فواز جرجیس در کتاب واقعاً چه اشتباهی رخ داد؟ غرب را مسئول مستقیم شکست دموکراسی در خاورمیانه میداند
امیدهای برباد رفته
فرهنگ
111087
کتاب جرجیس به لحاظ ساختاری از یک مقدمه، یازده فصل موضوعی و یک نتیجهگیری تشکیل شده است و او در آن روایتی تاریخی از لحظات پرامید پس از جنگ جهانی دوم تا دهههای مداخلهگری جنگ سرد ارائه میدهد. در این مطلب در این باره بیشتر میخوانید
سمیرا دردشتی - روزنامهنگار: خاورمیانه همواره غربیها را مجذوب کرده است؛ از فرصتطلبانی که درگیر نفت در این منطقه بودند تا تهیهکنندگان هالیوود که داستانهای «هزار و یک شب» را جان میبخشیدند. جادو و جنون، رمانتیسم و اندوه، رنج عظیم و امید نفسگیر این تصاویر از خاورمیانه نیازمند چشماندازی بلندپروازانه، اصیل و مبتنی بر درکی عمیق از تاریخ غنی این منطقه است. افکار عمومی نیز تشنه روایتی صادقانه و بیطرفانه از تاریخ معاصر این منطقه است. هر چرخش نمایشی در رویدادها از قتل جمال خاشقجی در کنسولگری عربستان در ترکیه، تا یورشهای مکرر اسرائیل به نوار غزه یا اتهامات فساد علیه بنیامین نتانیاهو، «معامله قرن» دونالد ترامپ و این روزها تنشهای میان ایران و اسرائیل، عطش عمومی را برای یک روایت معتبر و اصلاحکننده بیشتر کرده است؛ روایتی که نشان دهد این منطقه صرفاً از یک فاجعه به فاجعهای دیگر در نوسان نیست. اهمیت این مسأله فراتر از یک تمرین روشنفکری است. تصویری واقعبینانه از خاورمیانه میتواند انسانیت مردمان آن را آشکار کند، شأن و مبارزات آنان برای عدالت و آزادی را به رسمیت بشناسد و الهامبخش آشتی و صلح در درون و فراتر از منطقه باشد.کتاب «واقعاً چه اشتباهی رخ داد؟ غرب و شکست دموکراسی در خاورمیانه» What Really Went Wrong: The West and the Failure of Democracy in the Middle Eas تازهترین اثر فواز جرجیس، پژوهشگر برجسته خاورمیانه است که در سال ۲۰۲۴ توسط انتشارات دانشگاه ییل منتشر شده است. این کتاب تحلیلی بلندپروازانه از تاریخ سیاسی خاورمیانه در دوران پس از استعمار است که میکوشد به پرسشی بنیادین پاسخ دهد. چرا امیدهای دموکراتیک خاورمیانه پس از استقلال و پایان استعمار به استبداد، نظامیگری و خشونت مکرر انجامید؟ جرجیس در این کتاب برخلاف روایتهای شرقشناسانه و فرهنگیگرایانهای که شکست دموکراسی در منطقه را نتیجه بافت فرهنگی و اعتقادی جوامع یا ساختارهای قبیلهای میدانند، انگشت اتهام را به سوی غرب بویژه ایالات متحده، نشانه میگیرد. او استدلال میکند مداخلات جنگ سرد، وسواس ضدکمونیستی و رقابت برای نفت و برتری ژئوپلیتیکی، تجربههای دموکراتیک نوپا را در خاورمیانه سرکوب کرد و الگویی از «ثبات اقتدارگرایانه» ساخت که تا امروز نیز در بخشهای بزرگی از منطقه ادامه دارد.
لحظات انحراف بزرگ
کتاب جرجیس به لحاظ ساختاری از یک مقدمه، یازده فصل موضوعی و یک نتیجهگیری تشکیل شده است و او در آن روایتی تاریخی از لحظات پرامید پس از جنگ جهانی دوم تا دهههای مداخلهگری جنگ سرد ارائه میدهد. نویسنده در مقدمه کتاب تأکید دارد برای رسیدن به فهمی دقیق از خاورمیانه باید فراتر از نفت، فروش تسلیحات و حتی اماکن مذهبی و روایتهای پررنگ مذهبی به منطقه نگاه کرد و به کارنامه تاریخی و وضعیت کنونی آن پرداخت. او معتقد است در این کتاب شکافها و گسستهای تاریخی که فراموش یا تحریف شدهاند، برای اولین بار یکپارچه و با نگاه انتقادی بررسی میشوند تا خلأ موجود در مطالعات این حوزه پر شود.
