کارشناس مسائل افغانستان
افغانستان سرزمین عجیبی است، سرزمینی که سه ابرقدرت پوشالین در سه قرن پیاپی تسلیم ایمان و اراده مردمش شدهاند و از آنجا شکستخورده و منهزم فرار کردهاند. سرزمینی که امام خمینی(ره) در موردش میفرماید: «افغانستان، هجوم ناجوانمردانه شوروی، آن قدرت اسطورهای و ارتش قدرتمند، حکومت غاصب و حزب خائن را با قدرت ایمان و اتکال به خدای بزرگ و اعتماد به خویش درهم کوبید؛ به طوری که باید گفت شوروی با پریشانی و پشیمانی از هجوم ظالمانه خود بسر میبرد و در حیرت است که چگونه از افغانستان بدون آبروریزی جا خالی کند.»
و اصلیترین رکن خاص بودن و مقاوم بودن افغانستان، مردمان آن هستند و رهبرانی که به رغم همه مشکلات توانستهاند حداقل در بُعد اخراج اشغالگران از سرزمین خود مبارزهای بسیار سخت و نابرابر را پیروزمندانه پشت سر بگذارند، پیروزیهایی شبیه به معجزه بر بریتانیا و شوروی و امریکا.
یکی از این دست رهبران جهادی و مقاومتی شخصیتی است که هرچند در خود افغانستان شناخته شده است اما در ایران حتی اهل پژوهش در مسائل جهان اسلام و نهضتهای اسلامی، کمتر نام و نشان او را شنیدهاند. این شخصیت جهادی که در کنار دیگر رهبران بزرگ شیعه و سنی افغانستان نقش مهمی در پیروزی جهاد علیه قوای سرخ شوروی داشت «مولوی نصرالله منصور» نام دارد. آنچه راقم این سطور را بر آن داشت که در معرفی این شخصیت قلم بزند و بکوشد نام و نشان وی را در میان نسل جدید علاقهمندان به نهضتهای اسلامی مطرح سازد -علاوه بر شخصیت جهادی و مبارز- شیفتگی خاص او به حضرت امام (روحی له الفداء) است.
نصرالله منصور در ولایت پکتیا به دنیا آمد و تحصیلات مقدماتی را در مدارس منطقه خود به اتمام رساند. سپس در اواسط دهه 1340 شمسی برای ادامه تحصیل به کابل رفت و در دانشکده شرعیات دانشگاه کابل پذیرفته شد. او در کابل به نهضت خُدّام الفرقان که نهضتی طلبگی- صوفی بود پیوست.
در اواخر دهه 40 درگیریهای میان دانشجویان مسلمان با محوریت (نهضت جوانان مسلمان) و دانشجویان مارکسیست (با محوریت حزب مارکسیستی- مائوئیستی شعله جاوید) بالا گرفته بود. در یکی از درگیریهای سال 1348 سرکرده شعله جاوید در دانشگاه به نام «سیدال سخندان» که قصد کشتن کسی را داشت، خود کشته شد. پیامد این ماجرا این بود که شعلهایها و دیگر کمونیستها هم قسم شدند که فردای آن روز همه دانشجویان نهضت جوانان مسلمان را به قتل برسانند. منصور جوان این موضوع را به اطلاع پیر و مرشد خود جناب ضیاءالمشایخ میرساند. ضیاءالمشایخ یا ابراهیم مجددی، بزرگ طریقت نقشبندیه در کابل بود و در مدرسه و خانقاه نزدیک منزل خود در محله «قلعه جواد» به درس و بحث میپرداخت و در مورد دو خطر بزرگ کمونیسم و صهیونیسم به مردم افغانستان انذار میداد (به همین دلیل محمدداوود خان نام محله قلعه جواد را سنگر ارتجاع گذاشته بود). ضیاءالمشایخ پس از اطلاع از ماجرای توطئه بر ضد دانشجویان مسلمان، به پسر بزرگش (محمد اسماعیل مجددی) که رئیس نهضت خدام الفرقان نیز بود تکلیف کرد که در جهت حمایت از جان دانشجویان مسلمان کاری بکند. محمد اسماعیل سریعاً در همان شب هنگام دست به کار شده و به همه علما و طلاب خصوصاً طلاب خدام الفرقان گفت که به خاطر دفاع از جان برادرانتان باید به سمت دانشگاه حرکت کنید و طلاب و علما نیز به سمت دانشگاه میروند. نیمه شب وقتی کمونیستها تحرکات پیرامونی را برای اجرای نقشه خود کنترل میکردند، متوجه این ماجرا میشوند و از ترس وجود این جمعیت عظیم از نقشه خود منصرف میشوند.
