بررسی آخرین تحولات سیاسی-امنیتی خاورمیانه در گفتوگو با عباس خامهیار
سایکس-پیکو ۲، نقشه راه تجزیه منطقه
دکتر عباس خامهیار، نویسنده و کارشناس مسائل منطقهای در گفتوگویی با «ایران»، به ریشههای این طرح و بازیگران نقشه آمریکایی-صهیونیستی پرداخته و از آن به «سایکس-پیکو ۲» تعبیر میکند.
ایران آنلاین: حملات اسرائیل به سوریه و توطئه آمریکایی برای خلع سلاح مقاومت لبنان همگی بخشی از نقشه بزرگتری برای تجزیه و بازتعریف مرزهای خاورمیانه و جهان اسلام است. دکتر عباس خامهیار، نویسنده و کارشناس مسائل منطقهای در گفتوگویی با «ایران»، به ریشههای این طرح و بازیگران نقشه آمریکایی-صهیونیستی پرداخته و از آن به «سایکس-پیکو ۲» تعبیر میکند. او معتقد است که نباید اتفاقات منطقهای را به صورت جزئی و موردی نگاه کرد و میتوان با دید کلی به پازل بزرگتر دشمن پی برد. وی با اشاره به ضربات متعدد و بیوقفه اسرائیل به توان نظامی کشورهای همسایه سرزمینهای اشغالی، خاطرنشان میکند که هدف تلآویو ابتدا تضعیف ارتشهای آنها، ایجاد جنگ داخلی و سپس تجزیه رسمی یا غیررسمی سرزمینهای این کشورها بر اساس خطوط طایفهای و مذهبی است.
از آغاز حکومت جولانی، تحولات بزرگی در سوریه رخ داده است که میتوان به درگیریهای اخیر نیروهای همسو با جولانی و شبهنظامیان دروزی اشاره کرد. اهمیت این درگیریها چیست و چگونه این تحولات بر نظم ژئوپلیتیکی خاورمیانه تأثیر میگذارد؟
بسمالله الرحمن الرحیم. من همواره به وضعیت منطقه نگاهی کلان داشتهام. ما نباید حوادثی را که در کشورهای مختلف مانند سوریه، لبنان، یمن، عراق، ایران و فلسطین، مصر و لیبی رخ میدهد به صورت نقطهای یا قطعهای ببینیم، بلکه باید آنها را به عنوان اجزای یک پازل واحد در نظر بگیریم. اگر این رویدادها را به صورت پازلی ببینیم، بهتر میتوانیم تحلیل کنیم و به عمق وقایع پی ببریم. این نکته کلیدی و راهبردی است. به عبارت دیگر، باید تصویری هوایی از وضعیت منطقه داشته باشیم تا درهمآمیختگیها، پیوستگیها و تداخلها را بهتر و روشنتر درک کنیم. بنابراین در بحث سوریه و لبنان و سؤالاتی که احتمالاً در این راستا مطرح میشود، اگر این قطعات را به عنوان مجموعهای از یک پازل ببینیم، بهتر میتوانیم آنها را تبیین کنیم.
من معتقدم همچنان پروژه کلانی برای منطقه وجود دارد. این پروژه کلان، محصول توافق سایکس-پیکو در سال ۱۹۱۶ است. پس از صدمین سالگرد آن، آمریکاییها شروع به ایجاد ترتیبات جدیدی کردند که من آن را «سایکس-پیکو ۲» نامیدهام؛ یعنی بازتجزیه منطقه و جهان اسلام. هدف جدید آمریکاییها این است از آنجایی که در سایکس-پیکو اول ضعیف بودند، نفعی نبردند و سهمی نداشتند، اکنون به دنبال تعریف مجدد این سهم برای خود هستند. اگر به سخنان هنری کیسینجر در هنگام جنگ تحمیلی اول نگاه کنید، دقیقاً به این مسأله اشاره میکند که باید جنگی ایجاد کنیم تا از آن، جمع جدیدی به وجود آید و بتوانیم از آن استفاده کنیم. چهل سال پیش، نظریهپردازان آمریکایی، مانند برژینسکی و دیگران در جاهای مختلف بر این مسأله تأکید داشتند: «تجزیه جهان اسلام» سرچشمه این تجزیه نیز در سال ۱۹۴۸ تثبیت شد، زمانی که رژیم صهیونیستی به عنوان پدیده استعماری در قلب فلسطین به وجود آمد. پس از بررسیهای کلان در رابطه با پایداری در آفریقا و منطقه غرب، نهایتاً این منطقه انتخاب شد.
شعار اولیه اسرائیلیها در سال ۱۹۴۸، «از نیل تا فرات» بود؛ یعنی از همان ابتدا چهارچوب پروژه استعماری و توسعهطلبی را مطرح کردند. این شعار به معنای تصرف جغرافیایی بود که از آن روز گسترش یافت و ابعاد اقتصادی، امنیتی و نظامی پیدا کرد. در سال ۱۹۶۷ با جنگ ششروزه، گام بلندی برداشته شد و ارتشهای عربی آن روز، یعنی مصر، اردن و سوریه، شکست خوردند. سرزمینهای جولان، سینا، کرانه غربی، قدس شرقی و همه اینها از اردن، مصر و سوریه جدا شدند و به سرزمینهای اشغالی ۱۹۴۸ پیوستند. در واقع، گام بلندی برای تحقق «از نیل تا فرات» برداشته شد.
آموزههای دیوید بنگوریون، بنیانگذار اسرائیل این بود که جنگ را باید در کوتاهترین زمان ممکن ایجاد کرد و همیشه جنگ را در سرزمین دیگران آغاز کرد. یکی از مبانی اساسی نظریه آنها در جنگ سال ۲۰۰۰ آزادسازی بخش جنوبی لبنان فروپاشید و اوج این فروپاشی در جنگ ۳۳روزه حزبالله و مقاومت بود که هم به لحاظ مدت و هم به لحاظ سرزمینی، درس فراموشنشدنی به رژیم صهیونیستی داد. در پی آن، تعدیلی در برنامه آمریکا و اسرائیل پدید آمد و از «نیل تا فرات» به «خاورمیانه بزرگ جدید» تغییر یافت. کاندولیزا رایس در سال ۲۰۰۶ و در اوج جنگ ادعا کرد که ما در آستانه خاورمیانه جدیدی هستیم و این درد، درد زایمان خاورمیانه جدید است.
