چهار نگاه به مسئولیت مستندسازی درباره بحرانهای زیستمحیطی؛
هشدارهایی که شنیده نمیشوند
فرهنگ
134153
بهانه این گزارش، تشدید بحران آب و آلودگی هواست؛ اما گفتوگو با چهار چهره فعال در مستندسازی محیطزیست نشان داد مسأله فقط هوا و آب نیست، بلکه «نشنیدن هشدار» است.
نرگس عاشوری - گروه فرهنگی: از احسانی که بر مسئولیت نهادی و ساختار حرفهای تأکید میکند، تا «پژمان مظاهریپور» که فرسایش زیستمحیطی را پیش چشم ثبت کرده، امیری که بر موجسازی و نمایش هدفمند برای تصمیمگیران پافشاری دارد و «رامتین بالف» که خطر عادتکردگی به فاجعه را جدیترین تهدید میداند؛ همه بر یک نکته همصدا هستند: مستند وقتی اثر میگذارد که دیده شود، قبل از نقطه بیبازگشت.
پژمان مظاهریپور
مستندسازان چند قدم جلوترند
نخستین فیلم محیطزیستیاش را در نیمه اول دهه ۸۰ ساخت؛ سال ۱۳۸۴، مستندی درباره منابع آبی ایران. برای این پروژه سراسر کشور را در جستوجوی منابع آب، شیوههای تأمین آب شیرین برای کشاورزی و آب شرب، بررسی و پژوهش کرد و در همان مسیر فهمید که ایران با یک چالش بسیار جدی در حوزه مدیریت و حتی مالکیت آب روبهرو است. به گفته او، منابع آبی کشور بسیار محدود است و شیوه بهرهبرداری از آنها مدرن نیست؛ آب بهشدت هدر میرود. نمونه سادهاش میزان مصرف آب برای تولید دانههای خشک است: «در ایران برای تولید یک کیلو گندم، عدس یا لوبیا حدود چهار تا پنج لیتر آب مصرف میشود، در حالیکه در کشورهای توسعه یافته، همین مقدار محصول با حدود ۸۰۰ سیسی آب تولید میشود.»
پژمان مظاهریپور توضیح میدهد که اگر همین الگو را در حوزههای مختلف بسط بدهیم، عمق بحران روشنتر میشود. این مستند چهارقسمتی زمانی ساخته شد که هنوز بحران آب مانند امروز پیچیده و بحرانی نبود؛ تنها معضلهای شناختهشدهای مثل وضعیت زایندهرود مطرح بود. اما همین کار و شناختی که از دل آن به دست آورد، مسیر او را در مستندسازی محیطزیست جدیتر کرد. بهتدریج برایش روشن شد که کشور در حوزههای مختلف محیطزیستی با مشکلات عمیقی مواجه است؛ توسعهای که ایران دنبال میکرد به منابع طبیعی لطمه میزد و با الگوهای توسعه پایدار-یعنی حفظ منابع برای نسلهای آینده- همخوانی نداشت. او نمونههایی را که در فیلمهای مختلفش بررسی کرده، برمیشمارد: حفر چاههای عمیق بدون مجوز در سراسر کشور که به فرونشست زمین منجر میشود و تبعات سنگینی در معماری، کشاورزی و ساختار هیدرولوژیک خاک دارد؛ یا محدود کردن روانآبها بدون توجه به حقابههای محیطزیستی که تالابها و دریاچهها را خشک کرده است. به گفته او مشخصترین نمونه، دریاچه ارومیه است؛ موضوع دومین فیلمش. آن زمان دریاچه هنوز پابرجا بود اما در بحران قرار داشت و روند خشک شدنش آغاز شده بود. مظاهریپور با حس آمیخته به حسرت و تأسف یادآور میشود: «فیلم ساخته و توضیح داده شد، اما توجهی نشد و امروز به فاجعه ارومیه رسیدهایم.» فیلم مربوط به سال ۱۳۸۷ است؛هفده سال پیش.
