آقای قلنبر برای این بعد جهانی که امام باز کرد دغدغه داشت. سخنان امام به زاویهای از انقلاب را پیش رو قرار میداد که نوع منش و نگاه دوستان به مسائل داخلی و جهانی را تغییر داد، به نحوی که دوستان در همان سنین بیست و بیستوپنجسالگی احساس میکردند مأموریت صدور اندیشه انقلاب را به ملتهای مستضعف و عدالتخواه زیر سلطه بر عهدهدارند، یعنی رشد یافتن دوستان در پناه مکتب امام کاملاً از اظهارنظرهای آنان مشهود بود. شاید بیش از چند ماه هم از پیروزی انقلاب نگذشته بود که چنین نگاهی برای حمایت از مسلمانهای تحت اشغال شوروی سابق وجود داشت، درحالیکه در داخل کشور هماهنگ شدن امور با تحول پیش آمده و سنگاندازیهای ضد انقلاب، تلاش و مجاهدت فراوان را میطلبید همچنین انقلاب از هر سو با ضربههای سنگین مواجه بود. گروه فرقان و ترورهایی که انجام میداد تهدیدهای گروههای مارکسیستی اعم از چریکهای فدایی،کومله دموکرات و همکاری پیدا و پنهان مجاهدین خلق با آنها، تجزیه کشور را با شعارهای سیاسی و قومیتی دنبال میکردند بدین صورت که در استانها با شعارهای دروغین خلق عرب، خلق بلوچ، خلق،ترکمن خلق کرد و... نوعی ازهمگسیختگی در باور ملی ایجاد کنند و ایران را به ایرانستان تبدیل کنند حمید قلنبر واقعاً نسبت به همترازان و هم سن و مهرومومهای خودش دید وسیعتری به این جریانها داشت و از آنها جلوتر بود. اگر بخواهیم تصویری از موقعیت و وضعیت افغانستان آن دوره ترسیم کنیم، باید عرض کنم که گروههای اهل سنت در آنجا در اکثریت بود و شیعیان در اقلیت همین امروز هم در آن جا جمعیت اهل سنت بر جمعیت شیعیان غالب است. بنابراین، خیلی مهم بود که مردم افغانستان هم در قبال کمکرسانی ایران چه موضعی بگیرند و پذیرش داشته باشند یا خیر. در نهایت، طی جلسات متعدد به این جمع بندی رسیدیم که به افغانستان بروم و بررسی چند جانبه را در دستور کار خود قرار بدهیم.
جنبه اول، جمعآوری اطلاعات درباره اوضاع سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و امنیتی افغانستان با حضور در آن موقعیت؛ چون جمعآوری اطلاعات از طریق اخبار و رسانهها با توجه به توسعهنایافتگی رسانهای افغانستان بسیار کار سختی بود. افغانستانی که ما در آن زمان دیدیم صد سال از ایران عقبتر بود و چیزی از انسجام ملی و یکپارچگی در آنجا دیده نمیشد. زیرا حقیقتاً نه مردم با دولت کار داشتند و نه دولت با مردم کار داشت. نوعی زندگی و ارتباطات بسیار ابتدایی فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و حاکمیتی در آن کشور برقرار بود. همچنین دولت در قالب توسعه خدمات میتواند رابطهاش را با ملت به انسجام ملی تبدیل کند.
مردم افغانستان برای تأمین امکانات خدمات آموزشی، آب، برق، راه و حتی امنیت مستقل عمل میکردند و تنها در شهرهای بزرگ نقش دولت مرکزی پررنگ بود. حتی بهندرت خانهای در آنجا پیدا میشد که برق داشته باشد. در کل، امکانات محدودی داشتند. در افغانستان حتی یک مجتهد نبود که احکام و مسائل دینی مردم افغانستان را پاسخگو باشد وسیله نقلیه بیشتر مردم دوچرخه بود و تعداد کمی موتور و خودروهای بسیار قدیمی دیده میشد. افغانستان به لحاظ موقعیت جغرافیایی در کنار سه قدرت بزرگ سیاسی اقتصادی یعنی از یکسو روسیه و از طرف دیگر چین و از طرفی با هند همجوار است. قدرتی مثل جمهوری اسلامی که سابقه دیرینه فرهنگی و اجتماعی و پیوندهای تاریخی با ایران دارد این کشور را در موقعیت ویژه قرار داده است. نبود زیرساختها، محدودیتهای زیادی برای کشاورزی این کشور ایجاد کرده و معادن بسیار غنی شناخته شده و برآوردهای علمی منابع ناشناخته این کشور ثروتی است که افغانستان را میتواند با استحصال منابع به یکی از مهمترین قطبهای اقتصادی و در تعامل با کشورهای منطقه ارتقا دهد. دسترسی نداشتن به دریا میتواند با پیمانهای منطقهای برای این کشور قابلدسترس شود. شوروی سابق نتوانست با کودتا این کشور را تیول خود کند. توسعهنایافتگی زیرساختها و شکل نیافتن رابطه دولت و ملت، انسجام ملی این کشور را دچار مشکل کرده و طمع قدرتها را برای چنگ زدن به ثروت آنها بالا برده بود. ضمن اینکه دولت مرکزی نتوانسته بود برایشان امنیت و آبادانی پایدار ایجاد کند و کلونیهای پراکنده جزیرهای مردم را مستقل از دولت به دفاع از منافع و امنیت شان به صحنه آورده بود. مردم در چنین وضعیتی امکان صادرات محصولات خود و واردات سایر محصولات را نداشتند حتى صادرات مواد مخدر در آن زمان خیلی محدود و کم بود چون جاده و امکان ترابری مناسب فراهم نبود اما بعدها در حمایت مافیای جهانی مواد مخدر، صادرات آن به چهل و حتی دویست برابر رسید و از این نظر این کشور یک قطب فاسد اقتصادی شد. براین اساس شناسایی در صحنه برای ما بسیار مهم بود.
