هنر همان اندازه که برای طرح مشکل و ابهام سماجت دارد، متعهد به حل مسأله نیست. هنر مخاطب را وادار به پرسیدن میکند اما موظف نیست که همیشه پرسشی روشن و شفاف هم داشته باشد. هنرمندان در حالی که دیگران مشغول استفاده و لذت از وضع موجودند، به طرح پرسشهای دوراندیشانه و قابل پاسخی میپردازند که برای عبور از وضعیت فعلی ضروری است. گاهی این فاصله از وضع ظاهراً پایدار موجود آنقدر زیاد است که جامعه در ارزشگذاری ـ درست و نادرست ـ و ضرورت عبور موردنظر هنرمند، ناتوان مینماید. پرسشهای ظاهراً ساده گاهی بنیادهای فکری و زیستی بشر را تغییر میدهند تا جایی که عصر تازهای شکل میگیرد. هنر ممکن است با افزایش ترویجی احساسات و میزان ماندگاری، مطالبه و تأثیر پرسشها را بیشتر کرده و راههای عرضه پاسخ را کوتاهتر کند بنابراین همیشه فراتر از عادت و اکتفا به آنچه هست، میاندیشد و میپرسد. به عبارتی، هنر ذاتاً برای پویایی جامعه لازم است چون میپرسد یا زمینه تولید سؤالاتی را فراهم میکند، نه اینکه
چون ـ بلامنازع ـ پاسخ و راهحلهای عملیاتی ارائه دهد.