رندونه عشقی قرن بیستم

طنزپرداز شهید

مهدی سلیمان‌نژاد       نویسنده و طنز پـــرداز 

 

در یکی از شهرهای لرستان مرد ساده‌دلی در محلمان زندگی می‌کرد. ترس از قشون پهلوی آن‌چنان ابهتی در دلش ایجاد کرده بود که گمان می‌کرد امنیه‌ها همیشه زنده و نامیرایند. وقتی هم که عصبانی می‌شد شروع می‌کرد به«جاویدشاه» گفتن. از وقتی مرگ یکی از نظامیان پهلوی را دیده بود می‌گفت: جاجا امنیه مَمِری! (حتی امنیه می‌میرد!)
الان من می‌خواهم یک طنزپرداز شهید به شما معرفی کنم. لابد شما هم از آن دسته افرادید که در کلاس‌های انگیزشی و مثبت‌اندیشی با سی درصد تخفیف شرکت کرده‌اید و شنیده‌اید که «خنده باعث طول عمر می‌شود. اگر می‌خواهید عمری طولانی داشته باشید حتما بخندید و...» اکنون هم برایتان سوال پیش آمده است که مگر طنزپرداز هم می‌میرد؟ در ذهن شما کسی که طنزپرداز باشد، زندگی شادی دارد چون در کلاس‌های انگیزشی و مثبت‌اندیشی با سی درصد تخفیف، آموخته‌اید که شادی سبب طول عمر می‌شود! الان که من گفتم می‌خواهم طنزپرداز شهیدی را به شما معرفی کنم انگشت به دهان گرفته‌اید و می‌گویید: جاجا طنزپرداز مَمِری (حتی طنزپرداز هم می‌میرد!) باید بگویم بله طنزپرداز هم می‌میرد. اصلاً طنزپرداز وقتی از غصه دق کند آن وقت طنزپرداز است. طنزپرداز، ناراستی را می‌بیند، کامش تلخ و اوقات و رفتارش زهرماری می‌شود اما برای خودش این‌گونه است و برای جامعه، لطیف است. بله طنزپرداز هم می‌میرد و هم می‌تواند شهید بشود. آن‌هم کی و کجا و که و چرا و چگونه و به دست چه کسی؟
سید محمدرضا کردستانی ملقب به «میرزاده عشقی» 20 آذر 1273 اواخر دوران پادشاهی ناصرالدین شاه در همدان به دنیا آمد. دقیقاً 12روز بعد از گل خداداد عزیزی به استرالیا در 8 آذر می‌شود!

 

