ایران آنلاین گزارش می دهد؛
تلنگری برای مدافع حرم شدن!
سیاست
43847
شبی که محسن فرامرزی می خواست به سوریه اعزام شود، دختر هفت ساله اش فاطمه خواب بود. وابستگی شهید فرامرزی به فاطمه آن قدر زیاد بود که همسر شهید می گوید آن شب اگر دخترمان بیدار بود، شاید حاج محسن نمی توانست از او دل بکند و برود.
گروه سیاسی ایران آنلاین: جنگ در جبهه مقاومت از هجرت آغاز می شود. جهاد در این جبهه گاه کیلومترها آن طرفتر از مرزهای کشورت انجام می گیرد؛ یکبار در عراق، بار دیگر در سوریه و شاید فردا در فلسطین اشغالی...
شهید محسن فرامرزی از نیروهای سپاه انصار بود. محافظت از شخصیت ها از سال ها قبل جزوی از وظایف او بود و آموزش هایی که پشت سرگذاشته بود، به او قابلیت حضور در میادین مختلف را می داد.
جنگ در سوریه از سال 1390 آغاز شد و از سال 92 اوج گرفت. در آن سال تروریست ها به محله زینبیه دمشق رسیده بودند و رجزهایی که برای حرم حضرت زینب کبری(س) می خواندند، آزادمردان را از سراسر جغرافیای کشورهای اسلامی برای دفاع از حرم بسیج کرده بود.
در سال های ابتدایی جبهه دفاع از حرم، خیلی ها خبر نداشتند چطور می توانند خود را به این جبهه برسانند. حاج محسن هم یکی از آنها بود. او که وظایفی در محافظت از چهره ها و شخصیت های مختلف نظام داشت، تصورش را نمی کرد که بتواند از سپاه انصار به ماموریت سوریه برود. اما زمانی که عبدالله باقری از نیروهای حفاظت انصار در سوریه به شهادت می رسد، حاج محسن هم متوجه می شود که امکان حضور او هم در جبهه سوریه وجود دارد.
این تلنگر، شهید فرامرزی را به تکاپو وامی دارد. تکاپویی که دو وجه داشت، یکی درونی و دیگری بیرونی. او هم باید تلاش می کرد تا علی رغم مسئولیت هایش بتواند خود را به سوریه برساند و از سوی دیگر باید در یک کشمش درونی پیروز می شد!
شهید فرامرزی در زمانی که می خواست مدافع حرم شود، سه فرزند داشت. دو پسر و یک دختر. دخترش فاطمه که سوگلی خانه بود، آن زمان تنها هفت سال داشت. محمدرضا از فاطمه بزرگتر بود و محمد طاها هم پسربچه ای چهار ساله بود. گذشتن از این بچه های قد و نیم قد، همان جهاد اکبری بود که حاج محسن هم مثل خیلی از رزمندگانی که راهی میدان نبرد می شدند، با آن رو به رو شد.
در این کشمکش درونی، همان حسی پیروز شد که از عقاید و تفکرات حاج محسن و دیگر مدافعان حرم نشات می گرفت. او پس از طی کردن آموزش های نظامی مقدماتی که برای بادیگارد زبده ای چون او نیاز نبود! مجوز حضور در سوریه را یافت.
شامگاه چهارم آذرماه 1394 حاج محسن هر سه فرزندش را در یک اتاق جمع و آخرین توصیه ها را به آنها کرد. همان شب باید راهی می شد. چند ساعت بعد وقتی که فاطمه به خواب رفت، حاج محسن توانست از خانه خارج شود. شاید اگر فاطمه بیدار می شد و گریه می کرد، او نمی توانست راهی شود! اما خواست خدا بود که محسن برود و 25 روز بعد، خبر شهادتش به خانواده مخابره شود.
انتهای پیام/