کنشگر حوزه بینالملل و مهاجرین
یکی از پروندههای مهمی که در گام دوم انقلاب پیشروی ماست، مسأله مهاجرین است. اگر گام دوم، حرکت از«ملت» به «امت» است، ما اقوام گوناگونی داریم که هرکدام خودشان را ایرانی تعریف میکنند، از کرد، بلوچ و عرب گرفته تا دیگران؛ یعنی به ملت تبدیل شدهایم، اما در زمینه شهروندانی که ذیل این چهارچوب سیاسی رایج تعریف نمیشوند، باید بگوییم موفق نبودهایم. درواقع برای تثبیت مفهوم ملت در ابعاد ایران، از سازکار«دولت-ملت» استفاده کردهایم و موفق بوده، ولی چون به سازکارلازم برای نقش «أمتی» هنوز دست نیافتهایم، عملاً این هدف در ابعاد جهانی و بینالمللی رها شده باقی مانده است. یعنی مهاجر افغانستانی یا عراقی که داخل ایران زندگی می کند، نمیداند اهل کجاست و هویتش چیست! نسلهای بعدی این مهاجران که به میزان بیشتری با این مشکل هویتی مواجهاند. چون از طرفی ما به او اجازه بروز هویت افغانستانی ندادیم و از طرف دیگر نیز، نپذیرفته ایم که ایرانی است و به عبارتی او را معلق نگه داشتهایم و خب این وضعیت پیچیدگیهای خاص خود را ایجاد کرده است.
این یکی از چالشهای تئوریک ماست و درباره این موضوع بسیار کم گفتوگو شده و کم ادبیات تولید شده است؛ لذا تا وقتی این مسأله به لحاظ نظری حل نشود، حتی اگر نسخههایی برای سازماندهی مسأله مهاجرین، مثل ایجاد سازمان مهاجرت هم به سرانجام برسد، بازهم مسائل مهاجرین به سرانجام نخواهد رسید؛ چون این ریشه مسأله کماکان پابرجاست و هنوز حل نشده است. درعمق مسأله همین بس که بدانید در یکسال اخیر که ما در زمینه مهاجرین تمرکز کردیم، با بعضی از ارکان دستگاههای تصمیمگیر حوزه مهاجرین صحبت کردیم تا ببینیم مسأله و درگیری این نهادها چیست و چه مسألهای ذهنشان را درگیر کرده است. اما با یک عملکرد کجدار و مریز مواجه شدیم که از یک طرف می گویند: گواهینامه نمیدهیم، باز کمی جلوتر می گویند: نه، گواهینامه بدهیم! یا مثلاً کارت بانکی میدهند و بعد کارت بانکی همه مهاجرین را قطع می کنند! اینها ناشی از غلبه مؤلفههای عملگرایانه روی تصمیمات مجریان و مسئولین مرتبط است که جلوتر به این مسأله خواهم پرداخت.
سرنوشت و وضعیت ما با کشورهای همسایهمان به صورت پویا به هم گرهخورده است؛ لذا اگر قضیه مهاجرت افغانستانیها به ایران را بررسی کنیم، عوامل مهاجرت کاملاً تابع شرایط روز است. چه از افغانستان به ایران، چه در برگشتهایی که بعضاً از ایران به افغانستان بوده است. یعنی مثلاً در افغانستان جنگ شده است و به یکباره مثلاً یکی دو میلیون نفر به ایران کوچ کردند. ما سه موج مهاجرت اصلی داریم: یکی جنگ شوروی است که تقریباً در سال 1358 ما اتفاق میافتد وتا 1365 ادامه دارد و یک موج چند میلیونی در آن زمان به ایران مهاجرت میکنند و بسیاری از مهاجرین فعلی در ایران، اولین بار در دهه شصت به ایران آمدهاند. موج دوم، با شروع جریان طالبان اتفاق افتاده است و حدوداً از سال 1996 تا 2001 بوده است. موج سوم هم اخیراً و پس از قدرت گیری مجدد طالبان در 2021-2022 اتفاق افتاده است.