میرزاده عشقی تا قبل از سن هفت سالگی در مکتب‌خانه قروه به آموختن بوتاکس و تزریق ژل به گونه و لب و لپ و... برای اهالی پرداخت. میرزاده بعد از هفت سالگی و تحصیل در مکتب خانه وارد آموزشگاه‌های «الفت» و «آلیانس» همدان شد. عشقی با آموختن زبان فارسی و فرانسوی مشغول به کاشتن مژه برای اهالی شد و از آن‌جا که حرف «ژ» در زبان فرانسوی کاربرد فراوانی دارد، مشتری‌های زیادی برای کاشت مژه به او مراجعه کردند و میرزاده خسته شد و کار کاشت مژه را رها کرد و به کاشت ناخن و ابرو روی آورد. اما به دلیل خشک‌سالی هیچ‌کدام از ناخن‌هایی که کاشته بود رشد نکردند. ایام تحصیل و حضورش در همدان، چند کشور درنده به جان هم افتاده و اسمش را جنگ جهانی اول گذاشته بودند. میرزاده عشقی حدوداً 15ساله با توصیه پدر، راهی تهران و تقریباً در سن 17سالگی راهی ترکیه شد. بعد از چندسال دوباره به ایران بازگشت و مجوز روزنامه «قرن بیستم» را از وزارت کشاورزی گرفت. شاید هم از وزارت معارف گرفت.
میرزاده عشقی، قلم تیز و بی‌پروایی در نقد افراد و جریان‌ها داشت و همه را از دم «بِن دِرو» درو می‌کرد. به‌حق و ناحق همه را از دم تیغ هجو اشعارش می‌گذراند. اما میرزاده عشقی یک معیار ثابت داشت و آن وطن‌پرستی بود. آیت‌الله مدرس و ملک‌الشعرای بهار، عضو دسته اقلیت مجلس را به بدترین شکل هجو کرد. اشعار میرزاده عشقی را در جمع خانواده نمی‌شود خواند. باید تنهایی و در اتاقی که درش بسته است خوانده شوند. طبع لطیفش مانع برندگی قلم و زبانش نمی‌شد. سید محمدرضا کردستانی (میرزاده عشقی) با تمام وجود به وطن، مردم، فرهنگ و تمدنش عشق می‌ورزید و هرگاه به نتیجه می‌رسید که شخص یا مسئولی قدمی خلاف مصالح کشور برداشته، تند و تیز قلمش را برمی‌داشت و در چشمش فرو می‌کرد. گاهی درست و گاهی غلط و متأثر از تحلیل اشتباه خودش یا مشاوره افراد مغرض. تاثیر سخن را در طنز دیده بود که حتی مجوز روزنامه‌اش، تخصصی در همین حوزه بود.
«آقای میرزا حبیب الله خان در خاتمه استدعا دارم که در جریده‌ی قرن بیستم، نهایت درجه مراقب باشید که مطالب بی‌نزاکت درج نگردد و هرچند که در التزام‌نامه وزارت معارف، فکاهی بودن قرن بیستم را ذکر کرده‌ام حضرتعالی دقت کنید که طبق معمولِ پاره‌یی جراید، فکاهیات بی‌مورد در این جریده ثبت نشود. همچنین درپایان مستدعیاتم خواهش می‌کنم یک کلمه تملق یا مطلبی که بوی چاپلوسی از آن بیاید در این روزنامه ننگارند که خواهم رنجید. قرن بیستم را به شما و شما را به خدا می‌سپارم. میرزاده عشقی»

 

«رستاخیز شهریاران» عشقی را اولین نمایش‌نامه منظوم ایران (اپرا) می‌دانند.
عشقی به قول خودش، پروایی در شکستن اسلوب ادبیات فارسی نداشت. شاید همین جسارتش سبب شد که نیما یوشیج برای اولین بار «افسانه» را به خانه بخت فرستاد و در روزنامه «قرن بیستم» عشقی منتشر کرد.
عمر عشقی کوتاه و فقط ۳۱ سال بود. در این 31 سال اگر رضاخان را هم یک‌سال زودتر به تخت «دیاثت ملی» بنشانیم، پنج حاکم قلدر برای مردم و پخمه برای بیگانگان را دید. ناصرالدین‌شاه، مظفرالدین‌شاه، محمدعلی‌شاه، احمدشاه و رضاپالانی معروف به رضاقلدر کسانی بودند که کام سیدمحمدرضا کردستانی ملقب به میرزاده عشقی را تلخ کرده بودند و برای بیان آن طنزپرداز شد. در دوره نخست‌وزیری رضاخان، گلوله اداره تأمینات نظمیه، ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳ کنار قلبش را درید.
عشقی در مقاله «آرم جمهوری» پوچ بودن این شعار رضاخان را نشان می‌دهد که با زور سلاح دنبال پیاده کردن آن است:
«آرم لغتی‌ست فرانسه که آن را به عربی یعنی زبان کهنه‌پرستها "علامت" و به‌زبان ایرانی‌های قبا سه‌چاکی آن را "نشان" گویند، اصل این لغت به معنی اسلحه است. هر دولت و هر دسته قابل اعتنایی که موفق شود بر یک‌دسته از بشر سوار شده آن‌ها را تسخیر نماید از برای خودش یک نشان و علامت "آرم" ترتیب می‌دهد.»
عشقی کسی بود که او را زودرنج و ناکام و کم‌حوصله می‌دیدند و عمری با آوارگی و مهاجرت و دوری از وطن و فقر زیسته بود. سی هزار نفر از مردم، همراه علمای تهران و نمایندگان و روزنامه‌نگاران و اقلیت مجلس به رهبری مدرس او را از مسجد سپهسالار به سمت ابن بابویه تشییع کردند.

