صفحات
شماره هشت هزار و پانصد و پنجاه و یک - ۲۰ شهریور ۱۴۰۳
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و پانصد و پنجاه و یک - ۲۰ شهریور ۱۴۰۳ - صفحه ۱۰

موانع پنهان «نابرابری فرهنگی و عدم مفاهمه» به روایت سارا شریعتی

مدرک هنری از دانشجو هنرمند نمی‌سازد

هنر در ایران هنوز عرصه‌ای پایتخت‌نشین و نخبه‌گراست

چرا هنوز در جامعه ما عرصه فرهنگ و هنر در انحصار «وارثان» است؟ چرا با وجود دانشگاه‌ها و نهادهای آموزشی پرتعداد، هنوز موفق به توزیع برابر سرمایه‌های فرهنگی نشده‌ایم؟ موانع پنهان دستیابی عموم مردم به فرهنگ و هنر چیست؟ آموزش «جامعه‌شناسی هنر» در ایران به چه مصائبی دچار است؟ دکتر سارا شریعتی، جامعه‌شناس و استاد یار دانشکده علوم‌اجتماعی دانشگاه تهران، که خود از محققان و مدرسان برجسته حوزه جامعه‌شناسی هنر است در مقاله‌ای مفصل در سایت انسان‌شناسی و فرهنگ با عنوان «تأملی در موانع پنهان آموزش جامعه‌شناسی هنر در ایران با تکیه بر جامعه‌شناسی هنر پیر بوردیو» به این دست از پرسش‌ها پاسخ گفته است. به زعم او، هنر در ایران هنوز عرصه‌ای پایتخت‌نشین، نخبه‌گرا، در تملک اقشار مرفه اجتماعی و وارثان سرمایه‌های فرهنگی است و به تعبیر بوردیو، «تئوری استعداد‌ها» هنوز در جامعه ما غالب است: «دلیل بومی‌اش اما چیزی شبیه‌‌ همان نظریه بوردیو بوده و محصول نابرابری موجود در توزیع سرمایه‌های فرهنگی در کشور است و آن هم به دلیل غیبت هنر –تاریخ هنر، رشته‌های هنری و چهره‌های شاخص آن- در نظام آموزشی ماست؛ جامعه‌ای که در کمتر از چند دهه، حجم دانشجویانش چندین و چندبرابر شده اما زیرساخت‌های پایدار برای تأمین فرهنگی این حجم وجود ندارد. در این شرایط، بیشترین ضربه را رشته‌هایی می‌خورند که دیرپاترند، رشته‌هایی که لازمه ورود به آنها آشنایی و مأنوس بودن با فرهنگ آن [رشته] است، رشته‌هایی که غیر کاربردی‌ترند و کمترین رابطه را با بازار کار دارند و در این میان بیش از همه هنر است که شرایطی بغرنج دارد و به «رشته نخبگان» شهره شده است.»