جالب اینجاست که موجهای برگشتی هم به افغانستان وجود دارد که مثلاً 2018 و با شدت گرفتن گرانی و بدتر شدن اوضاع اقتصادی، آمار بازگشت به افغانستان افزایش پیدا می کند. یا مثلاً با تسهیل شرایط بازگشت مهاجرین توسط دولت های افغانستان، موج بازگشت را شاهدیم. جالب تر اینکه در هفتههای اول کرونا و با انتشار یک شایعه درباره ممنوعیت دریافت واکسن کرونا برای اتباع وهمچنین پذیرش بیماران اتباع در بیمارستانهای ایران، سیصدهزار نفر طی دو سه هفته به افغانستان برگشتند، بعد وقتی دیدند کرونا در افغانستان هم کم کم در حال شیوع است و در ایران هم مشکلی با پذیرش بیماران مهاجر وجود ندارد، دوباره به ایران بازگشتند. کما اینکه در آن روزها اداره اتباع اعلام کرد: «ما هرسال حدوداً سی هزارنفر مهاجر غیرقانونی را در مرزهای کشور ردمرز میکردیم، اما الان روزی بیست هزار نفر را در مرزها ردمرز میکنیم!». نکته بعدی پدیده مهاجرت فصلی است. یعنی جمعیت مهاجرین در فصلهای گرم سال کم می شود و در فصلهای سرد افزایش پیدا میکند. آنهایی که افغانستان رفته باشند، میدانند که چرا در فصول سرد، افغانستان جای ماندن نیست؛ بخصوص اگر کسی زمستان را در خانه های گازکشی شده در ایران تجربه کرده باشد، دراین صورت نه فقط افغانستان، که زندگی در هیچکدام از کشورهای همسایه مثل لبنان، پاکستان و عراق را به اینجا ترجیح نمیدهد. به همین خاطر دراین فصول، میزان مهاجرت بالاست، مثلاً حدود پانصد هزار نفر میروند و دوباره برمی گردند. پس اصل مطلب این است که باید ازاین گره خوردگی شدید میان دو جامعه درک درستی داشت.
آمار رسمی از جمعیت مهاجرین در ایران که به واسطه سرشماری اخیر به دست آمده است، توسط معاون وقت امنیتی وزارت کشور اعلام شد که گفتند: پیشبینیها حاکی از این است که حدوداً هفتصد هزارنفربه دلایل مختلف در سرشماری شرکت نکردهاند و آمار رسمی نظام، وجود حدوداً پنج میلیون مهاجر افغانستانی در ایران را تأیید میکند؛ البته در برآوردهای دانشگاهی و غیررسمی پیشبینی می شود که میزان مهاجرین بیش از اینها باشد. به هر صورت مسأله اینجاست که پنج میلیون عدد بسیار بزرگی است و اگر این آمار را در نسبت با آمار حدوداً 7-8 میلیون نفری کل مهاجرین از افغانستان به کشورهای دیگر بررسی کنیم، پیداست که بخش بزرگی از مهاجرت افغانستانیها را عملاً ایران به دوش میکشد. درواقع دلایلی مثل سرنوشت مشترک، اتصال جغرافیایی، مرز طولانی و نوع ارتباطات و میزان آمیختگی تاریخی دو ملت، سبب شده است که بیشترین بار این مهاجرت روی دوش ایران باشد. همچنین سیاستهای کلان کشور سبب ارائه خدمات گستردهای به مهاجرین افغانستانی شده است، اما متأسفانه در استفاده از این ظرفیتها و فرصتها چندان موفق نبودهایم.
در مستندی که اخیراً درباره فعالیت کارآفرینان مهاجر ساخته شده بود، نکته بسیار عجیبی وجود داشت: کارآفرینی بود که برای کشور ارزآوری میلیون دلاری داشت و او نیز مانند بقیه از تمام محدودیتهای فراوانی که برای مهاجرین افغانستانی وجود داشت رنج میبرد. موارد مختلف دیگری از این دست وجود دارد که نشان میدهد سیاستهای ما در حوزه مهاجرین اساساً به سمت مؤثرتر شدن نرفته است. در صورتی که کشورهای اروپایی و امریکا دقیقاً برخلاف ما سیاستهایی برای تشویق به مهاجرت و ماندن نخبگان دارند و درمقابل، ما در حال فرصتسوزی هستیم.
دراین مرحله و برای پاسخ به چرایی وضعیت موجود، ما اولاً نیازمند شاخت پدیدهها و سپس سیاستها هستیم تا بتوانیم به تحلیلی درست از وضعیت میدان برسیم. فهرست نهادهای متولی حوزه مهاجرین خود نشان دهنده این است که احتمالاً چه سیاستهایی وجود دارد: نهاد محوری، وزارت کشور و اداره اتباع است که متولی اصلی مسائل مهاجرین است. همچنین باید توجه داشت که اداره اتباع ذیل معاونت امنیتی وزارت کشور است. همچنین ما یک شورای تصمیمگیری در زمینه مهاجرین داریم که چهار رکن اصلی دارد: «وزارت کشور»، «وزارت اطلاعات»، «وزارت امور خارجه» و «نیروی قدس سپاه» که اینها تعیین کنندههای اصلی هستند.
چهار سیاست نانوشته حوزه اتباع و مهاجرین
چهار سیاست اصلی به صورت خلاصه در حوزه مهاجرین از ابتدای انقلاب تا الان چه به صورت مصرح چه غیرمصرح مدنظر بوده است؛ البته مهمترآن است که این سیاستها عملیاتی شده و مبنای عمل قرارگرفته است.
