متعهد به استعمار: نقدی بر فیلم سینمایی «پیمان» اثر گای ریچی

داوود طالقانی
دانشجوی دکترای دانش اجتماعی مسلمین دانشگاه تهران

سینمای استعماری پدیده جدیدی نیست. تقریباً می‌توان با قاطعیت گفت که از همان آغاز به کار سینما و اختراع دستگاه سینماتوگرافی، استعمار نیز راه خود را به سینما پیدا کرد. اولین فیلم‌ سینمایی استعماری که در آن شرق‌هراسی و اسلام‌هراسی وجود داشت، توسط توماس ادیسون در سال 1897 تهیه شد. فیلم سینمایی «فاطیما می‌رقصد» یکی از اولین فیلم‌های سینمایی است که در امریکا ساخته شد و اتفاقاً مسأله شرق و اسلام نیز در این اثر به چشم می‌خورد. از همین‌جا سینمای استعماری راه خود را در استودیوهای فیلم‌سازی هالیوودی پیدا کرد و پس از 120 سال هنوز هم استعمار با قدرت و قوت ایده‌های خودش را به زبان تصویر ترویج می‌کند.
یکی از متأخرترین نمونه‌های سینمای استعماری که در سال 2023 از آن رونمایی شد، فیلم سینمایی «پیمان» (the Covenant) به کارگردانی گای ریچی است. گای ریچی با ساخت فیلم‌های اکشن و ماجراجویی و گانگستری شناخته می‌شود و معمولاً آثارش نیز برای مخاطبان جهانی جذاب و سرگرم‌کننده است. فیلم سینمایی «پیمان» نقص فنی و فرمی ندارد، یعنی نمی‌توان از میزانسن و دکوپاژ و روایت آن ایراد تکنیکال گرفت، اما مسأله این است که همین فرم به استخدام استعمار امریکایی درآمده است. منتقدان فیلم و نظریه‌پردازان سینما برای فرم کارکردهایی قائل هستند و اتفاقاً یکی از این کارویژه‌ها صورت‌بندی ایدئولوژی است. فرم‌های هنری ایده‌های سیاسی را پشتیبانی کرده و به زبان تصویر ترجمه می‌کنند. به تعبیر دیگر فرم، ایدئولوژی زیباشناختی است. به همین جهت نقد فیلم سینمایی «پیمان» از منظر پسااستعماری نه نقدی محتوایی بلکه مواجهه با فرم آن است. پیش از هر چیز می‌بایست به صورت خلاصه توضیح داد که این فیلم چه قصه‌ای را تعریف می‌کند، زیرا در این جستار کوتاه روایت فیلم حاضر مدنظر است.
فیلم سینمایی «پیمان» داستان گروهبان جان کینلی را روایت می‌کند که در آخرین سفر خود به افغانستان برای بررسی‌های محلی با یک مترجم به نام احمد همکاری می‌کند. در یکی از مأموریت‌های شناسایی و مبارزه با گروه‌های تروریستی، یک گروه مسلح به واحد گشت‌زنی آنان حمله می‌کند. در جریان درگیری نیروهای امریکایی و گروه مسلح افغانستانی، همه سربازان کشته می‌شوند اما احمد و کینلی زنده می‌مانند. گروهبان کینلی در این درگیری خونین بشدت زخمی می‌شود و احمد هم برای اینکه جان او را نجات دهد، خود را به خطر می‌اندازد. از همین‌جا تعقیب و گریز طولانی و جان‌فرسایی شروع می‌شود. احمد، گروهبان کینلی را کیلومترها حمل می‌کند تا به یک منطقه امن برساند. او