خلاصه اهالی همه این واحدها با تمام تفاوتهاشون کنار هم زندگی میکنن. مدیر ساختمون هم بدون توجه به این تفاوتها فقط شارژ ماهانهشون رو میگیره. اما مشکل از اونجایی شروع شد که یکی از اهالی طبقه سوم مدیر شد. بعدشم احساس کرد باید تم کریسمس طبقه خودشون رو برای همه طبقهها اجرا کنه. چشمتون روز بد نبینه. یه طبقه شاخ گوزنا رو صاف کردن. خود بابانوئل رو هم سیاه کردن و دف دادن دستش تا «ارباب خودم بز بز قندی» بخونه! جاتون خالی طبقه ما هم گوزنای بابانوئل رو برای شام هیئت قربونی کردن.
این شد که تصمیم گرفتم خودم نامزد بشم و مدیر ساختمون ایران بشم. اما از بد ماجرا همه میگفتن نمیخوان رأی بدن. اصلاً مدیریت ساختمون رو به رسمیت نمیشناختن. طبقه سوم میگفتن پول شارژ ماهیانه ما خرج گوزن و کاج طبقات دیگه شده، پس دیگه رأی نمیدیم. طبقه خودمون ترسیده بودن مدیر بعدی پول گوزنا رو ازشون بگیره. فقط یکی از طبقات رأی میدادن، اونا هم میگفتن اگه نتیجه اونی که ما گفتیم نشد، نتیجه رو قبول نداریم.
من هم تبلیغات چهره به چهره رو شروع کردم. البته با حساب این طبقاتی که من دیدم، اگه فقط واحد خودمون هم بهم رأی میدادن من مدیر میشدم. خوب هم بود. هزینه تبلیغاتم رو میذاشتم برای وقتی مدیر شدم. اون موقع همه هزینه رو برای چسبوندن پوستر کسب و کارِ مُردهشوری خودم و کندن پوستر بقیه میکردم. فوق فوقش از گوشتای گوزنی که توی یخچال احتکار کرده بودم یه شیشلیک هم میدادیم به دوتا در و همسایه. هم ثواب داره هم رأی جمع میکنم. فوقش هم اگه انتخاب نشدم فاکتورش رو براشون میفرستم.
با این حساب اونایی که رأی نمیدادن، داشتن بهم لطف میکردن. راستش رو بخواید اونایی که رأی میدن بیشتر مشکل درست میکنن تا اونایی که انتخابات رو تحریم میکنن. بعد از مدیر شدن که هر کسی که مدیریت من رو به رسمیت نشناسه یا شارژش رو نده چیزی از من کم نمیشه. اون فقط آب و برق و نظافت واحد خودش رو از دست میده و من تبلیغات خودم رو دارم. از همین الآن تبلیغات «مُردهشویی شربتاوغلی و پسران و باجناق کوچیکه» رو روی در و دیوار ساختمون ایران میدیدم. خدا رو چه دیدی. شاید روی خود ساختمون هم دیوارنویسی کردم.
فقط یه مشکل میمونه. اونم عمه خانوم خدابیامرزم هست. میترسم مدیر شدنم تن اون بنده خدا رو تو قبر بلرزونه. این یکی رو با نذر کردن همون گوشتای گوزن یخچال حل کنم دیگه مشکلی نخواهد بود.