مراجعهکننده دختری ۲۱ ساله است. او دانشجوی ترم دوم حسابداری مشغول به تحصیل بود و در خانواده پرجمعیت و به لحاظ اقتصادی ضعیف بزرگ شده بود.
سومین فرزند خانواده و 4 خواهر داشت که یکی در دوران دبیرستان تحصیل میکرد و سه خواهر دیگر ابتدایی و راهنمایی را پشت سر میگذاشتند. پدر و مادرش سواد آنچنانی نداشتند و پدرش بقالی کوچکی داشت که با عرق جبین پول کمی کسب میکرد تا هزینه تحصیل دخترانش را بپردازد. از میان این دختران یک دختر دانشجو است. بسیار باهوش، زیبا و خوش مشرب بوده که همکلاسیهایش برای دوستی با او رقابت میکردند.
روابط اعضای خانوادهاش تعریفی ندارد و رفتار پدر به گونهای بوده که اجرای بیچون و چرای دستوراتش حرف اول را میزده است و توقع رفتارهای عاقلانه وعملکرد خوب در خانه و مدرسه را داشتند، از کودکی توسط پدر و مادرش مورد توجه و محبت قرار نگرفته است و فقط درگیر لقمه نان بودند و مشکلات مالی زیادی داشتند که پدر بشدت خواهان انجام دستورات خود نبودند و لزومی هم برای ارائه دلیل نمیدیدند، باتوجه به این شرایط ایشان فرصتی برای روبه رو شدن و مدیریت چالشهای زندگی را نداشتند. فقدان مهارت اساسی در زندگی شان مشخص است، از جمله مهارتهای ارتباط مؤثر، مهارت حل مسأله و کنترل هیجان فرصت ابراز وجود را نداشتند، سبک زندگی خانوادگی وی خشک و سرد بوده است.
پدیده فرار دختران از منزل یک ناهنجاری اجتماعی است که هرروز از طریق رسانههای جمعی و فردی شاهد چنین پدیدهای هستیم و به طور کلی فرار از منزل گریز از موقعیتی دردناک است به سوی موقعیتی که فرد در آن شرایط بهتری را تصور میکند و احساس خوشایندی به آن دارد و مهمترین عامل در انحراف زنان و دختران جوان خانواده است که میتوانند با رفتارشان در اشتباه کردن فرزندان خود نقش مؤثری داشته باشند که در این مورد میتوان فقر اقتصادی، فقر فرهنگی، اختلافات شدید خانوادگی، وجود شکاف عمیق رفتاری بین والدین و فرزندان و سختگیریهای بیمورد را مشاهده کرد و از عوامل مهم زمینهساز آسیب در موارد، خانواده آشفته است که با کنشها و اختلالات رفتاری نظیر غیرمنطقی بودن، دعوا، تعارض و... مشخص میشود.
اعضای خانواده روابط سردی دارند که فضای خانه را به اضطراب و تنش میکشاند و شرایط حاکم توأم با طرد فرزندان، عدم محبت و بیتوجهی به مسائل آنهاست. فرد به دلیل کمبود محبت و تربیت ناصحیح در مواجهه با یک محبت کاذب اقدام به فرار از منزل کرده است و والدین وی در کانون ارتباطات خانوادگی حضور فعال ندارند و فرزندان به حال خود رها شدهاند و روابط آنها فاقد هر نوع نظارت صحیح میباشد و کارکرد تربیتی و کنترل غیررسمی خانواده تضعیف شده است و آرزوهای بیحد آنومیک فرد شدت یافته و زمینه هنجارشکنی فرد فراهم شده است، خانواده فاقد سرمایه اجتماعی است و نمیتواند به عنوان یک منبع کنترل مانع رفتارهای تند فرزند شود، فرد در چنین خانوادهای با احساس ناکامی و محرومیت، کمبود محبت و خلأ واکنش عاطفی مواجه است، فرد از آزادی و اختیار لازم متناسب با سن و شرایط خویش محروم است و باید نظر والدین را بدون آگاهی از علت آن انجام میداده است و حق اظهار نظر ، دخالت یا تصمیمگیری را نداشته، به خواستههای مادی و معنوی وی توجهی نشده که توانایی و مقاومت فرد را درهم شکسته است، وی نسبت به خانواده خود احساس نارضایتی، تحقیر، تنفر و سرخوردگی میکند زیرا همنوایی با هنجارها و درخواستهای خانواده برای وی سنگین بوده و موجب ایجاد تنفر شده لذا از فرصتی جهت عدم پیروی از هنجارهای خانواده بهره برده است و درصدد بوده با فرار از خانه از این محدودیتها رهایی یابد.