اصغر سمسارزاده در گفت‌وگو با «ایران» از تئاتر سال‌های دور و تجاربش می‌گوید؛

دوست دارم آخرین نفسم را روی صحنه بکشم

می‌توانم از ایران بروم، اما نرفته‌ام و نمی‌روم. هنوز وقتی اسم ایران می‌آید چهار ستون بدنم می‌لرزد. من باید کنار مردم خودم باشم

هنر

133156
دوست دارم آخرین نفسم را روی صحنه بکشم

در سالن کم‌نور و خودمانی بوتیک هنر ایران، جایی که صدای نفس تماشاگر از صدای نور صحنه بلندتر است، اصغر سمسارزاده آرام قدم می‌گذارد؛ انگار نه برای اجرای یک نمایش، که برای احضار خاطره‌ای طولانی از تاریخ تئاتر ایران آمده باشد. مردی از نسلِ «ایستادگی روی صحنه»، از نسلی که برق چراغ‌های لاله‌زار را شاهد بوده و بوی کهنه‌ صحنه‌های چوبی را در ریه نگه داشته است.

حامد قریب - گروه فرهنگی: حالا در ۸۴ سالگی دوباره مقابل مردم می‌ایستد؛ همان مردمی که سال‌ها پیش با «اصغر ترقه» به او خندیدند و صبح‌های جمعه با صدایش از خواب بیدار شدند، بی‌آنکه بدانند پشت این خنده‌ها، مردی ایستاده که سال‌ها از جای خود تکان نخورد. تجربه‌ زیسته‌اش چیزی میان روایت یک بازیگر کهنه‌کار و شناسنامه‌ یک دوران فرهنگی است؛ دوره‌ای که لاله‌زار «محور تنفسِ تئاتر» بود و هر ماه در آن نمایشی تازه روی صحنه می‌آمد. جایی که او با ساعدی، رشیدی، نصیریان و فتحی صحنه را تقسیم می‌کرد و هنوز هم وقتی نام‌شان را می‌گوید، لحنش شبیه کسی است که چیزی مقدس را از خاک برمی‌دارد.

اما روزهای دیگری هم هست: روزی که تئاتر دهقان را درجا از دست داد. همین رفت‌وآمد میان رؤیت و غیبت، از او هنرمندی ساخت که امروز روی صحنه‌ای کوچک هم با همان وسعت سابق می‌ایستد. سمسارزاده از آن دست بازیگرانی ا‌ست که در پی نقشِ نادیده‌ مانده نیستند؛ او در پی زنده‌ماندنِ صحنه است. شب‌ها تا ساعت دو بامداد با مردم عکس می‌گیرد، می‌خندد و می‌گوید اگر روزی نتواند روی صحنه بایستد، همان روز پایان اوست. روایتش نه نوستالژی است، نه شکایت؛ بیشتر چیزی شبیه شهادت زنده از یک دوران است. مردی که هنوز، با همه فرازها و فرود‌ها، بازیگر مردم مانده است.

آقای سمسارزاده، برای بسیاری از مخاطبان، تصویر شما بیشتر به نقش‌های ماندگاری مربوط می‌شود که در دهه‌های قبل در تلویزیون و سینما از شما دیده‌اند. بعد از آن سال‌ها، حضور شما در قاب تصویر کم شد و به نظر می‌رسید از جلوی چشم مخاطب دور شده‌اید، هرچند در تئاتر بدنه همچنان فعال بودید. اکنون نیز با نمایش «دوستان با محبت» روی صحنه‌ای نسبتاً کوچک‌تر در بوتیک هنر ایران ظاهر شده‌اید. چرا در این سال‌ها کمتر در تئاتر حرفه‌ای دیده شده‌اید؛ چه شد که پیشنهاد گروه «دوستان با محبت» را پذیرفتید؟

صادقانه بگویم: ممنوعیت تازه‌ای در این سال‌ها در کار نبود؛ در واقع پیشنهاد مشخصی به من نشده بود. با این همه هیچ وقت از تلویزیون، سینما و تئاتر دور نبودم.