 

عشقی در مقدمه منظومه «به‌نام عشق وطن» پس از اعلان رسمی قرارداد ۱۹۱۹ وثوق الدوله با انگلیس، نوشت: «با عشق وطن مندرجات ذیل را در اینجا ثبت می‌نمایم. شاید بعد از من به یادگار بماند و موجب آمرزش روح من باشد... این قرارداد در ذهن بنده جز یک معامله فروش به انگلستان، طور دیگری تلقی نشده! این است که با اطلاع از این مسئله شب و روز در وحشتم و هرگاه راه می‌روم فرض می‌کنم که روی خاکی قدم برمی‌دارم که تا دیروز مال من بوده و حالا از آن دیگری‌ست... از این‌رو هر لحظه، نفرینی به مرتکب این معامله می‌گفتم. رفت شاه و رفت ملک و رفت تاج و رفت تخت.»  عشقی در شعر «خانه بیگانه» هم این هراس را بیان می‌کند:
امان از خویش را بی‌خانه دیدن
خود اندر خانه بیگانه دیدن
سپس بیگانه بی‌خانمان را
به‌جای خویش صاحب‌خانه دیدن!
میرزاده عشقی پا را فراتر می‌گذارد و در شعر «درد وطن» خط‌ونشان می‌کشد:
تنها منم که گر نشود حکم قتل من؛
حاشا، چنین معاهده امضا نمی‌شود
گر سیل خون ز درو دشت ملک هم
جاری شود معاهده اجرا نمی‌شود
صدای اعتراض عشقی به وثوق الدوله (رئیس الوزرای پشمک وقت) رسید. او هم توبه و گریه شدید کرد! نه! کارت هدیه برای خبرنگاران و اصحاب رسانه‌ای که این فساد را سوت زدند فرستاد! نه. وثوق الدوله اقدام به بازداشت و تبعید مخالفین کرد و میرزاده عشقی را به زندان قلهک انداخت تا کاری به دیاثت سیاسی آن‌ها نداشته باشد. عشقی در زندان خطاب به وثوق الدوله قصیده‌ای بلند سرود:
نگهداری این کشور، اگر ناید ز دست تو
چرا با دست خود بدهی بدست انگلیسانش
من آن گوینده نغزم، که چون موم است در مغزم
جهان هر صورتی خواهم، همی‌سازم نمایانش
کابینه دوساله وثوق الدوله با کارنامه‌ای سرشار از نمره صفر و نفرت عمومی ساقط شد. البته از عدالت دور است همه نمرات کارنامه‌اش صفر نبودند. یک نمره بیست هم داشت که در درس «اصول و روابط دیاثت بین الملل» گرفته بود. قرارداد ۱۹۱۹ به‌ناچار در کابینه فتح‌الله اکبر با حضور مجلس مؤسسان و احمدشاه که نقش مترسک در جالیز را داشت در باغ گلستان فسخ شد.
میرزاده عشقی در چند مقاله با عنوان: «هرکس پول داد برای او باید کار کرد»، «وجدان، عقیده، مسلک موهوم است» الفبای فساد وثوق الدوله و قوام السلطنه را شرح می‌دهد که مشق دلگی کردند و ایمان سیاسی و وجدان را موهوم کردند. نخست وزیری قوام السلطنه اوضاع ایران را بدتر شخم زد. در یک روز جراید مخالف که او را عامل فساد می‌دانستند، توقیف کرد. از جمله روزنامه «قرن بیستم» عشقی.
میرزاده عشقی اوایل نظر مثبتی به «جمهوری» که رضا میرپنج در پی‌اش بود داشت و حتی مدرس و محمدتقی بهار و مجلس وقت را مانع آن می‌دانست و با تمام توان هرچه دشنام می‌دانست را ردیف کرد و در اشعاری تقدیم مجلس و مدرس و باقی مشروطه‌خواهان کرد. عشقی متوجه استبداد جریان سردارسپه شد و تغییر مسیر داد و همراه مبارزات آیت‌الله مدرس شد. ملک‌الشعرای بهار می‌گوید: «عشقی مکرراً با من در این موضوع (جمهوریت ایران، جمهوری قلابی) مجادله می‌کرد و گمان می‌برد که من در مجلس طرفدار این عقیده خواهم بود. بلافاصله پس از افتتاح مجلس پنجم... عشقی از صف رفقای خود جدا شده به‌اتفاق رفقای من داخل خط مبارزه سیاسی گردید و یکی از رشیدترین و پرکارترین دوستان ما به‌شمار آمد...»
 عشقی متوجه مراد رضاپالانی از جمهوری ادعایی‌اش شد. خر استبداد همان خر است و فقط پالانش با عنوان «جمهوری» عوض شده است و رضاقلدر در پی پوشیدن آن است. ترب استبداد قاجار، کنده می‌شود و شلغم استبداد رضاخانی جایگزینش می‌شود. عشقی در نشان دادن تداوم استبداد، در شعر معروف «جمهوری‌نامه» در ابیات مخصوص ضیاءالواعظین می‌گوید:
چه جمهوری عجب دارم من از او
مگر او غافل است از قصد یارو
که می‌خواهند نشیند جای قاجار
همان‌طوری‌که که کرد آن مرد افشار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