یعنی میفرمایید سقوط اسد و ادعای اسرائیل در حمایت از دروزیها که میگفتند آنها بخشی از جامعه ما هستند و حمله رژیم صهیونیستی به سوریه جولانی تماماً در راستای نقشه تقریباً ۸۰ساله آمریکا در تقسیم خاورمیانه به نفع خود است؟
بلاشک؛ من همیشه این را عرض کردهام؛ ۱۵ سال پیش گفتم که غرب و آمریکا خصوصاً به دنبال تعدیل رفتار ایران نیستند و حتی به دنبال سرنگونی و تجزیه ایران هم نیستند، بلکه به دنبال نابودی کامل آن هستند. از ۵۰ سال پیش و حتی قبل از انقلاب و بعدش، مسیرشان در همین راستا بود. اگر این پروژه را در این چهارچوب ببینیم و تحلیل کنیم، متوجه میشویم که سوریه قطعهای از این پازل است. سوریه به خاطر اهمیت استراتژیک، موقعیت راهبردی، پیشینه تاریخی و پل ارتباطی بین میدان و کشورهای حامی مقاومت، برای این پروژه حیاتی بوده و سقوط دمشق بسیار تأثیرگذار، حائزاهمیت و سرنوشتساز است. فرمانده نیروهای جنگ ۱۹۷۳ (جنگ رمضان، جنگ اعراب و اسرائیل) همیشه از سوریها میپرسید که بلندیهای جولان (جبلالشیخ) در چه حالی است. آنها میگفتند مشکلی نیست و امن است و او نفس راحتی میکشید. امروزه که نتانیاهو میخواهد دستاوردهایش را برای منتقدان داخلیاش بازگو کند، اولین حرفش این است که اسرائیل جبلالشیخ را در اختیار دارد. کسی که بر این بلندیها مسلط باشد، میتواند دمشق و بغداد را تهدید کند. با توجه به جایگاه سوریه در این پروژه کلان، سرمایهگذاری عظیمی که طی چند دهه برای سقوط اسد به کار گرفته شد، هدف عمدهاش همین است: از این سکو برای حمله، محاصره مقاومت و حمله به دیگر کشورهای سرپل استفاده شود.
جولانی و کسانی که اکنون حاکمان فعلی سوریه هستند، تاریخمصرف دارند. آنها عناصری بودند که میشد با استفاده از آنها معارضین اسد را حول یکدیگر جمع کرد و به نظر میرسد با تحولاتی که اکنون جریان دارد، تاریخمصرفشان رو به پایان است و جایگزین دیگری به صحنه خواهد آمد که مسیر تجزیه و فراتر از فروپاشی را نسبت به اینها هموارتر خواهد کرد.
آیا اسرائیل میخواهد سوریه را تجزیه کند یا سوریهای واحد اما ضعیف و تحت کنترل خود داشته باشد؟
مجموعه اقداماتی در منظومه راهبردی اسرائیلیها وجود دارد که قدم به قدم دنبال آن هستند. یکی اینکه در مرحله اول، بنیه نظامی سوریه باید کاملاً از بین برود. دو روز بعد از به اصطلاح انقلاب جولانی، بلافاصله سوریه شخم زده شد؛ همه مراکز استراتژیک، مطالعاتی، انبارها، آشیانهها، تجهیزات نظامی، هواپیماها و همه چیز تحت بمباران اسرائیل قرار گرفت و نابود شد. از آن روز تا الان، هر نقطهای که کشف شود، رژیم صهیونیستی نابود میکند. به نظر من تا دو نسل آینده، بنیه دفاعی سوریه قابل ترمیم نیست؛ دقیقاً مانند همین کاری که میخواستند در ایران انجام دهند.
نکته دوم، سیاست اسرائیل عملاً جدا کردن استانهای پیرامون سرزمینهای اشغالی از حکومت مرکزی است: سویدا، درعا و قنیطره. در این مناطق هم اهل سنت، هم دروزیها و هم سلفیهای تکفیری حضور دارند. حرکت اعتراضآمیز علیه حکومت بشار در استان درعا، با تحریک مسائل طایفهای و مذهبی آغاز شد. لذا از دید اسرائیل، این سه استان عملاً باید از حکومت مرکزی به لحاظ مدیریت، امنیتی و سیاسی جدا شوند و این مسأله هماکنون اتفاق افتاده است. در حال حاضر به خلع سلاح کامل رسیدهاند؛ حتی نیروهای امنیتی و انتظامی هم نمیتوانند وارد این مناطق شوند، مگر تحت چهارچوب توافقی مستقیم با نیروهای همپیمان اسرائیل و با موافقت آمریکاییها.
قدم سوم، عملاً عناصر تشکیلدهنده جامعه سوریه باید نسبت به هم حالت آمادهباش بگیرند و جدایی و تجزیه نیز رخ دهد. به خاطر همین، علویها محاصره و قتلعام میشوند. دروزیها به خاطر نزدیکیشان با مرز سرزمینهای اشغالی، همپیمانان اسرائیلیها تلقی شده و از حکومت مرکزی جدا میشوند. همچنین یک درگیری داخلی بین عشایر اهل سنت ساکن در درعا و دروزیهای سویدا رخ میدهد. این درگیری ممکن است به نقاط مختلف، حتی به سمت لبنان نیز گسترش یابد.
پس مراحل مختلف این طرح عبارتند از: نابودی دفاعی، خلع سلاح استانهای همجوار و هممرز، سپس تجزیه قومی و طایفهای و نیز ایجاد نوعی درگیریهای درونی که منجر به فروپاشی کل کشور میشود. این کار را انجام میدهند و عجلهای هم در کار نیست. اگر این اتفاق بیفتد، مهاجرت گسترده رخ خواهد داد: مهاجرت فلسطینیها، علویها و دروزیها؛ یعنی یک دگرگونی ساختار جمعیتی در کشور به وجود میآید. سپس تغییراتی در ترکیب جمعیتی اردن ایجاد میشود و بافت جمعیتی فلسطینی-اردنی به هم میریزد و حتی مهاجرت گسترده از غزه به صحرای سینای مصر اتفاق خواهد افتاد. آمریکاییها طرحهایی برای کوچ دادن اجباری مردم غزه مطرح کردهاند. مجموعاً ما با یک وضعیت ناهنجار و غیرمطمئن روبهرو خواهیم شد که منجر به فروپاشی این کشورها میشود.