 بعد از انقلاب اسلامی، یک مدت ممنوع‌الکار شدم، اما به مرور، با تصمیم وزارت ارشاد، این اجازه به من داده شد که دوباره تئاتر کار کنم. همین حالا شغل اصلی‌ام، تئاتر است. نه اینکه فیلم و سریال را دوست نداشته باشم؛ اما برای من تئاتر بالاتر از همه هنرهای تصویری است. اگر کاری در سینما و تلویزیون پیش بیاید، انجام می‌دهم، اما تمام عشق و تمرکزم روی صحنه است.چندین سال است با بهزاد محمدی در حال اجرای نمایشی هستیم که استقبال مردم از آن بسیار خوب است. اکنون نمایش «خانه سالمندان» را داریم که پنج سال است در حال اجرای آن در سالنی هزارنفره هستیم و همچنان مخاطب داریم.

حضور در نمایش «دوستان با محبت» را نیز به پیشنهاد یکی از اقوامم؛ میلاد اسکندری که یکی از تهیه‌کنندگان این اثر بود، پذیرفتم. سالن اجرای این اثر خیلی کوچک است. برای من که سال‌ها عادت به حضور روی صحنه‌های هزارنفره دارم، کار کردن در سالن کوچک کمی دشوار است؛ اما چشم‌هایم را بستم و پذیرفتم؛ چون همکاران خوبی کنارم هستند و از این بابت راضی‌ام. در عین حال الان می‌فهمم که این نوع تئاترهای کوچک‌تر و مستقل هم باید کار شوند. چراکه نه؟ تئاتر فقط مختص سالن‌های بزرگ نیست.علاوه بر تئاتر، من سال‌هاست در رادیو هم کار می‌کنم؛ ۴۷ سال است که در برنامه «صبح جمعه با شما» گویندگی کرده و می‌کنم. شاید اهالی تهران کمتر از این برنامه مطلع باشند، ولی باید توجه کنیم که مخاطبان رادیو بیشتر در شهرهای کوچک هستند؛ شهرهایی که از نظر امکانات تفریحی واقعاً در مضیقه‌اند و نه سینما، نه تئاتر و نه سرگرمی جدی دارند. در واقع آنها دلشان به برنامه‌هایی چون «صبح جمعه با شما» خوش است. این برنامه را از ته دل دوست دارم.

بخش مهمی از حافظه تصویری مخاطبان از شما، به نقش «اصغر ترقه» در سریال «مراد برقی» مربوط می‌شود؛ نقشی که هم شما را برای همیشه در ذهن مردم ثبت کرد و هم باعث شد بیشتر در قالب یک کاراکتر کمیک شناخته شوید و از نقش‌های کاملاً جدی فاصله بگیرید. از نگاه خودتان، آن شهرتی که با «مراد برقی» به دست آمد، بیشتر به کارتان آمد و کمکتان کرد، یا در عین حال برای شما محدودیت ایجاد کرد و باعث شد در یک تیپ ثابت بمانید؟

وقتی شهرت با یک کاراکتر خاص گره می‌خورد، برای بازیگر، هم نعمت است هم دردسر. من ذاتاً کمدین نبودم؛ بلکه بازیگر تئاتر بودم و در تئاتر، کمدین محسوب نمی‌شدم. در واقع بعد از «مراد برقی» بود که یک‌باره من را به عنوان کمدین شناخته و صدا کردند. خودم هنوز هم خودم را «کمدین» نمی‌دانم. این چیزی است که اتفاق افتاده و تهیه‌کننده‌ها و کارگردان‌ها بر اساس همان تصویر، سراغ من می‌آیند.نقش‌هایی که به من پیشنهاد می‌شود، تقریباً همیشه روی همان کاراکتر می‌چرخد؛ بجز آقای افشین هاشمی که در سریال «شبکه مخفی زنان» نقشی کاملاً جدی به من داد. غیر از او، کمتر کسی جرأت کرد این «سد» را بشکند و من را بیرون از آن قالب کمدی ببیند. البته این موضوع شاید چندان خوشایند نباشد. زیرا اینکه از شما بخواهند تا آخر عمر فقط یک جمله و یک تیپ را تکرار کنید، خوشایند نیست.
 
