روایتی از خانم معلمی که برای اطفای حریق جنگلهای بلوط دل به آتش زد؛
جنگل سوخته غمانگیز است
جامعه
111558
در دل کوهستانهای سر به فلک کشیده ایران، جایی میان پیرانشهر تا دشت برم، جنگلهای کهن و دلفریب بلوط و بنه میدرخشند؛ ریههای تنفسی کشور که از شمالغربی تا جنوب استان فارس امتداد دارند. هر چند این منطقه از دیرباز به عنوان مهمترین زیستگاه کشور نقش حیاتی در زیست بوم منطقه داشته، اما با چالشهای سهمگین و متعددی دست و پنجه نرم میکند.
نیلوفر منصوری - گروه گزارش: شاخههای بلوطهای پیر که زمانی با افتخار به آسمان قد میکشیدند، حالا سالهاست در بیشتر مواقع سال زیر سایه تهدیدهای مداوم، سر خم میکنند؛ از تغییرات اقلیمی و خشکسالی تا آتشسوزیهای عمدی و غیرعمدی نابخردانه انسانی و طبیعی. با وجود این، هنوز هم هستند افرادی که صدای نفسهای بیقرار دشتها و کوهها را میشنوند و داوطلبانه دل به آتش میزنند تا جنگل را نجات دهند.
جنگل سوخته شاید یکی از غمانگیزترین صحنههای زندگی باشد. شنیدن ضجهها، سوختن، شکستن و افتادن بلوطهای چند ساله زاگرس، خیلی دردناک است. زاگرسنشینان میگویند بلوط مستقیم با روح انسان در ارتباط است و تن سوخته آن و جیغ بادامهای کوهی، روح ما و هر انسانی را میآزارد. ماجرای آتش و بلوط حکایت جدیدی نیست و این مردم محلی هستند که به کمک هم با دست خالی برای مهار آتش زاگرس میشتابند؛ از زن و مرد تا جوان و پیر؛ زنانی که در نبود امکانات کافی دولت و از روی احساس وظیفه و عشق به محیطزیست و منابع طبیعی پا پیش میگذارند و پابهپای مردان دل به جنگلهای گداخته میزنند تا در حد توان آتشی را خاموش کنند. آنها میگویند اگر امروز صدای ضجه طبیعت را نشنویم، شاید فردا دیر باشد و چیزی جز خاطرهای از نگین سبز زاگرس بر جای نمانده باشد.
رقیه رحمانی یکی از این افراد است. امدادگر خودجوشی که در بحرانیترین لحظات، تن به آتش زاگرس میزند تا بلوطهای زاگرس را نجات دهد. این خانم معلم میگوید:«وقتی درختی ایستاده و زندهزنده در آتش میسوزد، مثل این است که دست و پای یک انسان را ببندید و آتشش بزنید. این درخت هیچ راهی ندارد؛ شاید یک پرنده بتواند پرواز کند یا یک حیوان فرار کند اما درخت هیچ راهی ندارد و ایستاده میسوزد.»
معلم عاشقپیشه طبیعت
رقیه رحمانی متولد آذرماه ۵۶ است. فعال محیطزیست و یکی از اولین زنان عضو انجمن سبزگامان گچساران که وارد عرصه اطفای حریق جنگل شده و فارغالتحصیل کارشناسی ارشد شهرسازی از دانشگاه تهران است. طبیعتگردی و کوهنوردی در دل و جانش رخنه کرده اما در شغل دبیری آموزش و پرورش، دانشآموزان زیادی را پرورش داده و تلاش میکند حساسیت به محیطزیست را در دل آنها ایجاد کند.
تازه از کوه برگشته است. سالهاست به صورت حرفهای کوهنوردی میکند و آن را مسیری برای تجربه زندگی میداند. از او میخواهم زمان دیگری را برای گفتوگو اختصاص دهد، اما با انرژی زیادی که دارد، مطمئن میشوم که خستگی برای او معنی ندارد. او اولینبار شهریور سال ۱۳۹۶ وارد عرصه اطفای حریق شد و اولین تجربه حضور در مهار آتشسوزی جنگلهای گچساران را کسب کرد؛ روزی که بسیاری از مردان به تواناییهای خودشان شک کردند و فراخوان ارسالی در گروه «مهار آتش» را -که در جهت امدادرسانی برای منابع طبیعی در صورت بحران تشکیل شده بود- نادیده گرفتند.
او از جمله کسانی بود که سال ۱۴۰۰ در جریان اطفای حریق جنگل بلوط در گچساران از هلیکوپتر بین زمین و آسمان بیرون پرید؛ کاری که به گفته خلبان فقط از کماندوها برمیآید و خلبان برای این شجاعت به او سلام نظامی داد. میگوید:«به یاد دارم وقتی فراخوان را در گروه دیدم، فکر میکردم حداقل ۱۰۰ نفر برای نجات زاگرس بیایند اما در کمال تعجب وقتی پای کار رسیدم، دیدم فقط ۴ نفر آنجا هستند. چند پیرمرد محلی هم آنجا بودند که با حالتی عجیب به مسئول انجمن سبزگامان گچساران تیم اطفای حریق گفتند بهتر است این خانم را به آتشسوزی نبرید، اما جواد نارکی میدانست که من در کوهنوردی خیلی فرز و زرنگ هستم، با لبخند به آنها گفت این خانم تازه از صعود به دماوند برگشته است.»