در نهایت موفق می‌شود و جان کینلی را نجات می‌دهد. زمانی که مأموریت کینلی به پایان می‌رسد، او به امریکا بازمی‌گردد و متوجه می‌شود برخلاف وعده‌ای که به احمد داده شده، او و خانواده‌اش به امریکا منتقل نشده‌اند. کینلی برای اینکه به عهد خود وفا کرده و از زندگی دوستش حفاظت کند، به منطقه جنگی افغانستان بازمی‌گردد. او سعی دارد پیش از آنکه شبه‌نظامیان، احمد و خانواده‌اش را دستگیر کنند، آنها را با خود به امریکا منتقل کند و در نهایت نیز در مأموریت نجات موفق می‌شود. روایت حاضر را می‌توان نسبت به متن و فرامتن آن نقد کرد. نیروهای نظامی امریکا برای مقابله با نظامیان مسلح که می‌دانیم همان گروه طالبان هستند، به افغانستان اعزام شده‌اند. نیروهای طالبان با بمب‌گذاری و گردنه‌گیری و ناامن کردن افغانستان فضای زندگی را محدود کرده‌اند و امریکایی‌ها آمده‌اند که با آنان مبارزه کنند. گروهبان کینلی نیز وظیفه دارد مراکز تأمین بمب و کارگاه‌های تولید مواد منفجره طالبان را کشف کند. تناقض اول همین‌جا جلوه می‌کند: امریکا در افغانستان چه می‌خواهد و چه می‌کند؟ حضور نظامی در کشورهای دیگر را نمی‌توان با هیچ توضیحی توجیه کرد، ولی امریکایی‌ها مقابله با هیولایی شبه‌نظامی را بهانه استعمار افغانستان کرده‌اند. تا نقطه عطف اول فیلم سینمایی «پیمان» شاهد هستیم که نیروهای نظامی امریکا هیچ افغانستانی را نمی‌کشند و در ادامه نیز تنها شبه‌نظامیانی را می‌کشند که به سوی آنان تیراندازی می‌کنند. ما می‌دانیم و در رسانه‌ها هم بسیار دیده‌ایم که سربازان امریکایی از کشتار افغانستانی‌های غیرنظامی اعم از زنان و کودکان و سالمندان دریغ نکردند. پس فیلم می‌خواهد وجه خشونت‌آمیز استعمار را پنهان کند. در داستان فیلم با دو نوع بومی افغانستانی مواجه هستیم: افغانستانی خوب و افغانستانی بد. افغانستانی خوب کسی است که با امریکایی‌ها همکاری می‌کند، مثل احمد و مابقی مترجمانی که به استخدام نیروهای نظامی امریکا درآمده‌اند و هر کدام انگیزه‌ای برای خدمت‌رسانی به امریکا دارند. احمد می‌خواهد انتقام خانواده‌اش را از طالبان بگیرد، دیگری به پول نیاز دارد و آن‌یکی هم به خاطر ویزای اقامت حاضر شده است که به امریکایی‌ها کمک کند. افغانستانی بد هم کسی است که جلوی امریکایی‌ها می‌ایستد. منطق خوب و بد در همه قضاوت‌ها وجود دارد، اما هنگامی که می‌خواهیم قضاوت ارزشی را نسبت به یک ملت ادا کنیم، باید به درون جامعه برویم و ملاک را داوری‌های خود بومیان بدانیم. بعید است که بومیان افغانستانی با چنین ملاکی هموطن‌هایشان را دسته‌بندی کنند. در اینجا نیز این استعمار است که خودی و غیرخودی را تعریف می‌کند و ملاک هم قدرت خشونت‌آمیز خودش است.