درام «دوستان با محبت» داستان دو هنرمند قدیمی را روایت می‌کند که زمانی در اوج بوده‌اند اما امروز آن‌طور که باید دیده نمی‌شوند و در حاشیه مانده‌اند؛ سرنوشتی که برای بسیاری از هنرمندان نسل شما هم آشناست. وقتی این متن را خواندید و پیشنهاد نقش را گرفتید، چقدر حس کردید این داستان به زندگی خودتان شبیه است؟ چقدر با شخصیت این نمایش احساس همذات‌پنداری می‌کنید؟

زندگی من همین است. من در گذشته آدم شناخته‌شده‌ای بودم. انقلاب که شد، یک‌باره بیکار شدم؛ ممنوع‌الکار، ممنوع‌التصویر و به طور کل کنار گذاشته شدم. سپس کم‌کم گفتند: «برو رادیو کار کن، صدایت آزاد است.» بعد گفتند: «برو تئاتر و سپس اجازه کار در سینما را دادند.»

جالب است که دستمزدم، به اندازه دستمزد یک هنرپیشه دوم سینما بود؛ اما نقشی که می‌دادند، معمولاً خیلی کوتاه‌تر از آن بود. نمی‌دانم چرا چنین پولی می‌دادند. انگار در جایی دستور داده شده بود که به من نقش‌های طولانی ندهند؛ به همین دلیل نقش‌هایم، سه دقیقه، پنج دقیقه، ده دقیقه، بیست دقیقه بیشتر نبود. شاید هم این موضوع برداشت من باشد.

این اتفاقات برای من رخ داد اما شخصاً کاری نکرده بودم؛ قبل از انقلاب تئاتر بازی می‌کردم و مردم می‌خندیدند، اکنون نیز همین است؛ روی صحنه می‌روم، مردم می‌خندند. دو سال مانده به پایان جنگ ایران و عراق بود که من تازه اجازه کار در تئاتر را پیدا کردم.بعد از انقلاب، تنها جایی که توانستم سال‌ها بی‌دردسر کار کنم، رادیو بود. در واقع صدایم مشکل نداشت، چهره‌ام مشکل داشت. اینجا لازم است از آقای دکتر منتظری، در وزارت ارشاد و اداره نمایش و اداره تئاتر، تشکر کنم. اگر ایشان نبود، شاید هنوز هم بیکار بودم. دکتر منتظری به من گفت: «برو کار کن، من پشتت هستم» و واقعاً هم پشت من ایستاد.

 آیا هیچ‌گاه تصمیم به مهاجرت از ایران نگرفته‌اید؟

دخترم خارج از ایران زندگی می‌کند و من هم در تمام این سال‌ها، می‌توانستم بروم اما نرفته و نمی‌روم. زیرا مملکتم را با هیچ چیز عوض نمی‌کنم. هنوز وقتی اسم ایران می‌آید، چهارستون بدنم می‌لرزد. من نمی‌توانم کشورم را رها کنم. باید در همین خاک باشم، با همه خوبی‌ها و بدی‌ها، با داشته‌ها و نداشته‌ها، باید کنار مردم خودم باشم. من تربیت‌شده تئاتر ملی این کشور بوده، هستم و خواهم بود. کارهای سبک هم کرده‌ام، کارهای هنری جدی هم کرده‌ام. با هنرپیشگان مطرح بسیاری روی صحنه بودم و چیزهای بسیاری از آنها آموختم. بنابراین نمی‌توانم این خاطرات را نادیده گرفته و از ایران بروم.

همان‌طور که خودتان گفتید، وقتی به کارنامه کاری شما نگاه می‌کنیم، حضور در گروه تئاتر مردم به سرپرستی داوود رشیدی و همچنین بازی در نمایش‌های غلامحسین ساعدی و حضور پررنگ در نمایش‌های لاله‌زار دیده می‌شود. با این همه بخش عمده‌ مخاطبان امروز از این قسمت از کارهای شما بی‌اطلاع هستند.