مظاهریپور تأکید میکند این بیتوجهی در همه حوزهها تکرار شده است: «هشدارهایی که آن زمان فیلمسازان و فعالان محیط زیست دادند جدی گرفته نشد و بعدتر به فجایع محیط زیستی تبدیل شد که حالا نمیدانیم چطور باید با آنها مواجه شد.» این چرخه در حوزه جنگلها، بیابانزدایی و مدیریت آب نیز ادامه دارد. او از سومین فیلم خود یاد میکند؛ مستندی درباره «غبار سرخ» که از غرب کشور وارد میشد، شهرها را آلوده میکرد و مردم سالها درگیرش بودند. به گفته او با اینکه ایران در حوزه بیابانزدایی تجربه طولانی دارد و طرحهای بزرگی در مناطق مرکزی از جمله کاشان، قم، اردستان، نائین، نطنز و بقیه شهرهای کویری مثل یزد و کرمان اجرا شده، شهرهایی مثل اهواز و استانهای غربی و جنوبی در زمان ساخت این مستند تازه با این پدیده روبهرو شده بودند. مظاهریپور میگوید این بحران هم نتیجه عدم مدیریت درست منابع آبی و زیستمحیطی و البته خاک بود و همچنان کشور کموبیش با آن دست به گریبان است.
هشداردهندگان بیپشتوانه طبیعت زخمی
در پاسخ به این پرسش که آیا ساخت مستند محیطزیستی برای او نوعی میهندوستی محسوب میشود، میگوید: «من معتقدم هر تلاشی در هر عرصهای که به وطن خدمت کند، میهندوستی است.» اگر ساخت یک مستند بتواند گامی برای حفاظت از منابع کشور باشد، آن را مصداق وطن دوستی میداند؛ همانطور که پاسداری از میراث فرهنگی یا واکنش به بیاحترامی نسبت به نمادهای ملی -مثل اتفاق اخیر برنامه پلتفرمی «بازمانده»- برای او نمودهای همین احساس است: «حساسیت یک ملت نسبت به کشورش، وطندوستی است. هر کس، در هر شغل و شرایطی، میتواند این وظیفه را ادا کند. مسأله این است که در سالهای اخیر «ایران» در بسیاری از تصمیمها و کنشها مغفول مانده است. هرگاه مهندسان، پزشکان، معماران، کارگران، کشاورزان، کارمندان یا تولیدکنندگان در فعالیت حرفهای خود مصالح ملی را در نظر بگیرند، نتیجه جمعی آن به نفع سرزمین مشترک خواهد بود.» برای توضیح این نسبت، یک مثال اجتماعی میزند: «خوشبختی امری جمعی است. من نمیتوانم بهتنهایی خوشبخت باشم؛ زمانی خوشبختم که همسایه، دوست، همشهری و هممیهن من هم خوشبخت باشند.» از همین منظر، ساخت فیلم مستند را هم امری کاملاً میهندوستانه میبیند.
پژمان مظاهریپور تصویری بیپرده از وضعیت اقتصادی مستندسازان ایران ارائه میدهد؛ روایتی از کسانی که سالهاست از حداقل منابع محروم ماندهاند و مدیران توجهی به این وضعیت نابسامان عموم مستندسازان ندارند. به تعبیر او، بسیاری از مستندسازان کاربلد و صاحبنام «خانهنشین» شدهاند یا پروژههای نیمهتمام دارند یا توان شروع پروژه تازه را ندارند، چون دریافتیها هیچ نسبتی با هزینههای تولید ندارد. با این حال خودش میگوید آنچه او را سر پا نگه میدارد، اهمیتی است که وطن برایش دارد: «کشور من برایم از هر چیزی مهمتر است. حاضر هستم برایش هزینه بدهم. حاکمیت باید خوشحال باشد که آدمهایی در این سرزمین هستند که با این همه دشواری قصد مهاجرت ندارند و میخواهند بمانند و کار کنند.» اما در برابر این وفاداری، «تقسیم درست منابع» وجود ندارد. به گفته او، بخشهایی از بودجههای حکومتی که برای تولید مستند هزینه میشود، به آنهایی میرسد که اساساً مستندساز نیستند، اما قراردادهای کلان میبندند. در مقابل، اکثریت مستندسازان باید با قراردادهای ناچیز سر کنند؛ مبالغی که نه کفاف تولید و نه هزینههای زندگی را پوشش میدهد.
