روانشناسی هنر نوشته جرج مَدِر تلاشی برای نزدیک کردن علم و هنر است
ایستاده در مرز
فرهنگ
136918
«روانشناسی هنر» یکی از عناوین مجموعهای در انتشارات راتلج است بهاسم «روانشناسی همهچیز» و درآمدی نسبتاً مختصر و فهمپذیر بر روانشناسی هنر برای هرکسی است که به این موضوع علاقه دارد، صرفنظر از پیشزمینه رشته تخصصیاش و هیچ فرضی در خصوص دانش پیشینی از هنر یا علم آن مفروض گرفته نشده است
مهرداد دیلمی_روزنامهنگار: خلق آثار هنری شکلی از رفتار بشر است که پیشینهاش به قبل از تاریخ مکتوب برمیگردد. در واقع آثار هنری، نظیر نقاشیهای غارها و مجسمهها، اغلب یگانه بقایای بهجامانده از فعالیت بشر را تشکیل میدهند. مباحث نظری هنر هم طی قرنهای متمادی تا حد زیادی در انحصار نظریهپردازی فیلسوفان و روششناسی قیاسی آنها بود. در کنار این رویکرد کلاسیک نقد آثار هنری، رشته نسبتاً جدید «روانشناسی هنر» و شاخه نوپدید آن یعنی عصبـزیباشناسی یا زیباشناسی عصبشناختی در حال رشد است که روش استقرایی مبتنی بر آزمایش، مشاهده و تجربه را به جای قیاس مینشاند.
روانشناسی هنر همانگونه که از نام آن پیداست، زیرمجموعهای از علم روانشناسی است که به شناخت روحیات هنرمندان و مخاطبان هنر میپردازد. هنر و علم، بهرغم آرمان مشترک، پیوسته جدا از هم بالیدهاند. منبع الهام جرج مَدِر در کتاب «روانشناسی هنر» تمایل به چارهاندیشی برای نزدیکتر کردن دوباره این دو سپهر رفتار بشر از طریق کاوش در زمینه مشترکی است که از منظر علم روانشناسی دارند. جرج مَدِر در پیشگفتار کتابش مینویسد: «درک ما از فرآیندهای عصبیای که پشتوانه ادراک بصری بشرند طی حدود پنجاه سال گذشته به سرعت افزایش یافته است، تا جایی که امور مسلم اساسی حالا بهخوبی تثبیت شدهاند. علم به بلوغ کافی رسیده تا اجازه دهد زمینه برخی گفتوشنودهای جذاب بین هنر و علم گشوده شود.»
جورج مَدِر، استاد افتخاری در دانشگاه ساسکس انگلستان، و استاد بازنشسته در دانشگاه لینکلن انگلستان است که بیش از ۸۰ مقاله پژوهشی و ۵ کتاب منتشر کرده است. علایق اصلی تحقیقاتی او در ادراک حرکت، پس جلوههای بصری و ادراک هنر تجسمی است. «روانشناسی هنر» را سهند سلطاندوست ترجمه کرده و انتشارات ققنوس آن را منتشر کرده است. «روانشناسی هنرهای تجسمی: چشم، مغز و هنر» مَدِر هم توسط مهرخ غفاریمهر به فارسی ترجمه شده است.
«روانشناسی هنر» یکی از عناوین مجموعهای در انتشارات راتلج است بهاسم «روانشناسی همهچیز» و درآمدی نسبتاً مختصر و فهمپذیر بر روانشناسی هنر برای هرکسی است که به این موضوع علاقه دارد، صرفنظر از پیشزمینه رشته تخصصیاش و هیچ فرضی در خصوص دانش پیشینی از هنر یا علم آن مفروض گرفته نشده است. «روانشناسی هنر» اگر چه مخاطب عام دارد و برای عموم نوشته شده اما با روانشناسی عامیانه تفاوت دارد و در همان ابتدای کتاب تکلیف را روشن میکند که برخی از گزارههایی که در هنر متداول است برخاسته از روانشناسی عامیانه هستند. از جمله این گزاره که «چپدستها خلاقترند و تعداد زیادی از هنرمندان چپ دست هستند.» کتاب در فصل اول با بررسی این نظر به این نتیجه رسیده که خیلی از هنرمندانی که فکر میکردند چپدست هستند، چپدست نیستند و تعداد چپدستها در بین هنرمندان نسبت به چپدستها در جامعه عادی که ۹ درصد است، کمتر هم هست.