بله. عاشق داوود رشیدی بوده و هستم. او تئاتر مدرن را به من یاد داد و ما کارهای زیادی با هم کردیم که همگی درجه یک بودند. همان‌طور که گفتید، شاید بسیاری از کارهای جدی که در تئاتر انجام داده‌ام، دیده نشده باشد. من با مهدی فتحی، عبدالله بوتیمار، رضا بیک‌ایمانوردی، سیروس ابراهیم‌زاده و خیلی از افراد دیگر روی صحنه بوده‌ام. ما همه یک گروه بودیم.
شاهین سرکیسیان و علی نصیریان که هر کدام مکتب خودشان را داشتند نیز با من همکاری ‌کردند و به نوعی زیر بال و پر من را گرفتند تا مکتب‌شان را بشناسم.

 آن زمان، دوران ورود تئوری‌های جدید مثل برشت و فاصله‌گذاری بود؛ اما ما وقتی به «فاصله‌گذاری» نگاه می‌کردیم، می‌دیدیم این موضوع سال‌هاست در سیاه‌بازی خودمان وجود دارد. در واقع آن زمان در عین حال که از دنیا یاد می‌گرفتیم، پایمان روی زمین تئاتر ایرانی بود.

اکنون وقتی می‌گویم در لاله‌زار حدود ۲۴۰ نمایش بازی کرده‌ام، بعضی‌ها تعجب می‌کنند و می‌گویند مبالغه است، اما واقعیت این است که آن زمان، هر ماه باید نمایش عوض می‌شد. ما دائماً در حال تمرین یک نمایش و اجرا کردن نمایش دیگری بودیم. فقط یک روز در ماه آزاد بودیم؛ روزی که نمایش قدیم تمام می‌شد و قرار بود نمایش جدید روی صحنه برود؛ یعنی سالی دوازده نمایش. اگر بیست سال این روند ادامه داشته باشد، عددی که می‌گویم دور از ذهن نیست. آن زمان اگر ماه می‌گذشت و نمایش عوض نمی‌شد، دیگر تماشاگر نمی‌آمد؛ در واقع مجبور بودیم نمایش را عوض کنیم تا سالن دوباره پر شود.

با این حال هنوز هم میان اهالی هنر درباره کیفیت آثار اجرا شده در لاله‌زار اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی این آثار را بخشی از سنت جدی تئاتر ایران می‌دانند و برخی می‌گویند بهتر که آن دوره جمع شد و تئاتر به سمت روشنفکری رفت. علت این تناقض در نگاه، نسبت به تئاترهایی که در لاله‌زار جریان داشته است، چیست؟

لاله‌زار جایی بود که عباس جوانمرد، علی نصیریان، عزت‌الله انتظامی و خیلی از بزرگان تئاتر در آن کار کرده‌اند. آنجا پایگاه اصلی تئاتر ایران بود. همچون برادوی در آمریکا؛ آنجا هم همه نمایش‌ها در یک سطح نبودند؛ از آثار خیلی جدی تا خیلی سرگرم‌کننده در لاله‌زار روی صحنه می‌رفتند. سینمای آمریکا هم به همین صورت است. ایران هم از این قاعده مستثنا نیست.در لاله‌زار همه‌چیز بود؛ سیاه‌بازی، کمدی‌های سبک و سنگین، تئاتر اجتماعی و سنتی. اما از یک زمانی دوره سقوط آن آغاز شد؛ وقتی سالن‌ها ضرر می‌دادند و برای جذب تماشاگر، آتراکسیون آوردند. (منظورم اجراهای عامه‌پسندی از کشورهای مختلف است.) اینجا بود که کم‌کم تئاتر ایرانی به حاشیه رفت. کسانی که این مسیر را شروع کردند، در عین حال به تئاتر هم خدمت کرده بودند. آنها یک خطا کردند، اما نمی‌شود آن همه خدمتشان را نادیده گرفت.یادتان باشد، در همان لاله‌زار، رشیده بهبودوف و فرانک سیناترا و بسیاری دیگر آمدند و برنامه اجرا کردند. همه این موارد نشان می‌دهد لاله‌زار، مرکز جدی هنر این کشور بود.