دو سؤال کلیدی در اینجا مطرح میشود. اول اینکه چرا اسرائیل و آمریکا در ظاهر به دنبال عادیسازی روابط با سوریه هستند، در حالی که همزمان حملات نظامی انجام میدهند؟ ما دلایل کلی را بررسی کردهایم، اما سؤال این بوده که چرا اکنون بر عادیسازی اصرار دارند، در حالی که میتوانستند مستقیماً اعلام کنند جولانی تروریست است و به همین دلیل حمله کنند. همچنین علت این تلاشهای گسترده برای عادیسازی چیست؟
نکته اول اینکه اسرائیل به دنبال تحمیل عادیسازی روابط به جولانی و حکومت مرکزی سوریه بر اساس شرایط و اصول خود است. این نوع عادیسازی متفاوت از روابط با کشورهایی مانند عربستان سعودی یا امارات متحده عربی است. این فرآیند بر پایه قواعد اسرائیل، اصول آن و طرحهای راهبردیاش پیش میرود و با استفاده از زور، قدرت نظامی و فشار تحمیل میشود. در این عادیسازی، هر اقدامی در زمینههای امنیتی، سیاسی و تسلیحاتی باید با موافقت اسرائیل انجام گیرد. نکته دوم، هر گونه قدرت نظامی یا امنیتی که ممکن است روزی برای اسرائیل تهدیدی ایجاد کند، باید رسماً و در چهارچوب توافقنامهها کاملاً حذف شود. نکته سوم، استانهایی که به آنها اشاره شد، باید کاملاً مستقل شوند و هیچ ارتباطی با حکومت مرکزی نداشته باشند؛ این استانها به عنوان همپیمانان اسرائیل در نظر گرفته شوند. نکته چهارم، مسأله کردها و منابع نفتی است؛ این ثروت نباید در اختیار حکومت مرکزی قرار گیرد، بلکه باید در چهارچوبی منافع آمریکا و اسرائیل را تأمین کند. جریان نفت باید همچنان به سمت آنها هدایت شود؛ همانطور که در ۱۵ سال گذشته اینچنین بوده است. این عادیسازی، برخلاف روابط با دیگر کشورها که بهرغم فشارهای استعماریگونه برقرار میشود، همراه با بمباران، حملات هوایی، تهدید، اشغال جبلالشیخ و نزدیک شدن به بزرگراه دمشق-بیروت است. همه این اقدامات در چهارچوب تأمین منافع غرب قرار دارد و پروژه بزرگ استعماری را پیش میبرد که در واقع گامی به سوی بازتجزیه سوریه است.
اسراییل به دنبال خاورمیانهای دیگر
پس از تحولاتی که در پی عملیات طوفانالاقصی روی داد، نتانیاهو با صراحت اعلام کرد که ما به دنبال تغییر چهره خاورمیانه هستیم. این موضع رسمی بود و بارها اعلام شد. سیاستمداران و مذهبیون افراطی اسرائیل هر از چند گاه تصاویر، ویدیوها و صحبتهایی منتشر میکنند که نشاندهنده عمق توطئه استعماری رژیم صهیونیستی و توسعهطلبیشان نسبت به عراق، اردن، سوریه و مصر است.
سقوط سوریه با برنامهریزی قدرتهای بزرگ بینالمللی و منطقهای، نشان آشکار و صریحی از وضعیت منطقه و نشانی از همین طرح استعماری سایکس-پیکوی جدید است. این طرح مدتهاست شروع شده، اما شهید قاسم سلیمانی موفق شد بولدوزر تجزیه را فعلاً متوقف کند. سودان جدا شد، سپس به دنبال جدایی شمال عراق از طریق فرآیندهای سیاسی و انتخابات بودند که سردار سلیمانی جلویش را گرفت. بعد به سمت سوریه آمدند تا این قضیه را از طریق نظامی رقم بزنند، اما حاج قاسم نگذاشت و مانع آن شد. آنچه در ایران و در جریان جنگ تحمیلی 12 روزه اتفاق افتاد، اگر کسی به دقت موضعگیریهای آمریکاییها و اسرائیلیها از ابتدا تا انتها و برنامهریزیهایی که برای این جنگ از دو دهه پیش به صورت میدانی انجام شده را بررسی کند، این حمله را در راستای همان پروژه تجزیه میبیند.
چرا کشورهای عربی و ترکیه که ظاهراً رقبای منطقهای اسرائیل هستند، از به قدرت رسیدن جولانی حمایت کردند با وجود اینکه میدانستند او حریف اسرائیل نمیشود و نهایتاً مجبور به عادیسازی روابط خواهد شد؟
من در آن زمان پیشبینی کردم که ترکیه در بلندمدت در سوریه ضرر خواهد کرد و زیان بزرگی خواهد برد. گاهی کشورها در لحظات پیروزی مقطعی و نقطهای، سرمست میشوند. احتمالاً ترکیه در روزهای اول چنین حالتی داشته و برخی کشورهای عربی خلیج فارس نیز همینطور بودند. آنها با تزریق منابع و رسانههای خود، تصویری از یک سوریه جدید به عنوان مدینه فاضله ساختند، اما حالا جولانی تدریجاً بین کشورهای عربی دست به دست میشود. ترکیه نیز از دوران عثمانی تاکنون، رقابتهای تاریخی با اعراب دارد. اکنون بسیاری از ضرباتی که اسرائیلیها به خود دمشق وارد میکنند، در واقع ضربهای به نقش آینده ترکیه در سوریه است؛ اسرائیل نسبت به ایجاد پایگاههای نظامی ترکیه در سوریه حساس است و اجازه نمیدهد چنین اتفاقی بیفتد. آنها زیرساختهای این پایگاهها را هدف قرار میدهند و ضربات اقتصادی وارد میکنند. سوریه بویژه دمشق، صحنه رقابت آنکارا و تلآویو خواهد بود. شرایط داخلی ترکیه، حضور آوارگان سوری در این کشور، وضعیت اقتصادی ترکیه و تحولات کلان اقتصادی آن از دو دهه پیش تاکنون، آنکارا را اسیر این بازی کرده است. اگر مواجههای رخ دهد، اینها عوامل کنترلکنندهای هستند که حرکت ترکها در سوریه را کند میکنند. به همین دلیل باید منتظر بود و دید چه اتفاقی خواهد افتاد و اسرائیلیها تا چه زمانی حضور ترکها در سوریه را تحمل خواهند کرد؛ اما بعید میدانم اسرائیل از خود خویشتنداری نشان دهد و با حمایت آمریکا از این وضعیت سوءاستفاده خواهد کرد.
اکنون در مسأله سوریه، به نظر شما ایران باید چه کند؟
ما بر اساس تجربه تاریخیمان در افغانستان و عراق که تعاملات و همکاریهایی داشتهایم و رقابتهایی وجود داشته، باید به دو نکته تأکید کنیم. اولاً، تمامی کشورهایی که بازیگرانی در سوریه هستند و نقش ایجابی یا سلبی ایفا میکنند، متفقالقولاند که ایران نباید وضعیت سابق خود را داشته باشد. همه آنها به حکومت جولانی فشار میآورند که به هیچ وجه با ایران رابطه نداشته باشد. نه تنها قدرتهای بزرگ، بلکه بازیگران عرب، منطقهای و بینالمللی و این شرط اساسی است.
