درباره محمدرضا نوری و دینی که مستندها به او دارند

تویی را که نمی‌شناختیم

فرهنگ

66361
تویی را که نمی‌شناختیم

معمول این است که در میدان کارزار، مرد رزم‌آور، سرش به کار خودش گرم باشد و هم از سر حجب و حیایی که ذاتی رزم‌آوران ماست و هم  به خاطر گیر و گرفت‌های امنیتی و دردسرهای بعدش از دوربین فرار ‌کند.

به گزارش گروه فرهنگی ایران آنلاین، معمول این است که در میدان کارزار، مرد رزم‌آور، سرش به کار خودش گرم باشد و هم از سر حجب و حیایی که ذاتی رزم‌آوران ماست و هم  به خاطر گیر و گرفت‌های امنیتی و دردسرهای بعدش از دوربین فرار ‌کند. این را ما از دفاع هشت ساله تا دفاع از حرم به کرات دیده‌ایم. از همین روست که وقتی مواد خام را روی میز تدوین می‌بینی، همه‌اش آه و حسرت است که چرا مثلاً از فلان فرمانده شهید یا فلان واقعه هیچ تصویری ثبت و ضبط نشده و تمامی رخدادها و خاطرات باید در مصاحبه‌هایی بیاید که همان‌ها هم غالباً اجازه انتشار ندارند و لطایف الحیلی لازم است تا یک مستند جنگی آماده دیدن شود.

اما برای تدوینگر این آثار وقتی با یک پوشه‌ای مواجه شود که در آن مثلاً از نبرد نزدیک در جنگل‌های لاذقیه، آنجا که از فاصله چند متری، مجاهدان عراقی به سمت دشمن چندملیتی نارنجک می‌اندازند، یا همرزم شهیدشان را به دوش گرفته و به عقب برمی‌گردانند و مثل این پلان‌ها وجود دارد، هوش از سرش می‌پرد و فریم به فریم آن را به مثابه‌ قاب‌هایی طلایی می‌بیند که معجزه‌وار از خطوط مقدم نبرد با تکفیری‌ها به او رسیده‌اند و دستش را در روایت این جنگ سهمگین بازمی‌گذارد. بدون این نماها تدوینگر چطور برای مخاطبش، محمدحسین محمدخانی، فرمانده شهید تیپ هجومی سیدالشهداعلیه السلام را توصیف کند و بگوید که او خودش ته صف، پیکر مطهر رضای سرباز صفر عراقی را به دوش گرفت و یک تنه از چند متری کسانی که می‌خواستند او را بدرند عقب کشید؛ بدون این نماها مخاطبِ در امن و امان چطور بفهمد که شهید سیاح طاهری، با آن محاسن سفید و لبخند و مدارای همیشگی در حالی که سه برابر فرمانده جوان سنش بود، دستور را روی چشم می‌گذاشت و می‌رفت پی کاری را بگیرد، یا اینکه بدون این نماها چطور بدانیم که الحاضر چگونه آزاد شد و آزادی‌اش، از دوهزار کیلومتر آن‌طرف‌تر چه نقشی در امنیت مرزهای غربی ما داشت، بدون همین پلان‌های روی دست و تلفن همراهی از کجا می‌دانستیم که شهید سلیمانی همان ظهر آزادی الحاضر خود را وسط معرکه رساند و رفت رو رکاب ماشین و به همه جوان‌های عراقی و افغانستانی و پاکستانی، به همه مجاهدان سپاه ایمان، گفت من دست شما را می‌بوسم... بیفزایید که صدایی از پشت این نماها همه آنچه نیاز‌ داری بدانی را برایت روایت می‌کند که مثلاً آن که آن طرف ماشین ایستاده میثم مدواری است و اینکه این طرف اسلحه را تنظیف می‌کند اسماعیل است و مثل این.

همه این‌ها باعث می‌شود تا نشناخته و از پشت مانیتور دوست و رفیق آن صدای آشنا بشوی و وقتی که هرازگاه دوربین را سمت خودش می‌چرخاند تا جمله‌ای بگوید و راوی روزهای سخت باشد، احساس برادری عمیق بین تو و او شکل بگیرد. از نسبت بین او که عربی را با لهجه فارسی حرف می‌زند و نیروهای سوری و عراقی به خوبی پیداست که مربی و فرمانده آنهاست و تمام تلاشش را می‌کند که نظم و نظام کار را در سخت‌ترین لحظات حفظ کند و نخواهد خون از دماغ کسی بیاید. از همین نماها خیلی خوب پیداست که وقتی «ابوعباس» را صدا می‌زنند، چقدر به او باور دارند و دوست داشتنشان از جان است. طبیعی است که تدوینگر پشت میزنشین به این موقعیت‌ها و رفاقت‌ها غبطه بخورد و مدام با خود بگوید که: «کاش من هم با شما بودم» این همه را گفتم و خوب می‌دانم که توصیف شخصیتی مثل «ابوعباس» در این ستون تنگ و سطور کوتاه نمی‌گنجد. اما وقتی که خبر اسارت بیش از 400 روزه او توسط نیروهای نیابتی امریکا در عراق علنی شد، و حتی اسمش را که کمتر کسانی می‌دانستند، از زبان وزیر امور خارجه شنیدم که می‌گفت: «ما پیگیر آزادی محمدرضا نوری هستیم»، دانستم که یک معرکه جدید برای ابوعباس درست شده و در میدان جدید و سخت‌تری از زمین سخت و خشن نبرد با داعش قرار گرفته. او که مرد میدان بود و عادت به رفتن داشت حالا روزها و ماه‌هاست که لابد در یک کنج نمور سیمانی نشسته و ساعت‌ها را می‌شمرد تا دوباره برگردد پیش دوستانش و کار را دست بگیرد و لابد تلفن همراهش را افقی نگه‌ دارد و آوینی‌طور روایت کند که اینجا کجاست و ما برای مظلومانش چه می‌کنیم و آخرش یک «به مدد خانوم‌ ام‌البنین» بگوید و بعد هم دوربین را روی خودش بگرداند که صورت ماهش را ببینیم. اگر بنا باشد برای فیلم‌های مستند خاصیتی باشد، یکیش همین است که حرکت‌هایی ایجاد کنند تا مخاطبانش بدانند که یک کسی که تا حال به هزار دلیل امنیتی و موجه نباید شناخته می‌شده تا بتواند کارش را کند و حتی یک فریم تصویر از او نبوده، حالا وقت شناخته‌شدنش است که بدانیم چه خدماتی به این آب و خاک کرده که سیاست‌مردان و دیگران با قوت و قدرت بیشتری پیگیر کارش شوند. حالا باید موج‌ رسانه‌ای راه بیفتد تا از قدرت بازدارندگی آن برای کم شدن خطر از روی سر سوژه آن بهره ببریم. حالا نوبت ماست که تلفن همراه به دست بگیریم و ابوعباس را روایت کنیم و آزادی‌اش را از خدا بخواهیم، به مدد و یاری بانویی که مادر پسران بود.

منتقد؛ محمداحسان مفیدی‌کیا

منبع: روزنامه ایران

 


انتهای پیام/
دیدگاه ها
آخرین اخبار فرهنگ