در بخشی از کتاب آمده: «عملیات کربلای یک که شروع شد، دلمان هر لحظه هُری میریخت پایین، نمیگذاشتیم مامان بنشیند پای تلویزیون یا بیاید تشییع جنازه شهدا. از شروع عملیات یک کم گذشته بود. میگفتیم بچهها خط هستند و چند روز دیگر برمیگردند اهواز و زنگ میزنند. ولی خبری نشد تا اینکه....