا خانوادگی وجود دارد و اینها همه مورد استقبال جامعه سنتی افغانستان است. در شهر بزرگ کابل که بنا بوده نماد مدرنیستی شدن افغانستان در این دوره بیست ساله بشود، هنوز مردم ساعت دوازده نهار و هفت شب شام‌شان را می‌خورند و نه و ده شب می‌خوابند و از 6 صبح براحتی به سر کار خود می‌روند. یادم هست که یکی از دانشجوها می‌گفت ساعت شش صبح در دانشگاه کاردان شهر کابل کلاس زبان انگلیسی دارم! و این امری بدیهی است که در جامعه مدرن شده ما حتی قابل تصور هم نیست!!

1.1. دروغ‌های هدفمند
از این رو این سرفصل را در ذیل مسأله «برساختی بودن روایت افغانستان» تفکیک کردم که براستی این حجم از دروغ که خصوصاً در یک سال گذشته در رسانه‌ها گفته شد و ذهنیت جامعه ایرانی را جهت داد عجیب و غیرقابل باور بود.
همه ما تیترهای مشعشع روزنامه «جمهوری اسلامی» درباره فروش دختران افغان - که برای این جامعه بسیار تحقیرآمیز بود- را به یاد دارند. خیلی زود و با جست‌و‌جویی ساده معلوم شد که این ماجرا صحت ندارد ولی برخی کارشناسان(!) بارها از وجود جهاد نکاح و ازدواج اجباری و فروش دختران در پنجشیر و سپس در بلخاب سخن گفتند!
اینکه افراد مدعی تحلیل و دارای سابقه در افغانستان این چنین سخنانی را بگویند از دو حالت خارج نیست یا تعمد دارند که ذهن مخاطب خود را در رسانه تحت تأثیر قرار بدهند و علناً «دروغ» می‌گویند یا عنوان تحلیلگر و کارشناس افغانستان برای آنان «دروغ» است چرا که آنان به خوبی می‌دانند که مردم افغانستان تا چه میزان روی ناموس و زن حساس هستند.
نگارنده وقتی جرأت کرد از یک پنجشیری در این رابطه سؤال کند با برخورد تند او مواجه شد و شنید که: اولاً اینها گرچه دشمن ما هستند ولی مسلمانند و این کارها را نمی‌کنند ثانیاً مگر ما مرده باشیم که چنین بشود!
اگر کسی از تلاش‌های متعدد غربی‌ها در این سال‌ها باخبر باشد که چطور با هزینه‌های سرسام‌آور و ترویج خواننده و رقاصه‌هایی امثال آریانا سعید و مژگان عظیمی و مژده جمالزاده و سیتا قاسمی و ده‌ها نفر دیگر تلاش داشتند فرهنگ این جامعه را دگرگون کنند، می‌داند که اگر غیرت دینی زن و مرد افغان نبود، هر جامعه دیگری با این حجم کار، به فسادی گسترده مبتلا بود ولی اینک هنوز هم جامعه مؤمن این کشور اجازه نگاه چپ به زن و ناموس خود را نمی‌دهد.
یک طراحی رسانه‌ای قدرتمند، ذهن تصمیم‌گیران رسانه‌زده جامعه ما را نیز هدف گرفته بود تا جایی که در «دروغ بزرگ پنجشیر»، سخنگوی وزارت خارجه ما در کمال ناباوری، حملات خارجی و کشتار گسترده غیرنظامیان در این منطقه را بارها محکوم کرد و از جامعه جهانی خواستار توجه به آن شد!! حال آنکه به سرعت معلوم شد کل ماجرا دروغی بزرگ بوده و نه جنگی در پنجشیر رخ داده و نه پهپاد خارجی آنجا را بمباران کرده است و همه این جنگ‌ها زاییده اینستاگرام‌گردی بیش از حد آقایان بوده است!