پروانه فردوست
خبرنگار

«جامعه‌شناسی» و «هنر» زوج موفقی نیستند
دکتر سارا شریعتی که «جامعه‌شناسی هنر» پیر بوردیو (مردم شناس فرانسوی) را به عنوان چهارچوب نظری خود در این مقاله برگزیده، در مقدمه بلنددامنش، به دلایل بوردیو در توزیع نابرابر سرمایه‌های فرهنگی اشاره می‌کند و به این نکته می‌پردازد که «چرا اساساً بوردیو «جامعه‌شناسی» و «هنر» را زوج موفقی نمی‌داند؟» او این همزیستی ناموفق را هم به حساب هنر می‌آورد و هم جامعه‌شناسی را مقصر می‌شمارد: «هنر با خاص و جهانی خواندن خود، با میلش به فراروی از تعینات اجتماعی و تاریخی و استعلایی خواندن سرشت زیبایی [نهان در خود]، با جامعه‌شناسی درگیر می‌شود که کارش از آسمان به زمین کشاندن مفاهیم است؛ و از این‌رو تجربه زیست مشترک این دو، تجربه موفقی نیست. در این تجربه ناموفق، جامعه‌شناسی نیز مقصر است؛ از آن رو که اغلب فراموش می‌کند که تولید هنری، خود یک حوزه اجتماعی‌ است که سنت‌ها، قوانین و تاریخ خاص خود را دارد و از خودمختاری نسبی برخوردار است.»
سارا شریعتی این دیدگاه بوردیو را چنین تبیین می‌کند: «از نظر بوردیو، در نتیجه فرآیند تقسیم کار و تفکیک امور، جهان باز و کلان اجتماعی به میدان‌های کوچک بسیاری، از جمله میدان هنری، میدان سیاسی، میدان دانشگاهی، میدان دینی... تقسیم شده است. این جهان‌های کوچک، به شکل خودمختار عمل می‌کنند. هر کدام منافع، مباحث، قوانین و اهداف خاص خود را دارند. هر فردی در آن واحد، عضو میدان‌های بسیاری است و در هر میدانی جایگاهی متفاوت دارد. شرط ورود به هر میدان، آشنایی و تسلط با قوانین داخلی آن است. هنر یکی از این میدان‌هاست. برای ورود به این میدان، باید با فرهنگ آن، زبان و ارزش‌هایش آشنا بود، در غیر این صورت از آن حذف می‌شوی و یا مورد خشونت نمادینش قرار می‌گیری. داشتن «سرمایه فرهنگی» یعنی مدارک و تحصیلات، «سرمایه اجتماعی» به معنای مناسبات و روابط اجتماعی و «سرمایه سمبلیک» همچون نام و نشان و افتخارات، عملاً پیش‌شرط ورود به این میدان است.»
هنر در انحصار «وارثان»
به زعم سارا شریعتی، سیادت میدان‌هایی چون میدان هنر که نیازمند آشنایی با زبان، قوانین و ارزش‌هایش است، به دست «وارثان» یعنی صاحبان سرمایه‌های فرهنگی، سرمایه‌های اجتماعی و سرمایه‌های سمبلیک می‌افتد و آنان که از این سرمایه‌ها محرومند، هرچند که از سرمایه اقتصادی برخوردار باشند، در این میدان مورد «خشونت نمادین» قرار می‌گیرند. بنابراین مدرسه و نهادهای آموزشی، به‌رغم سیاست دموکراتیزاسیون و عمومی و رایگان شدن آموزش برای همه، باز هم به بازتولید نظم و سلطه پیشین می‌پردازند و باز میدان فرهنگ و هنر عملاً در قلمرو «وارثان» باقی می‌ماند. در نتیجه عمومیت این نهاد‌ها عملاً به عمومی شدن فرهنگ و هنر نمی‌انجامد: «دانشجویان رشته هنر، آنان که به تعبیر بوردیو، [اصولا] وارثان این میدان به حساب نمی‌آیند و از سرمایه‌های فرهنگی خانوادگی محرومند، نمی‌توانند با این مفاهیم و این عرصه رابطه درستی برقرار کنند، با فرهنگ لغات این میدان، با قوانین، ارزش‌ها و اهدافش آشنایی ندارند. دانشگاه عملاً توقع داشتن فرهنگی را از دانشجو دارد که خود، آن را تأمین نمی‌کند. در نتیجه اگر فرد پیش از ورود به دانشگاه (به واسطه خانواده و محیط تربیتی‌اش) از این فرهنگ عمومی در زمینه هنری برخوردار بود، موفق می‌شود و اگر نبود، با شکست درسی روبه‌رو می‌شود و هیچ‌گاه قدم به عرصه هنر نخواهد گذاشت.»
 