چرا مستندساز همیشه چند قدم جلوتر است؟
مظاهریپور معتقد است دلیل هشدارهای زودهنگام مستندسازان روشن است: «سینمای مستند همیشه نوک پیکان فرهنگی جامعه بوده؛ همواره هشدار داده؛ همواره حرکت کرده.» به باور او، مستند درباره همه چیز هشدار داده است: اقتصاد، بحرانهای اجتماعی، محیطزیست، میراث فرهنگی، روانشناسی جامعه. اما مسأله اینجاست که «سیستم اداره جامعه» نسبت به این هشدارها حساسیتی نشان نمیدهد. او اشاره میکند که اگر پروژه «مستندسازی ملی» که مستندسازان سالهاست پیشنهاد دادهاند جدی گرفته میشد، بسیاری از بحرانها قبل از گسترش شناسایی میشدند. او معتقد است مستند لزوماً برای پخش عمومی نیست؛ گاهی باید برای مدیران ساخته شود، برای تصمیمگیران، برای فهم و درک درست از بحران پیش رو. مظاهریپور مثال میزند: در مستند «بر کرانههای کاسپین» هشدار داده که آلودگی این پهنه آبی، فاجعهای ملی ایجاد میکند: «از اقتصاد گردشگری تا شیلات، کشاورزی، سرمایهگذاریها و زندگی میلیونها نفر.» اما هشدارها جدی گرفته نشد. او میگوید مستندساز بحرانها را زودتر میبیند، چون کارش همین است؛ تحقیق میکند، مطالعه میکند، در دل طبیعت و جامعه حرکت میکند و تغییرات را «در لحظه» میبیند. وقتی از جنوب تا شمال ایران سفر میکند، ترافیک، تخریب جنگلها، کمبود هواپیمای اطفای حریق، فرونشست زمین یا نابودی حیاتوحش برایش فقط «خبر» نیست؛ نشانه است، پرسش است، چراغ هشدار است و پرسشها پشت سر هم میآیند: چرا جنگلها میسوزند؟ چرا روزها طول میکشد تا آتش مهار شود؟ چرا هواپیمای اطفای حریق نداریم؟ چرا یک کشور ثروتمند از پس تهیه آن برنمیآید؟ چرا باید برای خاموش کردن آتش از کشورهای همسایه درخواست کمک کرد؟ چرا هر سال بخشی از منابع طبیعی ما میسوزد و از بین میرود؟ او تأکید میکند که این «دیدن» نتیجه پژوهش و حضور در صحنه است؛ نتیجه مواجهه مستمر با واقعیتهای کشور: «وقتی در جاده شمال حرکت میکنم و ترافیک را میبینم، میپرسم چرا اینجا هست و جای دیگر نیست؟ یک جای کار میلنگد. مستندساز همین جای لنگیدن را میبیند و تحلیل میکند و میتواند به اداره کشور کمک کند.»
خشکسالی؛ بحران فراموش شده
از نگاه پژمان مظاهریپور، مهمترین و فوریترین بحران محیطزیستی امروز ایران یک واژه بیشتر نیست: خشکسالی. او میگوید بارها درباره کویر و بیابان فیلم ساخته شده، اما هیچگاه بهصورت بنیادی و متمرکز بررسی نشده که خشکسالی چگونه همزمان حیات انسانی، جانوری و گیاهی را تهدید میکند و چه شکلی از فروپاشی زیستمحیطی و شهری را پیشِ رو میگذارد. به باور او، فیلمهایی درباره گرمایش منطقهای، تغییرات اقلیمی، بحران پلاستیک و بازیافت ساخته شده، اما هیچکدام به عمق فاجعهای که «ناآگاهانه در حال وقوع است» نرسیدهاند: «ما اصلاً متوجه نیستیم چه اتفاقی دارد میافتد؛ چه بلایی سر شهرها و زیستمان میآید.»
رشد مخاطبان بیقدرت
در بخش مثبت ماجرا، مظاهریپور از افزایش چشمگیر مخاطبان مستند میگوید. او توضیح میدهد که مردم بیش از گذشته مشتاق دیدن فیلمهای مستند هستند هم برای شناخت خود، هم کشورشان. کافیشاپها و پلتفرمها، اکنون مخاطب بیشتری برای مستند جذب میکنند تا تلویزیون. اما مشکل جای دیگری است: «این مخاطبان کارهای نیستند. دکتر، مهندس، کارمند دولت دلشان میسوزد، اما کاری از دستشان برنمیآید. فیلمها را باید وزیر و مسئول ببینند.» مظاهریپور تأکید میکند که برای جلوگیری از رسیدن به «نقطه بیبازگشت»، باید سیاستهای تازهای برای پخش و توزیع مستندهای محیطزیستی تدوین شود؛ نه توسط یک نهاد یا یک مدیر، بلکه با مشارکت انجمنهای تخصصی، مستندسازان حرفهای و کارشناسان. او معتقد است سرمایهگذاری در این حوزه لزوماً مالی نیست، بلکه «سرمایهگذاری فکری و فرهنگی» است: «اگر این فیلمها درست دیده شوند، تبدیل به ابزار تصمیمسازی میشوند، نه فقط هشدار.»
انتهای پیام/