اولین سیاست این است که همواره مبنا بر بازگشت مهاجرین بوده است؛ یعنی ما همچنان نمیخواهیم بپذیریم که مهاجرین قرار است در ایران بمانند. به همین دلیل -که مبنا بازگشت است- همه سیاستها موقتی است! همه اختیارات، همه مجوزها و همه حقوق مهاجرین در ایران، موقتی است! دومین سیاست این بوده است که حضور مهاجرین یک مسأله امنیتی و تهدید بالقوه قلمداد می شده است. دو سیاست دیگر هم وجود داشته است که میتوان آنها را ذیل همین دو سیاست تعریف کرد: سیاست سوم، محدودیت است؛ یعنی اصل بر محدود بودن مهاجرین است. به چه دلیل؟ به این دلیل که قرار است همه چیز موقتی باشد و قرار بر بازگشت مهاجرین است. چون اگر محدود نباشند، حس می کنند که می توانند بمانند؛ لذا نباید احساس کنند که می توانند بمانند و چهارمین مسأله هم سیاست پراکندگی است. تفرّق هم یک دلیل محوری دارد و آن، امنیتی دیدن مهاجرین است.
البته ما در اینجا قصد نداریم همه این سیاستها را رد یا تأیید کنیم. ما ممکن است از بسیاری مسائل امنیتی اطلاعی نداشته باشیم، ولی در هر صورت این سیاستها مبنای عمل بوده و خب تبعات متعددی را برای کشور به وجود آورده است.
ما در این زمینه و با محوریت پیدا کردن این سیاستها، هزینههای بسیاری را متحمل شده ایم. حالا من چند نمونه از تبعاتی را که این سیاستها به وجود آورده است عرض خواهم کرد:
بحران هویت
عدم پذیرش «هویت افغانستانی» برای مهاجرین، در نسلهای جدید مهاجر منجر به «بحران هویت» شده است. ما در مواجهه با نسل جدید مهاجر، آشفتهترین وضعیت هویتی را با بخشی از فرزندان مهاجرین داریم که کاملاً از هویت ملی و قومی خود منقطع شدهاند. وقتی با برخی از اینها صحبت میکنیم، حتی آداب و رسوم خودشان را هم بلد نیستند! یعنی انگار هیچ وابستگی هویتیای به فرهنگ وطن خود ندارند. جوانانی که از غذا تا لباس، سبک پوشش و دیگر عوامل سازنده سبک زندگی یک افغانستانی با همه و همه بیگانه است. او کاملاً در جامعه ما هضم شده است، اما ما به لحاظ قانونی و رسمی او را نپذیرفته ایم و خب این سبب شده تا او با یک دوگانگی شدید مواجه شود. نوجوان و جوان افغانستانی نگاهی به وضعیت کشورش می کند و امکان بازگشتی برای خودش نمییابد، از طرف دیگر به وضعیت داخل کشور نگاه می کند و از خودش میپرسد: «بالاخره وطن من کجاست؟ من به کدام وطن تعلق دارم؟» نکته عجیب دیگر این است که خیلی از بچههای مهاجر هستند که در جمعها ملیتشان را اعلام نمیکنند. یعنی وضعیت به جایی میرسد که هویت اصلی او برایش تبدیل به ننگ و مایه خجالت اوست. اگر بگوید: «من افغانستانیام.» بیهویت شدن و آشفتگی هویتی قدم اول بروز مشکلات اجتماعی است.
پدیده مهاجرت ثانویه؛ از دست دادن ظرفیتها
یکی از مشکلات دیگر این سیاستها پدیده مهاجرت مجدد از ایران به کشورهای اروپایی است. یعنی فرد مهاجر همچنان در تکاپو به دنبال یافتن جایی است که بتواند در آنجا به استقرار برسد. جایی که او را بپذیرند و آنجا توان زندگی داشته باشد. حالا ممکن است هویت اتریشی، سوئدی یا آلمانی پیدا کند؛ اما همین که فرزندش را به عنوان یک اتریشی یا سوئدی به رسمیت بشناسند و او در آنجا بتواند زندگی کند برایش کافی است. به همین دلیل خیلی از این مهاجرین به دنبال مهاجرت مجدد هستند و عمدتاً کشورهای اروپایی، استرالیا، کانادا و یا حتی امریکا را به عنوان مقصد انتخاب می کنند.
با وجود این شرایط و امکان مهاجرت، همین الان دهها مهاجر می گویند: «اگر ایران حتی نصف شرایط ترکیه را برای ما به رسمیت بشناسد، ما پولمان را از ایران خارج نمیکنیم، چون ایران را دوست داریم، چون می خواهیم فرزندانمان در این محیط و این کشور بزرگ شوند، چون اینجا احساس غربت نمیکنیم.» یکی از پزشکان مهاجر در مصاحبهای میگفت: «امکان زندگی و کار در بهترین کشورهای دنیا برای من مهیاست و هرکشوری که اراده کنم، نهایتاً چندماهه می توانم پذیرش بگیرم، اما من به خاطر علاقهای که به حضرت معصومه(سلامالله علیها) دارم، در قم ماندم و اینجا زندگی می کنم.» لذا اشتراکات بسیار دو ملت در زمینه زبان، مذهب و فرهنگ و همچنین ویژگیهای منحصر به فرد کشور ما که جامعهای دارای حب اهلبیت(علیهم السلام) و فضای مذهبی و اخلاقی سالمتر نسبت به بسیاری از کشورهای اروپایی است، انگیزه ماندن را برای مهاجرین تقویت می کند، اما ترس از هویت و آینده خود و فرزندان، بعضی از آنها را مجبور به
مهاجرت ثانویه می کند.
