فصل یازدهم جنگ تریاک

 

در ژوئیه 2000 وقتی ملاعمر، رهبر یک چشم طالبان تریاک را غیراسلامی خواند و دستور توقف کشت داد، عملاً کشت آن متوقف شد. برآوردهای سازمان ملل نشان می‌داد کشت خشخاش در این سال 90 درصد کاهش داشته است. پس از تهاجم امریکا به افغانستان و فروپاشی طالبان، کشاورزان از این مسأله سوءاستفاده کردند و کشت خشخاش به بالاترین میزان خود رسید، تا حدی که یک‌سوم کل تولید اقتصادی افغانستان را شامل می‌شد و 80 تا 90 درصد کل تریاک جهان را تأمین می‌کرد.
در سال 2002 و با افزایش شدید کشت خشخاش، کنگره به دولت فشار جدی آورد تا جلوی کشت خشخاش را در افغانستان بگیرد. بوش، سازمان ملل و متحدان اروپایی را مجاب کرد تا در این زمینه طرحی ارائه دهند. بریتانیایی‌ها مسئولیت این کار را به عهده گرفتند و پس از مدتی به این طرح رسیدند: «به کشاورزان برای نابود کردن هر جریب خشخاش، 700 دلار بدهیم.» این مبلغ برای کشور جنگ‌زده و فقیری مثل افغانستان، رقم هنگفتی محسوب می‌شد. نتیجه این برنامه 30 میلیون دلاری این بود که کشاورزان تا جایی که توان داشتند، خشخاش کاشتند و بخشی از محصول خود را به انگلیسی‌ها دادند و باقی را در بازار آزاد فروختند. برخی هم قبل از نابود کردن بوته‌های خشخاش، شیره آن را گرفتند و در کل، از یک محصول دو بار کسب سود کردند.
با افزایش حملات و بمبگذاری‌های انتحاری از سال 2004 تا 2006، نیروهای ویژه امریکایی مبارزه با مواد مخدر به این نتیجه رسیدند که منافع حاصل از تجارت تریاک به شورش دامن می‌زند و طالبان از مواد مخدر سود می‌برد، به همین خاطر باید جلوی تجارت مواد مخدر را گرفت. چندماه بعد، یعنی سپتامبر 2005، تلگراف محرمانه نویمان، سفیر امریکا به مقامات واشنگتن رسید: «با وضعیت رو به رشد کشت مواد مخدر و فساد ناشی از آن، اوضاع از کنترل خارج می‌شود. انبوه پول غیرقانونی حاصل از این صنعت، می‌تواند دولت را در نطفه خفه کند.» ایالات متحده با اعلام تریاک به عنوان دشمن، عملاً در جنگ افغانستان جبهه دومی گشود. آنها تصمیم گرفتند سالانه یک میلیارد دلار برای عملیات در این زمینه کنار بگذارند.
در مارس 2006، امریکا و افغانستان در یک عملیات مشترک به نام «رقص رودخانه»، با ناوگانی از تراکتور و لشکر کوچکی از کارگران چماقدار، به مزارع کشت خشخاش در ولایت هلمند هجوم بردند تا مزارع و بوته‌های خشخاش را از روی زمین ریشه‌کن کنند. مقامات امریکایی این عملیات را فوق‌العاده اعلام کردند، اما در اسناد دیپلماتیک و مصاحبه‌های تاریخ شفاهی، مقامات امریکایی این عملیات را «فاجعه‌ای با برنامه‌ریزی ضعیف» توصیف کردند. آنها گفتند: «تراکتورهایی که قرار بود خشخاش‌ها را له کنند، در مزارع فرو رفتند. بولدوزرها و خودروهای نظامی خراب شدند و رویکرد چماق‌زنی خشخاش‌ها هم ناکارآمد بود.» اما چرا این طرح ناموفق بود؟
اولاً، چند روز بعد و با شکوفا شدن گلهای خشخاش، بسیاری از تیم ریشه‌کن‌کننده خشخاش، محل خدمت خود را ترک کردند؛ چون کشاورزان برای برداشت خشخاش، به آنها پاداشی 5 برابر نرخ دولتی برای نابود کردن خشخاش می‌دادند؛ به همین دلیل تعداد آنها از 500 نفر به 100 نفر کاهش پیدا کرد. دوماً، خشم کشاورزان از امریکایی‌ها بیشتر شد و آنها برای ممانعت از عملیات ریشه‌کن کردن این خشخاش‌ها، بمب‌های دست‌ساز و تله انفجاری در کنار مزارع خود کار گذاشتند یا بخش‌هایی از مزارع خود را زیر آب بردند تا تراکتور‌ها در گل گیر کنند. سوماً، مشخص شد بخش اعظم درآمد مواد مخدر را متحدان امریکا به جیب می‌زنند و با این عملیات، رقبای خود را مجازات کردند. این مسأله امریکایی‌ها را بسیار تحقیر کرد.
