روایتی از امداد برای امید در دل آوار و آتش؛

جان بخشیدن به زندگی در یک ساعت/ معجزه نجات

جامعه

106187
جان بخشیدن به زندگی در یک ساعت/ معجزه نجات

مردم را دیدیم که روی ویرانه‌ها در حال جست‌وجوی افراد زیر آوار بودند، اگر آنها را از آن محدوده خارج نمی‌کردیم، علاوه بر سه نفری که زیر آوار بودند، تعداد دیگری نیز جان خود را از دست می‌دادند.

ایران آنلاین: جنگ همیشه ویرانی و آوارگی به همراه دارد، داری زندگی عادی خود را پیش می بری اما به ناگاه صدایی مهیب و به دنبال آن انفجاری خانمانسوز بر سر زندگیت فرود می آید و خروارها خاک و مصیبت بر سرت می ریزد، دنیایت سیاه می شود، گیج و مات به اطراف نگاه می کنی که چه خبر شده؟ انگار برای لحظه ای روح از بدنت جدا می شود، بعد از دقایقی به خود می آیی تازه می فهمی که چه بلایی به سرت آمده است، جنگ شده است، همانی که همه چیز را زیر و رو و دنیایت را تیره و تار می کند.

به گزارش ایرنا، همه جا پر می شود از خبرها و روایات مختلف از جنگ، نباید به جنگ مانند خبر نگاه کرد، بلکه گلوله‌ها و توپ هایی است که به سوی افراد بی گناهی شلیک می شود که پر از امید به زندگی و آرزوهای زیبا هستند، نمی خواهند بمیرند اما ناخواسته زیر خراورها خاک گرفتار می شوند خاکی که نتیجه قدرت نمایی افرادی است که بویی از انسانیت نبرده اند و خود را مرکز دنیا می دانند، در این لحظات دردهایت بزرگ تر می شود.

دخترک با موهای بافته در کنار عروسک هایش انتظار پدر را می کشد تا برایش آبنبات بیاورد، در آغوشش بگیرد و خودش را برای بابا لوس کند، اما پدر با موهای خونین دختر شیرینش روبرو می شود، خونی که قرار بود حالا حالاها در رگ های دختر جاری باشد و به او زندگی ببخشد، درس بخواند، دانشگاه برود و در لباس سفید عروس گام در مسیر سرنوشت بگذارد، دردی در جانش می پیچد که قابل وصف نیست، جنگ همیشه خانه خراب کن است، به هر بهانه ای هم که آغاز شود باز هم زمین را آکنده از درد و تباهی می کند.

وقتی به پشت سرت نگاه می کنی کوه هایی از خاک، سنگ، سیمان و در و پنجره های مچاله شده ای می بینی که زمانی مامن خانواده ای شاد و پرامید بود ، اما امروز یک موشک دقیقا وسط این آرزوها فرود آمد و همه آن رویاهای زیبا را آوار کرد، مادر در آشپزخانه مشغول آشپزی برای خانواده بود که به ناگاه صدایی مهیب بر سرش آوار شد دیگر چیزی نفهمید تنها فکری که در آن لحظات از ذهنش گذشت اینکه فرزندش که چند متر آنطرف تر مشغول بازی بود چه بر سرش آمده، دنیا تیره و تار شد، در جای خود بی حرکت ماند و روحش به جولان در اطرافش پرداخت، دیگر امیدی نیست، همه چیز تمام شد، در دل فرزندش را به خدا می سپارد و خود را رها می کند.

چند مدت در این شرایط باقی مانده نمی داند اما ناگهان کورسویی از زیر خروارها خاک به چشم می رسد، صداهایی مبهم که گویی از دنیایی دیگر به گوشش می آیند، صدایی مردانه و استوار و در عین حال پر از مهر و امید می گوید نگران نباشید ما آمدیم، به شما رسیدیم.

اینها چه کسانی هستند؟ یعنی مرده و فرشتگان در دنیای دیگر به استقبالش آمده اند؟ کمی که می گذرد می فهمد که در همین دنیا است، مغزش مانند عقربه های ساعتی که از دنده خارج شده به سرعت می چرخد و می چرخد تا بتواند موقعیت خود را بفهمد، چشمانش را چند بار می بندد و باز می کند؛ سایه هایی را می بیند که با تقلای بسیار اما امید سعی دارند به او برسند، اینها امدادگران هلال احمر یا همان فرشته های زمینی هستند.

نگران نباشید ما شما را نجات می دهیم، می توانید حرکت کنید؟ کدام قسمت بدنتان درد بیشتری احساس می کنید، اما او فقط درد قلبش را حس می کند اینکه جگر گوشه اش چه شده، بچه ام کجاست؛ او را پیدا کنید ؛ خواهش می کنم، طفل کوچکی است که تحمل این همه فشار را ندارد، آنها دلداری می دهند که نگران نباشید ما این جا هستیم که از دردتان کم کنیم، کودکتان را هم نجات می دهیم.

