«بی بدن»؛ روایتی سایه‌وار از حقیقتی دفن‌شده

هنر

64810
«بی بدن»؛ روایتی سایه‌وار از حقیقتی دفن‌شده

«بی‌بدن» آخرین ساخته مرتضی حسین علیزاده از همان نخستین لحظات تماشای خود، ناخودآگاه ذهن مخاطب را به یاد یکی از پرسر‌و‌صداترین پرونده‌های جنایی دهه نود، قتل «غزاله شکور» می‌اندازد. هرچند سازندگان، شباهت اثرشان به آن پرونده را انکار کرده و فیلم را ترکیبی از چند ماجرای مختلف دانسته‌اند، اما جزئیات داستان به‌قدری هم‌پوشان با واقعیت آن پرونده است که این انکار چندان قابل‌باور نیست.

صفیه رجائی هرندی - ایران آنلاین: در پرونده‌ی واقعی، جسد قربانی هرگز پیدا نشد؛ و در فیلم نیز غیاب «بدن» به استعاره‌ای از غیابِ حقیقت بدل می‌شود. همین بازی با نبودِ جسد، می‌توانست به تمی فلسفی و روان‌شناسانه تبدیل شود؛ اما در نهایت، «بی‌بدن» در حد بازآفرینی سطحی از رویداد باقی می‌ماند.

 الهام از واقعیت، بی‌جسمی در روایت 

کارگردان تلاش کرده است تا با استفاده از عناصر مأخوذ از چندین پرونده جنایی، اثری در ژانر درام جنایی – روانی خلق کند؛ جایی که پلیس و خانواده مقتول در پی کشف حقیقت‌اند، اما جسدی وجود ندارد تا گره را بگشاید. با این وجود، فیلم در بازنمایی این وضعیت تعلیق‌زا چندان موفق نیست.

روایت پازل‌گونه‌ی اثر در مواجهه با واقعیت، میان بازسازی مستندگونه‌ی ماجرا و داستان تخیلی در نوسان است؛ نه به عمق روانی بزه‌کار و قربانی نفوذ می‌کند و نه سوژه‌ی اجتماعی خود را به پرسشی اخلاقی بدل می‌سازد.

به همین دلیل، فیلم – با وجود سوژه‌ای تکان‌دهنده – از همان ابتدا از «جان‌دار» بودن خالی است؛ می‌خواهد تکان دهد، اما نمی‌داند با چه ابزاری.

کاهلی در فیلمنامه و شلوغی‌های بی‌ثمر 

«بی‌بدن» همان ایرادی را دارد که گریبان‌گیر بسیاری از آثار جنایی سال‌های اخیر سینمای ایران شده است: **فقدان تمرکز روایی. فیلم مملو از شخصیت‌های فرعی و خرده‌روایت‌هایی است که هیچ‌کدام به درک ما از ماجرای اصلی کمک نمی‌کنند. 

کاراکتر بازپرس، ظاهراً یکی از سه ستون اصلی فیلم است؛ اما هرچه جلو می‌رویم، از کارکرد اصلی خود تهی می‌شود. به جای آن‌که مانند یک کارآگاه پیگیر و پرسش‌گر رفتار کند، ناگهان به شخصیتی عصبی و واکنشی بدل می‌شود که با برکناری‌اش از پرونده، عملاً از روایت حذف می‌شود.

پدر متهم نیز نمونه‌ی دیگری از این شلختگی است -شخصیتی که می‌توانست نقطه‌ی تمرکز فیلم بر موضوع «پدران و فرزندان» باشد، اما قصه ناگهان رهایش می‌کند و او هم مانند بازپرس، بی‌تأثیر در کناره می‌ماند.

درامی که از پیش تمام شده است 

فیلم قرار است با محوریت مفهوم قصاص و دوگانگی میان عدالت و بخشش، پرسش اخلاقی مطرح کند؛ اما همه چیز در سطح بازتاب رسانه‌ای پرونده باقی می‌ماند.

تماشاگر، پیش از دیدن فیلم، تمام ماجرا را از اخبار می‌داند-در این شرایط اگر اثر حتی نتواند زاویه‌ی تازه‌ای نسبت به آن رخداد خلق کند، از همان نیمه مسیر از نفس می‌افتد.

«بی‌بدن» دقیقاً همین سرنوشت را دارد: پیش از آن که طناب دار در فیلم بسته شود، روایت تمام شده است؛ چون هیچ سطر تازه‌ای بر دانسته‌های مخاطب نمی‌افزاید.

دل‌سپردن افراطی کارگردان به حس‌گرایی و برانگیختن احساسات، فیلم را به ورطه‌ ملودرامِ تلخ و تکراری می‌کشاند. اشک می‌خواهد، اما عمق نمی‌آورد.

فضاسازی سرد و تیره‌ی فیلم، در هماهنگی با لحن قضاوت‌گرانه‌ی آن است، اما از حد لازم فراتر نمی‌رود. نور و میزانسن ثابت، قاب‌های کم‌تحرک و ریتم کند تدوین موجب می‌شود تماشاگر نتواند به لایه‌ی معمایی فیلم وارد شود.

الناز شاکردوست در نقش مادر مقتول، انتخابی پرریسک بود؛ هرچند حضورش در ابتدا چندان قانع‌کننده نیست، اما در سکانس‌های پایانی توانسته با انتقال اندوه فروخورده، اندکی از کم‌رمقی اثر بکاهد. با این‌حال، کاراکترش هم همانند فیلمنامه، فاقد بستر دراماتیک کافی است.

فیلم به لحاظ اجرایی بیش از آن‌که سینمایی باشد، یادآور ساختار تله‌فیلم‌های جنایی تلویزیون است؛ تصاویری که «با احتیاط» به سوژه نزدیک می‌شوند، بی‌آن‌که آن را بکاوند.

«بی‌بدن» می‌توانست به مرثیه‌ای امروزی درباره‌ی وجدان، گناه و بی‌عدالتی بدل شود؛ اما آنچه بر پرده می‌بینیم، بیشتر سایه‌ای مبهم از یک حقیقت دردناک است.


انتهای پیام/
دیدگاه ها
آخرین اخبار هنر