اینکه اهداف عمیق این «پروژه رسانه‌ای» و پروژه‌بگیران آن در ایران چه بوده روشن است ولی در مجال این مقال نیست و شاید در آینده درباره «تلاش برای کشاندن ایران به جنگ» بنحو تفصیلی نوشتم.
 
در جوامع چندپاره‌ای مثل افغانستان که «هویت ملی» در آن هنوز بر تعصبات قومی برتری نیافته است، خطای روشی مساوی با خطای در فهم است. اینکه از منظر یک قوم به روایت یک جامعه موزاییکی بپردازی یعنی خود را از شنیدن سخن سایرین محروم کرده‌ای و قطعاً در جمع‌بندی دچار اشکال خواهی بود.
وقتی با یک استاد دانشگاه شیعه که یک فعال سیاسی معتبر هم بود درباره شهید مزاری سخن گفتم و نفرت او را دیدم به واقع تکان خوردم. گرچه نقدهای فراوانی به ایشان شنیده بودم و حتی از برخی می‌شنیدم که ایشان را «متعصب هزاره یا پان‌هزاره» می‌نامیدند ولی فکر نمی‌کردم در میان خود جامعه شیعه تا این حد درباره ایشان اختلاف‌نظر باشد.
در این میان باید کدام طرف بایستیم؟ آیا مسائل را ساده‌سازی کنیم و به سخنان این بزرگ و آن بزرگ اتکا و اکتفا کنیم؟ آیا اساساً وارد تحلیل چهار دهه از جامعه‌ای که خون هم را ریخته‌اند نشویم؟ یکی از مسائلی که بدان برخوردم و خیلی برایم تلخ بود روایت‌های متفاوت مردم از کلمه «شهید» بود. جامعه ایرانی نمی‌تواند درک درستی از این مسأله داشته باشد چرا که «برادرکشی» و جنگ داخلی را سال‌هاست که تجربه نکرده ولی در افغانستان کنونی، قاتل و مقتول اهالی یک شهر هستند و هر دو هم نام شهید را بر کشته‌های خود می‌گذارند!
وقتی با چند جوان طالب هم‌غذا شدم و از فضای خانوادگی‌شان پرسیدم و دانستم که برخی از اعضای خانواده آنها به‌شدت دشمن طالب هستند و حتی یک برادر در ارتش و دیگری طالب است، بیشتر متعجب و نگران شدم. گرچه این مسأله طبیعی بود و من نیز فهم خودم از «تکثر اجتماعی» را در این تنوع‌ها و اختلافات فکری، بارها و بارها در جوامع مختلف دیده و شنیده بودم ولی وقتی پای «خون» به میدان می‌آید و برادر روی برادر سلاح می‌کشد ماجرا تکان‌دهنده و درک آن سخت‌تر و تلخ‌تر می‌شود!
برخی تحلیلگران ایرانی در روایت خود به وضوح «هزاره‌زده» یا «تاجیک‌زده»‌اند. عینک برخی «ایران‌گرایی و پارسی‌گویی» است. دوستان اهل فکری در افغانستان دارم که خود را به وضوح جزو مکتب «ایران شهری» می‌دانند و با اشعار نجیب بارور زندگی می‌کنند! برخی دوستان ایرانی آنان نیز تنها از این منظر به افغانستان نگریسته‌اند. همین‌ها طوری از اشتراک زبانی سخن می‌گویند که گویی همه کسانی که پیرامون ما هستند –مثل عراق- و با آنها ارتباطات فرهنگی عمیقی داریم از «زبان مشترک» با ما برخوردارند حال آنکه چنین نیست. منکر تأثیر زبان نیستم ولی صرف تفاوت زبانی نباید به کاهش ارتباطات فکری ما با دیگران بینجامد چنانچه درباره جامعه پشتون چنین عمل کرده‌ایم!
