بزرگ‌ترین حسرت

حسن روزی طلب

حسن روزی طلب

یادداشت‌ها

85872
string(769) "[{"name":"a","aspect":"16:9","width_small":"480","width_medium":"720","width_large":"960","_sy":"1","_sx":"1","_r":"0","_h":"675","_w":"1200","_y":"62.5","_x":"0","source":"\/news\/photo\/1403\/11\/03\/226c9dfbca26188742f3ea657dac879c.jpg","_pr_css":"display: block; width: 160px; height: 106.667px; min-width: 0px !important; min-height: 0px !important; max-width: none !important; max-height: none !important; transform: translateY(-8.33333px);"},{"name":"b","aspect":"1:1","width_small":"480","width_medium":"720","width_large":"960","_sy":"","_sx":"","_r":"","_h":"","_w":"","_y":"","_x":"","source":""},{"name":"c","aspect":"16:6","width_small":"720","width_medium":"960","width_large":"1250","_sy":"","_sx":"","_r":"","_h":"","_w":"","_y":"","_x":"","source":""}]" بزرگ‌ترین حسرت

حسن روزی طلب مدیرمسئول سابق روزنامه ایران

به گزارش گروه ایران آنلاین، حسن روزی‌طلب در یادداشتی نوشت: اواخر اردیبهشت ۱۳۸۷ با سمت سرپرست گروه سیاسی وارد تحریریه روزنامه ایران شدم. به واسطه دوستی و رفاقت با آقای اشتهاردی مدیرعامل وقت و سید نظام موسوی سردبیر وقت خیلی زود جاگیر شدم. روز اول محمود مختاریان عزیز نیم ساعتی وقت گذاشت نحوه بستن صفحه‌ها و تأیید آنها را یادم داد. می‌گفت این ستون اگر سردبیر روزنامه باشد فردا روزنامه منتشر می‌شود ولی اگر بخواهی یک درصد کیفیت کار را بالا ببری، پدر صاحب بچه درمی آید.

همکارانم در گروه سیاسی جلال برزگر، احمد نجفی ، امیرصدیقیان ، خانم زینب مرادیان ، مریم آریایی و... بودند. بزودی سال ۱۳۸۸ فرا رسید و انتخابات و وقایع مابعدش انگار روزگار را زیر و رو کرد. اواخر سال ۸۸ خسته شده بودم، سراغ ویژه‌نامه نوروزی رفتم؛ حاصلش شد رمزعبور که آن زمان خیلی سروصدا کرد. اسفند ۸۸ عضو شورای سردبیری و مسئول ویژه‌نامه‌ها شدم. پنج رمزعبور دیگر و بستن صفحه یک در اغلب روزها حاصل کار بود، راضی بودم.
اواخر فروردین ۱۳۹۰ وقت رفتن بود. روز چهارشنبه‌ای آقای اشتهاردی را برکنار کردند. شنبه جلسه تودیع و معارفه بود. به جانشین ایشان گفتم این نوع برکناری در یک دولت واحد نشانه تغییر در رویکرد است. رویکرد جدید نفرات خود را می‌خواهد. یک خط استعفا و تسویه حسابی که انجام نشد.

شهریور ۱۴۰۰ آقای مهدی اسماعیلی همکارم در مرکزاسناد انقلاب اسلامی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی شده بود. از قبل برنامه‌ای برای مؤسسه فرهنگی مطبوعاتی «ایران» خواسته بود. نوشته بودم باید سرآمد مؤسسات فرهنگی شد. چشم‌انداز روزنامه و فضای مجازی و دانشکده خبر و... را مفصل نوشته بودم.

بعد از یک رفت و برگشت کاری و روز ۳ آبان ۱۴۰۰ مصادف با میلاد حضرت رسول‌الله صلی‌الله علیه وآله در معیت آقای اشتهاردی (رئیس هیأت مدیره) و آقای نادری (مدیرعامل خبرگزاری ایرنا) به عنوان مدیرعامل وارد مؤسسه ایران شدم. در جلسه معارفه گفتم باید بهترین شد. در ذهنم بود که متوسط عمر مدیریت در مؤسسه «ایران» دو و نیم سال است. این نکته را دائماً تکرار می‌کردم.

ایام کرونا داشت به انتها می‌رسید و عصر واکسن فرا رسیده بود. اما نحوست این ویروس، برای نشر مکتوب تازه شروع شده بود. تیراژها یک سوم و یک چهارم شده بود. راست و چپ و دولتی و خصوصی هم نمی‌شناخت.
اصولا روزنامه با آنچه ده سال پیش بود، تنها اشتراک لفظی داشت. همه چیز عوض شده بود.