کودتای مارکسیستی اوایل سال 1357 در افغانستان (موسوم به کودتای 7 ثور به معنی 7 اردیبهشت) این کشور را به زیر سلطه و سیطره کسانی برد که از سالها قبل با مظاهر اسلامیت در افغانستان به مبارزه برخاسته بودند و به همین دلیل یکی از اولین اقدامات دولت مارکسیستی نورمحمد تَرَکی حمله به قلعه جواد و به شهادت رساندن جمعی از طلاب و علما و زندانی کردن ضیاءالمشایخ بود. در سال بعد یعنی در سال 1358 هم خلف ناصالح تَرَکی یعنی حفیظ الله امین دستور تیرباران ضیاءالمشایخ و 21 نفر از نزدیکان پیر و جوان او را داد. با شهادت فرزندان شیخ، در نهضت خدام الفرقان مسئولیت اصلی این نهضت به دوش نصرالله منصور نهاده شد. به هر روی در چنین جوی بود که گروهها و احزاب مختلف جهادی متعددی برای مبارزه با مارکسیستها و قوای شوروی که حامی مارکسیستها بودند اعلام موجودیت میکردند و دفاتر خود را در پاکستان و ایران باز میکردند. یکی از این گروهها «حرکت انقلاب اسلامی افغانستان» نام دارد.
این جنبش که حتی در نام آن نیز تأثیر پذیرفتن از انقلاب اسلامی ایران مشهود است یکی از مهمترین گروههای جهادی پشتونهای افغانستان در سالهای جهاد بود که در آذر ۱۳۵۷، در پاکستان به عنوان یک حزب و جریان ائتلافی به رهبری مولوی محمد نبی محمدی، اعلام موجودیت کرد. این حزب در ابتدا از ائتلاف سه گروه حزب اسلامی به رهبری حکمتیار، جمعیت اسلامی به رهبری مرحوم برهانالدین ربانی و خدام الفرقان به رهبری مرحوم مولوی نصرالله منصور، به ریاست آقای مولوی محمدی به وجود آمد، اما پس از شش ماه حزب اسلامی و جمعیت اسلامی از این ائتلاف خارج شدند و محمدی به کار خود ادامه داد. در سال ۱۳۶۰، مولوی منصور و مولوی رفیعالله مؤذن هم از آقای محمد نبی محمدی انشعاب کردند (احتمالاً تاکتیکی) و هر دو جداگانه تحت همان عنوان حرکت انقلاب اسلامی افغانستان، به فعالیتشان تا زمان سقوط رژیم کمونیستی ادامه دادند، اما دولت پاکستان آنها را به عنوان گروههای مستقل به رسمیت نشناخت، گرچه دفاتر اصلیشان در پیشاور قرار داشت. مولوی نصرالله منصور، در تاریخ 1371/2/14، پس از تشکیل دولت مجاهدین دوباره به مولوی محمدی و حرکت انقلاب اسلامی او پیوست و در زمان آقای ربانی، به مقام ولایت پکتیا گماشته شد، تا اینکه در مورخه 1371/11/20، در اثر انفجار بمبی در مسیر ارگون به گردیز -احتمالاً در یک عملیات تروریستی- به قتل رسید1. حرکت انقلاب اسلامی، یکی از گروههای عمده جهادی و عضو اتحاد اسلامی مجاهدین افغانستان، مشهور به اتحاد هفتگانه بود که در میان مردم جنوب و شرق کشور از پایگاه اجتماعی خوبی برخوردار بود.
اولین جرقههای قیام گسترده اسلامی در افغانستان چند روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران خورده شد و از همان ابتدا شیعه و سنی هر دو به امام و انقلاب عشق میورزیدند، حتی در میان اهل سنت قندهار و هرات و... شعارهایی مانند «مذهب من حنفی است، رهبر من خمینی است» سر داده داده شد و لرزه به تن حزب حاکم انداخت. در قیام 24 حوت (اسفند) هرات یعنی یک ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، کنترل این شهر مهم به دست مجاهدین اسلامگرا افتاد و حکومت سراسیمه از رادیوهای خود اعلام کرد که کماندوهای ایرانی مخفیانه به هرات آمدهاند و شهر را تصرف کردهاند! و حکومت کمونیستی تنها پس از حملات گسترده زمینی و هوایی و به شهادت رساندن حدود 25 هزار نفر (آری! به شهادت رساندن 25 هزار نفر در چند روز!) توانست مجدداً بر شهر سیطره یابد و از همین روست که در افغانستان هرات را شهر خون و قیام نامیدهاند.