برخی هم صرفاً از منظر «مذهب» به افغانستان می‌نگردند که تحلیل‌شان را دچار اشکالات متعدد می‌کند. مثلاً گرچه سنی‌های هزاره که کمتر از نصف این قوم را تشکیل می‌دهند از این منظر کنار گذاشته می‌شوند ولی خود هزاره‌های شیعه اینقدر احساس واگرایی از آنان ندارند. چنانچه شیعیان پشتو زبان شمال یا قندهار یا شیعیان تاجیک و فارس زبان هرات و مزار هم دچار دوگانگی مذهبی قومی در داخل کشور خود هستند و دوری و نزدیکی‌شان در افغانستان با سایر اقوام بیشتر تابع قومیت است تا مذهب.
سخن در باب افغانستان بسیار است و فارغ از ذکر تحلیل‌ها و رویکردهای سیاسی، مسأله اول را باید «توصیف دقیق» این جامعه و شناخت واقعیت‌ها با نگرش انتقادی دانست و الا همه داریم از چیزی سخن می‌گوییم که جز اشتراک لفظی در کلام ما چیزی ندارد!

در جامعه ما حتی در میان نخبگان و اهل علم نیز فقر شناخت در حوزه «فرق و مذاهب و خصوصاً جریانات اسلامگرا» به‌شدت عمیق است. هنوز در جامعه ما فرق میان صوفی و سلفی و دیوبند و بریلوی و جهادی و تکفیری و... مشخص نیست و غلط‌های مشهور فراوانی هم در این میان وجود دارد که می‌توان به بسیاری از آنها اشاره کرد.
از جمله اینکه نگارنده از برخی مسئولان بلندمرتبه یا اساتید حوزوی بارها شنیده‌ام که شوافع به شیعیان نزدیک‌ترند و تعامل بهتری با ما دارند! چرا چنین سخنی گفته می‌شود؟ علتش به‌نظر من ارتباط با کردهای ایران‌زمین بوده است. یعنی برساخت ذهنی مدیران ما از این منظر شکل گرفته است ولی با این توضیح که آنان شناختی از فرق مختلف موجود در «فقه» «کلام» و «طریقت» -که ضرب اینها در هم گونه‌های متعددی از رویکردهای دینی و آیین‌ها را شکل داده- ندارند. یعنی فکر می‌کنند تنها وجه فارق فقه است لذا حنفی، شافعی، حنبلی یا مالکی بودن تنها بعد تحلیل یک جریان است! حتی به یاد دارم که یک فعال فرهنگی در یک استان مهم تلفیقی ایران وقتی شنید که بخش مهمی از بدنه داعش را شافعی‌های تکفیری شکل داده‌اند با تعجب گفت: من فکر می‌کردم شافعی‌ها معتدل‌اند و وقتی تند می‌شوند که حنفی گردند!!
اذهان بسیط یا به قول استاد داوری اردکانی، «عقول متوسطه» دوست دارند مسائل را ساده‌سازی کنند و بدتر از این، دوست دارند همه را از منظر آنچه خودشان دوست دارند ببینند لذا مثلاً برخی سنی معتدل را صرفاً کسی می‌دانند که صوفی مسلک است حال آنکه مسأله پیچیده‌تر از اینهاست. اتفاقاً احناف پیرامون ما به‌دلیل تأثیرپذیری از کلام ما تریدی که به کلام جعفری شباهت بیشتری دارد و نیز نوع روش عقلانی فهم جناب ابوحنیفه و نیز نگرش انتقادی او بر روایات – برخلاف جناب شافعی- مبادی فکری نزدیک‌تری با شیعیان دارند و امکان درک عقلانی بالایی از دین در آنها نهفته است.
جناب شینواری، قاضی حکومت سابق طالبان به نگارنده می‌گفت ما «یازده لک» یعنی یک میلیون و صد هزار مسأله فقهی را در فقه حنفی پاسخ داده‌ایم که نشان از پویایی فقه ما دارد. گرچه فهم این جریان از تولید فکر دینی و مکتب‌های اقتصادی و اجتماعی اسلام در حد فقه است ولی اصل این حجم از فتوا نشانگر پویایی این فقه می‌باشد.