چالشهای مهار آتشسوزی
رحمانی، گرمای هوا، وزش باد شدید، شیب تند، مسیر کوهستانی و سختگذر و صخرهای بودن را از چالشهای مهار آتشسوزی میداند. او در پاسخ به این سؤال که چرا با وجود خطرات این کار برای خاموش کردن آتش میرود، میگوید: «غیرتم اجازه نمیدهد بیتفاوت باشم. هدف نجات زاگرس است. وقتی درختان چندین و چند ساله کوهی آتش میگیرد و میسوزد، نمیتوان بیتفاوت بود. زمانی که شرایط بحرانی برای منطقهای پیش میآید، میگویند آنجا را تخلیه کنید اما وقتی جنگل میسوزد، درخت را کجا ببریم؟ مگر میشود بیتفاوت و بیخیال بود. هر چقدر هم شرایط سخت باشد، در خانه بودن برای من دیوانهکننده است. من کوهنورد هستم، میدانم چگونه روی درختانی که سوخته و به ذغال تبدیل شده و هنوز دود از آنها بلند میشود، راه بروم که کفش و پایم نسوزد. میدانم چکار کنم و چطور درخت سوخته را وقتی از تنهاش میافتد، هدایت کنم که موجب آتشسوزی بعدی نشود. حداقل میتوانم به ارتفاعات بروم و هر آنچه را که در توان و نیاز باشد، ببرم تا گوشهای از مشکلات حل شود.»
این تجربه برای او خیلی جالب بود. بازخوردهای مثبتی که پس از اطفای حریق جنگلهای زاگرس داشت، هنوز در ذهنش باقی مانده و قوت قلب اوست:«سه، چهار روز بود که کوه و بلوطستان زاگرس در آتش میسوخت. خیلی از جوانان خسته شده بودند. وقتی توانستم مسیر صعبالعبور کوه را از میان دود و آتش بگذرانم، بچههای زیادی از دور مرا دیده بودند و این باعث شده بود آنها هم بیشتر تلاش کنند و میگفتند وقتی مرا دیدهاند، به غیرتشان بر خورده که ما مرد هستیم و اینجا نشسته و ناامیدیم و این خانم اینقدر تلاش میکند. آنها دوباره بلند شدند و به سمت من برای مهار آتش آمدند. بالاخره آتش بعد از چند روز مهار شد و این برای من خیلی خوشایند بود.»
حکایت جدیدی نیست
آتشسوزیهای سال ۹۹ با آتشسوزیهای دیگر برای رقیه تفاوتهای زیادی دارد. در این حادثه، او بهترین همنوردش را از دست داد و خاطره تلخی برایش به یادگار گذاشت:«فرقی ندارد چه کسی و با چه انگیزهای جرقهاش را زده است. وقتی جنگل و مرتعی آتش میگیرد، آتش زبانه میکشد و تر و خشک در مسیرش با هم میسوزند. یکی از مصیبتهای باقی مانده از آتش، از بین رفتن البرز زراعی بود که ۱۲ خردادماه ۹۹ در عملیات آتشسوزی کوه «دیل» در محاصره شعلههای آتش و باد به صخرهای پناه میبرد و پس از سقوط از صخره در آتش میافتد و به دلیل نبود امکانات کافی و دیر رسیدن به بیمارستان، پس از ۱۸ روز با عفونت ناشی از سوختگی بالای ۶۰ درصد برای همیشه پلکهای سوختهاش بسته میشود.» رحمانی به فیلمهایی که از البرز گرفته اشاره میکند و میگوید:«با شاخههای درخت بادام محلی و هر چه که بتوان با آن آتش را مهار کرد به مبارزه میپرداختیم.»
او به فردی در عکس اشاره میکند که یک دستگاه بر دوشش قرار دارد و میگوید:«این دستگاه، بلوبر یا دمندهای است که با بنزین کار میکند و کار اصلی آن زدودن برگها از روی چمن است اما در ایران از آن به عنوان دستگاه مهار آتش استفاده میکنند و با فشردن دکمهای، هوا و بادی که از دستگاه خارج میشود آتش را خاموش میکند؛ البته نه هر آتشی، اگر آتش در سطح باشد خاموش میکند و از آنجایی که با بنزین کار میکند گویا یک بمب ساعتی روی دوش خود حمل میکنید.
پیش آمده که وقتی دستگاه روی دوش عدهای بوده، موجب حریق یا سوختگی این افراد شده است. فقط با همین دستگاه کار میکنیم و چیز دیگری برای خاموش کردن نداریم. گاهی هم با تکههای پارچه خیس، برای مبارزه میرویم؛ همین سه مورد و کاملاً ابتدایی. هلیکوپتر هم آب را برای اطفای حریق روی شعلههای آتش ناهموار و مرتفع زاگرس میریزد اما مگر هلیکوپتر چقدر آب میتواند با خودش حمل کند؟ سطح صاف نیست. هلیکوپتر هم وقتی آب میریزد، قبل از اینکه به پایین و زمین برسد کاملاً بخار میشود و عملاً فایدهای ندارد.»
رقیه از دود و آتش و سرفههای خشک در مجاورت با آتش و از خستگی دو شب نخوابیدن، اینگونه میگوید:«در گرمای آتش در خوزستانی با دمای چهل و چند درجهای گاهی باد موافق است و کمک میکند و گاهی ناموافق که باعث سرعت آتش میشود. من تجربه محاصره
در آتش و باد را داشتهام. واقعاً داشتم خفه میشدم.
آنقدر در دود گیر کرده بودم که هیچ جا را نمیدیدم. فقط نشستم و چشمانم را بستم و شدت دود آنقدر زیاد بود که سینهام میسوخت و تا چند ثانیه نمیتوانستم نفس بکشم تا اینکه عدهای که در ارتفاع بالاتر از من بودند راه را نشانم دادند تا توانستم خود را از این مخمصه نجات دهم.»
انتهای پیام/