جنبه دوم بررسی وضعیت گروههای مبارز آن جا مثل جمعیت اسلامی و حزب اسلامی بود. در آن جا احزاب مختلفی فعالیت داشتند که برخی از آنها به طور یکدست اهل سنت بودند اما در بعضی احزاب، تفکیکی بین شیعه و سنی وجود نداشت و با همدیگر فعالیت میکردند. برخی از نیروهای اهل مبارزه عضو چندین گروه بودند و کمکهزینهشان را از همه گروهها دریافت میکردند با این اوصاف، گردآوری اطلاعات و درجه اهمیت احزاب در آنجا و قدرت دولت مرکزی برای مقابله با مبارزین برای ما با توجه به کودتای صورت گرفته که رژیم ظاهر شاه آخرین پادشاه افغانستان، رفته و بیرک کارمل آمده بود اهمیت داشت.
جنبه سوم، برآورد نیازهای آموزشی گروههای مبارز افغانستانی بود چون تصور ما از مبارزه در شهر و روستا و با ضد انقلاب محدود به دادههای اطلاعاتی ناقص داخل کشور خودمان بود به خصوص با قضیه جنگهای کردستان و وضعیت کومله و دموکرات، اما واقعیتهای متفاوتی در افغانستان وجود داشتند که باید به آنها آگاهی پیدا میکردیم.
جنبه چهارم تحلیل اوضاع سیاسی افغانستان به لحاظ وضعیت موجود و آینده مطلوب بود تا بر اساس آن، سپاه تصمیم بگیرد چگونه به اوضاع آن جا ورود پیدا کند که برآیند آن، قدرت گرفتن نیروهای مذهبی باشد چون وجود گرایشهایی به مارکسیسم در آن جا سبب شده بود شوروی سابق به حضور در آن جا طمع پیدا کند. لذا باید برای فراهم شدن زمینه ایجاد هستههای مقاومت در آنجا، استعدادهای محلی موجود را شناسایی میکردیم تا در قالب تشکلی خود اتکا بتوانند به صورت مستقل خود را اداره کنند و دستشان از مسائل خالی نباشد.
با این جمع بندی نیاز به تشکیل گروهی از افراد که هم در کارهای عملیاتی و هم در مباحث ایدئولوژیکی و هم در کارهای تدارکاتی بتوانند میداندار باشند، ضروری بود.
من تفألی به قرآن زدم و پاسخ قرآن عزمم را برای رفتن صد چندان کرد. مدت مأموریت ما بیشتر از یک تا چند ماه پیش بینی نشده بود. آقا حمید از من خواست کسی را به او معرفی کنم که بتواند به خصوص در کارهای عملیاتی عهدهدار مسئولیت شود. من آقای تقی ورکش را با نام مستعار عین الله قاسمی که این نام از زمان مبارزات قبل از انقلاب روی او مانده بود، معرفی کردم. بچههای گروه او را آقا عین الله صدا میزدند. او یکی از دوستان ما درگروه توحیدی صف بود. قبل از انقلاب نیز از نیروهای زیده عملیاتی بود و در مأموریتهای مختلف علیه عوامل شاه شرکت کرد. او از نظر جسمی هم بسیار توانمند و هم جوان بسیار شجاعی بود. در جریان پیروزی انقلاب و حملهای که در میدان ارگ به رادیو شده بود و در دستگیری سران رژیم شاه و سپردن به دادگاه انقلاب حضور جدی داشت. او در صحنه دیگری هم توانمندی خود را به خوبی نشان داده بود. او با دوستان به اتاق جنگ ستاد مشترک ارتش رفتند و ژنرالهای آمریکایی را در کنار فرماندهان ایرانیای که در آن اتاق جنگ بنا داشتند کودتایی علیه انقلاب عملیاتی کنند دستگیر کرده و به مدرسه علوی و رفاه آوردند. من با علم بر شجاعت و خلاقیت آقا عین الله گفتم ایشان برای این برنامه فرد مناسبی است. بنابراین آقا حمید گروهی هفت نفره متشکل از تقی ورکش، غلام افراشته حامد عبداللهی، باقر مهدوی، رضا حاج محمدی، سید میرنظام و بنده را فراخوان کرد. بدین ترتیب قرارها را گذاشتیم. خانواده من مطلع نبودند و فقط میدانستند که برای انجام کاری باید به لب مرز بروم. با توضیحات آقای قلنبر درباره وضعیت آن جا، مشخص بود کارما در آن جا کار خطرناکی است لذا ایشان میخواست در خانوادههای ما این آمادگی ذهنی به وجود بیاید که شاید این سفر برگشتی نداشته باشد چون جمهوری اسلامی در آن زمان هنوز بر مرزها اشراف نداشت. بعد هم خود ما از نزدیک دیدیم که اگر جمعیتی از آن سوی مرز به این سو میآمدند یا از این طرف به آن طرف میرفتند کسی نبود که رسیدگی کند. ایران نه سازمان درخور توجهی داشت و نه موانع طبیعی اجازه میداد که بتوانند بر این رفتوآمدها نظارتی اعمال کند حتی ژاندارمری مستقر وجود نداشت که بتواند از گروههایی که میخواستند وارد آن سرزمین بشوند حمایتی بکند لذا آقا حمید از همان ابتدا تأکید کرد اگر با چنین شرایطی آمادگی چنین سفری دارید، عازم بشوید.
حزب حرکت اسلامی افغانستان در مشهد دفتر داشت و آیتالله محمد آصف محسنی قندهاری و همکارانش در آنجا فعالیت داشتند. آقا حمید با آنها تماس گرفت و متوجه شد زمینه مساعد است. ما به دفتر این حزب در مشهد رفتیم. آقا حمید هوشمندانه ارزیابی اولیه را کرده بود و با گروههای اسلامی آنجا از جمله حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار از برادران اهل سنت پشتون و جمعیت اسلامی به رهبری برهان الدین ربانی و گروههای افغانستانی دیگر، هماهنگیهای لازم را انجام داده بود آنها هم اعلام آمادگی کرده بودند. که با گروه ما همکاری کنند؛ گروهی با ویژگی چند بعدی که توانایی انجام کارهای تبلیغاتی آموزشی، تشکیلاتی و عملیاتی را داشته باشد.