سهم ناچیز اقشار متوسط از عالم هنر
اما نقد دکتر سارا شریعتی متوجه نهادهای آموزشی و اجتماعی است که کمکی به توزیع عادلانه سرمایه‌های فرهنگی نمی‌کنند: «وقتی هنر در نظام آموزشی ما غایب است، وقتی فرزندان ما طی دوران تحصیل خود با مهم‌ترین نام‌های دنیای هنر، موسیقی، نقاشی، تئا‌تر… آشنا نمی‌شوند و در رسانه‌ها نیز به عنوان یکی دیگر از ابزارهای اجتماعی شدن، هنر در همه سطوح و روایت‌های آن، غربی، شرقی، سنتی و بومی‌اش غایب است، سیاست درست اطلاع‌رسانی درباره برنامه‌های فرهنگی-هنری از جمله تئا‌تر، موزیک، کنسرت و …  وجود ندارد، طبیعی ا‌ست که عملاً عرصه هنر به دست کسانی می‌افتد که در محیط تربیتی و خانوادگی خود به‌طور طبیعی با این میدان آشنا شده‌اند، ذوقِ پرورده دارند و قدرت داوری و حس زیبا‌شناسانه.»اتخاذ چنین رویکردی در «سیاست هنر» باعث می‌شود تا تنها هنرهایی چون «موسیقی عامه‌پسند»، «عکاسی» به عنوان یک هنر متوسط و «سینما» به عنوان یک هنر تصویری ارزان و عامه‌فهم، برای اقشار متوسط و محروم‌تر اجتماعی باقی بماند: «چراکه یا از سرمایه اقتصادی لازم برای دستیابی به دیگر عرصه‌های هنر، که هنر والا می‌نامند، محرومند و یا از سرمایه فرهنگی لازم برای ورود به آن. هنر برای اغلب مردم ما در خانواده، مدرسه، رسانه و... غایب است و اگر تنها در دانشگاه، آموزش «جامعه‌شناسی هنر» را آن‌ هم در مراحل بالای تحصیلی برای دانشجویی که با این حوزه هیچ‌گونه آشنایی ندارد، اجباری کنیم در صورتی که در خانواده، مدرسه، محیط کار و رسانه‌هایش از آن خبری نیست، کنشگر هنر به جای آنکه متکثر شود، یا اسکیزوفرن می‌شود و یا گیج!»

 

بــــرش

وقتی هنر ابزار تشخص طبقاتی می‌شود

در جامعه ما در حوزه فرهنگ و هنر، به دلیل غیبت نهاد آموزشی و غیبت رسانه‌ها در این عرصه، هنوز هم مطمئن‌ترین راه انتقال هنر، خانواده و محیط تربیتی خانوادگی‌ است و تبار‌ها در این انتقال فرهنگی نقش ایفا می‌کنند. در چنین بستری است که برای اقشار مرفه، مصرف کالاهای هنری، استراتژی تمایز اجتماعی می‌شود تا بتوانند خود را از عامه مردم متمایز کنند. در این شرایط، هنر تبدیل به کالایی می‌شود که دکتر سارا شریعتی آن را چنین توصیف می‌کند: «کالایی که می‌توان آن را خرید و به دیوار خانه آویزان کرد، بی‌آنکه با میدان هنر و ارزش‌هایش آشنا بود، بی‌آنکه این مصرف نشان‌دهنده داشتن سرمایه فرهنگی باشد و باز به تعبیر بوردیو به‌‌ همان دور باطل بازتولید مکانیسم و مناسبات سلطه درخواهیم غلتید.» سارا شریعتی از تحلیل‌های خود این نتیجه را می‌گیرد که بین «سرمایه‌ فرهنگی» و «سرمایه ‌اقتصادی» رابطه معناداری وجود دارد. بنابراین اگر در توزیع سرمایه‌های فرهنگی، سیاست سنجیده‌ای نداشته باشیم در توزیع سرمایه‌های اقتصادی هم نتیجه مطلوب را نخواهیم گرفت. او معتقد است میراث فرهنگی و هنری را باید از طریق «آموزش» و «رسانه‌» توزیع کرد تا هنر نه ابزار سلطه پنهان شود و نه ابزار تشخص طبقاتی.

 

جستجو
آرشیو تاریخی