بعد از تقلای بسیار مادر از زیر خاک خانه خودش که روزهای متمادی شاهد شادی ها، دردها، خوشی ها و ناخوشی هایش بود بیرون کشیده می شود، به تلی از خاک نگاه می کند، دل پیچه می گیرد که کودکش چه شده؟ می بیند که امدادگران با چه مهارت و شجاعتی به دنبال روزنه ای برای نجات کودک هستند؛ در دل دعایشان می کند و پیش خود می گوید خدا را شکر که روی زمین هم فرشته هست، در همین حین کودک را بر روی دستان یکی از این فرشته ها می بیند؛ زخمی شده ، جانی برایش نمانده اما زنده است. دوباره می گوید خدا را شکر که روی زمین هم فرشته هست.

امدادگران هلال احمر انسان هایی هستند که زندگی خود را وقف مردم می کنند، در زمان خطر بدون کوچکترین تعلل خود را به دل حادثه می زنند تا فرد گرفتاری را نجات دهند، لحظات پر استرسی دارند اما نمی گذارند که ترس و استرس بر آنها غلبه کند؛ در میان دود و آتش پیش می روند تا جانی را نجات دهند.

امیر مومنی یکی از این امدادگران است که از دقایق پر استرس نجات در میان آوار و آتش می‌گوید، او با روحیه‌ای مثال‌زدنی، به دیگران امدادگران روحیه می‌دهد تا آماده خدمت‌رسانی به مردم باشند، او با افتخار می‌گوید: هلال احمر در این صحنه‌ها به معنای واقعی می‌درخشد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی جمعیت هلال احمر؛ در دل آوار و شعله‌های آتش، آنجا که امید به تاریکی می‌گراید، مردانی از جنس ایثار، جان به کف گرفتند تا معجزه نجات را به چشم بیاورند، امیر مومنی، رئیس هیات نجات غریق و غواصی رشت و عضو تیم واکنش سریع گیلان، یکی از همین قهرمانان گمنام است؛ کسی که از ۱۲ سالگی زندگی‌اش را وقف هلال احمر کرده و در هر بحرانی، از زلزله بم و کرمانشاه تا نجات ده‌ها نفر از دل امواج، حضوری پررنگ داشته است.

این بار، او روایتی تکان‌دهنده از چند روز پر التهاب در تهران دارد؛ داستانی از نبردی نفس‌گیر با آوار و زمان، جایی که هر ثانیه می‌توانست به قیمت جان‌ها تمام شود و در این میان، صدای یک امدادگر، معجزه شد. امیر مومنی، از جمله قهرمانانی است که در لحظات بحرانی، جان خود را به خطر می‌اندازند تا مرهمی‌بر زخم‌های مردم باشد، این بار، روایت او از حضورش در صحنه یکی از سخت‌ترین و حساس‌ترین ماموریت‌هایش در تهران است.

لحظه‌های آغازین بحران

امیر با صدایی پر از حس مسئولیت و تعهد می‌گوید: «از همان دقایق اولیه، به سرعت از رشت به سمت تهران اعزام شدیم، یک تیم ۱۱ نفره واکنش سریع به همراه یک تیم آنست (سگ‌های زنده‌یاب) و دو خودروی سواری مجهز به تجهیزات کامل، به تهران رسیدیم.»

او به سرعت عمل و آمادگی بالای تیمش اشاره می‌کند و می‌افزاید که کمی‌ بعد، تیم دوم نیز به آنها ملحق شد و تعدادشان به ۴۰ نفر رسید، این سرعت عمل نشان‌دهنده اهمیت زمان در عملیات‌های نجات و تعهد بالای نیروهای امدادی است.

معجزه نجات

مومنی با هیجانی خاص، به لحظه‌ای فراموش‌نشدنی اشاره می‌کند: «از روز اول که موشک را زدند، خیلی زود خود را به تهران رساندیم.» این جمله، گویای اوج رشادت و مهارت تیم اوست، او توضیح می‌دهد که چگونه با کمک تیم آنست، عملیات آواربرداری را در ساختمانی فروریخته در تهران، آغاز کردند و علاوه بر نجات جان‌ها، پیکرهای شهدا را نیز با احترام از داخل ساختمان خارج کردند.

تیم او چهار شبانه‌روز بی‌وقفه در مناطق ۱۹ و ۲۰ و ۲ تهران مشغول فعالیت بود.