در تلگراف 3 می‌ رونالد نویمان سفیر امریکا، مشخص شد کمربند اصلی خشخاش همچنان سالم باقی مانده، چون آن زمین‌ها برای رهبران قبایل قدرتمند و متنفذین افغان است و آنها به پلیس افغانستان رشوه‌های سنگین دادند تا زمین‌شان سالم بماند. در نتیجه چه کسی متضرر شد؟ کشاورزان فقیری که بی‌بضاعت و بی‌کس و کار بودند. این مسأله برای امریکا دشمنی جدیدی درست کرد. قبل از فصل کشت، بسیاری از کشاورزان با قاچاقچیان قرارداد امضا کرده بودند که مقدار معینی از تریاک را در پایان فصل به آنها بدهند و با این وضعیت آنها تحت فشار بودند. حالا دیگر مجبور می‌شدند به شورشیان بپیوندند و اسلحه به دست بگیرند. بعد از این ماجرا هلمند منفجر شد و عملیات‌های شورشی شروع شد.
بعد از ناموفق بودن عملیات نابودسازی مزارع، ایده جدید برخی مقامات و کنگره، سمپاشی هوایی مزارع با علف‌کش‌ها بود که قبلاً برای مزارع کوکائین کلمبیا اجرا شده بود و طرح کلمبیا نام داشت. منتها مقامات ارتش در اجرای آن تردید داشتند. دولت کرزی هم با آن مخالف بود، چون فکر می‌کرد اولاً ممکن است آب و منابع غذایی افغانستان مسموم شود و دوماً، اقتصاد ملی افغانستان از بین می‌رود و روستاییان علیه دولت شورش می‌کنند.
راهکار نویمان سفیر امریکا این بود که بقیه را قانع کند مبارزه با مواد مخدر در افغانستان مسأله‌ای بلندمدت است و نیاز به اصلاح اقتصاد روستایی افغانستان دارد. در سال 2007 سفیر تغییر کرد و ویلیام وود که دیپلمات ارشد امریکا در کلمبیا و موافق سرسخت سمپاشی مزارع خشخاش بود، به سفارت امریکا در افغانستان برگزیده شد. او تلاش بسیاری برای تحت فشار قرار دادن کرزی به انجام عملیات سمپاشی داشت ولی کرزی، حتی بعد از دریافت درخواست شخصی بوش، با این کار مخالفت کرد.

 بخش چهارم؛ پُردور رفتن اوباما (2009-2010)

اوباما در سال 2008 و پس از وعده پایان‌دادن به جنگ منفور عراق و توجه بیشتر به افغانستان، در انتخابات پیروز شد. او پس از روی کار آمدن، گیتس را به عنوان رئیس پنتاگون ابقا کرد و نشان داد به طرح بوش برای مهار شورش و تقویت دولت افغانستان پایبند است. اما پس از آنکه پترائوس فرمانده نیروهای امریکایی در عراق، به ریاست فرماندهی مرکزی امریکا ارتقا پیدا کرد، ژنرال مک کریستال را به عنوان فرمانده جنگ در افغانستان پیشنهاد کرد. آنها راهبرد ضدشورشی را در عراق پیاده کرده بودند و حالا در حال برنامه‌ریزی برای پیاده‌سازی آن در افغانستان بودند. مک کریستال در طرح خود، 60 هزار نیروی دیگر و تزریق گسترده کمک برای تشکیل دولت و گسترش ارتش و پلیس افغانستان را درخواست کرد.