بنابراین، ما در روز چهارشنبه چهاردهم ماه مبارک رمضان مصادف با ۲۰ تیر ۵۸ از تهران با قطار راه افتادیم و به مشهد رفتیم با سرهای تراشیده و قیافه افغانستانی، برای شناسنامه و مدارک جعلی در عکاسیهای کنار خیابان عکس گرفتیم که اگر در آن جا دستگیر شدیم، لو نرویم. مسئله تهیه گذرنامه هم مطرح بود که گروهها و احزاب مبارز افغانستانی این کار را انجام دادند. در مشهد برنامه زیارت و توسل هم داشتیم آقا حمید صدای زیبا و لحن دلنشینی داشت و با تلاوت آیات قرآن و شرح خطبههای نهجالبلاغه پیوسته در قالبهای مختلف سعی میکرد آمادگی اطلاعاتی و شرایط روحیمان را برای سفر مهیا ترکند. بعداً متوجه شدیم که برای این سفر، چندان به گذرنامه نیازی نیست و ارتباطات جمعیتها و احزاب برای رفتن ما به داخل افغانستان کفایت میکند تا بتوانیم از طریق گروههای آن جا با مجاهدان افغانستانی ارتباط بگیریم و آنان را در خصوص اهداف سفر توجیه کنیم. سپس با دو سیمرغ عازم تایباد یا طیبات شدیم که در واقع مرز مشترک ما با افغانستان و تقریباً روبه روی هرات.است جمعیت اسلامی در تایباد هم دفتر داشت. چند روزی برای هماهنگیهای لازم در تایباد بودیم افراد گروه ما همه اهل فکر بودند و آقا حمید هم اهل شعر و هم صاحبنظر در مسائل عقیدتی بود یک از توفیقات من در این سفر نوشتن یادداشت روزانه بود.
طی این چند روز من مهارتهای خود درزمینه تاکتیکهای عملیاتی نحوه تهیه چاشنی با مواد دستساز انفجاری آموزش فرمولهای مختلف ساخت مواد انفجاری متعدد، طرز ساخت تله با مواد انفجاری کارخانهای و چگونگی بهرهبرداری از فتیلههای تند سوز و کند سوز و انفجاری را به دیگر اعضای گروه منتقل کردم. در دو هفتهای که برای هماهنگی در تایباد بودیم آقا حمید و رضا حاج محمدی پیگیری میکردند که زمینه و شرایط در افغانستان آماده شود ما از تهران هم تجهیزات مربوط به سفر و مأموریتمان را برده بودیم. همه دوستان کلت داشتند و تعداد کمی فشنگ.
بنده و آقای ورکش مسئول کارهای نظامی بودیم و تعدادی قالب خمیر c۴، انواع فتیله انفجاری چاشنیهای مختلف برای کارهایی مثل قطع لوله تی.ان.تی برای انفجار و منیتور تولید الکتریسیته برای انفجار از راه دور نیز با خود به همراه داشتیم. آقا حمید طی گفتگو و ارسال نامه به آقای حسین فدایی درخواست اقلامی کرد آقای فدایی با تنی چند از بچههای سپاه و سازمان، اقلام و تجهیزات مورد نیاز انقلابیون را با عادی سازی در چند دستگاه خودرو خاور، مینیبوس، پژو و شورلت و خودرو ویژه برخی مأموریتهای ساواک از تهران به تابیاد آوردند. در مسیر عبور از شهرها هر کجا مورد شک و ظن مأموران قرار میگرفتند با ارائه حکم مأموریت و هماهنگی با مسئولان بالاتر رفع مشکل میکردند. آقای فدایی میگفت: فردی که به عنوان راه بلد همراه کاروان ما بود وابسته به یکی از احزاب افغانستان بود احساس کردیم میخواهد امکانات کاروان را برای تحویل به حزب خود هماهنگ کند و ما تدبیرمان بر این بود که هرگونه توزیع امکانات زیر نظر حمید قلنبر برای توزیع بین احزاب مبارز باشد. مشکوک شدن ژاندارمری تایباد حرکت کاروان را به توقف کشید در تماس با سپاه تایباد، گروهی از بچههای سپاه به همراه آقای شاکری خود را به ما رساندند و رفع مانع کرده و مأموریت ما برای تحویل امکانات به گروه به درستی صورت گرفت.»
گروه هشت نفره ما به اتفاق چند نفر از مبارزان افغانستانی از جمله مهندس شریف که بعدها شهید شد و دو نفر راه بلد به نامهای محرم و جمعه خان به سمت مرز راهی شدیم و از آن جا به گروههای مبارز افغانستانی پیوستیم از روستاهای مختلف که رد میشدیم، راه بلدها و مهندس شریف هماهنگیها را انجام میدادند و در خانه دوستان افغانستانی انگور استراحت میکردیم چون ا از ما پذیرایی میشد برخی مواقع در مسیر اگر صلاح نبود وارد خانهها بشویم، در باغهای اطلاعات سریع منتقل میشد. شوروی سابق خوف آن را داشت که انقلاب ایران به افغانستان سرایت کند، به همین دلیل سعی میکرد با کنترل شدید نقاط مرزی مطمئن شود که آیا تحرکاتی از ایران انجام میشود یا خیر. پس با تدابیر امنیتی محل اقامت و استراحت ما متنوع بود یعنی گاهی در باغها بود و گاهی در محیطهای بسته.
جالب اینکه وقتی میخواستیم از مرز عبور کنیم به دنبال مرز میگشتیم و بستری که از آن رد میشدیم، یک رودخانه پراکنده وسط بیابان بود به نام هریرود. ما در مطالعات جغرافیایی مان درباره هریرود اطلاعاتی داشتیم و وقتی به آنجا رفتیم، دیدیم چیزی به نام رودخانه معنا ندارد یعنی از شمال افغانستان آب جاری میشود و در بیابان پخش میشود اما در جایی تخریب خاک بیشتر و در جایی کمتر بود. آب آن هم بسیارکم بود و مدام جاری نبود، پس مسیر مشخصی برایش نبود و هدایت نمیشد و در جاهایی برکههایی به وجود آورده و در جاهایی پخش شده بود اینجا تصور ما تصحیح شد که اصلاً خود ماشین باید از وسط هریرود حرکت کند. کامیونی که ما با آن حرکت کردیم بسیار قدیمی و شاید مربوط به پنجاه سال قبل بود. بدنه کامیون چوبی بود و بیشتر برای حمل گوسفند از آنها استفاده میکردند لذا گنجایش آن چند برابر کامیونهای معمولی بود. همه سوار همین کامیون بودیم و یک عده از مردم عادی افغانستان هم که میخواستند از ایران به کشورشان بروند، سوار آن شدند. حتی بعضی از آنها خانم بودند. حجاب خانمهای آنها حسب فرهنگ بومی افغانستان بسیار پوشیده است، یعنی پارچهای خیمه مانند است که شکافی دارد تا چانه و همچون مخروطی خیمه وار هیکل شان را میپوشاند. آنها این چادر را از بالا سر میکنند و توریهای مخصوصی برای پوشش روی صورت دارد که بسیار پوشیدهتر از حجاب خانمهای ایران است.