جرجیس دو رویداد کلیدی را به عنوان لحظات تعیینکننده در تاریخ معاصر خاورمیانه معرفی میکند: اول کودتای ۱۹۵۳ علیه محمد مصدق در ایران و دیگری تقابل آمریکا و متحدانش با جمال عبدالناصر در مصر و بحران سوئز ۱۹۵۶ که به تفصیل در فصول مختلف کتاب به تشریح ردپای این دو رویداد در تاریخ خاورمیانه میپردازد. این دو رویداد به باور نویسنده نهتنها رهبران ملیگرای سکولار و اصلاحطلب را حذف کردند، بلکه به مردم منطقه پیام واضحی دادند که غرب از استقلال و دموکراسی حمایت نمیکند، مگر زمانی که مطابق منافعش باشد. او این وقایع را «لحظات انحراف بزرگ» میداند که مسیر خاورمیانه را بهسوی اقتدارگرایی، وابستگی و نظامیگری تغییر داد.نویسنده در مقدمه کتاب چنین میآورد: «روایت غالب در غرب این است که خاورمیانه به طور مزمن دچار آشوب است و مردم آن ذاتاً مستعد خشونتاند اما این تصویر تحریفشده، انسانیت مردم منطقه و آرزوی آنان برای آزادی، استقلال و توسعه را نادیده میگیرد.» کتاب بر این ایده بنا شده است که خاورمیانه در دوره پس از استعمار مستقیم در آستانه یک بیداری دموکراتیک و ملیگرایانه قرار داشت اما مداخلات غربی که برای مهار ناسیونالیسم و تضمین دسترسی به نفت و مسیرهای استراتژیک طراحی شده بود، این حرکت را خفه کرد و زمینه را برای بازتولید اقتدارگرایی و بیثباتی فراهم ساخت. او به وضوح تأکید میکند شکست دموکراسی در خاورمیانه ناشی از عوامل فرهنگی یا اعتقادی نبود. آنچه سبب این ناکامی شد سیاستهای خارجی مداخلهگرایانه و حمایت از دیکتاتوریهای محلی بود. جرجیس البته اسلام سیاسی را به عنوان واکنش ثانویه به سرکوب ملیگرایی سکولار تحلیل میکند. به بیان دیگر وقتی نیروهای ملیگرا حذف شدند، فضای سیاسی خالی را جنبشهای مذهبی پر کردند، دست مردم را در میان بیپناهی گرفتند و مشروعیت یافتند.
جرجیس تلاش دارد بررسی کند چگونه غرب خاورمیانه را به بیراهه کشاند و چگونه انتخاب سلطهجویی به جای همبستگی، بحران مشروعیت سیاسی در این منطقه را رقم زد. به باور او امروز پنهان کردن این واقعیت تاریخی و ادامه تبرئه غرب دشوارتر از همیشه است. روایت کتاب با دو شخصیت نمادین در خاورمیانه آغاز میشود. محمد مصدق در ایران و جمال عبدالناصر در مصر شخصیتهای اصلی هستند که کنش آنها تاریخ معاصر خاورمیانه را به میزان قابل توجهی دگرگون کرد. هر دو رهبرانی بودند که در میانه قرن بیستم تلاش کردند کشورشان را از بند استعمار و نفوذ خارجی آزاد کنند و الگویی از توسعه ملیگرایانه و مستقل بسازند. جرجیس درباره نقش آنها مینویسد: «ملیگرایی مصدق و ناصر تهدیدی برای غرب نبودند مگر در جایی که منافع استعمارگران را به خطر میانداخت. آمریکا و اروپا در ظاهر از استقلال ملل سخن میگفتند اما در عمل هر حرکتی را که منابع و مسیرهای استراتژیک را به چالش میکشید، سرکوب میکردند.» او تصویری دگرگونه از منطقه بدون دخالت خارجی ارائه میکند که دستکم امروز دور از دسترس مینماید. به باور نویسنده شاید در غیاب این دخالتها مسیر منطقه بهکلی تغییر میکرد و خاورمیانه امروز سرشار از دولتهای مدرن بود و کمتر شاهد حکومتهای اقتدارگرا و حرکتهای بنیادگرایانه بودیم.