سازوکار نظارت روی نمایش‌های لاله‌زار به چه صورت بود؟ آیا محدودیت‌هایی از سوی نهادهایی چون ساواک داشتید که مجبور به سانسور و ممیزی نمایش شوید؟

در دوران قبل از انقلاب، ما نظارت متمرکز به این شکل نداشتیم. مرکزی نبود که برای هر نمایش برویم و اجازه بگیریم. نمایش‌ها را خودمان انتخاب و اجرا می‌کردیم. اگر در جایی توهینی به نظام یا خلافی می‌دیدند، تذکر می‌دادند، اما سازوکارش به این صورت نبود.

به خاطر دارم در یک نمایش، کلاهی انتخاب کرده بودم که بعداً فهمیدم شبیه کلاه نیروهای دربار است. من نمی‌دانستم و آن را از خیابان حسن‌آباد؛ همان جایی که لباس‌های نظامی می‌فروختند، خریده بودم. بعدها به خاطر همین کلاه، خواستند برویم و توضیح بدهیم. با کارگردان رفتیم، چند سؤال پرسیدند، حرف زدیم و گفتند: «به سلامت.»

یکی از نقاط عطف زندگی حرفه‌ای شما، حضور در تئاتر «دهقان» یکی از ماندگارترین تماشاخانه‌های لاله‌زار است؟

تئاتر دهقان مال من بود؛ سرقفلی‌اش را داشتم. آنجا را دکتر والا به من داده بود و من در حال انجام کارم بودم. اما بعد از انقلاب، یک روز آقای خلخالی آمد و همه را بیرون کردند. 

امروز شما در آستانه ۸۴ سالگی، همچنان روی صحنه هستید و هر شب با تماشاگر مواجه می‌شوید. در شرایطی که خیلی‌ها در این سن خودشان را بازنشسته کرده‌اند، برای شما این استمرار چه معنایی دارد؟ آیا هنوز هم رویا و تمنای کار روی صحنه دارید؟ فکر کرده‌اید تا چه زمانی دوست دارید کار کنید؟

تا آخرین لحظه‌ای که نفس دارم، دوست دارم روی صحنه باشم و آخرین نفس را روی صحنه بکشم. واقعاً از خدا می‌خواهم اگر قرار است بروم، روی صحنه بروم، نه در خانه. اگر روی صحنه برایم اتفاقی بیفتد، خیلی راحت‌تر می‌پذیرم؛ چون برای من صحنه تئاتر یک معجزه است. در واقع اگر روی صحنه نروم، می‌میرم. اگر روزی نگذارند کار کنم، همان جاست که می‌میرم.

وقتی به مسیر طولانی خود در تئاتر و سینما نگاه می‌کنید، بزرگ‌ترین حسرت حرفه‌ای‌تان چیست؟ آیا اتفاقی در ذهنتان وجود دارد که فکر کنید می‌توانستید طور دیگری آن را تجربه کنید؟

حسرت من این است که کاش خدا به علی حاتمی عمر بیشتری می‌داد، می‌ماند و بیشتر کار می‌کرد. کاش فردین می‌ماند و ناصر ملک‌مطیعی زود حذف نمی‌شد. متأسفانه خیلی از هنرمندان دوست داشتند بمانند اما ناچار به مهاجرت شدند. من هم می‌توانستم بروم، اما نرفتم؛ شاید مقاوم‌تر و سرسخت‌تر بودم. ماندم و کارم را همین‌جا ادامه دادم.

اما اکنون اتفاقاتی را می‌بینم که متأسف می‌شوم. 