برخی، دیوبندیه و طالبان برآمده از آنان را داعش می‌نامند و برخی داشتن سلاح را نشانه داشتن تفکر تکفیری تصور می‌کنند! حال آنکه چنین نیست. واضح است که حتی «طالبان» بیست سال قبل، که در اجرای شریعت سختگیری فراوانی از خود نشان داد نیز تکفیری نبود. هیچ مزار و امامزاده‌ای در آن دوره بسته نشد و هیچ مقبره‌ای تخریب نگردید! متولی مزار سخی می‌گفت در دور قبل طالبان آمدند و دیدند که ما در محرم، زنجیر تیغی می‌زنیم و گفتند نزنید ولی وقتی دیدند فراگیر است دیگر کاری به کار ما نداشتند! نگارنده، خود، امسال در منطقه افشار کابل و سخی شاهد بود که چطور طالبان، امنیت عزادارانی را تأمین کرده بود که خیابان را با زدن زنجیرتیغی‌های خود پر از خون کرده بودند!
حتی درباره درگیری‌های شیعیان و طالبان در دور قبل هم روایت‌های فراوانی مانند آنچه درباره حادثه کنسولگری ما در مزارشریف گفته می‌شود وجود دارد که در جای خود باید ذکر شده و بررسی گردد چرا که برخی سعی دارند درگیری‌های مذکور را شیعی سنی کنند حال آنکه جنبه قومیتی و دسیسه سیاسی و استخباراتی در آنها مدخلیت جدی داشته است.
حال وقتی کسی در حد «سفیر سابق» یا «نویسنده و تحلیلگر افغانستان» سخن از تکفیری بودن این جریان می‌کند یا باید او را در مسأله فرق و مذاهب، بی‌سواد دانست یا خدای نکرده دروغگو و حامل پروژه خاص سیاسی رسانه‌ای!
البته حتماً این سخنان صرفاً از سر جهل و بیسوادی نبوده و پشت آنها یک برنامه پیچیده انگلیسی امریکایی برای ایجاد تفرقه میان مسلمانان با هدف بستن هر راه نزدیکی میان آنان وجود دارد. از همین‌رو وقتی هفت سال قبل در مستند «تنها میان طالبان» گفته می‌شود که شیعیان وسط طالبان در حال زندگی هستند و صدای اذان مسجد شیعه هم شنیده می‌شود عمده افراد تعجب می‌کنند و راوی را به «تطهیر» متهم می‌نمایند حال آنکه مسأله کاملاً برعکس است و اتفاقاً یک نفر پیدا شده بود که به میلیون‌ها نفر بگوید «پادشاه لخت است» و شما تا حالا به همه دروغ گفته‌اید!
یا در مسأله حقانی‌ها، اولین ادبیات این حوزه را امریکایی‌ها با تعبیر «شبکه حقانی» ساخته و پرداخته‌اند و به‌خاطر قدرت تصویرسازی ذهنی‌شان تا جایی فراگیر کرده‌اند که کارشناسان صداوسیمای ما هم در شبکه افق و... از همین تعابیر برای تبیین جریانات داخلی طالبان بهره می‌برند!
این البته به‌خاطر ضعف پژوهش‌های میدانی و عمیق مراکز پرخرج و کم‌کار مطالعاتی ما و بی‌تفاوتی نیروهای عملیاتی به مسأله پژوهش است! علت دشمنی امریکا با حقانی‌ها معلوم است. اینکه چرا آنان سعی کردند طالبان را به دو دسته خوب و بد تقسیم کنند هم معلوم است. بیشترین عملیات‌ها علیه آنان را این گروه انجام داده است ولی آیا ما هم باید جهادی‌ها را تکفیری بنامیم؟ آیا وجوب اخراج اشغالگر از خاک کشور اسلامی امری اختلافی است یا علمای شیعه و سنی بر آن متفق‌اند؟! آیا تن دادن ده‌ها به‌اصطلاح عالم شیعه و سنی به اشغال خاک کشورشان و همراهی یا سکوت در مقابل آنان امری اسلامی و عاقلانه بوده ولی عملیات‌های حقانی‌ها علیه امریکایی‌ها ناصواب؟! آیا ما هم باید همان مفاهیم و ادبیات امریکایی را طابق النعل بالنعل تکرار کنیم یا می‌توان به آنها نیز شک کرد؟! از تلخ‌ترین اخباری که شنیدم این بود که شبکه پرس تی‌وی ما سال‌ها قبل حمله مجاهدان به اشغالگران را حمله گروهی تروریستی به نیروهای ناتو می‌خواند!