کامیون حرکت کرد در بین راه افراد راه بلد اعم از خود راننده و افراد دیگر مکرر از بیراهه میرفتند؛ به دلیل اینکه چراغهای روشنی در بیابان دیده میشد که میگفتند تانک هستند. لذا برای اینکه گرفتار تانکها نشوند یا در معرض دید آنها قرار نگیرند از بیراهههای خطرناک میرفتند واقعا جای تعجب بود که چگونه راننده در آن بیابان تاریک با چراغ خاموش میرفت به همین دلیل حتی یک بار هم راه را گم کرد آقا حمید کاملاً راه بلد بود و مسیر را میشناخت و آرامش داشت و بقیه هم وقتی روحیه او را میدیدند، آرامش پیدا میکردند.
گاهی اوقات کامیون تا حد واژگون شدن به بغل خم میشد یا در گودالهای عمیق میافتاد یا لاستیک آن تا نیمه داخل رملها و ماسهها گیر میکرد در نتیجه مسافران باید پیاده میشدند و کامیون را بلند میکردند تا بتواند دوباره به مسیر خود ادامه بدهد. اوضاع بسیار متزلزلی بود. ما هم لباس افغانستانی پوشیده بودیم و پارچهای را هم که معمولاً افغانستانیها روی شانههایشان میاندازند روی سرمان بسته بودیم تا خاکی که از پشت کامیون در حال حرکت بلند میشد و به صورت لایه ضخیمی روی سرو لباسها میپاشید تنفس مان را دچار مشکل نکند با این حال از شدت پاشیدن گرد و غبار، رنگ لباس کسی مشخص نبود و غبار همه مسافران را پوشانده بود.
در موقعیتی به گروهی از مجاهدان افغانستانی رسیدیم که جلوی کامیون را گرفتند. آقا حمید با مهندس شریف خیلی راحت پیاده شدند و با آن گروه گفت وگو کردند و معلوم شد هماهنگیهایی انجام شده است که مسافران را از راههای بی خطر ببرند. آن گروه مسلح بودند و مسافران نگران میخواستند حریم بگیرند چون با آن موقعیت نا آشنا بودند اما به راحتی با گفت وگو و برقراری ارتباط مسئله حل شد وضعیت پیش آمده برای ما جالب بود چون آقا حمید در افغانستان زندگی نکرده و فقط یک سفر به آن جا رفته بود ولی با همان یک سفر کاملاً بر همه جوانب مسلط بود و با اطمینان حرکت میکرد. راننده و راه بلدها اگر در جایی صلاح میدیدند توقف شود، ماشین میایستاد تا پیاده شوم و آبی به سر و صورت خود بزنیم. توقفگاهها هم معمولاً به این صورت بود؛ چند خانه بسیار محقر خشتی بدون دستشویی در واقع بیابان محل دستشویی شان بود و آب چندانی هم.نبود فقط در طویله و آخور گوسفندها اندکی آب بود. ما بعد از گم شدن چون نیمه شب به توقفگاه رسیدیم از فرط تشنگی از آن آب استفاده کردیم. در آن جا کمی از ما پذیرایی کرده و اعلام کردند صبح برای حرکت آماده باشیم چون در آن تاریکی شب دیگر امکان حرکت نبود وقتی صبح بیدار شدیم متوجه شدیم آن آبی که شب پیش خوردم پر از کرمهای ریز است و آب زیر پای گوسفندها بوده است ولی با آن عطش وحشتناک چارهای جز خوردن آن آب نبود.
بیشتر افراد هم مسیر ما از اهل سنت بودند لذا ما در مسیر و توقفگاهها با نحوه زندگی و فرهنگ مردم دیگری آشنا شدیم حتی با نحوه مراودهها و گفت وگوهایشان. نحوه برقراری ارتباط با اهل سنت هنری میخواست که موجب اختلاف نشود. آقا حمید با بیان جملاتی از امام ده درباره وحدت جهان اسلام و نحوه ارتباط با اهل سنت و روابط مان را تلطیف کرد. امام در قالب توصیههایی به زائران حج فرموده بودند:«در نمازهای مکه و مدينه به ائمه جماعات اهل سنت اقتدا کنید و بعد از نماز هم آن را اعاده نکنید.» این استفتا فقهی در شیوه اجتهاد حضرت امام ه مبنا شد که وقتی خود آقا حمید هم به عنوان امام جماعت میایستاد اهل سنت هم میآمدند و به او اقتدا میکردند! حتی ما مقداری کتاب و عکسهای حضرت امام را نیز به آنها میدادیم حقیقتاً آنان برای حضرت امام و برای انقلاب ما احترام قائل بودند.