محورها و مفاهیم اساسی
یکی از اصلیترین موضوعاتی که کتاب به آن میپردازد، «وعده دموکراسی پس از استعمار» است. در اواخر دهه ۱۹۴۰ و اوایل دهه ۱۹۵۰، خاورمیانه در آستانه دگرگونی بود. نویسنده توضیح میدهد رهبرانی چون مصدق در ایران و ناصر در مصر، پروژه استقلال ملی، توسعه اقتصادی و اصلاح اجتماعی را پی گرفتند و از حمایت گسترده مردمی برخوردار بودند، اما این تجربهها نه به دلیل ناسازگاری فرهنگی با دموکراسی بلکه عمدتاً به سبب تهدید منافع نفتی و امنیتی غرب نابود شد.
جرجیس در این کتاب از اصطلاح «امپراطوری غیررسمی آمریکا» استفاده میکند که یکی دیگر از موضوعات اصلی مورد بحث محسوب میشود. به باور او پس از پایان استعمار مستقیم بریتانیا و فرانسه، ایالات متحده با شبکهای از متحدان خود (شاه ایران، خاندان سعودی، اسرائیل) و پیمانهای نظامی، شکل تازهای از سلطه را در منطقه برقرار کرد. او با تکیه بر مفهوم «استعمار نو» قوام نکرومه و نظریه «امپراطوری غیررسمی» آتول کوهلی نشان میدهد که آمریکا جای استعمار اروپایی را گرفت اما با شیوهای نرمتر این نقش را ایفا کرد. کودتاهای مخفیانه، اتحادهای نظامی، نفوذ اقتصادی و حمایت از رژیمهای مطیع، ابزارهای کم حاشیهتری بودند. این اتحاد میان نخبگان بومی و قدرتهای خارجی، الگوی «دموکراسی نفتی» یا به تعبیر تیموتی میچل «دموکراسی کربنی» را پدید آورد که ثباتی ظاهری اما سمی داشت.
نکته دیگری که کتاب بر آن تأکید دارد، آن است که «مداخلات جنگ سرد به عنوان کاتالیزور اقتدارگرایی» عمل کرد و نویسنده آن را بهخوبی تشریح میکند. کودتای ۱۹۵۳ (۱۳۳۲ ه.ش) در ایران اولین نشانه این روند بود. سرنگونی نخستوزیر قانونی به جرم ملیکردن نفت، پیام روشنی به سایر رهبران داد که استقلال واقعی تحمل نخواهد شد. شکست و تحقیر ناصر نیز مصر را به سوی اتحاد تاکتیکی با شوروی کشاند و رقابتهای منطقهای را تشدید کرد. این رخدادها مشروعیت دموکراسی را از میان برد و نهادهای امنیتی ـ نظامی را در سراسر منطقه تقویت کرد.یکی از موضوعات مورد توجه پژوهشگران در مطالعات خاورمیانه «نفرین ژئواستراتژیک» است که این کتاب نیز به آن توجه داشته است. به باور نویسنده رقابتهای ژئوپلیتیکی، برنامهها و امیدها برای همکاری و یکپارچگی اقتصادی منطقهای را نابود کرد و در این باره چنین مینویسد: «بهرغم خطر سادهانگاری، استدلال من این است که بلندپروازیهای امپریالیستی آمریکا پس از جنگ جهانی دوم و رفتار تهاجمی آن در دهههای اول جنگ سرد جهانی، چیزی شبیه به یک «نفرین ژئواستراتژیک» را در خاورمیانه رقم زد. این نفرین از دهه ۱۹۵۰، همزمان با اجرای استراتژی کلان آمریکا برای ساختن یک امپراطوری غیررسمی و مهار کمونیسم شوروی، گریبانگیر منطقه شده است. بینالمللیشدن سیاستهای محلی و منطقهای نقش عمدهای در حفظ وضع موجود و ممانعت از پیشرفت سیاسی و تغییرات اجتماعی تحولآفرین داشته است.» او البته با تأکید بر نقش این نفرین ژئواستراتژیک، آن را سرنوشت محتوم مردم منطقه نمیداند و باور دارد که کنشگریهای آنان همچون گذشته ممکن است به تغییرات مهمی منتج شود.