مومنی تاکید می‌کند: «شبانه روز در محل‌های آواربرداری حضور داشتیم، سرتیم اعلام می‌کرد و آدرس می‌داد و ما به صحنه می‌رفتیم و آنجا را پاکسازی می‌کردیم.» این تلاش بی‌وقفه، حتی مورد تقدیر دبیرکل نیز قرار گرفت، او با افتخار می‌گوید که در این چند روز، توانستند سه نفر را زنده از زیر آوار خارج کنند و ۱۶ پیکر را نیز پیدا کنند.

خطرآفرینی مردم و امدادگران در دل آوار

صحبت از نجات سه نفر، او را به یاد صحنه‌های دلهره‌آوری می‌اندازد: «اگر بچه‌های امدادگر آنجا نبودند، آن سه نفر جان خود را از دست می‌دادند، وقتی به آن ساختمان رسیدیم، مردم را دیدیم که روی آوار در حال جست‌وجوی افراد زیر آوار بودند، اگر آنها را از آن محدوده خارج نمی‌کردیم، علاوه بر سه نفری که زیر آوار بودند، مردم نیز جان خود را از دست می‌دادند، چون مردم به دنبال صدای زیر آوار بودند که بتوانند خودشان آنها را نجات دهند، در صورتی که هر لحظه امکان داشت، دوباره آوار بریزد، از طرفی زیر آوار آتش نیز وجود داشت.»

این قسمت از صحبت‌های مومنی، نشان‌دهنده خطر دوچندانی است که هم جان مردم کنجکاو و هم جان امدادگران را تهدید می‌کرد، او به همراه امدادگران دیگر، با مهارت و شجاعت تمام، ابتدا منطقه را تخلیه کردند و سپس با استفاده از تکنیک “شمعک‌گذاری”، آجرها و سنگ‌ها و آهن را تک تک بیرون کشیدند.

جان دادن به زندگی در یک ساعت

مومنی جزئیات لحظه نجات سه نفر را با دقت شرح می‌دهد: «آنجا یک شرکت بود، یکی از آقایان، روی صندلی مانده و پایش زیر آوار بود، درواقع آن زیر آوار دو طبقه از ساختمان بودند، این ماموریت برای ما هم خطرناک بود، با این حال در یک ساعت تا وقتی ابزار برسد، توانستیم آن سه نفر را نجات دهیم، اگر ما نبودیم، کم کم با حجم مردمی‌که روی آوار بودند، آوار به پایین می‌رسید و آنها جان خود را از دست می‌دادند.»

او ادامه می‌دهد: «یکی از همکاران که جثه ریزی دارد، ابتدا به داخل رفت، بعد من رفتم، آنجا ایمنی را تامین کردیم، دستگاه اکسیژن وصل کردیم، بعد از آن توانستیم، آن سه نفر که دو آقا و یک خانم بودند را زنده از آنجا خارج کنیم، لحظات بسیار حساسی بود، آن خانم دورتر بود و وقتی از تونل به پایین دسترسی پیدا کردیم، از طریق صدای فریاد آن خانم، توانستیم او را هم پیدا کرده و نجاتش دهیم.» این روایت، تصویری زنده از صحنه عملیات، خطرات و البته شیرینی نجات را به نمایش می‌گذارد.

معجزه صدا و انگیزه ادامه راه

مومنی به یکی از شیرین‌ترین لحظات این ماموریتش اشاره می‌کند: «همان خانم که زیر آوار بود، وقتی نجات پیدا کرد به ما گفت تصور می‌کردم هیچوقت از زیر آوار بیرون نمی‌آیم. می‌گفت با خودم گفتم دیگر چشمم نور را نمی‌بیند.

ولی وقتی در میان تاریکی صدای شما را شنیدم و این یک معجزه بود.» این کلمات، برای مومنی و همکارانش، انگیزه‌ای وصف‌ناپذیر برای ادامه راه است: «همین مسائل به ما انگیزه می‌دهد که بتوانیم جلو برویم و در این شرایط بحرانی کار کنیم.

عشق به خدمت و مبارزه با ترس

امیر مومنی در ادامه صحبت‌هایش، به ریشه‌های عشقش به امدادگری اشاره می‌کند: «من از ۱۲ سالگی در هلال احمر هستم. به لطف دکتر کولیوند شرکتی شده‌ام. درجه ایثار دارم و در بحران‌های مختلف خدمت‌رسانی کرده‌ام.» او اشاره می‌کند که این حادثه خاص، بسیار نادر و پراسترس بود: «ولی این اتفاق واقعا استرس‌زا است و در واقع جانمان را کف دستمان گذاشته‌ایم.» او به آموزش‌های هلال احمر اشاره می‌کند که به آنها یاد داده‌اند در کنار مردم باشند و آنها را نجات دهند. اما در عین حال، به ترس خود نیز تاکید می‌کند: «خودم یک مقدار ترس داشتم، مخصوصا هنگام نجات آن سه نفر که زیر آوار رفتیم، ولی خودم را به خدا سپرده‌ام.»