زیباشناسی از پایین
مَدِر در کتابش این سؤالات را پیش روی مخاطبش میگذارد که چرا از هنر لذت میبریم؟ و چهچیزی ما را به خلق آثار هنری ترغیب میکند؟ همچنین کسب علم و دانش درباره مغز چگونه میتواند به درک سلیقه هنری کمک کند؟ این کتاب گلچینی از راههایی است که علم روانشناسی میتواند در درک ما از ارزش فعالیتهای خلاقه کمک کند. بررسی نحوه ادراک از هر چیز، از رنگ تا حرکت و خلق آثار هنری بهمنزله شکلی از رفتار انسانی ازجمله موضوعاتی هستند که در «روانشناسی هنر» مورد بررسی قرار گرفتهاند. این کتاب در ۷ فصل «هنر و روانشناسی»، «عصبشناسی هنر»، «چرا به هنر میپردازیم؟»، «نمایش فضا، خطوط کنارهنما و فرم در هنر»، «نمایش رنگ و حرکت در هنر»، «هنر عالی حاصل چیست؟» و «خلاقیت در هنر و علم» تدوین شده است.
در فصل اول کتاب با پرداختن به اهمیت هنر به مثابه شکلی از رفتار و با تأکید بر تاریخ مشترک میان هنر و علم، زمینه برای ادامه کتاب مهیا میشود و با بحث مختصری در مورد مراد نویسنده از هنر، و فایده دستهبندی هنر به «ایسم»ها پایان مییابد: «میتوان به این دلیل بر ایسمها خرده گرفت که پیشینههای فرهنگی و شخصی پربار و پیچیده پیرامون آثار هنری را بیش از حد ساده میکنند. از سوی دیگر، اینها شکلی از شناخت برآمده از جانب هنرمندان، منتقدان هنری و مورخان را میسازند که انبوه عظیمی از آثار را در قالب مجموعهای منسجم از موجودیتهای فهمپذیرتر توضیح میدهند و به آن ساختار میبخشند.»
جرج مَدِر در فصل دوم کتابش با پرسش از اینکه مغز چه نسبتی با هنر دارد، مبانی مباحث بعدی را مطرح میکند. در این فصل همچنین به این پرسش پرداخته شده که چرا رویکردهای علمی به هنر از سوی برخی به دیده تردید نگریسته میشود و مهمترین بینشهایی را که علمِ مغز درباره هنر پیش مینهد مرور شده و مینویسد: «تحقیقات اخیر، مطابق با منابع علمی بالینی و برخلاف باور رایج به دوگانگی سمت راست/ سمت چپ مغز، نشان میدهد که فرآیندهای تفکر و خلاقیت هنری در پیوند با دو شبکه سلولی در مقیاس بزرگاند که به شکل گسترده و دوجانبه در سراسر لوبهای پیشانی، آهیانهای و گیجگاهی توزیع شدهاند.»
در فصل سوم این پرسش مطرح میشود که چرا انسانها چنین مشتاقانه به هنر میپردازند. نظریه علمیای که مبنای این بحث را تشکیل میدهد، نظریه داروین درباره تکامل از طریق انتخاب طبیعی است. نظریه تکامل داروین بر این فرض اتکا دارد که همه شکلهای رفتار بشر فقط به این دلیل در بین مردمان برجا میمانند که سبب نوعی مزیت برای بقا میشوند. مَدِر در فصل سوم از این بحث میکند که از پرداختن به هنر کدام مزایای ممکن برای بقا حاصل شود: «به نظر فروید، هنر شکلی از والایش/ sublimation است، یعنی سازوکار دفاع از خود که امیال غیرقابل قبول از نظر اجتماعی به اعمال قابل قبول تبدیل میشوند.»