نکته دوم، بر اساس تجربه تاریخی برخوردهایی که داریم و نگاهی که به گذشته این مردم داریم، به نظر من تصمیمگیری قاطع و نهایی در این شرایط نه ممکن است و نه به صلاح. لذا شاید بهترین روش انتظار باشد. ما باید منتظر بمانیم تا ببینیم در میدان چه اتفاقی میافتد. یک انتظار هوشمندانه و فعال که هم با این قدرتها و هم با همپیمانان سابق خودمان در سوریه، هوشیارانه رفتار کنیم تا لحظه تاریخی که پیش میآید، بتوانیم تصمیم بگیریم.
اکنون از بحث سوریه به کشور همسایه، لبنان میرویم. همزمان با روی کار آمدن دونالد ترامپ، تام باراک به عنوان نماینده ویژه در امور سوریه معرفی شده، اما به نظر میرسد لبنان محل اصلی فعالیت اوست و مأموریت اصلیاش خلعسلاح حزبالله است. این موضوع تحت عنوان آتشبس بین لبنان و اسرائیل مطرح شده، اما هفته گذشته شاهد بودیم که تحت فشارهای او، دولت لبنان، شامل نخستوزیر سنی و رئیسجمهوری مسیحی تا حدی تسلیم شدند. شما این تحولات را در قالب نقشه کلی که در ابتدای بحث مطرح کردید چگونه ارزیابی میکنید؟ این تحولات چه تأثیری بر سوریه دارد و تحولات سوریه چه تأثیری بر لبنان میگذارد، همچنین تمرکز اصلی آمریکا و اسرائیل بیشتر بر کدام یک از این دو کشور است؟
منطقه فلسطین، لبنان و سوریه، به لحاظ جغرافیایی، فرهنگی و سیاسی، منطقهای واحد و تفکیکناپذیر است. این مناطق درهمآمیختهاند و سرنوشتی مشترک دارند. هرگونه کنش در یک نقطه از این منطقه، بیتردید تأثیرات عمیقی بر دیگر مناطق خواهد گذاشت.
تنازع لبنان و اسرائیل از دیرباز وجود داشته و از دهه ۷۰ میلادی تا سال ۲۰۰۰، جنوب لبنان به عنوان کمربند امنیتی اسرائیل تحت اشغال دشمن صهیونیستی بود. ارتش مرکزی لبنان که تحت فرمان دولت بود و از آن حقوق میگرفت، فرماندهان بخش جنوبی ارتش ذیل فرماندهی رژیم صهیونیستی قرار داشت و روستاهای نوار اشغالی بازداشتگاه و شکنجهگاه مبارزان و مجاهدان بود. این وضعیت تا سال ۲۰۰۶ ادامه داشت تا اینکه پیروزیهای مقاومت، بویژه در جنگ ۳۳روزه چنان تأثیری بر افکار عمومی جهان عرب و جهان اسلام گذاشت که اسرائیل را به فکر انتقامگیری از مقاومت و مردم لبنان انداخت. در آن زمان، ایهود اولمرت، نخستوزیر وقت اسرائیل گروه حقیقتیابی تشکیل داد که به این نتیجه رسید باید «عقده ضاحیه» را از بین برد. منظور از «عقده ضاحیه» نیروهای امنیتی، جمعیت شیعیان، فرهنگ، اقتصاد و رسانههای آنهاست که یکی از عناصر کلیدی دولت لبنان را شکل میدهند. این عقده باید از بین میرفت.
توطئههای متعددی طراحی شد تا بر ضاحیه تأثیر بگذارند. یکی از این اقدامات، ترور رفیق حریری بود که با هدف ایجاد جنگ داخلی بین شیعیان ضاحیه و سایر گروهها انجام شد. اما شهید سیدحسن نصرالله با مدیریت، درایت و ارتباطات خود این توطئه را خنثی کرد و مانع جنگ طایفهای شد. پس از ترور حریری، گروههای حقیقتیاب بینالمللی تشکیل شدند تا قاتل را شناسایی کنند. این گروهها با نفوذ اطلاعاتی، اثر انگشت همه شهروندان را جمعآوری کردند، نقشههای ساختمانی را بررسی کردند، اطلاعات زیرزمینی و رفتوآمدها را ثبت کردند و پروندههای خصوصی شهروندان را تشکیل دادند تا در بزنگاهی تاریخی، از این اطلاعات برای ضربهزدن به مقاومت و انتقام از حزبالله استفاده کنند. ادعای ارتباط حملات به رهبران حزبالله و عملیات انفجار پیجرهای مقاومت با عملیات ۷ اکتبر حماس، آدرسی غلط و بهانهای برای اسرائیل است. ایستادگی حزبالله کنار حماس نیز بهانهای بیش نیست. اسرائیل و آمریکا برای ایجاد جنگ نیازی به بهانه ندارند. به عنوان مثال، تیراندازی به سمت اتوبوسی در منطقه شرقی بیروت در ۱۷ سال گذشته، منجر به جنگ داخلی شد که همه چیز را زیر و رو کرد. اسرائیل همیشه بهانهای در جیب دارد.
این وضعیت در شرایطی رقم خورد که اسرائیل احساس کرد زمان مناسب برای اقدام فرا رسیده است. با وجود ضرباتی که حزبالله دید، استراتژی و مقاومت خود را تغییر داد. شرایط داخلی نیز به گونهای ایجاب میکرد تا رئیس جمهوری جدید انتخاب شود و دولت جدید شکل بگیرد. حزبالله و جامعه شیعه نیز در چهارچوبی مسالمتآمیز و با درک شرایط جدید، توافقی را با دولت لبنان، سازمان ملل و کشورهای ضامن (انگلیس، آمریکا و فرانسه) پذیرفتند تا نقشه راه جدیدی طراحی شود. اما در دو ماه آتشبس، اسرائیل بیش از ۱۵۰۰ بار آن را نقض کرد، صدها نفر را ترور کرد و به گونهای عمل کرد که همه افکار عمومی جهان و جامعه لبنان نقض توافق را از سوی اسرائیل مشاهده کردند. حزبالله تاکنون پاسخی نداده و اعلام کرده که به توافق امضا شده پایبند است و ارتش لبنان در جنوب، بر اساس توافقنامه، پاسخگو خواهد بود. اما در جلسه دو هفته گذشته کابینه لبنان، سناریویی موذیانه طراحی شد تا حزبالله سلاح خود را تحویل دهد. نماینده آمریکا برگهای سری به دولت لبنان ارائه کرده که مفاد آن فاش نشده، اما بحث بازترسیم مرزهای اسرائیل و لبنان، بر اساس توافق ۱۹۲۳ و مرزهای سوریه و لبنان مطرح است. این برگه به معنای تسلیم لبنان است.