کتاب همچنین بهروشنی با گفتمان شرقشناسانهای که مذهب یا «قبیلهگرایی عربی» را عامل ذاتی عقبماندگی میداند، مقابله میکند و در رد روایت فرهنگیگرایانه شکست دموکراسی میکوشد. جرجیس تاریخ همزیستی و کثرتگرایی لبنان، سوریه و مصر را یادآوری میکند تا نشان دهد فرقهگرایی محصولی سیاسی و مدرن است که توسط نیروهای خارجی و داخلی تشدید شده است. نکته دیگر تأکید نویسنده به پیامهای بلندمدت و لاجرم دخالت خارجی غرب در خاورمیانه است. جرجیس زنجیره پیامدهای این گسستهای تاریخی را به انقلاب ۱۹۷۹ ایران، خیزش اسلامگرایی و بدبینی پایدار نسبت به آمریکا پیوند میزند. او از جبرگرایی پرهیز میکند اما تأکید دارد که «فرصتهای ازدسترفته» دهه ۱۹۵۰ مسیرهای بدیل دموکراتیک را محدود کرد و مردم خاورمیانه را در حالتی تدافعی نسبت به غرب فرو برد.
آنچه جرجیس ندیده است
درحالیکه بسیاری از نویسندگان مبارزه جهانی جنگ سرد بین آمریکا و شوروی را نشاندهنده یک گسل فلسفی و ایدئولوژیک در روابط بینالملل میدانند اما در خاورمیانه در زمینه تغییرات اجتماعی و سیاسی، همگرایی بین دو ابرقدرت رقیب بیشتر از واگرایی بود. آنها هدف مشترکی داشتند که شامل حفظ وضع موجود اقتدارگرایانه و جلوگیری از دگرگونی اجتماعی و اقتصادی که به آنها امکان گسترش نفوذ و اعمال کنترل میداد.جرجیس در پایان کتاب، بحرانهای معاصر خاورمیانه را به همان لحظات تاریخی گره میزند. از فلسطین و لبنان گرفته تا عراق و یمن، همه این درگیریها میراث تصمیماتی هستند که در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ گرفته شد. او هشدار میدهد بدون بازنگری جدی در سیاستهای غربی، خاورمیانه همچنان میدان نبرد قدرتها باقی خواهد ماند و جنبشهای دموکراتیک واقعی فرصت رشد نخواهند داشت اما منتقدان این نگاه میگویند جرجیس بیش از حد به سناریوهای «چه میشد اگر...» که معمولاً در تاریخنگاری مردود است، دل بسته و واقعیتهای داخلی، مانند ضعف نهادهای سیاسی و فساد محلی را کمرنگ انگاشته است. حتی بدون مداخله آمریکا، آیا واقعاً ایران یا مصر میتوانستند دموکراسی پایدار بسازند؟ این پرسشی است که پاسخ قطعی ندارد و به عوامل بسیار دیگری که از نگاه نویسنده دور مانده است، وابسته بود.
این کتاب بار دیگر حقیقتی بنیادی را یادآور میشود. دموکراسی در شرایط تهدید و سلطه خارجی و سیاستهای مبتنی بر اربابـ رعیتی نمیتواند شکل بگیرد. جرجیس نشان میدهد حمایت غرب از «ثبات اقتدارگرایانه» در واقع بذر بیثباتی و دشمنی بلندمدت را کاشته است. در عین حال به نظر میرسد او نقش کنشگران داخلی فراتر از نخبگان حاکم، مانند جنبشهای کارگری، دانشجویی و زنان را تا حدودی در این اثر نادیده گرفته است. همچنین اگرچه کتاب به سرکوبهای ناصر و تناقضهای دولتهای ملیگرا اشاره میکند اما کمتر به جذابیت پوپولیسم اقتدارگرایانه برای بخشهایی از جوامع در خاورمیانه پرداخته است. پرداختن بیشتر به نظریههای نهادسازی و گذار به دموکراسی میتوانست این بعد را غنیتر کند، ولی ظاهراً نویسنده عمدتاً دغدغه نقد سیاستهای غرب نسبت به خاورمیانه را داشته و آن را نیز محدود به مقطع خاصی از تاریخ کرده و کمتر کوشیده است چنین رویکردی بویژه از منظر درونی به کشورهای خاورمیانه داشته باشد.