احساس کشنده تبعیض!
شاید این سؤال به ذهن شما رسیده باشد که چون ما می گوییم مسلمانیم و با بقیه مسلمانان برادریم و تفاوتهای قومی و نژادی حقی برای برتردانستن ما ایجاد نمیکند، آیا مهاجرین باید مثل بقیه ایرانی ها از همه حقوق شهروندی در ایران برخوردار باشند؟ پس درهنگام برخوردن به محدودیت منابع که یکی از ناگزیرترین موقعیت ها در حکمرانی مدرن است، نباید تفاوتهایی برای بعضی افراد قائل شد؟ خب طبیعتاً در شرایط محدودیت منابع، حاکمیت مجبور به اولویت بندی و تفاوت قائل شدن است، مثلاً در زمینه پذیرش رشتههای دکتری در بعضی رشته ها، محدودیت منابع اجازه ایجاد ظرفیت برای مهاجرین را نمیدهد و این مسأله پذیرفتنی است. اما مسأله از اینجا شروع میشود که در بعضی زمینهها با وجود عدم محدودیت منابع، به تبعیض برمی خوریم. اینجا مشکل محدودیت ایجاد کردن و اذیت کردن و رنج ایجاد کردن است و خب این مسأله است که تنفر و بیزاری ایجاد می کند. مثلاً عمده خدمات دولت الکترونیک مبتنی بر کارت ملی ارائه می شود و اصلاً این جمعیت پنج میلیون نفری در این بستر در نظر گرفته نشدهاند. البته یکسری اتفاقاتی افتاده است، مثلاً متروی تهران در دوره کرونا فقط با وارد کردن کارت ملی امکان شارژ کارت بلیت را میداد، اما بعد از مدتی امکان شارژ با شماره اتباع را هم فراهم کرده بود. پس میشود کارهایی کرد!
با نگاهی کلی به وضعیت مهاجرین، خصوصاً نخبگان مهاجر، این سؤال به وجود میآید که مگر ما به جامعه ایران خدمت ارائه نمیدهیم؟ پس چرا در قبال آن هیچ حق و امکانی دریافت نمیکنیم؟ مثلاً پزشک مهاجری که ماهی سیصد عمل انجام میدهد وهشتاد درصد مراجعین او ایرانی هستند، خب ما به ازاء این خدمات نباید یک حقوقی به او تعلق بگیرد؟ البته دراین زمینه کارهایی شده است، مثلاً بنیاد ملی نخبگان کارهایی انجام داده است، اما اینها کافی نیست و ما علیرغم خدمات دادن، به دلیل اینکه نتوانستهایم خودمان را متناسب با شرایط و اقتضائات بهروز کنیم، فرایندهای تولیدکننده تنفر ایجاد کردهایم.
تشدید رقابتهای منفی بین مهاجرین
یکی از تبعات اتخاذ سیاست محدودیت، ایجاد رقابتهای منفی بین خود مهاجرین شده است. وقتی از محدودیت حرف می زنیم، یعنی محدودیت در فرصتها، منافع، حوزه عمل، فرصت بروز و ظهور و امکان رشد. این سیاستِ محدودیت، همه این زمینهها را دربرمیگیرد و خط سیری در سیاستهای اجتماعی، حقوقی و درمانی نیز ایجاد می کند. مثلاً نوجوان مهاجری فوتبالش خیلی عالی است و اصلاً کاپیتان تیم فوتبال مدرسه است، او در مسابقات ناحیه می تواند شرکت کند ولی در مسابقات استانی و بالاتر نمیتواند شرکت کند. یعنی قانون این محدودیت را برای او ایجاد کرده است. یا مثلاً عمل پیوند کلیه و قلب و... در ایران ممنوع است. خانوادههایی بودند که پدر و مادرشان را به خاطر وجود این محدودیتها از دست دادهاند. یعنی حتی اگر پیوند، از بدن یک مهاجرهم باشد، بازهم امکان عمل در ایران وجود ندارد و بودند کسانی که چون نتوانستند بموقع برای عمل به کشور دیگری بروند، عزیزان خود را از دست دادند. شمارش و احصای این محدودیتها خودش یک فرصت مجزا می طلبد؛ لذا به طور خلاصه این کوچک تعریف کردن کیک منافع، به مسأله رقابتهای منفی داخل مهاجرین دامن زده است و این مسأله روی شکافها و رقابتهای منفی قومیتی مهاجرین سوار شده است و آنها را تشدید
کرده است.