در فصل چهارم و پنجم مجموعهای از سؤالات درباره نحوه خلق هنر تجسمی به دست آدمیان بررسی میشود. تمرکز فصل چهارم بر این است که هنرمندان چگونه فضا، خطوط کنارهنما و فرم را به تصویر میکشند؛ و فصل پنجم به تصویر کردن رنگ و حرکت اختصاص دارد. مَدِر در فصل ششم سراغ مسألهای بسیار اساسی در زیباشناسی میرود؛ هنر عالی حاصل چیست؟ به اعتقاد نویسنده «روانشناسی هنر» ابتدای قرن بیستم نقطه عطفی برای هنر بود که رویکردهای سنتی عمدتاً مبتنی بر زیبایی طبیعی را از رویکردهای مدرنِ مبتنی بر زیبایی مفهومی جدا ساخت. مَدِر در فصل ششم با عنوان «هنر عالی چیست؟» مینویسد: «فاصلهگیری از معیارهای سنتی زیباشناسانه زیبایی در اواخر قرن نوزدهم، قضاوت را در مورد آنچه هنر عالی را میسازد بسیار دشوارتر ساخته است. کنار گذاشتن ظواهر سنتی و واقعنما در هنر که بر ترجیحات تکاملیافته بشری برای برخی از صور عالم واقع دست میگذارد، قضاوتها را درباره کیفیت هنرمند مبهم کرده است. بزرگان هنر در ابتدا در برابر این تحول مقاومت کردند. سزان در سال ۱۸۹۰ هنرمندی ناشی به شمار میآمد، در حالی که کار بوگِرو بیعیبونقص تلقی میشد. امروزه سزان مورد احترام و یکی از ابرمردان جاودان هنر غرب است، حال آنکه بوگرو چیزی در حد پاورقی هنر فرانسه قرن هجدهم است. گوستاف کلیمت و اِگون شیلِه زمانی در وین خیلی کمتر از هنرمندان دیگری از قبیل هانس ماکارت مورد توجه بودند، اما حالا ورق برگشته است.» نویسنده در فصل ششم همچنین تأثیر جعل آثار، فناوری بازتولید و تبعیض جنسیتی در باب هنر را بررسی کرده و مینویسد: «جعل آثار از معضلات هنر است. بسیاری از آثار هنری بهطور متقاعدکنندهای بهعنوان آثار هنرمندان بزرگ جا زده شدهاند... مثلاً یک کارشناس آثار فرانس هالس، هنرمند قرن هفدهم تخمین زده که فقط حدود ۷۰ درصد از نقاشیهای منسوب به او اصل هستند. هان فان مِخرِن، بدنامترین جاعل قرن بیستم، یک نقاشی جعلی از هانس تولید کرد که یک هنرشناس خبره هانس به جای نقاشی اصلی آن را تأیید و خریداری کرد.»
جرج مَدِر در واپسین فصل کتابش به خلاقیت میپردازد و این پرسش را مطرح میکند که خلاقیت در هنر و علم چقدر اهمیت دارد و نیز به تشابهات دیگری بین هنر و علم میپردازد که مغفول واقع شدهاند، اما کمک میکنند تا پیوندهای تنگاتنگ بین این دو را درک کنیم. به اعتقاد مَدِر خلاقیت باید هم در آموزشگاه هنر و هم در کلاسهای علمی پرورش داده و تشویق شود: «ظرفیت تفکر خلاق در سطح بالا پیشنیازی مهم برای موفقیت هم در مقام هنرمند و هم دانشمند است. البته موفقیت مستلزم چیزی بس فراتر از خلاقیت است. پشتکار، وسواس فکری و رقابتجویی هم مهماند. پشتکار لازم است چون هنرمندان و دانشمندان هر دو باید آثار خود را در معرض نگاه (گاهی بیرحمانه) همتایان و حامیان خود قرار دهند... بهترین هنرمندان و دانشمندان بهشدت مقید، منضبط و متعهد به حرفه خود هستند، تا جایی که به وسواس تنه میزند.» تفاوت عمده کتاب «روانشناسی هنر» جرج مَدِر با کتابهایی که در زمینه فلسفه هنر و نقد هنری نوشته میشود در این است که در کتاب مَدِر متأثر از نظرات گوستاو تئودور فخنر (۱۸۸۷-۱۸۰۱) - از پیشروان روانشناسی تجربی و بنیانگذار روانفیزیک - «نگرش از بالا/ von oben» در زیباشناسی سنتی جای خود را به «نگرش از پایین/ von unten» در زیباشناسی تجربی و سنجشهای عینی آن میدهد.
انتهای پیام/