پس بحث اصلی، موضوع بازتعریف مرزها بوده نه صِرف خلعسلاح مقاومت. سلاح حزبالله هیچگاه برای استفاده در داخل لبنان به کار گرفته نشده، بلکه سلاحی دفاعی و مقدس برای مقابله با دشمن بوده است. خلعسلاح حزبالله پیامدهای بعدی را به دنبال دارد و موضوع سلاح مقاومت بهانه بوده و بحث اصلی کوچدادن شیعیان منطقه ضاحیه به صورت نرم و گامبهگام است؛ حتی میخواهند آنها را در عراق اسکان دهند. فشارهای طاقتفرسایی بر جامعه شیعیان وارد میشود. ماههاست که آوارگان شیعه لبنانی در چادرها و روی خرابههای خانههایشان زندگی میکنند، بدون امکان کمکرسانی از سایر کشورها یا خیرین، حتی از ایران یا بستگان در خارج. مجوز بازسازی خانههایشان داده نمیشود. این نوعی گروگانگیری است: سلاحها را تحویل دهید تا مجوز ساختوساز صادر شود. دولت لبنان در این بازی دخیل و تسلیم شده است. خطر استعفای حزبالله و جریانهای همسو از دولت وجود دارد و اگر این اتفاق بیفتد، قدم بعدی قطع رابطه جامعه شیعه با حکومت خواهد بود. پس از آن، رویارویی حزبالله با رژیم صهیونیستی شدت میگیرد و اسرائیل احتمالاً علیه جامعه شیعه اقدام خواهد کرد و وضعیتی مانند غزه خواهد آفرید. ممکن است این اتفاق دیگر طوایف لبنانی را با تهدید، فشار و حتی بمباران تحریک کند تا جنگ داخلی شعلهور شود.
نکته مهم این است که در لبنان همه مسلحاند؛ هیچ گروه، طایفه یا شهروندی بدون سلاح نیست. اینکه گفته میشود همه گروهها باید خلعسلاح شوند، منظورشان خلعسلاح مقاومت است. گروه فالانژ، کتائب و حتی جریان مسیحی به رهبری سمیر جعجع تا دندان مسلح هستند. اما باید توجه داشت که مقاومت منحصر در حزبالله نبوده و جریانهای سیاسی بزرگ همسو با مقاومت در همه طوایف و گروهها حضور دارند. برای مثال، جریان آزاد به رهبری جبران باسیل یا جریانهای سنی بخشی از مقاومت هستند. این فشار و محاصره تنها به حزبالله محدود نمیشود، بلکه دیگر جریانهای مقاومت را نیز در بر میگیرد. این بحران باید از سوی همه جریانهای سیاسی مدیریت شود. حزبالله خویشتنداری خود را به اثبات رسانده و با صبر راهبردی و درک شرایط جدید، از جنگ داخلی به هیچ وجه استقبال نمیکند و حاضر نیست سلاح خود را در داخل لبنان به کار گیرد. اما این وضعیت پایدار نخواهد بود. به نظر من، ما در آستانه تحولات بنیادی جدیدی قرار داریم که ممکن است چهره لبنان و سایر کشورهای منطقه را به شکلی بیسابقه تغییر دهد.
سردرگمی و بیثباتی در سوریه
به نظر من آمریکاییها هنوز سردرگم هستند و نتوانستهاند سیاست ثابت و راهبردی خود را (در قبال سوریه) ترسیم و اعمال کنند. گاهی از کردهای سوریه حمایت میکنند، گاهی میمانند و گاهی عقب مینشینند. هنوز تجربه افغانستان در ذهنشان بوده و خاطره چپاول نفت سوریه را از یاد نبردهاند، اما همچنان اسیر طرحهای رژیم صهیونیستی هستند.
ترامپ هنوز تصمیم نهایی را نگرفته و عملاً اعمال نکرده است. کشورهای عربی همچنان سردرگم بوده و تنها کاری که از دستشان برمیآید، پروژههای سرمایهگذاری محدودی بوده که مانند قرصهای مسکن عمل میکنند؛ برای مثال در زمینه تورم، برق و سوخت، اما این اقدامات ادامهدار نخواهد بود. در مجموع اگر بخواهیم جمعبندی کنیم، سوریه در حال حاضر با بیثباتی، عدم استقرار و آیندهای کاملاً مبهم روبهرو است، اما قطعاً این دار و دستهای که بر دمشق حاکمند، نقطه امنی برای رژیم صهیونیستی و آمریکاییها نخواهند بود. آنها از منظر اسرائیل و آمریکا قابل اعتماد نیستند و ریسک بزرگی به همراه دارند، حتی اگر ظاهر خود را تغییر دهند، ریشها کوتاه و لباسها عوض شود. این تغییرات کافی نیست؛ در ذهن و درون آمریکا و اسرائیل احساس خطر وجود دارد. بنابراین به نظر من تاریخ مصرف این گروه رو به پایان است.
آیا اسرائیل همان طرحی را که در سوریه اجرا کرد، در لبنان نیز دنبال میکند؟ یعنی تحریک یک گروه علیه گروه دیگر برای ایجاد جنگ داخلی، سپس مداخله و استقرار یک حکومت دستنشانده که تدریجاً تضعیف شده، سلاحهایش سلب شود، حاکمیت خود را از دست بدهد و نهایتاً تجزیه شود.
هدف غایی همین است. در دهه ۷۰ میلادی، اسرائیل جنوب لبنان را اشغال کرد و در سال ۱۹۸۲ به بیروت رسید. در آن زمان، جنایتهایی نظیر کشتار صبرا و شتیلا رخ داد و اسرائیلیها کاخ ریاست جمهوری را در دست گرفتند و بشیر جمیل را به عنوان رئیس جمهوری منصوب کردند. حوادث آن سالها زمینهساز شکلگیری مقاومت شد. پدیده حزبالله نتیجه مستقیم این اشغال بود. حزبالله پیش از آن وجود نداشت، اما اشغال بیروت توسط اسرائیل باعث ایجاد مقاومتهای پراکنده و جزیرهمانند شد که بعدها به هم پیوستند و حزبالله را تشکیل دادند. این مقاومت با حمایت کشورهای دیگر گسترش یافت و در فلسطین، سوریه، عراق و یمن نیز شکل گرفت. این روند به ظهور مفهوم جدیدی در ادبیات دفاعی کشورها منجر شد که تحت عنوان «وحدت میدانها» شناخته میشود.