خود سانسوری
یکی از تبعات دیگر محدودیت -که گفتیم موجب رقابتهای منفی شده است- به وجود آمدن خود سانسوری در مواجهه با دستگاه های حاکمیتی است؛ مسألهای که البته خود این دستگاههای متولی امور مهاجرین هم در وقوع آن مؤثر بودهاند. یعنی از یک طرف فشار محدودیتها و از طرف دیگر نوع مواجهه از بالا به پایین دستگاهها -به دلیل اینکه ماهیت این دستگاهها عمدتاً نظامی، امنیتی و انتظامی است- به این مسأله دامن زده است. وقتی مسأله یک مهاجر در سطوح اولیه زندگی، یعنی حیات خود و خانوادهاش به این قوانین و به این مسئولین دارای قدرت گره خورده است، پس او مجبور است با این قدرت تعاملاتی داشته باشد تا بتواند ازاین امکان بهره ببرد؛ لذا مجبور است در مقابل آن مسئول و در مواجهه با آن نهاد به گونهای برخورد کند که آنها خوششان بیاید و در چهارچوب استانداردهای آنها بگنجد.
مثلاً همین دوره یکسال اخیر که بیشترین هجوم فرار از افغانستان داشت اتفاق میافتاد، بسیاری از مهاجرین نگران بودند و به دنبال یافتن راهی برای آوردن خانوادههای خودشان به ایران بودند و اینجا یکسری از افغانستانیهایی که ارتباطات داشتند برای خانواده، دوستان و بعضاً برای خویشان و خاندان خودشان مجوز ورود گرفتند و البته درهمین زمان، عده زیادی هم به علت نداشتن ارتباط، هیچ کاری نتوانستند بکنند. پس مسأله اینجاست که از طرفی نهادهای مسئول، ارتباطات اندکی با گستره امکانات، ظرفیتها و توانمندیهای مهاجرین دارند و چون تنها دایره این شناخت و ارتباط با مهاجرین بسیار اندک است، سبب شده تا رانت و انحصار به وجود بیاید.
تجربه تحقیر!
یکی دیگر از نتایج و تبعات این سیاستها تحقیر مهاجرین است. مثالی عرض کنم: یک روز ساعت حدوداً 6 صبح بیدارشدم و متوجه شدم چندساعت قبل یکی از رفقای افغانستانی به من زنگ زده؛ وقتی زنگ زدم، گفت: «شب پدر من مشکل قلبی پیدا کرده بود و رفته بودیم بیمارستان -در همان ایامی که کارت های بانکی مهاجرین مسدود شده بود- و آنجا می گفتند: تا هزینهاش را واریز نکنید ما نمیتوانیم کاری کنیم. وقتی به شما زنگ زدم و جواب ندادید، مجبور شدم بروم به ایرانی های دیگر رو بزنم و کارت نشان بدهم و بگویم: من طلبه «جامعه المصطفی» هستم و ما ساکن اینجا هستیم؛ خلاصه بعد از نیم ساعت یک نفر به ما اعتماد کرد و حاضر شد پول قرض بدهد.» و این صرفاً یک نمونه کوچک بود و از تجربه تحقیر مهاجرین در ایران میتوان کتاب ها نوشت. نکته اینجاست که محدودیت شاید قابل قبول باشد، ولی تحقیر اصلاً قابل قبول نیست. اگر تحقیر بکارید، چیزی جز خشم و نفرت درو نمیکنید. کتاب وطندار که خاطرات نخبگان مهاجر از زندگی در ایران است و توسط مرحوم سرور رجایی جمعآوری شده است، در این زمینه خواندنی است.
کمک ناخواسته ما به اشغالگری امریکا
شاید یکی از دلایلی که امریکاییها پس از ورود به افغانستان توانستند با یک روند خوبی لااقل در حوزه نخبگان جلو بروند و خودشان را حفظ کنند، بعد از نقش طالبان، تجربه منفی مهاجرین در ایران بود. این هم از آن مسائلی است که ما باید ما به آن فکر کنیم. یعنی تجربه شکستخورده و تلخ زندگی مهاجران در ایران، حداقل یک طیفی از نخبگان شیعه افغانستانی را به این نتیجه رساند که بگویند: «حکومت اسلامی و اسلامگرایی راهحل ما نیست! اتفاقاً ما با یک دولت سکولار بهتر میتوانیم تعامل و زندگی کنیم.» از طرفی تجربه طالبان هم بود که نتیجهاش واکنشهایی با آن موجهای
فمینیستی شد!
حقیقت تلخ این است که امریکا توانست از بین شیعیان افغانستانی نیرو جذب کند و تجربه زندگی مهاجران شیعه در ایران میتواند دلیلی بر این اتفاق باشد. بالاخره ما مقصد اول شیعیان افغانستانیم و طبیعتاً یکی از گلایههای آنها نیز همین است که میگویند: «تاجیکها برای مهاجرت میروند تاجیکستان، ترکمنها به ترکمنستان، ازبکها به ازبکستان و پشتونها به پاکستان میروند؛ ما هزارهها هم جایی جز ایران نداریم اما شما ما را پس میزنید!» در این سالها اتفاقات ناگواری وجود داشته است که همه اینها در ساخت این تجربه تلخ نقش ایفا کردهاند.