اولین جایی که با سران مجاهد افغانستانی جلسه داشتیم، روستای جبرئیل از توابع هرات بود که گفت وگو و تبادل اطلاعات و به روزرسانی،تحلیل حاصل آن بود. افزون بر آن آقا حمید به عنوان سرپرست گروه با سران آنها صحبت کرده و مسائل و مشکلات و اطلاعات شان را ثبت میکرد بدین ترتیب او میتوانست تصویر روشنی از آرایش صحنه افغانستان را به داخل کشور ما انتقال بدهد تا برنامه ریزان در داخل ایران برای کمک به افغانستان، اولاً بدانند در داخل گروههای افغانستانی چه میگذرد و چقدر در مبارزه با رژیم شوروی که حامی ببرک کارمل بود جدی هستند و ثانیاً به چه نوع کمکهایی نیاز دارند. از ویژگیهای افراد روستاهای آنجا این بود که با وجود فقر و نداری شان، واقعاً حق مهمان نوازی را بجا میآوردند و بی دریغ پذیرایی میکردند. همچنین پیرهای روستا به استقبال میآمدند و با همان حداقلهای خود که نان بود یا اگر وضع خوبی داشتند با شوربا از ما پذیرایی میکردند شوریای آنها آبگوشتی به نسبت یک کیلو گوشت و قدری حبوبات در حجم یک سطل بزرگ آب بود که کمی بوی گوشت و چربی میداد و شباهتی به آبگوشت ما نداشت همه دور هم مینـ نشستند و در آن نان خرد میکردند و میخوردند آقا عین اله در بین دوستان چنان با میل و هیجان آن غذا را میخورد که باعث میشد همه ما نیز به وجد بیاییم و غذا را با اشتها و رغبت بیشتر بخوریم.
چای خوردن افغانستانیها نیز برای ما تعجب برانگیز بود چون در قفسههای اتاقهایشان انواع و اقسام قوریها را میدیدیم ابتدا تصور کردیم که شاید قوری فروشی دارند ولی بعد که با چای از ما پذیرایی،کردند نحوه پذیرایی شان اینگونه بود که برای هر فردی یک قوری و یک پیاله میآوردند و چای را باید با پیاله میخوردیم. از دیگر نکات جالب وعدههای غذایی در افغانستان صرف نان و انگور است. افغانستان باغهای انگوری دارد که در دنیا بسیار مرغوب هستند و انگورهای درشت و درخشان و بدون هستهای دارند. عمده غذایشان همین بود؛ طبق از انگورهای پرشده میآوردند و دور هم مینشستند و میخوردند. بچههای گروه هم آن قدر با ولع انگور میخوردند که اصلاً نشان نمیداد در داخل کشور خودمان این نحو پذیراییها سرو غذا محسوب نمیشود. در بین راه به روستایی رسیدیم که تعدادی اسلحه پ.پ.ش3 زیر خاک مخفی کرده بودند. این اسلحه بسیار قدیمی است و در دوران جنگ دوم جهانی برای ارتش شوروی طراحی شده بود که خشابهای بشقاب مانند سنگینی به آن متصل میشد که ظرفیت ۲۰ تا ۷۱ فشنگ را داشت. این اسلحه مانع تحرک عملیاتی بود. ما اسلحه کلاشنیکف و یوزی با خودمان برده بودیم که بسیار برایمان عملیاتی بودند. آنان اسلحههای پ.پ.ش را از زیر خاک درآوردند و روغن کاری کردند تا بشود از آنها استفاده کرد. در مسیر حرکت تا استقرار یافتن در هرات جغرافیای منطقه به نحوی بود که در بعضی قسمتها باید پیاده میرفتیم و ممکن نبود ماشین تردد کند. برای دور ماندن از چشم مخبرهای رژیم ببرک کارمل معمولاً شبها را برای پیاده روی انتخاب کرده و روزها را اغلب در باغهای انگور استراحت میکردیم حساسیت دولت کودتا به گونهای بود که اگر متوجه حضور ایرانیان به همراه مجاهدین میشدند فقط جان این جمع به خطر نمیافتاد بلکه کل روستا را نابود میکردند. گاهی شبها آنچنان هوا سرد میشد که باید پشتبهپشت هم میدادیم که با حرارت بدن همدیگر گرم شویم تا بتوانیم سرما را تحمل کنیم. صبح که بیدار میشدیم بدنهایمان از فرط سرما خشک شده بودند اقا حمید همه را بلند میکرد و ورزش میداد تا هم آمادگی جسمی ما خوب باشد و هم بدن مان از خشکی در بیاید و گرم شوم. برای استحمام کردن نیز جای خاصی نداشتیم و اگر در مسیر، شهر آبی برای آبیاری بود در آن استحمام میکردیم معمولاً نهرها خیلی پرآب نبودند و کمی که آب به هم میخورد، گل آلود میشد. با این حال باید لباسهایمان را با آن میشستیم چون لباس دیگری درکار نبود. یک لباس افغانستانی برتن داشتیم و دستارهایی که روی دوش میانداختیم. ابتدا لیاسها را میشستیم و دستارها را به خودمان میبستیم و منتظر میماندیم تا لباسها کمی خشک بشوند و بتوان آنها را پوشید.
در چنین فضای امنیتی مردم روستا هم از همکاری با چریکها محدودیت و وحشت داشتند. ما هم سعی میکردیم در شب و پنهان از دیدهها حرکت کنیم و معمولاً چند نفر چند متر جلوتر به عنوان پیش رو میرفتند که مسیر را چک کنند. ما از این باغ به آن باغ میرفتیم تا یک مرتبه به خانهای رسیدیم که گفتند محل پذیرایی استراحت و... است. برخی مبارزین افغانستانی به هر جایی که وارد میشدند، به نوعی صاحب اختیار خانههای بزرگ و باغها میشدند چون کار مبارزه انجام میدادند، این حق را برای خودشان قائل بودند. اما ما در فرهنگ خودمان چنین حقی برای خودمان قائل نیستیم که حتی بدون اجازه صاحبخانه در خانه اش را باز کنیم بلکه میزبان باید به استقبال بیاید و رضایت داشته باشد. فاصله فرهنگی ما با افغانستانیها تا این حد بود. منظور از اردوگاه نیز در آن جا این نبود که جایی به عنوان اردوگاه طراحی شده باشد و سالن و تختخوابی داشته باشد بلکه جایی بود که هر کسی در گوشهای از آن مینشست یا استراحت میکرد، برای مثال در اتاقی که نشسته بودیم، جمع چهل پنجاه نفری از مسن ترهای حزب بودند که جنبه پیرسالاری داشتند یک وقت ما متوجه شدیم یکی از افراد آنها که هیکل درشت و قد بلندی داشت بدنش را میخاراند. چند نفر از او پرسیدند: «چرا این قدر بدنت را میخارانی؟» گفت: «نمیدانم چیست.» گفتند: «برو ببین جانوری نباشد.» گفت: «نه، مهم نیست.» خلاصه او را مجبور کردند که برود ببیند چیست. او رفت و دید که یک عقرب بزرگ در شلوارش است. ما شنیده بودیم افغانستانیها واقعاً به لحاظ استقامت و تحمل سختیها در موقعیتهای بسیار سخت بسیار کمهزینه، کمخواب، پرکار و شجاع هستند که این مسئله در آن جا و طول سفر برایمان کاملاً مشهود شد.
