روایت مایر هم نشان میدهد که هرچند اطلاعات مروان کمی زودتر به دست صهیونیستها رسیده است اما مهمترین فرضیه آنها که وقوع جنگ را مشروط به رسیدن بمبافکنهای شوروی میکرده، درهم شکسته و آنان را به کلی ناامید کرده است: «ما نه تنها در وقت مناسب از این جنگ آگاه نشدیم، بلکه باید هم زمان در دو جبهه با دشمنانی میجنگیدیم که چندین سال بود خود را برای این یورش مهیا میکردند. در مقایسه با تجهیزات دشمن ما از نظر پدافندها، تانکها، هواپیماهای جنگی و نیروی نظامی در مرتبه بسیار پایینتری قرار داشتیم و از نظر روحیه نیز وضعیتمان بسیار نامساعد بود. مصیبت ما فقط در چگونگی شروع جنگ نبود، بلکه تعدادی از مفروضات بنیادی ما نیز اشتباه از آب درآمده بود ما احتمال نمیدادیم که جنگ در ماه اکتبر شروع شود و یقین داشتیم که هشدارهای کافی قبل از شروع هر جنگی را دریافت میکنیم همچنین، ایمان داشتیم که میتوانیم جلوی ارتش مصر را قبل از آن که بخواهد از کانال سوئز بگذرد، بگیریم. دیگر سختتر از این نمیشد.»
اما با یا بدون مروان، جنگ اصلاً برای اسرائیل خوب پیش نرفت. در روزهای اول نه تنها مصریها از کانال سوئز گذشتند بلکه توانستند بخش زیادی از صحرای سینا را که در جنگ ششروزه از دست داده بودند، از اشغال اسرائیل خارج کنند. از سوی دیگر، نیروهای سوری هم موفق شدند بلندیهای استراتژیک جولان را به تصرف درآورند. اسرائیل بشدت در موضع ضعف قرار گرفته بود اما جدال امریکا و شوروی از یک سو و میانجیگری سازمان ملل از سوی دیگر، آتشبس را الزامی کرد و نهایتاً در 25 اکتبر با اعلام آتشبس، جنگ به پایان رسید اما دیگر همه چیز در خاورمیانه تغییر کرد درحالی که اشرف مروان در نقطهای پنهان و هنوز مبهم از این تغییر ایستاده بود.