در پیش‌نویس اولیه طرح مک کریستال، اساساً دیگر به القاعده به عنوان هدف و دشمن اشاره‌ای نشده بود، چون تصور می‌شد که دیگر القاعده‌ای نیست. اما چون تمام دلیل امریکا برای حضور در افغانستان القاعده بود، در پیش‌نویس دوم اضافه شد. راهبرد جدید ضد شورش او، بر پایه یک فرضیه مشکوک بنا شده بود: «اکثر مردم افغانستان طالبان را ستمگر می‌دانند و اگر دولت بتواند خدمات قابل قبولی به مردم ارائه دهد، آنها در کنار دولت می‌مانند.» در صورتی که بیشتر نواحی پشتون‌نشین عملاً با طالبان همراهی می‌کردند و امریکایی‌ها را مهاجمان کافر و دولت را دست نشانده می‌دانستند. مک کریستال یک اشتباه دیگر هم داشت، او پاکستان را در این اتفاقات دست کم گرفت.
طرح مک کریستال دو مخالف جدی داشت؛ یکی هالبروک، نماینده ویژه اوباما در افغانستان و پاکستان و دیگری کارل آیکنبری، ژنرال بازنشسته و سفیر جدید در افغانستان در دوره اوباما. آیکنبری برای رد این طرح، به واشنگتن تلگراف محرمانه‌ای زد: «تا وقتی پناهگاه‌های مرزی باقی بماند، پاکستان بزرگ‌ترین منبع بی‌ثباتی افغانستان خواهد بود و اگر درخواست مک کریستال تأیید شود و ده‌ها هزار نیروی اضافی به افغانستان بیاید، تنها خشونت بیشتر می‌شود و امریکا بیشتر در گرداب فرومی‌رود.»
در نهایت اوباما با اعزام 30 هزار نیرو موافقت کرد تا مجموع سربازان ارتش امریکا در افغانستان به 80 هزار نفر برسند. اما یک گاف بزرگ داد: او یک جدول زمانی دقیق 18 ماهه را برای مأموریت این نیروها تعیین کرد. این خطای راهبردی جدی بود! او می‌خواست دولت افغانستان و پنتاگون را متوجه کند که امریکا برای همیشه به جنگ ادامه نخواهد داد، اما این مسأله تحقق راهبرد را دشوار کرد.
در دسامبر 2009، اوباما می‌خواست جنگ را گسترش دهد. امریکا تازه داشت بعد از بحران اقتصادی کمرراست می‌کرد و برای این کار نیاز بود تا مردم مطمئن شوند که رئیس‌جمهور به هزینه‌های جنگ توجه دارد. او به دانشکده تربیت نیروی وست پوینت رفت تا اعلام کند قرار است نیروهای امریکایی در افغانستان به 100 هزار نفر برسند. او گفت: «دولت بوش یک میلیارد دلار در عراق و افغانستان هزینه کرده و ما نمی‌خواهیم به سادگی از کنار آن بگذریم. زمان دادن چک سفید امضا تمام شده است.»
استراتژی دولت اوباما، تقویت دولت و اقتصاد افغانستان بود. برای اینکه مردم باور کنند حکومت می‌تواند از آنها محافظت کند. اما برای این کار، دو مانع وجود داشت: اول محدودیت ضرب الاجل 18 ماهه اوباما، دوم اینکه دولت افغانستان اساساً هنوز در برخی مناطق حضور نداشت. به همین خاطر، دولت و کنگره به ارتش، وزارت‌خارجه، آژانس بین‌المللی رشد و توسعه و پیمانکاران آن دستور دادند تا نفوذ دولت را گسترش دهند. آنها بدون نگرانی بابت هزینه‌ها، شروع به ساخت مدرسه، بیمارستان، جاده و زمین فوتبال متعدد و هرچیز دیگری کردند که موجب جلب وفاداری مردم نسبت به دولت مرکزی شود. حجم کمک‌ها، از 8 میلیارد دلار در سال 2008 به 17 میلیارد دلار در سال 2010 رسید.
اما این طرح‌ها نتیجه‌بخش نبود، چرا که مبالغ هنگفتی صرف پروژه‌هایی شد که مردم افغانستان به آن نیازی نداشتند. همچنین بسیاری از پول‌ها به جیب پیمانکاران گران‌قیمت یا مقامات فاسد افغان رفت و در نهایت بسیاری از پروژه‌ها اصلاً به نتیجه نرسید و بقیه پروژه‌ها هم به دلیل ساخت و ساز یا نگهداری ضعیف از بین رفتند. به گفته یکی از مقامات آژانس بین‌المللی رشد و توسعه «90 درصد هزینه‌ها اسراف محض بود. ما واقعیت ملموس را در نظر نگرفتیم، به ما پول دادند و گفتند: خرجش کن!» مثال‌های زیادی در این زمینه وجود دارد: مثلاً امریکایی‌ها مقر پلیسی را در یکی از ولایت‌ها افتتاح کردند که نمایی شیشه‌ای و یک سرسرا به سبک خانه‌های روم قدیم داشت؛ اما آنها یادشان رفت از افغان‌ها بپرسند که «نظرتان درباره این طرح چیست!» در موردی دیگر، اعطاکنندگان منابع مالی دولتی اصرار داشتند عمده کمک‌های آنها صرف آموزش شود، اما نمی‌فهمیدند در افغانستان معیشت متکی به کشاورزی است و برای فارغ‌التحصیلان کار وجود ندارد. همچنین بعضاً در مناطقی اقدام به ساخت مدرسه می‌کردند که مردم بومی اصلاً به مدرسه نیازی نداشتند. آنها می‌گفتند که دلشان می‌خواهد بچه‌هایشان گله بز بچرانند.