عدم بازنمایی خدمات مهاجرین
در شرایطی که در این چهل سال دو جنگ به جمهوری اسلامی تحمیل شده است و منافعش را تهدید کرده است، طبق یک آماری مهاجرین افغانستانی بیش از 2900 شهید را در دفاع مقدس تقدیم انقلاب اسلامی کردهاند و در جنگ سوریه نیز حدوداً 2000 شهید دفاع از حرم افغانستانی داریم، اما وقتی درباره مهاجرین افغانستانی در ایران صحبت میکنیم، چقدر به این مسأله توجه کردهایم؟ و چقدر این خدمات بازنمایی شده است؟ از این تعداد شهید و این میزان رشادت، بالاخره چند کتاب خوب، مستند خوب و چند فیلم سینمایی که دیگر میتوانست تولید شود! در کنار اینها مهاجرین خدمات دیگری نیز برای جامعه ایران داشتهاند که به هیچوجه مطرح نشده است، مثلاً یک مهاجر در قم یک کارخانه تولیدی ایجاد کرده است و برای ایرانیها اشتغالآفرینی کرده است، طوری که حدوداً هفتاد درصد کارکنان آنجا ایرانیاند.
مشکل اینجاست که -اگر از آن افول نگاه امتی که در این سالهای پس از جنگ دچارش شدهایم صرفنظر کنیم- دستگاهی که متولی این بازنمایی است کاملاً بلاتکلیف است، یعنی علاوه بر محدودیتها و وجود نگاههای امنیتی در بازنمایی خدمات مهاجرین، مسأله مهمتر یک چالش تئوریک است: «آیا هویت افغانستانی میتواند در دل هویت ایرانی بازنمایی شود؟»
در نتیجه عملکرد ما این پیام را به مهاجرین مخابره میکند: «بروید! اما اگر چارهای ندارید، خب بمانید. ما هم چارهای نداریم جز اینکه شما را نگه داریم» این خلاصه سیاستهای ما در دو جمله است.
جامعه مهاجرین افغانستانی دارای ابعاد مختلفی است. از طرفی ظرفیتهای فراوان درونی آنهاست که فرصتهای قابل توجهی را در اختیار ما میگذارد و از طرف دیگر دارای ویژگیهایی هستند که ملاحظات خاصی میطلبد.
شکاف قومیتی، اختلافات داخلی
یکی از این ویژگیها، وجود اختلافات شدید و عمیقی است که بین خود افغانستانیها است. ما چون درکی از این قومگرایی نداریم، نمیتوانیم فهمی نسبت به آن پیدا کنیم. بالاتر اینکه بعضاً آن برادر افغانستانی که فکر میکند نسبت به این قضیه خودآگاهی پیدا کرده است هم در اتفاقات و بزنگاههای مختلف ناخودآگاه با پیشفرضهای قومیتی به مسأله نگاه میکند؛ لذا این دعوای قومیتی از آن دعواهای عمیق داخل افغانستان است و شما اگر بخواهید به لحاظ جامعهشناختی به جامعه افغانستان توجه کنید، باید این ویژگی را عمیقاً بشناسید، درکش کنید و تبعاتش را نیز بدانید. این خطکشیها خیلی بیشتر از قصه قومیت است و در لایه شهر، ولایت و روستا هم و... هم جلو رفته است؛ البته گاهی عوامل مختلفی میتواند آنها را در کنار هم متحد کند ولی معمولاً این اتفاق نمیافتد و تجربههای شکستخورده همگرایی در بین خود مهاجرین اصلاً کم نیست. جامعه افغانستان جامعه بدون رهبری است و اساساً نمیتوان چهرههای ملی زیادی یافت و به عبارت دیگر میتوان گفت: «در افغانستان ملت تشکیل نشده است.»
ویژگیهای مثبت جامعه مهاجر افغانستانی
یکی از ویژگیهای مثبتی که جامعه مهاجر دارد -که در مجموع به همان ویژگیهای افغانستانیها مرتبط است- بسیار سختکوش و مقاوم بودن آنهاست. شاید اینکه میگویند: «افغانستان قبرستان امپراطوریهاست و ما اینجا انگلیس را شکست دادیم، شوروی را شکست دادیم و امریکا را هم شکست دادیم و خلاصه هرکس وارد شده از ما شکست خورده» یکی از دلایل مهمش شجاعت و سختکوشی افغانستانیهاست. آنها سختیها و چالشهای زندگی در مهاجرت را برای خودشان تبدیل به فرصت کردهاند و محدودیتها رشد آنها را متوقف نکرده، به تنبلی کشیده نشدهاند و کمتر درگیر افسردگی شدهاند. آن هم در شرایط و موقعیتی که کاملاً امکان وقوع این مشکلات وجود داشت. طبق آمارها بیکاری در جامعه مهاجر 3 درصد است که بسیار پایین است. حالا ممکن است کار ارزان بکنند و درآمد بالایی نداشته باشند، ولی بیکار نمینشینند. نکته دیگر این است که هرم جمعیتی جامعه مهاجر بشدت جوان است و با جمعیتی جوان و اهل کار مواجهیم.
