هشت داستان کوتاه اجتماعی در «خشم زن سرخپوست»
فرهنگ
108515

کتاب «خشم زن سرخپوست» نوشته مرجان ظریفی در بردارنده هشت داستان کوتاه با مضامین اجتماعی است که هرکدام با محوریت شخصیتهای متفاوت بریده ای از زندگی را روایت میکنند.
ایران آنلاین: کتاب «خشم زن سرخپوست» مجموعه هشت داستان کوتاه با مضامین اجتماعی با عناوین «این یک صدای ضبطشده است»، «مرگ دستهجمعی مرجانها»، «صدایم کن: پریزاد»، «پیش از سبز، پیش از آبی»، «خشم زن سرخپوست»، «شیر گورخر صورتیرنگ است»، «به خاطر اُکسیتوسین» و «یک جعبه شکلات شیرین» نوشتهٔ مرجان ظریفی است که نام کتاب نیز از نام یکی داستان ها گرفته شده است.
انتهای پیام/
به گزارش ایرنا، نویسنده این مجموعه داستان، سابقه مربیگری در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و تجربه نویسندگی برای گروههای سنی کودک و نوجوان را در کارنامه خود دارد. از این داستاننویس پیشتر مجموعه داستان «آتا یعنی پدر»، «ما اسبها را خسته کردیم»، «غولی بالای ابرها» و مجموعه ۵ جلدی «یک اژدهای امروزی» منتشر شده است.
در پشت جلد این کتاب آمده است: با باز و بسته شدن لب های مجری، انقلاب، انفجار و شورش در جای جای دنیا شکل می گرفت. بلند شدم. پشتم به تلویزیون بود. بمبی پشت سرم منفجر شد و تیرباری تمام نوار فشنگش را در چند ثانیه خالی کرد. مجری خبر با بیینندگان خداحافظی کرد و صدای مجری که در تیتراژ پایانی می گفت: «دیشب که شما خواب بودید، دنیا خواب نبود» مرا هی مثل ماهواره ای دور کره زمین چرخاند و برگرداند سر جای اول. ...
در صفحه ۱۲ کتاب میخوانیم:
صدای آب نمی ذاشت صدات رو بشنوم. این پنجمین باره که گم شده. من هم گوش هام سنگین تر شدهن. می رم تو آشپزخونه دنبال غذا پختن. بابات هم می سره و به یاد گذشته ش که می رفت بازار و خرید می کرد میره بیرون. بعد هم یادش می ره اصلاً برای چی تو خیابونه. هی راه می ره و راه می ره...»
«چرا تا حالا چیزی نگفتهین؟»
«نگفتهیم تا هول برت نداره، نمی خوایم یه وقت از اون سر شهر گاز بدی بیای تا اینجا ما که این جاییم زودتر پیداش می کنیم»
صدای بابا می آید: «علیرضا...اسم بچه هات چی بود؟»
می روم توی هال و روی مبل می نشینم.
«هلیا و آرنیکا»
«چند سالشونه؟»
«هلیا چهارده سال، آرنیکا شش سال»
«چرا با خودت نیاوردی شون؟»
خانه پر از بوی آویشن و عطر گل محمدی می شود. مادر با سینی دمنوش می آید. اول به بابا تعارف می کند. بابا پرترین لیوان را بر می دارد.
«پس قندش کو؟»
می گویم: «آقاجون کی دمنوش رو با قند میخوره؟»
می گوید: «من»
«قندت بالاست. نخور پدر من. قند حافظه ت رو ضعیف می کنه.»
چشم هایش روی کابینت آشپزخانه را جستجو می کند. «اگه شما شیرینی دوست ندارین، من دارم»
مامان می گوید: «باهاش سروکله نزن، بی فایده ست.»
«چند تا بچه داری؟»
مامان می غرد: «الآن پرسیدی... یادت رفت؟»
بابا می رود توی فکر دمنوش را می گذارد روی گل میز جلو پایش و باز مثل کسی که تقلبی کف دستش نوشته باشد یواشکی کف دستش را نگاه می کند. مادر چند حبه قند می گذارد توی پیش دستی بابا.
چشم های بابا می رود تا دم در آشپزخانه. «قندون کو؟»
مامان نگاهم می کند. دمنوش را جرعه جرعه قورت می دهم، می گویم: «مامان، قبل از این که گل محمدی و مویزتون تموم بشه بگو تا براتون بخرم. مرتب بده بابا بخوره»...
کتاب «خشم زن سرخپوست» در ۱۱۱ صفحه توسط انتشارات هیلا به چاپ رسیده است.
انتهای پیام/