حمایت خانواده و پنهان کردن خطرات

یکی از نکات تاثیرگذار در صحبت‌های مومنی، نگرانی او بابت خانواده‌اش است: «به لطف خدا و دعاهای مادرم تا به امروز در این ماموریت‌های پر خطر یک خراش هم برنداشته‌ام، هنوز خانواده‌ام نمی‌دانند که چقدر در ریسک هستم و جوری برایشان بیان می‌کنم که متوجه عمق فاجعه نباشند چون نگرانی و استرس خانواده‌مان روی کارمان تاثیر می‌گذارد، همان بغض و نگرانی، ما را هم ناراحت می‌کند، برای همین به خانواده‌ام در مورد جزئیات ماموریت‌هایم چیزی نمی‌گویم.» این جمله، اوج ایثار و از خودگذشتگی امدادگران را نشان می‌دهد که حتی نگرانی‌های شخصی را برای انجام وظیفه، پنهان می‌کنند.

شهادت همکاران و ادامه ایثار

امیر مومنی به حادثه دردناک انفجار و شهادت امدادگران نیز اشاره می‌کند: «در حادثه انفجار و شهادت امدادگرانمان نیز حضور داشتم، این‌ها رفتند تا امدادرسانی کنند و تصور نمی‌کردند که انفجار دیگری رخ دهد، آنها به عنوان اولین تیم سر صحنه حضور یافتند، ما در کنار صدا و سیما ۶ شهید را بیرون آوردیم، آنها نزدیک ساختمان صدا و سیما بودند.» این فداکاری‌ها، نشان می‌دهد که امدادگران تا چه حد جان خود را در کف دست می‌گذارند.

او با اشاره به شرایط سخت عملیات می‌گوید: «وقتی این حادثه رخ داد، به ما گفتند نیروهایی بروند که ترس نداشته باشند چون بالای سر ما پهپادها می‌چرخیدند، ما داخل این اتفاقات ماموریت را انجام می‌دادیم، شرایط سخت بود، موشک‌ها را می‌دیدیم که رد می‌شدند، شب هم نور را خاموش کردیم که خطرناک نباشد.»

بازگشت به رشت و ادامه خدمت

بعد از پنج روز تلاش بی‌وقفه، مومنی برای دیدن مادرش به رشت بازگشت و سپس دوباره به تهران بازمی‌گردد: «بعد از پنج روز به رشت برگشتم به مادرم سر بزنم و دوباره به صحنه بروم تا کنار مردم باشم.» او تاکید می‌کند که هیچ اجباری برای ماندن نیست، اما عشق به نجات، آنها را در صحنه نگه می‌دارد: «به ما گفته‌اند کسانی که دوست دارند بمانند و کسانی که نمی‌خواهند بروند یعنی هیچ اجباری در کار نیست، ولی ما می‌مانیم و در کنار مردم هستیم چون به نجات علاقه داریم.

تلخی صحنه‌ها و نیاز به حمایت روانی

این نجاتگر فداکار در پایان، به جنبه‌های روانی کار امدادگری می‌پردازد: «این چند روزه صحنه‌های بسیار تلخی دیدیم، ولی من خودم به شخصه سعی می‌کنم این صحنه‌ها را از ذهنم پاک کنم تا بتوانم ادامه دهم، دیدن اجساد و پیکرهای قربانیان واقعا تلخ است، فکر کردن به آنها ما را از لحاظ روانی نابود می‌کند، برای همین بعد از هر ماموریت به هیچ عنوان در موردش با هم صحبت نمی‌کنیم.

او به نیاز به حمایت روانی برای امدادگران اشاره می‌کند: «در این میان یک متخصص و مشاور هم کنار بچه‌ها باشد هم خیلی بهتر می‌شود تا انگیزه ادامه ماموریت داشته باشند، در این چند روز من به چشم دیده‌ام که امدادگران در خواب راه رفته‌اند، در خواب حرف می‌زنند، حالشان بد است و ناراحت شده‌اند.

با وجود تمام سختی‌ها، مومنی و تیمش، با روحیه‌ای مثال‌زدنی، به یکدیگر روحیه می‌دهند تا آماده خدمت‌رسانی به مردم باشند، او با افتخار می‌گوید: «هلال احمر در این صحنه‌ها به معنای واقعی می‌درخشد.»

شاید گفته رضا کیانیان، بازیگر سینما و تلویزیون که برای قدردانی از امدادگران نوشت: قهرمان‌ها شبیه سوپرمن نیستند، گاهی شبیه بچه‌های هلال احمرند که چند روزه خونه نرفتند... - به خوبی گویایی رشادت، ایثار و فداکاری این قهرمانان ایران زمین باشد.


انتهای پیام/
دیدگاه ها
آخرین اخبار جامعه