نگارنده که می‌خواست با نگرش انتقادی به همه چیز بنگرد با چند تن از اهالی گردیز که نوعاً سادات شیعه هستند و دیگرانی که با حقانی‌ها که نوعاً در پکتیا و خوست و زون شرقی افغانستان هستند گفت‌و‌گو کرد و دریافت که برساخت رسانه‌ای پیرامون آنان صحت ندارد و اتفاقاً زون شرقی همواره علمی‌تر و و عمیق‌تر و به‌روز‌تر از قندهاری‌ها و زون جنوب بوده است و تعامل شیعه و حقانی‌ها از سال‌های دور تاکنون بسیار خوب بوده و هست.
از این تناقضات ناشی از عدم شناخت فرق یا عدم شناخت میدانی در افغانستان فعلی بسیار است و متأسفانه حب و بغض‌های قومی یا مذهبی هم با آن مخلوط شده که نیازمند رویکردهایی انتقادی، مستقل و بی‌طرفانه برای شناخت مجدد می‌باشد.

 نگارنده ضعف‌های جریان فعلی طالبان را به خوبی می‌داند. از جمله اینکه این جریان، فهم عمیقی از حکمرانی دینی ندارد و آن را در برخی ظواهر خلاصه کرده است. فهم اینکه یک کشور اسلامی نیازمند نرم‌افزارهای فکری چون نظام بانکداری و اقتصاد اسلامی، نظام آموزش و پرورش دینی و... است گرچه بارقه‌هایی از آن در طالبان ایجاد شده، ولی هنوز تعمیق نگشته و اتفاق خاصی برای آن نیفتاده است که می‌توان این رویکرد را در محدودسازی حضور زنان به‌وضوح دید.
وجود ویژگی‌های پررنگ قومیتی و برخی تعارضات با سایر اقوام در این جریان نیز غیر قابل انکار است هرچند شدید نیست ولی منجر به بدبینی و عدم تعامل شده است. البته اقوام غیرپشتون هم در بدنه طالبان کم نیستند.
آنچه در این متن آمد اولاً درباره همه افغانستان است و ثانیاً و بالاخص درباره جریان طالبان و دغدغه نگارنده، مخلوط شدن فهم این کشور مهم همسایه به اشکالات روشی بود که متأسفانه به عدم درک واقعیت انجامیده است. امید آنکه پژوهشگرانی بدون حب و بغض‌های مختلف بتوانند به فهم بهتر جامعه ایرانی درباره این کشور پیچیده کمک کنند چرا که مرز طولانی و تاریخ مشترک، ما را به هم پیوند داده و این پیوستگی تا ابد غیر قابل انفکاک است. باید مراقب باشیم چنانچه در این بیست سال، امریکا روی برخی تحقیرهای مهاجران ایستاد و حس ضد ایرانی را تقویت کرد، تعمیق این مسائل به تخریب روابط دو همسایه منجر شود که هرچه در افغانستان رخ دهد اثر مستقیم آن روی ایران نیز مشهود خواهد بود. این شاید تنها گزاره‌ای باشد که به‌راحتی برای همه قابل فهم است و باید بدانند که «ثبات» در افغانستان منفعت مشترک همه همسایگان است.

 

جستجو
آرشیو تاریخی