مولوی نصرالله منصور هم از همین دست رهبران اسلامگرا بود که سخت شیفته ایمان و فضایل اخلاقی حضرت امام قرار گرفته بود. او در سال 1365 همراه با شهید دکتر سید محمدعلیشاه موسوی گردیزی و تنی چند از دیگر رهبران جهادی به جماران آمدند و امام را زیارت کردند. زیارتی که نصرالله منصور تا آخر عمر از آن به عنوان یک نقطه عطف در حیات خود یاد میکرد.2
وی در سمینار بینالمللی افغانستان در تهران در 8 دی 1367 در باره نوع تفکر خود سخنان مهمی ابراز داشته است3:
«من از سرزمین شهدا آمدهام، ازپروردگار بزرگ میخواهم هر سخنی را که میگویم و درباره هر حقیقتی که میاندیشم، سخنی از آرمان شهیدان و تفکری از مجاهدان را به زبان آرم و در دل و دماغم جای دهم... جهاد ملت مؤمن ما تداوم راستین خط انبیا بوده و تحقق حاکمیت الهی و احیای ارزشهای زرین جامعه صدر اسلام یگانه آرمان ملت شهیدپرور ما را تشکیل میدهد. مردم ما میدانند که راه نجات بشریت و رهایی از ستم و کفر و استکبار تنها با پیروی از دستورات جاویدان مکتب اسلام ممکن است و هیچ مکتب دیگری نمیتواند انسان را از ستم و ظلم مستکبران و جباران نجات دهد... از آن رو که فلسفه بعثت انبیا اقامه قسط و عدل به منظور تکامل انسان و سعادت ابدی اوست و این هدف بزرگ جز در سایه قانون حق و حاکمیت خداوند تحقق پذیر نیست لذا هر مسلمان، مکلف به جهاد در جهت تحقق حاکمیت حق است.»
همچنین وی در همین همایش درخصوص وحدت اسلامی و هویت اسلامی میگوید:
«اسلام از دیدگاه گروه گرایان همچون ادیان متعددی جلوه میکند که هیچکدام اسلام دیگری را قبول ندارد و بدینگونه استعمار بازی شیطانی خود را از روزنه این ذهنیت پیچیده و درهم و واقعیت متزلزل و ضد و نقیض وارد کشورهای اسلامی میکند و پایگاهش را در نظامهای حکومتی و قانونگذاری آنها و در فرهنگ و سیاست و اقتصاد و... مستحکم میسازد تا شخصیت اسلامی آنان را به شخصیت پریشان و ناهنجار بدل سازد.»
و در ادامه در سخنانی که حاکی از عمق نظر و بصیرت اوست، میگوید:
«ملت مؤمن و مجاهد افغانستان، امریکا را نیز دشمن اسلام و مسلمین میدانند.... برادران عزیز! کشور عزیز ما افغانستان اکنون پس از 11 سال جهاد خرابهای بیش نیست اما بازسازی و اعمار مجدد این سرزمین مظلوم موضوع دیگری است که با استفاده از آن استکبار جهانی دامهای بزرگی را گسترده است. فعالیت لجام گسیخته مؤسسات خارجی در داخل کشور کانال توطئهگرانه استعمار جهانی است... ملل و دول کشورهای اسلامی باید بدانند که یگانه راه نجات از تسلط بیگانگان و به دست آوردن مجد و عظمت تمدن اسلامی در تداوم خط جهاد و پیروزی انقلاب اسلامی نهفته است که ملتهای قهرمان افغانستان و ایران مثالهای جاودان آن به شمار میروند و راه تشکیل امت واحده نیز در استفاده از این الگوها قرار دارد...»
مولوی نصرالله منصور در همایش 10 مهر 1368 تهران نیز مجدداً حاضر شده و هوشمندانه اشاره میکند که:
«دشمنان انقلاب اسلامی ما برای رسیدن به اهداف پلید خود برنامههای متعددی از جمله محاصره تبلیغاتی و برانگیختن عصبیتهای قومی و نژادی و تفرقههای گروهی را به کار گرفته و از راه مال، توزیع ثروت و اسلحه، ارسال جواسیس از راه مؤسسات تنصیریه و صهیونیستی و... تمام امکانات خویش را در این جهت استفاده مینمایند. آری، ما به رغم توطئههای بیشماری که علیه اسلام و مسلمانان صورت میگیرد به یاری خدا امید بستهایم و ارزشهای الهی چون جهاد، ایثار و شهادت تبعیت میکنیم.»
در خاتمه این یادداشت مناسب است که به این موضوع نیز بپردازیم که در سال 1368 و به هنگام رحلت حضرت امام(ره) مولوی نصرالله منصور برای تسلیت گفتن به خانه فرهنگ جمهوری اسلامی ایران میرود ولی بنا به گفته مسئول وقت خانه فرهنگ (آقای نجفی) شدت تأثر و انقلاب روحی شهید منصور چنان بوده است که کار برعکس شده و ایشان مولوی نصرالله را آرام میسازد!
شهید منصور پس از انتشار وصیتنامه امام سریعاً آن را به پشتو ترجمه کرد و آن را در پیشاور منتشر ساخت و بین مهاجران افغانستانی و اهالی شهر پخش کرد.4
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.