در مورد سوریه، شاهد بودیم که کشورهای عربی، بویژه قطر از جولانی حمایت کردند اما سپس مسئولیت حکومت جدید دمشق به دست امارات و عربستان افتاد و به قول شما دست به دست شد. اما وضعیت لبنان متفاوت است. عربستان در توافق طائف نقش میانجی داشت و فرانسه نیز خود را صاحبنفوذ و صاحبسهم در لبنان میداند. آیا این کشورها میتوانند در برابر اسرائیل بایستند و مانع از تکرار سرنوشت سوریه در لبنان شوند؟ آیا امیدی هست که حداقل تا زمان خلعسلاح حزبالله با اسرائیل همراهی کنند، اما بعد از آن بگویند اجازه نمیدهیم جنگ داخلی، تجزیه یا دیگر توطئههای مشابه در لبنان پیاده شود؟
همه کشورهایی که نام بردید، نه تنها شریک در اعمال فشار بر مقاومت و نابودی آن هستند، بلکه در استراتژی کلی برخورد با لبنان نیز همدستاند. اختلافات موجود میان آنها بیشتر در تاکتیکها و رویکردهای موقت است. برای مثال، فرانسویها از دیرباز خود را مادر مهربان لبنان میدانند، اما اکنون در حال همراهی با این فشارها هستند. کشورهای عربی، بویژه عربستان سعودی، چرا این اقدامات را محکوم نمیکنند؟ فرانسه به عنوان ضامن امنیت لبنان، چرا ترورهای روزانه و بیش از ۱۵۰۰ مورد تجاوز اسرائیل را محکوم نمیکند؟ چرا هیچ شکایتی رسمی تشکیل نمیشود؟ این وضعیت نشاندهنده اختلافات تاکتیکی است، در حالی که راهبرد اصلی همان سرکوب مقاومت و ضربه زدن به جامعه شیعیان باقی مانده است.
جامعه شیعیان، بر اساس آمارهای موجود (هرچند غیررسمی)، بیش از یکسوم جمعیت لبنان را تشکیل میدهد. هرگونه عدم تعادل در این جامعه، بدون شک بر سایر جوامع نیز تأثیر خواهد گذاشت و منظومه ساختارجمعیتی لبنان را مختل میکند. هر خللی در میان ۱۸ طایفه لبنانی میتواند منجر به ناآرامی، رویارویی و حتی جنگ داخلی شود. توافقنامه طائف بر این اساس و برای جلوگیری از چنین وضعیتی شکل گرفت. با این حال، هیچگاه کاملاً عملی نشد؛ برای نمونه، قرار بود انتخابات آزاد برگزار شود و پستها بر اساس تقسیمبندی طایفهای فعلی ادامه نیابد، اما این امر محقق نگردید.
اکنون، تلاشها برای نابودی کامل توافق طائف و بازگشت به دوران ماقبل آن، بر اساس طرحهای قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای، در جریان است. این مسیر میتواند لبنان را به دوران جنگ داخلی ۱۷ ساله بازگرداند که خطر بزرگی است و شعلههای آن میتواند در سراسر منطقه گسترش یابد و کشورهای همسایه را با خود بسوزاند.
چنین پیامدی نتیجه ناخواسته اقدامات عربستان علیه حزبالله بوده یا از چنین پیامدی آگاه هستند و میخواهند این بحرانها در لبنان اتفاق بیفتد؟
ببینید، نتیجه همان است. چه بخواهند و چه نخواهند. مسیر فعلی به این نتیجه میانجامد؛ هرگونه فشار بر هر طایفهای در لبنان توازن را برهم میزند. توافق طائف لبنان برای ایجاد توازن میان گروههای مختلف طراحی شد. جنگ داخلی گذشته نیز به دلیل برهم خوردن این توازن رخ داد. برای مثال، ورود آوارگان فلسطینی به لبنان، فرار آنها از این کشور یا جنگ داخلی لبنان این تعادل را مختل کرد.
اگر به مسیحیان فشار وارد شود، توازن برهم میخورد و جنگ آغاز میشود. فشار فعلی بر مقاومت و شیعیان لبنان، از طریق شیوههای مختلف، دقیقاً این توازن را مختل میکند و منجر به درگیریهای داخلی و بازگشت به دوران ماقبل توافق طائف، یعنی جنگ داخلی خواهد شد. کسانی که این فشارها را با آگاهی و اراده اعمال میکنند، نمیتوانند ادعا کنند که از نتایج آن بیخبرند. نتیجه این اقدامات، چه خواسته یا ناخواسته، همان خواهد بود.
در روزهای اخیر، اخباری مبنی بر برکناری تعدادی از فرماندهان حشدالشعبی منتشر شد. سالها با درایت و تلاش سردار سلیمانی، این نیروها در ساختار دولت عراق ادغام شدند. با این حال، فشارهای آمریکا در عراق برای انحلال حشدالشعبی بسیار افزایش یافته است، تا جایی که حتی خواهان ادغام این نیروها نیست و بر خلعسلاح کامل آنها تأکید دارد. آیا این مسأله را ادامه همان پروژهای میدانید که اسرائیل برای رسیدن به رود فرات در پیش گرفته و قصد دارد عراق را نیز به وضعیت مشابهی دچار کند، یا آن را به عنوان مشکلی مجزا در روابط ایران و آمریکا ارزیابی میکنید؟
من تمام این تحولات را یک پروژه واحد و یکپارچه میبینم: سایکس-پیکوی ۲. هرجا که نیروی مقاومتی در برابر این پروژه وجود داشته، با آن بشدت برخورد شده و زمینگیر شده است. اما هرجا که مقاومت ضعیف بوده یا وجود نداشته، این پروژه با سرعت و قدرت بیشتری به پیش رفته تا تجزیه منطقه و جهان اسلام را محقق سازد. اگر به اسناد پنتاگون مراجعه کنید، میبینید که از گذشته تا امروز، برای هر کشور نقشههای متعددی طراحی شده است. اولین اقدام آمریکا در عراق نیز ایجاد کشورهای مستقل سنینشین، شیعهنشین و کردنشین بود. این طرحها کاملاً روشن و قابلدسترس هستند.
طرح فعلی نیز در راستای همین اهداف است و باید موانع را گام به گام از سر راه بردارند. این موانع، نیروهای نظامی کشورهای مختلف هستند. بهعنوان مثال، اولین اقدامی که آمریکاییها پس از ورود به عراق انجام دادند، انحلال ارتش عراق بود که منجر به ظهور القاعده و داعش از موصل شد.
