صفحات
شماره هشت هزار و پانصد و پنجاه و هشت - ۲۹ شهریور ۱۴۰۳
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و پانصد و پنجاه و هشت - ۲۹ شهریور ۱۴۰۳ - صفحه ۱۶

فضای مجازی

دلنوشته دختر آلن دلون برای پدرش
آنوشکا دلون، دختر آلن دلون که در فضای مجازی بسیار فعال است به مناسبت درگذشت پدرش که 30 روز از آن می‌گذرد، تصاویر جدیدی از او با متنی احساسی منتشر کرد.
آلن دلون روز هجدهم اوت در خانه خود در دوشی در مرکز ناحیه لوآر در نزدیکی پاریس چشم از جهان فروبست. پس از مرگ او بسیاری از همکارانش یادداشت‌هایی منتشر کردند. ناتالی بی‌که در «داستان ما» ساخته برتران بلیه با آلن دلون همبازی بود، درباره او نوشت: «آلن مرد بسیاردوست داشتنی بود.» یا ملانی مودران که نقش دختر او را در یکی از فیلم‌هایش بازی کرده نوشت: «شما به من اعتماد به نفسی دادید که نداشتم و قدرتی دادید تا بازیگری را ادامه بدهم.»
آنوشکا در جدیدترین یادداشت خود چنین نوشته: «ساعت ۲:۳۰ دقیقه صبح هجدهم ماه اوت ۲۰۲۴…. یک‌ماه بدون تو، و این من را مضطرب می‌کند. یک‌ماه بدون لحظات‌مان. بی‌آنکه دستانم در دستانت باشد و این تا ابد ادامه دارد. یک‌ماه است که هر روز حوالی ظهر دلم پر می‌کشد که با تو تماس بگیرم. مثل هر روز برای مدتی طولانی. اما همه این‌ها مال قبل است...»
«تمام زندگی‌ام دوستت دارم. و همه عمر دلم برایت تنگ خواهد شد…همه عمر جای مردانی مانند تو بااستعداد خالی خواهد ماند.  مردانی واقعی. مردانی که هر آنچه می‌اندیشند، بر زبان می‌آورند. مردانی که به حرفی که می‌زنند، فکر می‌کنند. به حرفشان عمل می‌کنند  و درباره کاری که انجام می‌دهند، حرف می‌زنند، انتخاب‌های درستی دارند، قولشان، قول است. مانند تو. وفادار. حتی اگر وفاداری معنای ناخوشایندی داشته باشد. تو، اولین مرد زندگی من بودی که همه چیز را به من یاد دادی. دیگر چه کسی می‌تواند به من چیزی آموزش بدهد. چه کسی می‌تواند چنین زندگی طولانی داشته باشد.» چه زیبا هجدهم اوت ماه گذشته نوشتند: «دلون نمرده است. او جاودانه شده.»

انتشار تصویری از یک مهربانی
یکی دیگر از مطالبی که در شبکه‌های اجتماعی وایرال شده است، تصویری از خودرویی است که پنجر شده و عده‌ای در اطراف آن برای تعمیر دیده می‌شوند. البته تا این جای ماجرا، مواجهه با چنین اتفاقاتی در حاشیه جاده‌ها چیز عجیبی نیست، منتهی ماجرای این عکس کمی متفاوت است.
یکی از کاربرانی که تصویر مذکور را منتشر کرده در توضیح آن نوشته است: «راننده این ماشین یک زن بوده، همراهش هم معلول جسمی. لاستیک خودروی آنان پنجر می‌شود و یک مأمور راهنمایی و رانندگی که متوجه این اتفاق می‌شود به کمک آنان می‌رود.
اگر این اتفاق در اروپا رخ می‌داد شک ندارم که در اینستاگرام و توئیتر حداقل نصف مردم ایران آن را دست به دست می‌کردند و همگی در وصف انسان‌دوستی‌اش می‌نوشتند!» نکته جالب توجه اینکه به رغم نوشته کنایه‌آمیز این کاربر، مردم به انتشار این تصویر و توضیحات آن واکنش نشان داده‌اند. یکی از کاربران نوشته: «خوشحال هستم که هنوز اخلاق و انسانیت نمرده» فرد دیگری این طور نوشته که: «کاش مسئولان راهنمایی و رانندگی از این مأمور تقدیر کنند.» فرد دیگری گفته: «آن وقت تمام تمرکز برخی این است که بگردند یه مشکلی در داخل کشور را پیدا کنند و فقط در وصف بدی‌اش بنویسند.»

نوشته یامین‌پور درباره نمایش رستم و سهراب
وحید یامین‌پور، مجری و نویسنده با انتشار پوستری از نمایش رستم و سهراب به تجربه خود از تماشای این اثر تئاتری پرداخته است. در بخشی از نوشته او آمده: به تماشای نمایش رستم و سهراب رفته بودم. رفتم برای دیدار با آقای فردوسی. هر بار رستم می‌آمد و با رخش گشتی میزد و بر و بازویی به رخ می‌کشید و می‌رفت. من همچنان چشم می‌چرخاندم به دنبال آقای فردوسی.
مردم با دیدن تهمینه و گرد‌آفرید هورا می‌کشیدند و یک شیطان که گویا نفس لوّامه رستم بود هی می‌آمد و چشم در چشم من می‌ایستاد و لیچار بار رستم می‌کرد... سهراب که به صحنه آمد بغض کردم. دخترکان جوان جیغ کشیدند و دست افشانی کردند؛ نفهمیدم چرا. قیافه سهراب آشنا بود... «نمایش رو به پایان بود؛ رستم وسهراب، پنجه در پنجه، رجز می‌خواندند و می‌جنگیدند. هزاروچهل و چند سال است که جنگ این پدر و پسر روی اعصاب ما ایرانی‌هاست و هزاروچهل و چند سال است که توران، ناخن بهم می‌کشد تا دشنه‌ها زودتر به خون آغشته شود. سهراب به زمین افتاد. صحنه تاریک شد. ناگهان رستم به آقای فردوسی تبدیل شد. دست چپ «دستان» بر پهلوی زخم خورده سهراب بود؛ دست راستش را به سمت من دراز کرد. آقای فردوسی فریاد کشید: «کاش فرزندی در لشکر دشمن نداشتم... بغضم ترکید گریه گریه گریه... مردم هورا کشیدند. آقای فردوسی کاری به کار هیاهوی مردم نداشت راهش را کشید و رفت تا دوباره کی برگردد و از قلب زمان باقی سخن بگوید که چُرت و فراموشی ما را به هم بزند و خاطره‌انگیزد.»

جستجو
آرشیو تاریخی