قرار ما بر این بود که وقتی به هرات رسیدیم در آن جا افراد شناساییشده آموزش ببینند که بتوانند به عنوان چریک شهری عمل کنند در روزهای قبل از رسیدن به هرات، آقا حمید گفت: «ما باید در هرات عملیات انجام بدهیم تا ترس مردم و مبارزین افغانستانی از رژیم کودتا بریزد.» بنا شد برای تکمیل مأموریت و انجام عملیات راهی هرات شویم که آقاحمید گفت: «وصیتنامههایتان را بنویسید چون قرار است وارد محدودهای شویم که کاملاً حکومت نظامی است و نیروهای دولتی مستقر هستند و گشت دارند. ما هرقدر هم تلاش کنیم که از نظر لباس و چهره خودمان را افغانستانی نشان دهیم کسی که افغانستانی باشد، متوجه میشود ما برای این کشور نیستیم همان گونه که ما افراد غیرایرانی را تشخیص میدهیم» ما هم برای خانوادههایمان وصیتنامه نوشتیم و به دست دوستانی دادیم که پشتیبانی عملیات را عهدهدار بودند.
با تدبیر یکی از کشاورزان افغانستانی که با الاغ به شهر انگور میبرد سلاحهایمان را زیر سبد انگورش پنهان کردیم. او جلوتر رفت و ما بدون اسلحه و فقط با یک کلت، پشت او راه افتادیم قرارمان خانه یکی از حامیان مبارزین در هرات بود شهر هرات برای ما که تا آن روز چنان وضعیتی ندیده بودیم جالب بود همه خیابانهای هرات خاکی بودند و شاید فقط سه چهار خیابان اصلی آسفالت شده داشت در صورتی که هرات دومین شهر پرجمعیت افغانستان بعد از کابل،است مثل اصفهان در بین استانهای ما در هرات لولهکشی آب آشامیدنی نداشتند و برای تهیه آب آشامیدنی باید،سی، چهل پله در آب انباری پایین میرفتند و آب را به صورت دستی میآوردند حتی فاضلاب خانهها در خیابان ریخته میشد! زمانی که ما به هرات رسیدیم بعد از ظهر آن روز من و آقاعین الله تصمیم گرفتیم در شهر برای شناسایی محیط گشتی بزنیم او پیشتر و من به دنبال او در بازار با دوچرخه راه افتادیم، من اسلحه کلتم را با باندکشی به مچ پای خود بسته بودم. همین طور که در خیابان خاکی پا میزدیم و میرفتیم نگاهی به مغازهها نیز میانداختیم که ناگهان دیدم کلتم بازشد و وسط خیابان افتاد دوچرخه را کنار گذاشتم و با آرامش در زیر نگاههای مردم، کلت را در جیب بغل کتم گذاشتم و سوار دوچرخه خودم را به عین الله رساندم. من این کار را بدون هیجان انجام دادم ولی به طور قطع برای آنهایی که این صحنه را دیدند، عادی نبود. در حال گشتزنی در خیابانهای،شهر مسجد جامع شهر اداره اطلاعات پادگان و محلهای مهم برای شناسایی را دیدیم و بعد به محل استقرارمان برگشتیم.
طی مدت حضور در هرات برای جوانان گزینش شده که میخواستند کار تشکیلاتی بکنند، جلسه گذاشتیم با چند هدف اول درباره گروههای مبارز آن جا شناخت پیدا کنیم؛ دوم، امکانات مورد نیازشان را بدانیم؛ سوم به آنها آموزشهای لازم بدهیم؛ چهارم، بدانیم چه کسانی واقعاً مبارزه میکنند و باید تجهیز بشوند و چه کسانی از مبارزه به عنوان ابزار زندگی و معیشت خود استفاده میکنند چون بعضی از افراد گروههای مبارز آن جا سه، چهار کارت عضویت در گروههای مبارز داشتند؛ مثل عضویت در حزب اسلامی، حرکت اسلامی عضویت در جمعیت اسلامی و.... در واقع، با این کارتها برای امرار معاش خود وجهی میگرفتند.
بدین ترتیب کار آموزش و دورههای فشرده تیم عملیات برگزار شد که آنان بتوانند از مواد ساده و موجود در بازار و در دسترس مواد منفجره بسازند. علاوه بر این، کارکردن با اسلحه و آشنایی با انواع تاکتیکها را نیز آموزش دادیم.
در جمع بندی اطلاعات به دست آمده قرار شد در آنجا عملیاتی نیز انجام بشود. طی کارشناساییای که انجام دادیم، متوجه شدیم کابارهای بسیار مفتضح مركز تجمع عوامل رژیم ببرک کارمل بود. یک سینما هم بود که فیلمهای مستهجن به نمایش میگذاشت. یک روحانی خود فروخته وابسته به رژیم هم در آن جا بود که مردم به شدت از او متنفر بودند. بنابراین قرار شد که عملیات روی این سه سوژه متمرکز شود.
تجربهای را ما در ابتدای سفر در تایباد با چند تن از مبارزین افغانستانی راه بلد داشتیم که بیان آن برای آشنا شدن با برخی مبارزین گزافه گوه خالی از لطف نیست. اما نکتهای که ما در تایباد تا هرات درباره راه بلدها، یعنی محرم و جمعه خان متوجه شدیم، غلو و بزرگنماییهای آنها بود مثلاً وقتی از آنها میپرسیدیم که روزی با چند نفر ارتباط دارید، میگفتند ما روزی ۱۰ نفر را فر (اصطلاح افغانستانیها برای حذف فیزیکی) میکنیم؛ یعنی ترور میکردند. ما هم متعجب میماندیم که چطور چنین چیزی امکان دارد در ایران در زمان شاه وقتی قرار بود تروری انجام بشود، کلی کارشناسایی و زحمت میطلبید تا به نتیجه برسد. آن وقت چطور اینها ادعا میکردند ظرف یک روز ۱۰ نفر را ترور میکنند؟! البته چیزی نگذشت که ما هم متوجه شدیم غلو میکنند و بعضی از بزرگنماییهایشان خلاف واقع است.