سختکوشی و استقامت مهاجرین بسیار جالب و دیدنی است و برای هر مشکلی راهحلی پیدا میکنند، مثلاً وقتی در اینجا با محدودیتهای تحصیلی دانشآموزان در مدارس مواجه شدند، مدارس خودگردان را راهاندازی کردند، تا همین دو یا سه سال قبل، در مشهد 20 مدرسه خودگردان وجود داشت. الان یک نمونه همین مدرسه صاحب الزمان(عج) در محله گلشهر مشهد است، جایی کوچک و ساده که 250 دانشآموز در سه شیفت و در همه پایههای تحصیلی، با 50 معلم داوطلب آنجا درس میخوانند. یعنی مهاجرین ظرفیتهای خودشان را به میدان آوردهاند تا بچهها بیسواد نمانند و این یکی از نمونههایی است که نشان میدهد در این محدودیتها توانستهاند خودشان را بازیابی هویتی کنند و در عین سختیها رشد کنند. یا مثلاً در این موج مهاجرت جدید، حداقل یک میلیون مهاجر به ایران آمدند که عمدتاً با ساماندهی خود مهاجرین توانستند در اینجا ساکن شوند و در این زمینهها، تاجران مهاجر، تشکلهای داخلی و خصوصاً هیأتهای آنها نقش مهمی در این ساماندهی داشته است. حتی میتوان گفت: «از ابتدای انقلاب یک سازه اجتماعی قوی که به مهاجرین فرصت بروز و ظهور داده، هیأتهای مذهبی بوده است.» دلیل محوریت یافتن هیأتها شاید این باشد که اولاً آنجا بر یک فضای مشترک شیعی استوار است و برمدار محبت اهلبیت(علیهم السلام) است و جامعه افغانستان نیز بشدت جامعه متدینی است؛ دوماً به دلیل محوریت پیدا کردن سازمان تبلیغات در مجوزدهی، -البته با تأیید اداره اتباع- وجود و تقویت هیأتها با سیاستهای بالادستی آنها نیز سازگارتر است. به همین خاطر شاید بتوان گفت هیأت تنها سازه اجتماعی است که توانسته بیشترین «انسجام اجتماعی» را در جامعه مهاجرین ایجاد کند. البته این هیأتها بطور سنتی و با نگرشهای قومیتی، قبیلهای و منطقهای شکل گرفته است که این از اقتضائات طبیعی رفتار مهاجرین بوده است و با وجود این کارکرد داشته است.
در فضای نخبگانی نیز مهاجرین در زمینه ادبیات و شعر، توانستند در کشور و در همین مشهد جا بازکنند و با کمک حوزه هنری و مجموعههای دیگر، دهها شاعر خوب رشد کردند و شناخته شدند و از ظرفیتشان استفاده شد.
در زمان فعلی که طالبان در افغانستان تسلط پیدا کرده، شرایط بسیار پیچیدهتر شده؛ بهخاطر اینکه از طرفی همه آن فشارها، محدودیتها و مشکلاتی که در ایران دارند و اشاره کردیم همچنان هست و از طرفی دیگر یک بخش بزرگی از مهاجرین که حالا چه شیعه باشند چه غیرشیعه، نسبت به قدرت گرفتن طالبان در افغانستان نگرانند و ناراضیاند و احتمالاً دیگر به فکر برگشتن به کشورشان نیستند.
یک بخش بزرگی از تحصیلکردههای افغانستانی در داخل ایران، در دولت گذشته به افغانستان بازگشتند. چند میلیون نفر آمدند ایران و دوباره بازگشتند. پستهایی گرفتند و شروع کردند به فعالیت. فرصتهایی فراهم شد برای کنشگری، مطالعه، پژوهش، تحقیق، کار هنری، کار رسانهای و چندین زمینه دیگر. خب اینها نیرو میخواست، بخش بزرگی از نیروهای خوب، همین تحصیلکردههای در ایران بودند. همین حالا نزدیک پنجاه درصد دانشجویان خارجی دانشگاههای ایران، افغانستانیها هستند و خب احتمالاً الان دیگر موقعیت در حکومت افغانستان مثل سابق نیست. یعنی اگر تحصیلکردهای هست که درس خوانده، بعضی از آنها دیگر کاملاً دودل شدهاند، به او میگویی: «چرا دودلی؟» میگوید که: «دیگر نمیدانم، شاید بروم اروپا مثلاً دکتری بخوانم؛ نمیدانم، کشور خودم که نمیتوانم برگردم!» یعنی کاملاً ناامید از برگشت هستند و این خودش
قضیه را پیچیدهتر هم کرده.