در مورد ارتشهای دیگر منطقه، ارتش مصر که بزرگترین پشتوانه کشورهای عربی بود، به قدری کوچک شد که تبدیل به نیروی انتظامی برای سرکوب جنبشهای اسلامگرا در داخل شهرهای مختلف گردید و دیگر توان دفاع از مرزهای عربی را نداشت. در مورد ارتش سوریه، ۱۵ سال روی آن کار کردند تا از درون فرو بپاشد و تا زمانی که این ارتش پابرجا بود، نمیتوانستند اهداف خود را پیش ببرند. آن موقع، حضور ایران بهانهای برای حمله به ارتش سوریه بود. الان که ما در آنجا حضور نداریم، ببینید چه بلایی به سر ارتش این کشور و منظومه دفاعی آن آوردند. حتی در ترکیه که عضوی از ناتو بود، کودتا کردند تا ارتش آن را تضعیف کنند.
اگر مسأله را کلانتر ببینیم، هر قدرت بالقوهای که روزی ممکن است بالفعل شود، باید از بین برود. ارتش شاه و پس از آن ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز باید پس از پیروزی انقلاب از بین میرفت. شعار انحلال ارتش را تمامی گروههای چپ، منافقین و حزب توده در اوایل انقلاب سر میدادند. تنها سه نفر، شامل امام خمینی، مقام معظم رهبری و شهید چمران تا آخرین نفس در مقابل این جریان ایستادند. گروه چپ به خاطر مخالفت با انحلال ارتش، شهید چمران را شدیداً تخریب کردند. اگر ارتش در آن زمان منحل میشد، سرنوشت ما چه میشد؟ امام خمینی با درایت سیاسی و عقیدتی، ارتش را حفظ کرد و با ایجاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به این دو نهاد وحدت بخشید. هدف اسرائیل در جنگ ۱۲روزه، دقیقاً نابودی و انهدام توان نظامی کشورمان بود.
حال اگر این مسأله را به سؤال شما ارتباط دهم، باید بگویم که گام بعدی، برداشتن ارتش فعلی عراق است که تجلی آن را در حشدالشعبی میبینیم. این نیروها بر اساس قانون اساسی و مصوبات مجلس عراق، بخشی از منظومه دفاعی رسمی این کشور هستند و تحت فرماندهی نخستوزیر به عنوان فرمانده کل نیروهای مسلح قرار دارند. آنها شبههنظامی نیستند. فشارها، ترورها، حملات، بمبارانها و فشارهای سیاسی آمریکا در راستای همین هدف است. هدف اصلی این است که ستون فقرات مقاومت را که فدایی این کشور هستند، سرکوب کنند و این مانع را از سر راه بردارند؛ دقیقاً مانند کاری که میخواهند با سپاه پاسداران ما انجام بدهند.
این مانع اگر برداشته شود، مقدمهای برای یک تجزیه خواهد بود. ما اکنون سه ماه تا انتخابات عراق فاصله داریم. اگر نتیجه انتخابات به گونهای باشد که حاکمیت ملی و نیروهای مقاومت تقویت شوند، طبیعتاً نهادهای وابسته و جریانهای وابسته به آمریکا در عراق، سنگاندازی خواهند کرد و شعار اصلیشان با همین انحلال حشدالشعبی و خلع سلاح این نیروها، به این آتش بنزین خواهد ریخت.
آیا کشورهای عربی از اینکه نقشه بازطراحی خاورمیانه جدید به سراغ آنها بیاید، نمیترسند؟ زیرا خود این کشورها نیز توسط قدرتهای استعماری تقسیمبندی شدهاند.
وابستگیهای تاریخی کشورهای عربی متفاوت است و نمیتوان یک نسخه واحد برای همه آنها پیچید. اما آنچه امروز از موضعگیری اعراب نسبت به جمهوری اسلامی ایران، مذاکرات با آمریکاییها و تحولات منطقه میبینیم، کاملاً متفاوت از گذشته است. به عنوان مثال، یکی از عوامل شکست برجام خروج ترامپ از این توافق موج فزاینده فشارهایی بود که کشورهای عربی در زمان مذاکرات برجام علیه ما وارد کردند. در آن زمان، آنها تصور میکردند که ما به دنبال برقراری روابط با آمریکا علیه اعراب هستیم. اما اکنون، بر اساس اطمیناندهی که در سیاست خارجی ایران میبینیم و هماهنگی و رایزنیهایی مستمر که آقای عراقچی با این کشورها درباره مذاکرات هستهای ایران و آمریکا انجام داده، نوعی مشارکت ضمنی و غیرمستقیم اعراب در این مذاکرات مشاهده میشود. این امر باعث شده که این کشورها تا حدودی همراهی بیشتری از خود نشان دهند و محکومیتهای گذشته را تکرار نکنند.
آنها به این نکته مهم پی بردهاند که آمریکاییها همپیمانان صادق و وفاداری نیستند. اگر خاطرات سرهنگ زاهدی، پسر سرلشکر زاهدی را بخوانید که در زمان مرگ محمدرضا شاه همراه او بوده، خواهید دید که آمریکاییها چه بلایی سر شاه آوردند. سه هفته پیش از انقلاب، آمریکاییها به شاه اطمینان داده بودند که ایران به دلیل وجود او به عنوان یک همپیمان استراتژیک، «جزیره ثبات» باقی خواهد ماند؛ اما در نهایت، چنان بیوفایی و فشاری را به شاه تحمیل کردند که حتی یک تخت بیمارستان برای او فراهم نکردند. همین سرنوشت برای مبارک، بنعلی، قذافی و صدام نیز تکرار شد.
کشورهای عربی این واقعیت را به خوبی درک کردهاند که آمریکا همپیمان وفاداری نیست. به همین دلیل، در حال ایجاد توازن میان شرق و غرب، بویژه روسیه و ایران هستند. بسیاری از کسانی که در گذشته به دنبال جنگ داخلی در ایران بودند، امروز برای برقراری رابطه با ما پیشقدم شدهاند. کشورهای عربی فهمیدهاند که ماجرا از چه قرار است و سرنوشت یکایک آنها همین خواهد بود. سران سیاسی و مذهبی اسرائیل در سخنرانیهای خود صراحتاً از این کشورهای عربی اسم میبرند و نقشه رژیم صهیونیستی شامل حال این کشورها نیز خواهد شد. اما متأسفانه ضریب هوشیاری یا حتی شجاعت رهبران عرب به اندازهای نیست که عمق این فاجعه را درک کرده و بر اساس آن، تصمیم شجاعانهای بگیرند. به همین دلیل است که در جلسات خصوصی با مسئولان ما، شجاعت ایران را میستایند.