یکی از طرح‌های بلندپروازانه امریکا برای جلب نظر مردم قندهار به دولت مرکزی، پروژه برق‌رسانی به قندهار بود. آنها می‌خواستند یک نیروگاه قدیمی را در سد کجکی که در 150 کیلومتری قندهار بود، بازسازی کنند. سد کجکی را امریکایی‌ها در سال 1950 ساخته بودند و در دهه 70 برایش توربین گذاشته بودند. شروع پروژه از سال 2004 بود، اما به دلیل حضور طالبان در منطقه اطراف سد و خطوط انتقال نیرو پیشرفت کمی داشت؛ به همین خاطر خدمه تعمیر، باید هر روز با کاروان مسلح یا هلیکوپتر به آنجا می‌رفتند. تا سال 2010 صدها میلیون دلار اضافی برای اجرای آن تخصیص دادند. کراکر در سال 2011 به عنوان سفیر امریکا مجدداً به افغانستان برگشت و بالاخره تصمیم گرفت آن را تمام کند، ولی مطمئن بود ابداً کارساز نیست. اما امریکایی‌ها به این میزان هزینه قانع نبودند. آنها چون دیدند پروژه سد چندسالی طول می‌کشد، تصمیم گرفتند طرحی موقتی برای خرید ژنراتورهای غول‌پیکر با سوخت دیزلی طراحی کنند. این کار هزینه‌ای 256 میلیون دلاری داشت که بخش اعظم آن، خرج سوخت می‌شد! حسابرسی فدرال می‌گوید: «تا دسامبر 2018 امریکا 775 میلیون دلار برای سد، ژنراتورهای دیزلی و سایر پروژه‌ها در قندهار و هلمند هزینه کرده تا تولید برق را به سه برابر برساند.»
دکترین ضدشورش ایالات متحده با پول به عنوان مهم‌ترین عنصر در ملت‌سازی به عنوان سلاح قدرتمند جنگی برخورد کرد. پترائوس می‌گفت: «پول مهم‌ترین مهمات من در این جنگ است.» و از نگاه یک فرمانده، مهمات بهتر است سریع‌تر خرج شوند تا عاقلانه‌تر؛ لذا وقتی آژانس بین‌المللی رشد و توسعه امریکا می‌خواست ماه‌ها و سال‌ها یک پروژه را مطالعه کند تا ببیند منافع طولانی مدتی خواهد داشت یا نه، ارتش نمی‌توانست اینقدر صبر کند. البته پترائوس خودش به بریز و بپاش راهبردش اعتراف می‌کند، ولی می‌گوید: «وقتی باید تا ضرب‌الاجل 18 ماه کار به انجام می‌رسید، انتخابی غیر از این نبود.»
فرماندهان ارتش اصرار داشتند در مناطقی دور از دسترس که زیر نفوذ طالبان بود، پروژه بسازند. این کار، مقامات افغانستانی را کلافه کرده بود. به گفته برنا کریمی، معاون وزیر در افغانستان، امریکایی‌ها وقتی منطقه گرمسیر در هلمند را گرفتند، به او برای اعزام کارکنان دولتی به آنجا فشار زیادی آوردند، در حالی که هنوز جاده‌های اصلی منتهی به آنجا تحت کنترل طالبان بود. مقامات آژانس بین‌المللی رشد و توسعه، نقدی جدی به این رویکرد فرماندهان ارتش داشتند. آنها می‌گفتند: «بسیار معقول‌تر است که ابتدا در استان‌های آرام و بدون درگیری پروژه‌هایی را پیاده کنیم و وفاداری مردم آن نواحی با دولت را تقویت کنیم و به تدریج کار را به مناطق دیگر گسترش دهیم.»