از طرفی فعالیت امریکاییها روی بدنه نخبگان افغانستانی تأثیر جدی گذاشت و انتظار و گرایش فکری بخش بزرگی از بدنه مهاجرین داخل ایران متأسفانه گرایشهایی است که همسوی با تفکرات انقلابی نیست و علیرغم اینکه ما نیروی انسانی زیادی را تربیت کردیم با امکانات دولت جمهوری اسلامی، ولی بسیاری از اینها در یک جبهه فکری دیگری حضور دارند و لذا تعامل کردن و فعالیتکردن با آنها هم پیچیده شده است.
توسعه همکاریهای مردم-مردم
تقریبا جمعبندی قطعی خود من این است که حوزه مهاجرین از آنجاهایی است که باید «سیاست عملی» از حوزه قانونی و رسمی جلو بیفتد و یعنی بدنه مردمی باید الگوهایی را از همزیستی و تعامل با مهاجرین بتوانند ارائه کنند تا حاکمیت که نگران است، ببیند که اتفاقاً در دل این همزیستی فرصتهای زیادی وجود دارد و این به نظرم رویکرد رو به جلویی است که ما باید داشته باشیم. ما نمیتونیم منتظر اصلاح نگرش حاکمیت باشیم. اینجا از همان جاهایی است که باید جریان مردمی به خط بزند و کارخودش را بکند، البته رُک میگویم: با احتیاط؛ شجاعانه ولی با تدبیر و حزم.
خب پس سیاست اصلی رو به جلو باید سیاست «مردم-مردم» باشد و اتفاقاً این با شرایط هم سازگارتر است. ما اگر میخواهیم کاری کنیم، باید برویم سراغ مردم، کف میدان و تشکلهای فعال که بسیار هم زیاد هستند. ما باید برویم به سمت همکاریهای مردمی.
تربیت انقلابی و توانمندسازی
حالا جمیع ملاحظاتی که گفتیم با همه توصیفات و تحلیلهایی که کردم، باز به نظر من حوزه «تربیت و تربیت انقلابی» میشود اولویت، چون کمبودش جدیتر است. علیرغم اینکه بالاخره ما خیلی از میدانهای عمومی را برای تحصیل و غیره فراهم کردهایم، ولی آن تأثیرگذاری هویتی و انقلابی را بهخصوص نتوانستیم داشته باشیم. لذا اگر کسی باز بخواهد بگوید حالا در گام بعدی چه زمینهای اولویت من باشد؟ میگویم حوزه تربیت جزو اولویتهاست. «خدمت» هم که خب قطعاً جزو اولویتهاست و صادقانه با حفظ کرامت با نگاه به توانمند کردن خودشان، نه اینکه بخواهیم آنها را وابسته کنیم.
فعالیتهای فکری
در حوزه پژوهش هم کارهایی انجام شده ولی اندک است. ما یک خانم ایرانی که در کانادا یا امریکاست پیدا کردیم که چهارسال خودش در گلشهر زندگی کرده بود. پایاننامه کارشناسی ارشدش در کانادا «زیست مهاجران در ایران؛ نمونه موردی گلشهر» بود. پایاننامهاش هم محرمانه است. چهار سال در گلشهر برای خودش کار پژوهشی عمیق میکرده راجع به نوع زیست مهاجرین افغانستانی در ایران. میخواهم بگویم حتی یک پژوهش با این عمق پیدا نکردیم که ما خودمون انجام داده باشیم. دیدیم که اصلاً تعداد پژوهشها و مطالعات حوزه مهاجرین، چه به لحاظ نظری و عمیقتر و چه به لحاظ عینی و توصیفی بسیار اندکاند. خود مهاجرین هم کارهایی دارند انجام میدهند که البته زیاد نیست.
بازنمایی خدمات متقابل مهاجرین
بازنمایی خدمات متقابل مهاجرین و ایرانیها از دیگر موارد مهم است. ما یک بخش بزرگی از کاری که باید بکنیم این است که خود ایرانیها را بتوانیم توجیه کنیم و از منافع و خدماتی که حضور مهاجرین در ایران داشته با خبر کنیم. متأسفانه ما با یک بدبینی عمیق مواجهیم؛ ما هم جزو جامعه ایران هستیم. بیش از پنجاه درصد جامعه ایرانی طبق پژوهشهای مختلف از حضور مهاجرین افغانستانی ناراضی است. در بعضی از محلات در کلانشهرها مثل تهران، 70- 75 درصد مخالفاند. حالا من به تحلیل این کار ندارم. لذا چارهای نداریم و باید ظرفیتها، فرصتها، ارتباطات و خدمات متقابل را نشان دهیم تا اساساً نگرش و گفتمان جامعه ما نسبت به مسأله مهاجرین تغییر کند.