در واقعه جمهوری، روز شنبه ۲ فروردین ۱۳۰۳ شمسی در میدان بهارستان هزاران نفر از مردم تهران در مخالفت با جمهوری استبدادی رضاخانی، برای اینکه نمایندگان را همراه خودشان کنند وارد صحن دارالشورای محوطه بهارستان و خیابان‌های مربوط به میدان بهارستان شدند. نمایندگان طرفدار سردارسپه (رضاخان) توسط محمد تدین «رئیس مجلس» سردارسپه را به یاری خواستند. سردارسپه هرچند در طول عمر تباهش در مقابل بیگانگان مانند موش بود، اما در مقابل مردم کشورش مانند شیر می‌غرید و می‌زد و می‌کشت و هیچ پیرزن و پیرمرد و جوانی یارای مقابله با شصت‌تیرش را نداشت. سردار مقتدر سپه همراه نظامیان با سرنیزه و شمشیر به مردم هجوم بردند.
دکتر حسین احیاءالسلطنه (برادر فرج‌الله بهرامی دبیر اعظم) عضو اکثریت مجلس، همان‌طور که عشق به احیای سلطنت استبدادی از لقبش پیداست، به صورت مدرس سیلی زد. عشقی واقعه آن روز را در جمهوری‌نامه چنین روایت می‌کند.
تدین کرد خیلی بی‌حیائی
به یکدم بین افرادش جدائی
فتاد از یک هجوم نابه‌هنجار
از آن سیلی که خورد آن‌مرد دیندار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
از آن سیلی ولایت پر صدا شد
دکاکین بسته و غوغا به‌پا شد
به روز شنبه مجلس کربلا شد
به دولت روی اهل شهر وا شد
که آمد در میان خلق سردار
برای ضرب و شتم و زجر و کشتار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
امیر احمدی که بعدها به‌خاطر کشتار مردم و سران قبایل، معروف به قصاب لرستان شد، با قشونش از غرب کشور برای کمک به رضاخان وارد تهران شد و نمایندگان مجلس از ترس ۹۰ رأی موافق برای رضاخان دادند! امیر احمدی معروف به قصاب لرستان، رضا معروف به شصت‌تیر و قلدر، انصافاً از حق نگذریم «جمهوری» که مؤسسینش اوصاف قصاب و قلدر نداشته باشند جمهوری نیست! میرزاده عشقی درباره نمایندگان اقلیت به رهبری مدرس می‌گوید:
ولیکن چارده مرد مسلم
نترسیدند از توپ دمادم
به آزادی ببستند عهد محکم
اقلیت از ایشان شد فراهم
وطن‌خواهی از ایشان گشت پادار
رضاخان را زبون کردند ازین کار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
عشقی، به زیبایی وابستگی رئیس مجلس، تدین، به انگلیس را در بیت طنز زیر بیان کرده است:
بعد از دوسال خواست «تدین» کند نماز
با فاضلاب حوض سفارت، وضو گرفت
شاید شما هم الان یاد سلبریتی‌ها افتادید که به سفارت انگلیس می‌روند و مراسم احیای شب قدر یا جشن تولد ملکه را شرکت می‌کنند و به کش تنبان سفیر دخیل می‌بندند. بگذریم. کودتای ۱۲۹۹ شمسیِ سید ضیاء و رضا شصت‌تیر (رضاشاه آینده) از مهم‌ترین و تلخ‌ترین حوادث معاصر ایران است. انتقال‌دهنده استبداد از قاجار به پهلوی‌ست. عشقی مدتی به‌خاطر لغو قرارداد ۱۹۱۹ از حامیان سیدضیاء بود اما پسِ پرده را نمی‌دانست که دستور خود انگلیس به سیدضیاء بوده است. سیدضیاء تف تو رو، معتقد بود: «تاریخ سیصد ساله‌ی اخیر نشان داده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر می‌کند. اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی می‌شود. من در تمام مدت زندگی‌ام، ضرر این دوستی را کشیده‌ام تا محو نشوم.» سید ضیاء صراحتاً خود را انگلیسی می‌نامید و به آن افتخار می‌کرد و چندین مقاله تخصصی در «آی.اس.آی» با عنوان «دیاثت‌مدار کیست؟» نوشته است و صاحب کرسی «دیاثت‌مند» در دانشگاه‌های غرب است.
7 تیر ۱۳۰۳ آخرین شماره روزنامه «قرن بیستم» منتشر شد. شماره‌ای که با آن، حکم پایان حیات میرزاده عشقی با دستور رضاخان صادر شد. «جمهوری سوار»، «مظهر جمهوری»، «آرم جمهوری» و «نوحه جمهوری» اشعار و مقالاتی بودند که به بهای جان عشقی منتهی شد.
این طنزپرداز مبارز، پیشتر در شعر «عشق به وطن» پیش‌بینی کرده و وعده داده بود که؛
من آن نیَم که به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک
ای آنکه ذکر عشق تو شام و سحر کنم