پیشتر در تاریخ سینمای استعماری، استعمارگران به مناطق بومی حمله می‌کردند و مثل ابرقهرمان‌ها همه نیروهای شرارت‌بار را از بین می‌بردند و پیروزمندانه به وطن بازمی‌گشتند. مخاطبان سینما احتمالاً فیلم‌ سینمایی «رمبو» را به خاطر دارند. در آن فیلم نیروی نظامی امریکا ویتنامی‌ها را قلع و قمع می‌کرد و برنده می‌شد. با شروع قرن بیست و یکم و به خاطر گسترش نقدهای پسااستعماری به چنین نگاه‌های حقارت‌باری، آثار هالیوودی چشم‌انداز پیشرفته‌ای از استعمار را عرضه کردند. برای مثال در مجموعه فیلم‌های سینمایی «آواتار» اگرچه نیروهای متهاجم امریکایی بازنمایی خوبی ندارند، اما در نهایت باز یک سرباز امریکایی عاشق بومیان است که منطقه را نجات می‌دهد. با همین صورت‌بندی حتی فیلم سینمایی «آخرین سامورایی» نیز استعماری از آب درمی‌آید. در فیلم حاضر یعنی «پیمان» نیز باز شاهد همین تکنیک پیشرفته از تصویر استعماری هستیم. فیلم به ما می‌گوید، افغانستانی‌ها که خود به‌تنهایی نمی‌توانند خودشان را نجات بدهند، این ما امریکایی‌ها هستیم که باید بیاییم و آنان را در حد مترجم و نیروی خدماتی استخدام کنیم و از دست خودشان نجات‌شان بدهیم. واقعیت این است که تصویر استعماری کلاسیک که در فیلم رمبو نشان داده می‌شد، با فیلم‌های جدیدتر، مثل همین فیلم «پیمان» تفاوت چندانی ندارد و هر دو نگاه بر یک عقیده استعماری تأکید دارند و آن این است که بومیان انسان نیستند. فرانتس فانون از پیشگامان مطالعات پسااستعماری که آرا و نظریاتش الهام‌بخش نیروهای مبارز و انقلابی در سرتاسر جهان شد و در ادبیات تطبیقی نیز چهره‌ای صاحبنظر شناخته می‌شود، تذکر داده بود که مهم‌ترین کارویژه استعمار، «انسان‌زدایی از بومیان» است. خبرهای رسانه‌ای غرب و تصویرهای سینمایی امریکا دائماً بر این نکته صحه می‌گذارند که افغانستانی‌ها انسان نیستند. اگر بومیان انسان نباشند، از این به بعد راحت‌تر می‌توان آنها را به قتل رساند و به بردگی گرفت. اگر امریکا افغانستانی‌ها را انسان به شمار می‌آورد، قدرت تصمیم‌گیری ملت افغانستان در نسبت با خودشان را به آنان می‌سپرد و به عنوان «ناجی» به مرزهای آن تجاوز نمی‌کرد.
فیلم حاضر نسبت به 20 سال استعمار در افغانستان وظیفه خطیر «ماله‌کشی» و «ماست‌مالی» را برعهده دارد. فقط مشکل این است که در 2 ساعت نمی‌توان 20 سال را تغییر داد. در این 2 ساعت ما اهتمام امریکایی‌ها به نجات افغانستانی‌ها، رعایت اصول اخلاقی، حقوق بشر و... را می‌بینیم، اما باز هم ما خوب می‌دانیم که چنین نبوده و تاریخ استعماری حضور امریکایی‌ها در افغانستان در این مجال نمی‌گنجد. فیلم سینمایی «پیمان» نسبت به وضع کنونی یک ایدئولوژی خاص می‌سازد. در این فیلم گروهبان کینلی به خاطر مترجمش حاضر است که به افغانستان برگردد و جان خودش را به خطر بیندازد و پس‌انداز خانوادگی‌اش را خرج سفر کند و با طالبان بار دیگر درگیر شود. ما می‌دانیم نه‌تنها امریکایی‌ها نسبت به همکاران افغانستانی خود چنین نگاهی نداشتند، بلکه در جریان تسخیر شهر به شهر افغانستان توسط طالبان، دوستان و همکاران بومی‌شان را رها کردند و جا گذاشتند. تصویر مردی که از چرخ هواپیما آویزان است، از اذهان پاک نمی‌شود. به همین دلیل تصویر استعماری با قصه‌پردازی، دروغ سرهم می‌کند.
این فیلم نسبت به آینده استعمار افغانستان توسط امریکا نیز سناریویی را مطرح می‌کند. فیلم می‌گوید که «نگاه نکنید که ما امریکایی‌ها مجبور شدیم از افغانستان فرار کنیم، ما روزی برمی‌گردیم و شما را نجات می‌دهیم!» هرچند این سناریو دو وجه پیدا می‌کند: یا امریکا باز هم قصد دارد که به بهانه دیگری به افغانستان حمله کند و فیلم سینمایی «پیمان» هم وظیفه دارد جنایات آینده را توجیه کند، یا اینکه فعلاً امریکایی‌ها قصد اعزام نیرو ندارند و این فیلم قرار است کمی از آبروی رفته را برگرداند. در سال‌های آینده این سناریو را می‌توان مطمئن‌تر قضاوت کرد.

 

جستجو
آرشیو تاریخی