روزنامه را در ۱۶ صفحه و یک تیراژ حدود ۳۰ هزارتایی از دوستان خوبم آقایان شفیعی و دلیری تحویل گرفتم. در اولین قدم تعداد صفحات را به ۲۴ و در کمتر از ۳ ماه به ۳۲ رساندم. تیراژ را حفظ کردم و در ماه‌هایی افزایش دادم. با افزایش تعداد صفحات، زهر افزایش قیمت را گرفتیم و میزان فروش را دردرصد نسبتاً بالایی حفظ کردیم. تا آخر هم این تیراژ را حفظ کردیم.   آقای نقی‌پور سردبیر روزنامه با کل تحریریه رفیق بود. یه بار می‌گفتند این تحریریه می‌تواند ۴۸ صفحه روزنامه تولید کند. راست می‌گفتند.

ویژه‌نامه‌ها و مجلات در دستور کار قرار گرفت. «دانشمند ایران»، «بچه‌های ایران» «پیشنهاد»، ایران هفته، باور، ایران طنز، سطرهای ناخوانده، همسایه شرقی، شهدای الاقصی، روایت ایران، برداشت اول و تعدادی دیگر ویژه‌نامه و ضمیمه و مجله. بعداً دوستی محاسبه کرده بود که در دوره ۳۰ ماهه، یک روز در میان ویژه‌نامه داشتیم. دوست داشتم ایران جوان را هم احیا کنم که فرصت نشد.

«دانشکده خبر» برند مهمی بود، گرچه در واقعیت عملاً وجود خارجی نداشت. شیره‌اش را مکیده بودند و منحلش کرده بودند و به اسم دانشکده علمی کاربردی مجوز محدودی داشت. وضعیت متأثرکننده بود. بزرگ‌ترین حسرت دوره ۳۰ ماهه این بود که نتوانستم برای دانشکده کار اصولی کنم. برخی بدهی‌هایش را پرداخت کردیم. ساختمان نیمه مخروبه در کوچه ایرنا را صفر تا صد بازسازی کردیم. هزار متر فضای اداری و آموزشی انگار که نوساز و کلید نخورده بود. ان‌شاءالله آقای دکتر جابری انصاری و دکتر متقیان که هردو پا در جامعه دانشگاهی دارند، حق مطلب را ادا کنند.

متأسفانه روزنامه‌های ایران ورزشی و الوفاق و ایران دیلی و ایران اقتصادی (یک سالی در دوره ما منتشر شد) زایده مؤسسه و روزنامه ایران به حساب می‌آمدند. تلاش کردم هر امکانی که برای روزنامه فراهم شد، برای آنها هم باشد؛ امکانات سخت‌افزاری و نرم‌افزاری. تغییر قطع و یونیفرم اقدام سختی بود که دوستانم در این روزنامه‌ها انجام دادند. شرمنده آنها بخصوص وفاق و دیلی شدم که چندبار مجبور به اسباب کشی شدند.
اشکال مهم این بود که برای تحریریه‌های تخصصی مانند ورزشی و اقتصادی و عربی و انگلیسی باید بیشتر هزینه کرد. آنها باید پیشانی پیشرفت مؤسسه باشند نه زائده روزنامه. این نگاه در مدیریت مؤسسه وجود نداشت.

متأسفانه زیرساخت‌های مؤسسه بسیار ضعیف و شکننده بود. ساختمان روزنامه از سال ۱۳۴۶ زیر بار بود و وضعیت نامناسبی داشت. تجهیزات از میز و صندلی گرفته تا کامپیوتر و تلویزیون همگی فرسوده شده بود. به درستی به دهه ۹۰ شمسی، دهه از دست رفته می‌گفتند، این در زیرساخت مؤسسه قابل مشاهده بود.

از روز اول تعمیر ساختمان مرکزی و سایر ساختمان‌های مورد استفاده و خرید تجهیزات در دستور کارم بود.‌ به‌جز حقوق و بیمه، هیچ پرداختی در برابر تعمیرات و خرید تجهیزات اولویت نداشت.
اگرچه برنامه ۳ ساله‌ام برای بازسازی ساختمان‌های مؤسسه ناتمام ماند اما در اینجا نمره قبولی گرفتیم. با همکاری خستگی‌ناپذیر دوستان معاونت اجرایی و مالی و صبر و حوصله و همراهی همه همکاران، کارهای خوبی انجام شد.

