فوتبال ایران
11871
مادرم برای اولین قراردادم به باشگاه آمد
شاهرخ بیانی: من گلِ محمدی ِمادرم بودم
روزهای سختی را به دلیل فوت مادرتان پشت سر می گذارید.شنیدیم در دوران فوتبال تان پابه پای شما و شاهین بود.
مادر من مثل تمام مادارن سرزمینم بسیار فداکار بود.زمانی که ما فوتبال مان را شروع کردیم مثل آلان امکانات نبود.حمام نداشتیم،لباسشویی نداشتیم و مادرمان در سرمای زمستان لباس های گلی و کثیف ما را در تشت می شست و روی بخاری های نفتی خشک می کرد.من می خواهم برای اولینمرتبه به یک موضوع مهم اشاره کنم.
بفرمایید.
من جوانان استقلال بودم و از ترس پدرم نمی گفتیم که فوتبال بازی می کنیم. آقای جکیچ مربی وقت استقلال تو یک روز برفی برای تماشای تمرین ما آمد انتخابم کرد و وگفت از فردا بیا سرتمرین بزرگسالان. من باور نمی شد و قبل از تمرین باید می رفتم به دفتر مرکزی باشگاه برای عقد قرارداد. اما کی جرات می کرد به بابام بگوید. بنده خدا مادرم آمد و من در حضور خدابیامرز منصورخان قراردادم را به مبلغ 700 تومان امضا کردم.
پول قابل توجهی بود.
بله، ما آپشن های خوبی هم داشتیم. این که هر بازی که برنده می شدیم و اگر روی نیمکت هم بودیم 500 تومان پاداش می دادند. چند تا رستوران در میدان ونک،بلوارکشاورز و.. هماهنگ کرده بودن که به طور رایگان ناهار و شام بخوریم. ما رختکن داشتیم، لباسشویی داشتیم و مادرم دیگر مجبور نبود لباس های فوتبال ما را داخل تشت بشوید. البته که من غذای خانگی دستپخت مادرم را با هیچ غذایی عوض نمی کردم.
پدرتان دیگر مخالفتی نداشت؟
نه ، خدابیامرز وقتی عکس هایم را در زونامه می دید عشق می کرد.ضمن این که با پاداش هایی که می گرفتم حقوقم دوبرابر گدرم بود.
برادرتان را هم شما به استقلال آوردید؟
بله،ما یک بازی داشتیم با تیم ورزنده که شاهین دفع راست شان بود. قبل از بازی به جکیچ گفتم که شاهین برادرم است و بازی اش را ببیند.بعد از ان بازی جکیج گفت به برادرت بگوید از فردا بیاید سر تمرین استقلال.
باتوجه به اردوی ترکیه تیم نساجی،آخرین مرتبه ای که مادرتان را دیدید چه زمانی بود؟
چه سوال خوبی پرسیدید.بعد از عید امسال بود کهمادرم متوجه کمردرد شدید من شد و به ساری آمد و دو ماه این جا بود. من هم خانه خواهرم بود. انگار قسمت بود که این ماه های آخر را کنار هم باشیم و تمام 50 سال گذشته را مرور کنیم.خدا بیامرز من را طور خاصی دوست داشت و همیشه می گفت شاهرخ گل محمدی من است. مادرم همیشه ساعت 11 شب می خوابید اما آخرین شبی که قرار بود همراه تیم نساجی به ترکیه بروم تا ساعت 2 و نیم شب بیدار ماند و می گفت باید تو را از زیر قرآن رد کنم.قرار بود وقتی برمی گردم همدیگر را باز ببنیم که قسمت نشد،افسوس.اما راضی ایم به رضای خدا و شاکریم که مادرم با عزت رفت و سربار کسی نبود.در همان مسجدی هم مراسم گرفتیم که دوست داشت.
ظاهرا از روز اول این اتفاق ناصرمحمدخانی هم کنارتان بود.
من باید تشکر کنم از تمام عزیزانی که تنهای مان نگذاشتند. از باشگاه نساجی، جناب حدادیان،ساکت الهامی عزیز، کادرفنی، بازیکنان و هواداران نساجی.همچنین از تمام همبازیان، باشگاه استقلال و پرسپولیس هم تشکر می کنم.اما درباره ناصر باید بگویم که ما در تیم ملی نوجوانان تا بزرگسالان هم اتاق بودیم.حتی برای مراسم همسرش به شیراز رفتم. مادر خدابیامرزم خیلی ناصر را دوست داشت و غصه اش را می خورد.ناصر اصلا عضو خانواده ما بود.
انتهای پیام/