 

میرزاده عشقی، شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار تا توانست جسورانه مقابل وثوق الدوله، عاقد قرارداد ۱۹۱۹ و انگلیس ایستاد.
«وای از این مهمان، که پا در خانه ننهاده هنوز
پای صاحب خانه را، از خانه بیرون می‌کند؟!»
قراردادی که استقلال کشور را هدف قرار داده و ایران رسماً مستعمره انگلیس شده بود. میرزاده عشقی  حق داشت تف‌هایش را جمع کند و به صورت وطن‌فروشی بیندازد که این قرارداد را بر کشور ایران تحمیل کرده است. قراردادی که بیشعوری و پلشتی از اول تا آخرش می‌بارید.
قراردادی که ایران، آزادی و اختیار داشتن روابط با دیگر کشورها را از دست داد. قراردادی که رسماً گمرک و تجارت ایران را به دست انگلیس داده بود. وزارت دارایی و وزارت جنگ و نیروی تأمینه، تحت تسلط و اداره مستشاران انگلیس قرار گرفت. انگلیس هم متعهد شده بود خر ایران باشد! نه. متعهد شده بود پدر روسیه را در بیاورد! نه. متعهد شده بود با تشکیل قوای نظامی، انقلابیون و جنبش‌های مردم ایران را سرجایشان بنشاند تا نظم در ایران حاکم شود و مردم بدانند دنیا دست کیست! یعنی در خر بودن این قرارداد نکبت هرچه بگوییم باز حق مطلب ادا نمی‌شود.

 

جستجو
آرشیو تاریخی