بودجه این پروژه‌های جنون‌آمیز پنتاگون، با سوءاستفاده از برنامه‌های واکنش سریع فرماندهان (CERP) ناشی می‌شد. آنها با مجوز کنگره می‌توانستند بدون توجه به قوانین عادی پیمانکاری، تا یک میلیون دلار برای پروژه‌های زیرساختی هزینه کنند. اما این راهکار را برای پروژه‌هایی با کمتر از 50 هزار دلار هزینه می‌کردند. با همه خرج‌هایی که آنها کردند، فقط دوسوم از 3.7 میلیارد دلاری که کنگره به (CERP) اختصاص داده بود خرج شد. طبق حسابرسی‌های پنتاگون، آنها فقط برای 890 میلیون دلار آن صورت مالی داشتند!
 

درنوامبر2009 که مراسم تحلیف کرزی به صورت رسمی و با حضور کلینتون برگزار شد، در پس آن نمایش ظاهری، امریکایی‌ها و کرزی از دست هم بسیارعصبانی بودند. در دوران قبل از انتخابات، هالبروک نماینده ویژه اوباما، وقتی دید کرزی محبوبیت گسترده‌ای در بین مردم دارد، در ملاقات‌هایی علنی با رقبای کرزی، سعی کرد تا مانع انتخاب مجدد او شود. کرزی از این خیانت امریکایی‌ها عصبانی شد و برای پیروزی در انتخابات، تلاش‌های عجیبی انجام داد: او سعی کرد تا با دشمنان قدیمی خود معامله کند؛ به همین خاطر ژنرال فهیم خان را به عنوان معاون رئیس جمهور انتخاب کرد و با ژنرال رشید دوستم به مذاکره پرداخت؛ همچنین برای تضمین پیروزی خود، هیأت نظارت بر انتخابات را جمع کرد. او برای پیروزی مجدد، دست به تقلبی بزرگ زد. به گفته یک هیأت تحقیقِ تحت حمایت سازمان ملل، کرزی یک میلیون رأی غیرقانونی (یعنی یک چهارم کل آرای مأخوذه) را دریافت کرده بود. اما داستان از کجا شروع شد؟
کرزی از ابتدا تحت حمایت امریکا بود. دراکتبر سال 2001 دفتر نمایندگی جاسوسی سیا او را تشویق کرد تا رهبری قیام علیه طالبان را برعهده بگیرد. درآن زمان، امریکا داشت طالبان را در جنوب افغانستان بمباران می‌کرد. سیا برای نجات او، در یک درگیری، هلی‌کوپتر اعزام کرده بود و در مجموع او گزینه اول امریکا بود. گزینه‌ای که با اجماعی در داخل و خارج افغانستان مواجه بود و دشمنان قدیمی امریکا، یعنی ایران و روسیه را هم بر سر او به توافق رساند. او پس از انتخاب، به میزان زیادی به امریکایی‌ها وابسته شد.
کرزی مسئولیت یک کشور ویران شده را قبول کرده بود. کشوری که نه نیروی امنیتی داشت، نه نظام اداری و نه منابع مالی و به همین خاطر، برای اتخاذ تصمیات سخت نیاز به راهنمایی داشت. وقتی کراکر به عنوان اولین سرپرست سفارت امریکا انتخاب شد، کرزی هر روز او را به صرف صبحانه دعوت می‌کرد و کراکر که می‌دانست او به راهنمایی نیاز دارد، دعوتش را اجابت می‌کرد و آنها ساعت ها با هم گپ می‌زدند.
بعد از انتخابات 2004 افغانستان که 8 میلیون نفر در آن شرکت کردند و کرزی از میان 17 کاندیدا انتخاب شد، دولت بوش خیلی خوشحال بود. در روز تحلیف، دیک چنی، معاون بوش و رامسفلد، وزیر دفاع در مراسم تحلیف او شرکت کردند و او را تحسین کردند و کرزی با حماسه‌سرایی، از آنها تقدیر کرد. دولت بوش، زلمی خلیل زاد به عنوان سفیر انتخاب کرد. او مثل کرزی پشتون بود و همچنین سابقه یک دهه آشنایی با او را داشت. کرزی هرشب او را به شام دعوت می‌کرد و تا پاسی از شب با هم گپ می‌زدند. ولی این وضعیت خیلی دوام نداشت و در سال 2005 بوش تصمیم گرفت او را به عنوان سفیر عراق انتخاب کند. کرزی شخصاً تقاضا کرد تا امریکا در این کار تجدید نظر کند ولی فایده نداشت. کرزی احساس کرد رها شده است. دولت بوش می‌خواست وضعیت سفیر خود را عادی‌سازی کند تا هر روز مجبور نباشد با کرزی ناهار بخورد.