اتفاقاً همین مسأله چند روز پیش توسط نتانیاهو مطرح شد؛ فکر مىکنید چرا اظهارات اخیر نتانیاهو درباره «اسرائیل بزرگ» باید جدی گرفته شود و چه پیامدهایی برای جهان عرب و جهان اسلام دارد؟
اظهارات اخیر نتانیاهو درباره تعهد به طرح «اسرائیل بزرگ» از نیل تا فرات، نه یک لغزش لفظی است و نه هیجانی گذرا. این سخنان پرده از واقعیتی برمیدارد که از آغاز پروژه استعمارى صهیونیسم در دل آن نهفته بوده است: پیوند ساختاری و ارگانیک با طرحهای امپراطوری غرب که اسرائیل را پایگاهی پیشرفته برای مهار و مهندسی سیاسی خاورمیانه میبینند.
تفاوت امروز با گذشته این است که شرایط منطقهای و جهانی، امکان بیان آشکار چنین اهدافی را بیشتر فراهم کرده: جهان عرب دچار شکاف عمیق است، سازوکارهای بازدارندگی تا حدودى فرو ریخته و حمایت بیقیدوشرط آمریکا سایهبان این توسعهطلبی شده است. آنچه در ظاهر بهعنوان «تنها دموکراسی خاورمیانه» معرفی میشود، در بطن خود یک موجودیت استعماری است که بر مشی نظامی و تسلط بر منابع استوار است.
نتانیاهو، در حقیقت، تنها با اسرائیلیها سخن نمیگوید؛ او مخاطب دیگری هم دارد: راست افراطی مسیحی در آمریکا که اسرائیل را ابزار تحقق پیشگوییهای آخرالزمانی میداند. این همگرایی ایدئولوژیک و منافع راهبردی، اسرائیل را به موجودیتی بدل کرده که مصون از بازخواست بینالمللی است و با پشتوانه مالی و تسلیحاتی غرب، در پی بازطراحی نقشه سیاسی منطقه است.
اما پشت این سیاست، تحولی عمیق در ساختار اجتماعی رژیم نهفته است. نسلهای جدید، مذهبیتر و تندروتر از نسلهای بنیانگذارند. نفوذ «حریدیسم» و شهرکنشینان ملی–مذهبی در جامعه، ارتش و نهادهای امنیتی، نقشه «اسرائیل بزرگ» را از یک رؤیای سیاسی به بخشی از فرهنگ سازمانی تبدیل کرده است. در چنین فضایی، صلح دیگر هدف راهبردی نیست؛ بلکه وقفهای موقت برای تحکیم سلطه محسوب میشود.
از زاویه عربی، این اظهارات اعلام جنگ آشکار است. نتانیاهو عملاً میگوید که مرزهای فعلی برایش معتبر نیستند و غزه، کرانه باختری، اردن، سینا، لبنان و سوریه و حتى بخشى از عربستان سعودى همگی در قلمرو اهداف او قرار دارند. جنگ جاری در غزه را باید در این چهارچوب دید: غزه تنها یک مسأله فلسطینی نیست، بلکه خط دفاعی اول مصر و اردن و تنها مانع باقیمانده برای محدود کردن پروژه صهیونیستی به فلسطین تاریخی است.
اردن پیام را دریافت و اعتراض رسمی کرد، چون میداند نقشهای که نتانیاهو و همفکرانش به آن اشاره میکنند، بخشهای بزرگی از خاکش را در بر میگیرد. اما خطر اصلی، واکنش سرد یا صرفاً محکومیت لفظی دولتهای عربی است. اگر این روند ادامه یابد، شعار «اسرائیل بزرگ» به برنامه عملی بدل میشود و جنگ غزه تنها پیشدرآمد طرحی گستردهتر خواهد بود.
پاسخ واقعی در قطع محاصره غزه، ایجاد جبهه واحد عربی–اسلامی و تعریف راهبرد بازدارندگی مؤثر است. تجربه نشان داده که وقتی دشمنان متحد شوند، توسعهطلبی اسرائیل به باری سنگین تبدیل میشود؛ اما در فضای تفرقه و عادیسازی روابط، به فرصت بدل خواهد شد. نتانیاهو خود را در مأموریتی «تاریخی و معنوی» میبیند، اما مسئولیت دولتها و ملتهای منطقه این است که ثابت کنند این مأموریت جز در عرصه توهمات قابل تحقق نیست. تاریخ را تنها شمشیر نمینویسد و اگر بیداری و اتحاد شکل بگیرد، نقشه «اسرائیل بزرگ» جایی جز در آرشیو ناکامیهای صهیونیسم نخواهد داشت.
فرمودید ایران در قبال سوریه باید رویکرد «انتظار فعال» داشته باشد؛ اما در مورد لبنان و عراق که از نظر مذهبی و عقیدتی قرابت بیشتری با ما دارند، باید چه رویکردی اتخاذ کنیم؟
در مورد لبنان و عراق، وضعیت کاملاً متفاوت است. ایران با این دو کشور پیوندهای عمیق دینی، مذهبی، فرهنگی و تاریخی دارد. تاریخ روابط ایران و لبنان به زمان صفویه باز میگردد و هجرت علمای لبنانی به ایران و تحولات فکری که در مذهب تشیع رخ داد، پیوندی ناگسستنی ایجاد کرده است. در مورد عراق نیز، با وجود تحمیل جنگ هشتساله، پیوستگی فرهنگی و مذهبی بسیار عمیق است؛ به طوری سالانه میلیونها ایرانی با عشق به این کشور سفر میکنند.
امنیت این دو کشور با امنیت ایران گره خورده است و نمیتوان آنها را از هم جدا کرد. کوچکترین ناامنی در عراق یا لبنان، بازتاب مستقیمی در ایران خواهد داشت و بالعکس. لبنان و عراق به مثابه خاکریز اول مقاومت در برابر پروژه کلان تجزیه منطقه هستند. ایران نمیتواند از این واقعیت چشمپوشی کند و باید نقش تاریخی خود را در حفظ ثبات این کشورها ایفا کند. در شرایطی که سرنوشت این سه کشور به هم گره خورده و اقدامات آنها تأثیر جهانی دارد، ایران نمیتواند منفعل بماند.
به نظر من، ایران باید با شیوههای مختلف، ابتکارات جدید، و با در نظر گرفتن متغیرات جدید، نقش خود را در چهارچوب منافع ملی و وحدت این جوامع طراحی و ایفا کند.
انتهای پیام/