در کارنامه‌تان نقش‌های متنوعی بازی کرده‌اید؛ از تئاتر تا سینما و تلویزیون. اما آیا نقشی بوده که همیشه دوست داشته باشید آن را تجربه کنید و هیچ‌وقت به شما پیشنهاد نشده باشد؛ نقشی که حسرتش در دل‌تان مانده باشد؟

خیر. من عجیب و غریب فکر می‌کنم. همیشه معتقد بوده‌ام اگر کارگردانی مثل آقای مهرجویی یا هم‌سطح او تصمیم بگیرد نقشی به من بدهد، خودش می‌داند چه می‌کند؛ من دنبال نقش خاصی نبوده‌ام.

به تازگی وقتی بازی خودم در فیلم «آقای هالو» داریوش مهرجویی را دیدم، خودم را نشناختم. آن‌قدر جوان و پرمو بودم که پس از تماشای فیلم یک ساعت گریه کردم! به خودم گفتم عجب ابهتی داشتی... اما، گذشت. (می‌خندد)

به عنوان سؤال پایانی اصغر سمسارزاده را در یک جمله معرفی کنید؟ به‌گونه‌ای که دوست دارید مردم نیز شما را آن طور به خاطر بیاورند.

بزرگ‌ترین چیزی که در وجودم به آن باور دارم، مردم‌دوستی است. حال من با مردم خوب می‌شود. برخی شب‌ها بعد از اجرای تئاتر، تا یک‌ونیم، دو نصف شب در حال عکس گرفتن با آنها هستم. هر کس دوستم دارد و جلو می‌آید تا با من عکس بگیرد، برایم عزیز است. «مردم‌داری» چیزی است که هر هنرمندی باید بلد باشد؛ نه اینکه کسی بیاید عکس بگیرد و شما از او رو برگردانید.

برش

لاله ‌زار کارخانه تولید تئاتر بود

لاله‌زار در حافظه فرهنگی ما همیشه به‌عنوان یک خیابان زنده، پر از سالن و تماشاگر شناخته شده؛ جایی که از تئاتر جدی تا سیاه‌بازی و نمایش‌های سرگرم‌کننده در آن کنار هم روی صحنه می‌رفت. اما امروز تقریباً هیچ سالن فعالی در آنجا باقی نمانده و در ذهن نسل جدید، بیش از آنکه «پایگاه تئاتر» باشد، تبدیل به یک نام تاریخی شده. از نگاه شما که در میانه ماجرا بودید، سرآغاز این فروپاشی چگونه بود و چه سازوکاری باعث شد لاله‌زار از یک مرکز مهم تئاتری به شکل امروز برسد؟

لاله‌زار فقط یک سالن نبود؛ تئاتر فردوسی، تئاتر صادق‌پور، سینما تئاتر پارس، تئاتر گل‌سرخ، تئاتر نو و خیلی‌های دیگر همه در لاله‌زار بودند و یک محور پر از سالن‌های تئاتر و سینما را شکل می‌دادند. من در لاله‌زار با گروه‌های مختلفی کار می‌کردم. آنجا یک کارخانه تولید تئاتر بود که متأسفانه از دست رفت. سال‌های آخر قبل از انقلاب، سالن‌های لاله‌زار هنوز فعال بودند؛ اما بعد از انقلاب، تئاتر لاله‌زار به ‌تدریج بسته شد. بسیاری از سالن‌ها و سینماها نیز مصادره شدند؛  مثل سینما رکس، سینما ایران، متروپل، کریستال، رویال، تاج، رادیوسیتی، امپایر، آتلانتیک، ونک و خیلی سینماهای دیگر در جنوب، مرکز و غرب شهر که همگی مصادره شدند.

برخی نمایش‌های لاله‌زار به ‌گونه‌ای جذاب بود که گاهی مدیران فرهنگی کشور هم سرزده به تماشا می‌آمدند. این موارد نشان می‌دهد تئاتر لاله‌زار چه تأثیری داشت. امروز که نگاه می‌کنم، می‌بینم تئاتر لاله‌زار خودش یک ژانر است؛ گرچه آن روزها شاید خیلی‌ها آن را «سَبُک» می‌دانستند، اما حالا می‌بینیم چه خدمتی به تئاتر این کشور کرده است.


انتهای پیام/
دیدگاه ها
آخرین اخبار هنر