سفیر بعدی، نویمان وقتی وارد افغانستان شد، از کرزی خواست مقامات فاسد از جمله برادرش را برکنار کند. همچنین در ژانویه 2006، مجله نیوزویک، برادرزاده کرزی را به تجارت مواد مخدر متهم کرد. کرزی برآشفت و نویمان و سفیر بریتانیا را دعوت کرد و از آنها مدرک محکمه‌پسند خواست، ولی آنها گفتند: «این فقط شایعات و ادعاهای متعدد است و ما مدرکی نداریم.» معاون سفیر به واشنگتن نامه زد ولی امریکایی‌ها عقب‌نشینی نکردند و گفتند کرزی خودش گندی را که بالا آورده جمع کند. این ابتدای اختلافات کرزی و امریکا بود.
با تشدید جنگ با طالبان، حملات اشتباه امریکا و کشتار غیرنظامیان تشدید شد و این کار، با چاشنی توجیه و عدم قبول مسئولیت همراه بود. این سلسله اتفاقات، با کشتار ده‌ها زن و کودک در یک مراسم عروسی در روستایی در ننگرهار در 6 ژوئیه 2008 آغاز شد. ابتدا امریکا تکذیب کرد، اما کرزی به گروهی دستور داد و طی بررسی‌ها متوجه شدند که واقعاً یک جشن عروسی هدف قرار گرفته و 47 نفر کشته شده‌اند. امریکا اندکی عقب‌نشینی کرد و ضمن عذرخواهی، قول بررسی داد. بررسی‌هایی که هیچ‌گاه نتایجش منتشر نشد. اتفاق بعدی یک ماه بعد رقم خورد. امریکایی‌ها در یک عملیات اشتباهی نابودی روستای عزیزآباد در نزدیکی هرات را به صورت کامل ویران کردند. شاهدان گزارش دادند بین 78 تا 92 غیرنظامی که اکثراً کودک بودند، کشته شدند. کرزی خشمگین در بازدید از این منطقه علناً از امریکا انتقاد کرد و گفت: «در طول پنج سال گذشته همواره تلاش کردم از این حوادث جلوگیری کنم ولی موفق نشدم!» مقامات بوش در ملأعام از کشته شدن غیرنظامیان ابراز تأسف می‌کردند، اما در خفا از انتقادات تند کرزی جوش می‌آوردند و به او فشار می‌آوردند که از شدت انتقاداتش بکاهد. اما کرزی که می‌دید طالبان او را به خاطر دست نشانده امریکا بودن، مسخره می‌کند و محبوبیتش در بین مردم کم شده، سعی می‌کرد استقلال خودش را حفظ کند.
با روی کار آمدن اوباما رویکرد امریکا نسبت به کرزی سختگیرانه‌تر شد. بایدن، معاون رئیس جمهور به دیدار کرزی رفت و او را بخاطر انتصابات سیاسی مشکوک و فساد دولتی فراگیر و ارتباط برادرش با تبهکاران سرزنش کرد، کرزی هم آنها را بخاطر حملات شبانه و تلفات غیرنظامیان سرزنش کرد. سرانجام بایدن دستمال سفره را پرت کرد و جلسه به هم خورد. یک ماه بعد، هالبروک که شخصاً از ابتدا از کرزی متنفر بود، به او گفت: «چاقوها از غلاف درآمده...» کرزی هم حسابی از خجالتش درآمد. هالبروک و آیکنبری سفیر امریکا، عداوت بسیاری با او نشان دادند و نتایج این وضعیت، با کاهش شدید میزان مشارکت در انتخابات و تقلب و سپس شورش‌های پس از آن، خودش را نشان داد. هالبروک در دیدار با کرزی پیشنهاد برگزاری انتخابات مجدد را داد که کرزی به صورت جدی با آن مخالفت کرد. کرزی، تقلب را گردن خارجی‌ها انداخت و انتقاداتی فتنه‌جویانه و توطئه‌آمیز را نسبت به امریکایی‌ها مطرح کرد.

 

جستجو
آرشیو تاریخی