روزنامهنگار
ثانیه شماری میکرد تا بهمن به خانه بیاید. هوا تاریک شده بود و باید سر میرسید. غذای مورد علاقه او را پخته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. شک نداشت که بهمن آمده است. دسته گلی در دستان بهمن بود؛ به یاد خاطرات گذشته افتاد. چه روزهای خوبی با هم داشتند که خیلی زود رنگ باخته بود. اشک بر
گونه هایش نشست میخواست با یک خبر خوب بهمن را غافلگیر کند.
محبت خاصی در چهره شوهرش میدید. ابتدا احساس کرد این مهربانی از سر دلسوزی است. بهمن وقتی میخواست حرف بزند مکث داشت و صدایش میلرزید. دو سال پیش در چنین روزهایی چه قیل و قالی برپا بود.
وقتى جسد زن جوانی را از اعماق سد کرج بیرون کشیدند و امدادگران اورژانس علت مرگ او را خفگی به خاطر غرق شدن در آب، دانستند هیچ کس تصور نمیکرد او قربانی سرنوشت شومی شده است. مردی با گریه به سر و صورتش میزد.
چرا آخر چرا؟! شراره تنهایم گذاشتی؟ من تو را دوست داشتم حتی بدون بچه!!
طاقت نداشت و به صورت بیهوش روی زمین افتاد مأموران در تماس با شمارههایی که در موبایل بهمن بود پی بردند او و شراره زن و شوهر هستند و برای گردش به سد کرج رفته بودند.
قاضی پرونده با وجود اینکه بررسیهای اولیه نشان میداد وقوع یک حادثه غرق شدگی است از متخصصان پزشکی قانونی تهران خواست با توجه به اینکه مشخص شده است مقتول آشنایی به فن شنا نداشته به معاینات تخصصی دست بزنند.
از سوی دیگر تحقیقات کارآگاهان نشان داد شراره و بهمن بعد از دو سال صاحب بچه نشده بودند و این بین خانوادههای آنان و خودشان اختلاف زیادی به وجود آورده بود.
وقتی ردپایی از یک زن دیگر در زندگی بهمن به دست آمد که مشخص میکرد او به اصرار پدر و مادرش با دختری به نام معصومه قول و قرار عروسی گذاشته بود قاضی پرونده تصمیم گرفت بهمن را تحت بازجویی قرار دهد.
مرد جوان لباس سیاه رنگی به تن کرده بود. وقتی روبه روی قاضی ایستاد گریه میکرد.
- با همسرت اختلاف داشتی؟
- بین من و او و در خلوتمان اختلافی نبود. همدیگر را دوست داشتیم اما نازاییاش باعث شده بود هر دو تحت فشار باشیم که گاهی باعث دلخوری از یکدیگر میشد.
- دلخوری به چه میزان؟
- زیاد نه. من شراره را دوست داشتم و میخواستم با او بمانم حتی بدون بچه!
- پس معصومه خانم کیست؟
- آقای قاضی در خانه ما مادر سالاری است. او به اندازهای اذیتم کرد که ناچار شدم تن به آشنایی با معصومه بدهم. گفتند نباید نسل فامیل ما از بین برود و باید بچهای به دنیا بیاید تا نوه پسری خانه شان باشد.
- معصومه از تو قول عروسی گرفته بود؟
- دروغ بود من به ساز مادرم میرقصیدم.
- یعنی نمیخواستی با معصومه ازدواج کنی؟
- اصلاً . من شراره را دوست داشتم. ببینید سالگرد ازدواجمان هم برای من و هم برای همسرم مهم بود در صورتجلسه مأموران میبینید که همسرم برای آن روز ناهار هم درست کرده بود اما نمیدانم چرا تابع احساساتش شد.
- می دانم که ناهار هم با خودتان برده بودید، شاید تو از کردههایت پشیمان شده بودی؟
- من بدی کرده بودم چند روزمانده به سالگرد ازدواجمان آلبوم عکسها را دیدم و فهمیدم چقدر شراره را دوست دارم. احساساتی شدم و برای عذرخواهی تصمیم گرفتم به گردش برویم.