وقتی پای کار رسیدیم و قرار شد چند عملیات مشترک انجام بدهیم از آنها خواستیم که در این عملیاتها به ما کمک کنند اما نپذیرفتند از آنان دلیل خواستیم، معلوم شد اصلاً تروری انجام ندادهاند و کارهایشان در حد چند تیراندازی با اسلحه بوده است، بنابراین پای کار نیامدند. حالا در هرات با جوانانی روبه رو شدیم که با وجود طی دورههای آموزشی و رسیدن به نقطه عملیات از روحیه کافی برای این اقدام برخوردار نبودند. طی شدن دوره آموزشی با سرعت در زمان کوتاه و هماهنگ نشدن روحیه آنها برای عملیات، میبایست در آزمون و خطاهای کوچکتر عملیاتی به فعلیت لازم میرسید تا در زمان اقدام، مانع همراهی آنان با ما نشود اما در آن مقطع، چون زمان کافی برای طی کردن این فرایند وجود نداشت، آن روز و ساعتی که قرار بود عملیات انجام شود، آنها خود را باختند و اصلاً رمق به دست گرفتن اسلحه نداشتند. وقتی از آنها خواستیم وصیتنامه بنویسند، اصلاً توان نداشتند که قلم به دست بگیرند و بنویسند.
بنابراین عملیات لغو شد ولی اخباری پخش شد مبنی بر اینکه یک گروه چریکی از ایران آمده اند عملیاتی انجام بدهند ما در عمل به این نتیجه رسیدیم که آن فرایند باید به عنوان پیش نیاز عملیاتها طی شود و باید کار نسبتاً طولانی مدتی با آنها انجام دهیم. پس آن شناساییها برای عملیات به کار نیامدند. بنابراین مدتی آنها را به انجام تمرینهای لازم تشویق کردم تا در تیراندازیها و مأموریتهایی که باید انجام میدادند اعتماد به نفس لازم را پیدا کنند.
تجربه دیگری هم با گروهی از مجاهدین جمعیت اسلامی افغانستان داشتیم آنها وقتی شنیده بودند ما از ایران به آنجا آمده ایم پیشنهاد دادند عملیات مشترکی خارج از شهر هرات علیه کاروان نظامی رژیم کودتا به اجرا بگذاریم. ما مسافت طولانی شش، هفت ساعتهای را پیاده طی کردیم تا به یکی از جادههای اصلی بین کابل و هرات رسیدیم. جمعیت مجاهدین در حدود چهل پنجاه نفر بود و ما هم گروه هفت، هشت نفره بودم. بدین ترتیب کار آموزش مواد منفجره دست ساز و مینهای انفجاری به عهده بنده بود. آقا عین الله کار تاکتیک و آموزش اسلحه را به عهده داشت و افراد دیگر هم هدایت مجاهدین را در جاده اصلى و نسبتاً وسیعی به عهده داشتند.
آنها براساس اطلاعات شان برای ما توضیح دادند که آرایش کاروان معمولاً به این شکل است، یک نفربر پیش رو در جلو حرکت میکند و یک نفربر در پس کاروان و در میانه کامیون نفرات و تریلرهای ویژه تانک بر قرار دارند تاکتیک ما این شد که در یک عملیات کمین، نفربر اول و ته ستون را بزنیم و بعد مجاهدین افغانستانی هجوم ببرند و آنان را خلع سلاح کرده و با غنیمت گرفتن امکانات و تسلیحات با ترک محل، عملیات را سریع تمام کنند. وقتی پای کار رسیدیم، آمادگی کامل داشتیم یعنی قالبهای تی.ان.تی را همراه با چاشنی الکتریکی وسط جاده کارگذاشتیم همه چیز آماده بود چراغهای کاروانی که داشت به سمت ما میآمد، معلوم بود.
نیروهای مجاهد نیز پشت درختهای آن منطقه و پشت یک دیوار کمین کرده بودند و نزدیک بود عملیات شروع شود اما از صحبتهای افراد جمعیت اسلامی با هم، سه مطلب را متوجه شدیم؛ اول اینکه اطلاعات به دست آمده توسط افراد جمعیت اسلامی درباره کاروان، ناقص بود. برما معلوم شد آن کاروان با اتخاذ تاکتیک مناسب در جابه جایی نیرو و تجهیزات امکان زدن نفربر پیش رو و پس رو کاروان را از ما میگرفت و پدیده غافلگیری اتفاق نمیافتاد یعنی یک پیش رو داشت که میآمد و شناسایی میکرد و در فاصلهای میایستاد تا بقیه بیایند نه اینکه همه باهم حرکت کنند. دوم اینکه برخی از گروههای افغانستانی رقیب، این عملیات را لو داده بودند. ما از واکنشهای آنان متوجه شدیم که برای انجام عملیات بسیار آشفته هستند.. آقا حمید رفت و با آنها صحبت کرد و متوجه شد که اطلاعات این عملیات لو رفته است.