ابهام مهم دیگری نیز درباره اینکه غرب چگونه میتوانست بدون بازتولید وابستگی، از دموکراسی حمایت کند، در این اثر وجود دارد. تجربههای غرب در کشورهای مختلف خاورمیانه از مداخله مستقیم تا پشتیبانی از حکومتهای محلی تقریباً هیچ یک نتوانستهاند منتج به دموکراسی مد نظر نویسنده شوند یا در بهترین حالت حاکمانی وابسته به غرب را پدید آوردهاند. اگرچه مسأله نویسنده در صورتبندی آنچه رخ داده است، دغدغه درستی است اما در مورد اینکه چگونه و با چه سازوکاری با توجه به منافع غرب در منطقه میشد از آنچه اتفاق افتاده جلوگیری کرد، توضیح قانعکنندهای وجود ندارد.کتاب «واقعاً چه اشتباهی رخ داد؟ غرب و شکست دموکراسی در خاورمیانه» اثری ضروری است که روایت رایج درباره عقبماندگی خاورمیانه را وارونه میکند تا از ایدههای ذاتگرایانه در مورد مردم منطقه جلوگیری کند اما شاید لازم بود که نویسنده به پویاییهای داخلی و نظریههای دموکراتیزاسیون عمیقتر بپردازد. این کتاب سهم مهمی در مطالعات پسااستعماری و خاورمیانه دارد و خواننده را وادار میکند درباره رابطه قدرت، تاریخ و دموکراسی بازاندیشی کند، با این حال لازم است سازوکار جایگزین لازم برای این بازاندیشی نیز عرضه میشد.
از مهمترین صداهای پسااستعماری
فواز ای. جرجیس، استاد برجسته روابط بینالملل و مطالعات خاورمیانه در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن (LSE) است و سالها در حوزه سیاست خارجی آمریکا و پویاییهای ژئوپلیتیک خاورمیانه پژوهش کرده است. او که اکنون شهروند ایالات متحده است، سال 1959 در یک خانواده ارتدوکس مسیحی در بیروت لبنان به دنیا آمد. در جریان جنگ داخلی این کشور زادگاهش ویران شد و خانوادهاش مجبور به فرار به سوریه و پناه بردن به صومعههای مسیحی شدند و پس از مدتی به ایالات متحده آمریکا رفتند. او در دانشگاههای آکسفورد، هاروارد و کلمبیا تدریس کرده و به مدت دو سال در دانشگاه پرینستون پژوهشگر بوده است. جرجیس با کتابهای متعددش درباره القاعده، اسلام سیاسی و سیاستهای ایالات متحده در منطقه خاورمیانه، شناخته میشود و از مهمترین صداهای پسااستعماری در نقد روایتهای غربمحور از خاورمیانه به شمار میآید.
در کتاب «واقعاً چه اشتباهی رخ داد؟ غرب و شکست دموکراسی در خاورمیانه» نیز او تجربه شخصیاش از بزرگشدن در بیروت را بازگو میکند؛ از تنوع مذهبی و همزیستی در لبنان پیش از جنگ داخلی و نشان میدهد چگونه نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی و مداخله خارجی مسیر کشور را به سوی جنگ کشاند. به نظر میرسد این اثر گفتوگویی آشکار با کتاب معروف برنارد لوئیس با عنوان «مشکل از کجا آغاز شد؟» دارد. لوئیس در آن کتاب مدعی بود عقبماندگی و بحرانهای خاورمیانه عمدتاً ریشه در ناتوانیهای درونی، فرهنگی و تمدنی این منطقه در تطبیق با مدرنیته دارد. جرجیس این فرضیه را به چالش میکشد و استدلال میکند که آنچه واقعاً خاورمیانه را در مسیر استبداد و خشونت قرار داد، مداخلات مستقیم و غیرمستقیم قدرتهای غربی بویژه آمریکا و بریتانیا در دوران جنگ سرد بود.
انتهای پیام/