- در سد کرج چه اتفاقی افتاد؟
- از ماشین پیاده شدیم، حتی شراره از ذوق گریه کرد زیلو را در گوشهای پهن کردیم و وسایلمان را روی آن گذاشتیم همین حین خانوادهای با دو بچه در گوشهای ایستاده بودند و بچهها سنگ داخل آب پرت میکردند، شراره با دیدن آنها به گریه افتاد و از من عذرخواهی کرد از آن لحظه به بعد رفتارهای همسرم عوض شد مدام به گوشهای خیره میشد همه رفته بودند و من و او تنها بودیم او به لبه سد رفت به شوخی گفتم مگر میخواهی شنا کنی او هم گفت: بله!! میدانستم شنا کردن بلد نیست خواستم به سمت من برگردد که ناگهان به حالت شیرجه به پایین پرید وقتی خودم را به محل افتادنش رساندم ارتفاع زیادی زیر پایم بود. او دست و پا میزد من که شنا بلد نبودم ترسیدم فقط فریاد میزدم همین.
قاضی پرونده با مکثی طولانی به صورت بهمن خیره شد. خوب داستانسرایی میکنی تو شراره را کشته ای؟
-امکان ندارد. اصلاً فکرش هم من را اذیت می کند. من این کاره نیستم.
- در حمام خانه تان وان دارید؟
- بله چطور مگه؟!
- آن شب کدام یک به حمام رفتید؟
- من رفته بودم مگر ایرادی دارد؟
- نظریه پزشکی قانونی اعلام کرده که علت اصلی، مرگ وخفگی بر اثر پر شدن آب شهری و لوله کشی و تصفیه خانهای در شش هاست! میدانی این یعنی چه؟
- نمیدانم همه اطلاع دارند خفگیاش بر اثر غرق شدن در آب بود.
- خیر. مرگ شراره در جای دیگری بوده چون که اگر در سد کرج بود آب داخل شش هایش تصفیه شده نبود و املاح نداشت فهمیدی؟
- نمیدانم منظورتان چیست؟
- الان میگویم تو شراره را در وان خانه تان خفه کردهای. صبح با ماشین ات به سد کرج برده و داخل آب انداخته ای. در ضمن پزشکی قانونی اعلام کرده، همسرت باردار بوده است! چرا او را کشتی؟
- وای بر من. آن شب گفت که خبر خوبی دارد اما من کور و کر بودم. ای کاش میگفت و الان من قاتل نبودم.
-شراره را چگونه کشتی؟
- شب قبل از قتل به او گفتم میخواهم طلاقش بدهم. قاطعانه گفت که طلاق نمیگیرد به خاطر همین لحن حرف هایم را عوض کرده و گفتم شوخی کردهام و خواستم آماده رفتن به جاده چالوس شود خیلی خوشحال شد. تصمیم گرفته بودم او را از سر راهم بردارم تا با معصومه ازدواج کنم. مادرم وسوسه ام کرده بود. او همه چیز را آماده کرده بود.
آن شب داخل خانه خیلی زیبا به نظرم رسید شراره فقط میخندید و از من پذیرایی میکرد تا اینکه گفت میخواهد خبر خوبی بدهد. اصلاً تصور نمیکردم به خاطر بارداریاش است.
شنیده بودم دوا و درمان میکند اما امیدی به نتیجهاش نداشتم. طبق نقشهای که کشیده بودم به حمام رفتم. وان را پر کردم بعد بیرون آمدم.
در حال خشک کردن موهایم بودم که از شراره خواستم حمام را تمیز کند. او داخل شد پشت سرش رفتم به شوخی آب بازی راه انداختم تا اینکه سرش را داخل وان کردم و...
از همان شب تا ظهر انداختن جسد داخل سد کرج فقط گریه کردم. هنوز خندههای آخرش را در
کابوس هایم میبینم.