سوم اینکه کنار آن جاده یک روستای شیعهنشین بود و اگر در آنجا عملیات انجام میشد، پس از عملیات، ما و آن جمع اهل سنت منطقه را ترک میکردیم و بار قضیه روی دوش اهالی روستای شیعهنشین میافتاد و آنها را یکسره قلع و قمع میکردند. به عنایت الهی وقتی متوجه حقیقت ماجرا شدیم که این عملیات ناجوانمردی و جفا به مردم آن روستاست عملیات را لغو کردیم و ادوات نظامی را که کارگذاشته بودم جمع کردیم ولی پشت همان دیوار که منتظر کاروان نظامی بودیم ماندیم تا اگر درگیری ایجاد شد، آمادگی داشته باشیم وقتی که کاروان آمد، از آرایش و تاکتیک حرکت شان فهمیدیم که آنها متوجه هستند ما در کمین هستیم. آقا حمید و آقاعین الله باهم مشورت کردند و به این نتیجه رسیدند که مصلحت نیست در آن جا درگیر شوم و بهتر است از منطقه خارج بشویم و همین اتفاق هم افتاد. بدین ترتیب مجاهدین جمعیت اسلامی هم به شدت ناراحت شدند و ما هم به هرات برگشتیم آقا حمید در جلسه جمع بندی اهداف سفر راه مجاهدت و انقلابی گری را پایداری بر اصول و آموزههای ناب اسلامی برشمرد و روشها را در به کارگیری امکانات و ایجاد تشکیلات مکمل اصول دانست و افزود که راه مبارزه از این طریق امکانپذیر است، والا اگر رستوران یا سینمایی منفجر شود یا پاسگاهی خلع سلاح شود یا ساختمان نیروهای امنیتی هدف حمله قرار گیرد، اصل کار و هدف نهایی نیست بلکه فقط ایجاد فضایی است که مردم متوجه شوند میتوانند اعتراضات خود را نشان دهند و رژیم حاکم آسیبپذیر است.
این نکات عمق بصیرت و تحلیل آقا حمید و بقیه دوستان را نشان میداد. آنان این تحلیلها را به دیگر مبارزان افغانستانی منتقل کردند، به طوری که بعد از بازگشت ما افغانستانیها با درسها و دستاوردهایی که برایشان باقی ماند، مبارزه را ادامه دادند اما در قالب عملیاتهای نظامی اندک و افشاگری فراوان و توزیع اعلامیه علیه رژیم غاصب. آنان در قالب اطلاعیههایی به مردم خود آموزش و تحلیل و خبر میدادند و به این صورت، فضای امنیتی را میشکستند و برای مقابله جرأت پیدا میکردند. به این صورت، عقبه مبارزاتی مردمی را به دنبال برخی از عملیاتهای جزئی نظامی شکل دادند.
در پایان این سفر و در آستانه بازگشت اتفاق دیگری برنامهریزی ما را برای مراجعت گروهی دچار اخلال کرد و آن شناسایی و دستگیری آقا حمید توسط نیروهای امنیتی و اطلاعاتی افغانستان بود. این مسئله باعث شد آقا عین الله در آنجا بماند تا بتواند با کمک مجاهدین افغانستانی راهی برای رهایی او پیدا کنند و جمع بندی ما در چنین شرایطی این بود که برای حفظ دستاوردهای سفر و خالی کردن دست مأموران امنیتی افغانستان به کشور برگردیم.
از سوی دیگر آقا حمید توانست با مجموعه اطلاعات خود درباره افغانستان طی فرایند پیچیده زمانی و رفتاری در مدت بازداشت بازپرسهای روسی را فریب بدهد یعنی وانمود کرد که از مارکسیستهای مخالف جمهوری اسلامی است و چون چهرهاش به کردها شبیه بود توانست آنها را قانع کند که از دست جمهوری اسلامی فرار کرده و به افغانستان آمده است. آنها هم فریب خوردند و تصور کردند که ادعایش واقعیت دارد لذا او را تا مرز ایران رساندند و رهایش کردند بازگشت حمید قلنبر و پیوستن به جمع دوستان به جمع بندی اهداف سفر متناسب با نیازهای دستگاههای مختلف نظام و نهادهای اطلاعاتی مربوطه انجامید. گزارشات تهیهشده برای سپاه و سازمان پایهای شد تا گروههای دیگر از دستاوردهای آن برای مأموریتهای خود بهره بگیرند.
همزمان آقا عین الله بی اطلاع از ترفند تأثیرگذار آقا حمید بازگشتش به طول انجامید و در تصمیمی انقلابی خود حمید قلنبر دیگری شد به این ترتیب که در آن جا ماند و گروهی به نام «حزب الله» افغانستان را تشکیل داد صحبت و ارتباط برقرار کردن با خانواده و بهویژه ظرفیت زنان افغانستانی برای ورود آنان به مبارزه در آن زمان تقریباً ناممکن بود و بسیاری روی این مسئله تعصب داشتند. عین الله با یکی از دوستان تماس گرفت و به او گفت: «خانمت را به اینجا بیاور.» اما همسر آن فرد حاضر نشد برود و برای تأمین این هدف با فراخوان همسر خودش در افغانستان باقی ماند. آنها در آن جا خانهای گرفتند و با ترفندی فوقالعاده سنجیده مخفیگاهی را در زیرزمین خانه طراحی کردند که تمام امکانات تکثیر اعلامیه و تجهیزات عملیاتی و اسلحهها در آن به دور از چشم مأمورین درکمین نشسته باقی ماند احداث این مخفیگاه بدین ترتیب بود که انتهای زیرزمین به فاصله یک متر از دیوار اصلی دیوار جدیدی کشیدند. سپس هیزم ریختند و آتش زدند که دیوارها سیاه بشوند تا معلوم نشود دیوار جدید است و راه دسترسی از اتاقهای بالا برای آن ایجاد کردند در صحنهای نیروهای امنیتی ببرک کارمل آمدند و نیروهای عین الله را محاصره کردند. عین الله چادر زنانه بر سر کرد و به زنان افغانستانی دور و بر خود گفت که هرکدام مشغول کاری بشوند؛ یک نفر شیر گاو را بدوشد و دیگری رخت بشوید. خلاصه سرشان گرم کار باشد که معلوم نشود، نگران و مضطرب هستند. نیروهای امنیتی هرچه جست و جو کردند تا نشانهای از دستگاه تکثیر و وسایل و ابزاری از این دست بیابند، اما شیوه پنهانکاری به کار گرفته شده گمانههای آنها را به خطا برد. مبارزات عین الله و دیگر اعضای گروه هفت نفره ماجراهای فراوان دارد که نشان میدهد انصافاً امام با جوانان این نسل چه کرد که توانستند برای شکلگیری انقلاب افغانستان و آموزش آنان و بسترسازی انقلاب کارهای بزرگی انجام دهند.