درباره آنا آخماتووا به بهانه ترجمه مجموعه کامل اشعارش
شهسوار شعر روس
هنر
103392

آنا آخماتووا یکی از مهمترین شاعران روسیه در قرن بیستم است و نامش در فهرست نهایی نامزدانِ جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۶۵ قرار دارد، که در این مطلب به بهانه ترجمه مجموعه کامل اشعارش به زندگی او پرداختهایم.
حسین مسلم - معاون سردبیر روزنامه ایران: حسرت ندانستن زبان روسی از آن جمله حسرتهایی است که همیشه داغش بر دل من یکی خواهد ماند. حالا میشود حسرت خواندن آثار نویسندگانی چون داستایفسکی یا بولگاکف و... به زبان اصلی را با ترجمههای خوبی که به همت مترجمان توانا- و بیشتر از زبان واسط فرانسه- به دستمان رسیده است، تسلی داده باشیم، اما شعر چه؟ گرچه در شعر نیز معدود مترجمانی داشتهایم که دست بر آتش ترجمه شعر بردهاند و محظوظمان کردهاند، اما این حقیقت را نمیتوان منکر شد که در کلیت خود، شعر هماره بر بلندا بوده و دست ما غالباً کوتاه.
جای تعارفی نیست و میتوانیم مدعی شویم که مترجم اشعار دیگران، خودش نیز دستکم شاعری متوسط باشد و هنگام برگردان شعری از زبان بیگانه، دوباره شعری بسازد؛ منتها به زبان خود (مقصد) و بر اساس شعر اصلی.
در این میان حساب شماری از شاعران روس جداست. گذشته از غنای کمنظیر شعر روسی، سرودههای این شاعران در فضای «تجربه زیسته»ای شبیه به ما زیستهاند؛ شاعرانی از این دست هستند که در نظر ما اهمیتی دوچندان پیدا میکنند. این دسته از شاعران (در این مقال شاعران روس) سوارانی یکهتازند. بدون تردید شعر شاعران این سرزمین سردسیر غنیمتی بوده برای غنیتر شدن گنجینه ادبیات جهان.
باری؛ در این چند خط، نگاه ما به «آنا آخماتووا»ست «آنا»یی که شاهد انتشار چند ترجمه جدید از شعرهایش در نمایشگاه اخیر کتاب بودم و کتابی حجیم همه دفترهای شعر آخماتووا با ترجمه احمد پوری و روشنک آرامش، کتابی هم که با جزئیات تمام به زندگی او و سالهای دشواری پرداخته که نظامی توتالیتر را از سر گذرانده است.
شهسواری بیهمتا
آخماتووا از آن دست زنانی است که وقتی با شخصیت و زندگیاش آشنا میشوی، احترامی عمیق به این بانو در تو رخسار میبندد؛ شخصیتی که موجب میشود وقتی آیزایا برلین، فیلسوف سیاسی نامدار در سال ۱۹۴۵ به شوروی سفر میکند و پای در لنینگراد میگذارد، بلافاصله و پیش از ملاقات هر فرد دیگری، سراغش را بگیرد و آسیمهسر به دیدارش بشتابد. شهبانوی شعر روس، مثل همیشه موقر و آرام، برلین را ساعت ۳ بعدازظهر در آپارتمان محقر، نیمهتاریک و نیمهخالیاش به حضور میپذیرد و این دیدار تقریباً تا ساعت چهار صبح فردا به طول میانجامد.
آخماتووای تحت فشار سالیان در سیستم استالینی و شبهقحطی سالهای جنگ بهسر میبرده، احیاناً طی روزهای پیش از آن، غیر از چای و سیبزمینی آبپز چیزی برای خوردن در خانه نداشته که از میهمان پذیرایی کند، اما سکناتش چنان بزرگوارانه است که انگار این «فقر» است که با بیچارگی در برابر این بانو زانو زده است.
روایت برلین از دیدارش با آخماتووا و پیچش مویی را که در این دیدار و در نگاه و سخن او میبیند، فقط از اعجوبهای چون خود برلین برمیآید؛ جایی که به نرمی خصلتی قابل نقد را از میان بسیار خصایل نیک او پیش روی خواننده میگذارد:«این وارستگی و رهایی از تعلقات و آرامشی که در کلام و رفتار آنا حس میشد، نمیتوانست اعتقادات محکم و قضاوتهای اخلاقیاش را پنهان کند و جای هیچ چون و چرایی نمیگذاشت. روایت او از افراد و زندگی آنها تلفیقی بود از محور اخلاقی شخصیتها، موقعیتها و ایدههای ثابتی که مطلقاً نمیشد او را از قضاوتش دور کرد!»
درست که برلین آسیمهسر به دیدارش میشتابد و در برابر آنا کلاه از سر برمیدارد، اما محو او نمیشود (درست عکس روحیاتی که بسیاریمان داریم.) برلین، ملکه شعر روس را میکاود و به تحلیل زوایای شخصیتش مینشیند:«آخماتووا اعتقاداتی را به زبان میآورد که در واقع پایه و اساس روشنی نداشتند، بیشتر حسی بودند. اما او نه عقلش کم و نه خیالاتی شده بود. اعتقاداتش جزء تصورات به هم پیوستهای بودند درباره زندگی و سرنوشت خودش و حس تعلق به ملتش.»