دوستی قدیمی به نام آقای مهیار سپهری داشتم. از همان ماه اول به کمک آمد. با جواد کلاته و زمانی انتشارات را راه‌اندازی کردیم. هدفگذاری، هفته‌ای یک کتاب بود. جلوتر که رفتیم ۲۰۰ کتاب در کمتر از ۹۰ هفته منتشر کردیم. از تاریخ و ترجمه و رسانه و... رده داشتیم. سال ۱۴۰۲ سال درخشش بود. کتاب‌ها یکی پس از دیگری منتشر می‌شد. اغلب سروصدا می‌کرد و تمجیدها را برمی‌انگیخت. بسیاری در کمتر از یک ماه به چاپ دوم و سوم می‌رسید. اسفند ۱۴۰۱ سفری به ونزوئلا داشتیم. وزیر فرهنگ ونزوئلا کتاب خاطراتش از کودتا در سال ۲۰۰۳ را هدیه داد. گفتم ۳ ماه دیگر نمایشگاه کتاب تهران است. ما این کتاب را ترجمه و چاپ می‌کنیم و شما بیا و در رونمایی‌اش شرکت کن. دو ماهه به وعده مان عمل کردیم و آقای ارنستو وگاس بیش از ۱۰ هزار کیلومتر سفر کرد تا در مصلای تهران در رونمایی از کتابش شرکت کند.

سال ۱۴۰۲ در تمام جایزه‌های کتاب و در رأس آن کتاب سال و جلال، کتاب اول و دوم برای ما بود.

اگر چه انتشارات پایانی تلخ داشت. اداره کل کتاب به حسادت و سعایت برخی، مجوز انتشارات را تعلیق کرد و ۷۰ کتاب ارزشمند که حق التحریر پرداخت شده، نمونه خوانی و صفحه آرایی شده، کاغذش خریداری شده و در چاپخانه بود، در بایگانی مؤسسه ماند.

گفتند که انتشارات تعادل مالی مؤسسه را برهم زده و موجب بدهی شده، گفتم اولاً انتشارات بدهی‌ای ندارد و همه هزینه‌هایش صاف است ثانیاً اگر انتشارات حتی یک ریال بازگشت هم نداشت، نهایتاً هزینه انتشارات کمتر از سه درصد هزینه مؤسسه شده بود. بگذریم.

رابطه دولت و روزنامه، مهم‌ترین مسأله روزنامه است. دولت‌ها روزنامه ایران را روابط عمومی و نه روابط عمومی که شغل بسیار محترمی است، توجیه‌گر و مجیزگو می‌خواهند. تصور می‌کنند همین که عدد ناچیزی به عنوان بودجه و کمک به مؤسسه می‌دهند، روزنامه ایران باید از ماهیت رسانه خالی شود.

من آقای رئیسی را دوست داشتم. افتخار می‌کردم و می‌کنم که مدیر روزنامه دولت شهید رئیسی بودم. تمام تلاشم این بود که رسانه‌ای درخور و مؤسسه‌ای سرآمد را داشته باشم اما بلیه پیش گفته بالاخره دامن ما را هم گرفت و دوره مدیریت من هم به اندازه متوسط مدیران قبلی شد. ۳۰ ماه چند روز کمتر.

واقعیت این است که دولت‌ها به اندازه انتظاری که از روزنامه دارند، به او سرویس نمی‌دهند.

زان یارِ دل‌نوازم، شُکری است با شکایت
گر نکته‌دانِ عشقی، بشنو تو این حکایت
بی‌مزد بود و مِنَّت، هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را، مخدومِ بی‌عنایت

شب شهادت آقای رئیسی، آقای اسماعیلی وزیر وقت فرهنگ برای گفت‌و‌گوی ویژه خبری به صداوسیما آمده بود. تا رخ در رخ شدیم با گریه و افسوسی عمیق گفت که چند روز پیش آقای رئیسی گفته بود که شنیدم فلانی از من دلگیر است، با دفتر هماهنگ کنید یک روز بیاید اینجا و صحبت کنیم، مبادا ناراحت باشد.

اواخر فروردین که تودیع شدم، فرصتی نشد که از همکاران عزیزم در روزنامه که همگی برایم مثل برادر بودند تشکر کنم. از آقای رضا درویش، محمد اکبری، هاشم سروش‌پور، محسن جانیپور، کمیل نقی‌پور، حسام‌الدین برومند، محمد طاهری، محمد ترابی، علی محمدی، ابراهیم رسام، آقای بابایی، بابک اسکندرنیا، مجید اسدی و سایر همکاران تشکر می‌کنم و‌طلب حلالیت می‌کنم.

مؤسسه ایران از بدو تأسیس مدیران کارآمد، دلسوز و امینی داشته است. همه آنها هم دوست داشتند و تلاش کردند مؤسسه ایران سرآمد باشد. رخدادها و رویدادها می‌گذرند، دولت‌ها می‌آیند و می‌روند اما «ایران» می‌ماند.

گر بمانیم زنده بر دوزیم
جامه‌ای کز فراق چاک شده
ور نمانیم، عذر ما بپذیر
ای بسا آرزو که خاک شده


انتهای پیام/
دیدگاه ها