این برداشت نشان میدهد آخماتووا نیز از میراث تاریخی و البته خانه خرابکن روشنفکران روس مبرا نیست! میراثی که در پیشامشروطه از طریق قفقاز به این سو آمد و سلسلهجنبان سنت روشنفکری ایرانی شد و کم و بیش وارث این نوع از روشنفکری بودهایم. از همین رو است که جهاننگری، روشنفکران نسل ماضی ما را به روشنفکران روس شبیه میکند و متفاوت از روشنفکران غربی. این سنت همان چیزی است که هرتسن، اعجوبه روس، با نگاه تیزبین و کاونده خود بسیاری از وقایع را پیش از رخ دادنشان در روسیه فریاد کرده بود، در نقد نگاه کلی روشنفکران روس گفته بود:«ادعانامهای پیوسته علیه واقعیت پیرامون.»
اما روسها آخماتووا را تکریم میکنند و همواره برایشان تندیس الههای بیبدیل در دهههای وحشت بوده؛ به دیگر سخن مقاومت مسالمتآمیز اما سرسختانهاش در برابر چیزی که سزاوار کشورش و خودش نمیدانست و بر آن بیهیچ ترس و مسامحهای پای میفشرد.
آخماتووا مورد غضب استالین و به تبع، حزب بود. پسر و شوهرش را به مسلخ استالینی برده بودند، درهم شکسته اما به ظاهر آرام بود.
در سال ۱۹۳۹ نگران از وضعیت پسرش میسراید:
هفده ماه گریستم
تا به خانه بازت گردانم
خود را به پای جلاد افکندم.
تو هم پسر منی و هم مایه خوفم
تا وقتی استالین زنده بود، کسی نمیتوانست بدون اجازه رسمی به دیدار آخماتووا برود، دوستانش- به قول خودش، حتی وفادارترینشان- از او فاصله گرفته بودند، کاسهلیسهای رژیم هر انگ و افترایی را که ذهن خیالبافشان اجازه بروز میداد، به او میبستند، از انگ اخلاقی تا جاسوسی و... در شعر «بیقهرمان» سرود:
ده سال تمام زیستم به زیر سایه اسلحه
جرأت نکردم که بنگرم به چپ و راست یک ذره
و پس از من، در هر گام
میکنند لخلخ مفتریان*.
اما فشار سالیان نه از متانتش ذرهای کاست و نه او را به اندک ملاحظهای برای خوشامد صاحبان قدرت واداشت (اگرچه هرگز کسی ندید که در جمع علیه رژیم استالین یا خود او چیزی بگوید) اما همه میدانستند که تمام وجودش، حتی تکتک نفسهایش، در رد رژیم بود. البته بی های و هوی، آرام، نجیب و بسیار فقیر. به قول غلامحسین میرزا صالح، اشعارش بازتاب صادقانه تاریخ مصیبتبار آن سرزمین است. او نماد سرنوشت زن عمیقاً هنرمندی است با تمام دشواریها و تلخیهای زیستن و نوشتن.
*غلامحسین میرزا صالح مدعی شاعری نبود اما از آنجا که مترجمی بسیار گزیدهکار بود در برگردان شعرها در کتاب «سرگذشت آنا آخماتووا» نوشته «ایلین فاینشتاین» نهایت باریکبینی را به خرج داده و ترجمهاش اشعاری بهغایت زیباست (در این مطلب نیز از اشعار میرزا صالح بهره بردهام.) گویی آنا این شعرها را به زبان ما سروده است.
شکست مرگ با شعر
آنا آخماتووا با نام اصلی آنا آندریونا گورنکو (۱۹۶۶- ۱۸۸۹)، شاعر و نویسنده روسی و یکی از بنیانگذاران مکتب شعری آکمئیسم (تعالیگرایی) است. در نوجوانی بود که نام آخماتووا را بر خود نهاد، نامی برگرفته از تبار مادریاش که به تاتاران نسب میبرد. بلند بالا و باریک، پریدهرنگ و شکیل، با چشمانی گود رفته و محزون و چهرهای فکور، به راهبهای میمانست. هیچ شاعری به اندازه آخماتووا سوژه کار نقاشان و عکاسان نبوده است. نیمرخ بیمثالش را همیشه میشد از دماغ پرغرورش بازشناخت.
کسانی که میدیدندش تحتتأثیر رفتار شاهوار پرصلابتش قرار میگرفتند و با تجسم او در پوشاکی ژنده و ژولیده و توأم با تنگدستی در واپسین ایام عمرش حیرت میکردند که چون پاریایی (افرادی محروم از تمام حقوق فردی و اجتماعی) در رژیم استالین میزیست. بنمایههای اشعار آخماتووا را گذر زمان، خاطرات و یادبودهای گذشته، سرنوشت زن هنرمند و دشواریها و تلخیهای زیستن و نوشتن در زیر سایه استالینیسم تشکیل میدهد.
از میان شاعران سده بیستم روسیه، هیچ یک چون آنا آخماتووا ندای مظلومیت مردمان کشورش را بیپرده سر نداد. حکایت زندگی او بازتاب صادقانه تاریخ مصیبتبار روس و شور برگرفته از آن برای سرودن شعر است. او از تمام شاعران روس، حتی ماندلشتام و تسوتایوا که استالین عذابشان داد، در ابراز شهامت و شهادت پرآوازهتر است. ایلین فاینشتاین، شاعر و نویسنده و زندگینامهنگار بریتانیایی که زندگینامههایی درباره الکساندر پوشکین، مارینا تسوتایوا و دی. اچ. لارنس نوشته، در کتاب «سرگذشت آنا آخماتووا» زندگی او را به نگارش درآورده است.
انتشارات مازیار چاپ اول این کتاب را سال ۱۳۸۶ با ترجمه زندهیاد غلامحسین میرزا صالح منتشر کرد. میرزا صالح پیشگفتاری را که برای کتاب نوشته اینگونه خاتمه داده است:«آخماتووا شعر و شاعری را «دادوستد مقدس ما» مینامید و کلامی که سبب شکست مرگ میشود.»
ایران آنلاینانتهای پیام/