ریچارد براتیگان نویسنده ای که دیوارهای عادت را شکست؛
مثل هیچکس
فرهنگ
126714
مهمترین نوشتههای ادبی اغلب با داستان انسانی شروع میشوند که در ناخودآگاه عصرش زیسته، با قلمی دیوارهای عادت را شکسته و پنجرهای جدید رو به جهان ذهن انساها میگشاید.
راضیه خوئینی - گروه کتاب: ریچارد براتیگان از همین نسل است؛ شاعری که رویا را به نثر ترجمه کرد، و خواننده را با خود در کتابخانهای فرضی، یا جلوی رودخانهای خیال انگیز، به جستوجوی گمشدهای برد. شاید بهترین تصویر برای براتیگان، کتابدار کتابخانهای خیالی باشد که خودش آفرید؛ مکانی برای نوشتههایی که هرگز «منتشر نشدهاند»، نسخههایی که «رد شدهاند» و ذهنهایی که «فراموش شدهاند»، نویسندهای که دوست داشت به بیصداها گوش دهد. اکنون ورای زمان و مکان، خوانندههایی که وارد این کتابخانه میشوند، ورقهای از کتابی را میخوانند و خود را میان صفحاتش مییابند. در این فضا، براتیگان هنوز زنده است.
در میانه دهههای شصت تا هشتاد میلادی که آمریکا با سرعتی جنونآمیز بهسوی صنعتی شدن، جنگ و مصرفگرایی میتاخت، مردی نحیف و کمحرف با چهرهای آرام و موهایی طلایی در گوشهای از سانفرانسیسکوی پرهیاهو، جهانی تازه با جوهر قلمش میآفرید. ریچارد گری براتیگان؛ شاعری بود که نثر را از بند جدیت رهانید و به آن آموخت چگونه لبخند بزند، خیال بورزد و گاه در سکوتی نرم، بگرید. براتیگان از همان آغاز، در هیچ قالبی نمیگنجید؛ نه به جدیت ارنست همینگوی بود، نه به پیچیدگی جیمز جویس و نه به غرابت بورخس. او فقط «خودش» بود؛ نویسندهای متفاوت، غیرمعمول، که از دل فقر و تنهایی برخاست تا جهان را با زبانی کودکانه، آزاد و بیپروا بازآفرینی کند. در نوشتههایش، ماهیها حرف میزنند، کتابخانهها روح دارند و عشق گاهی در یک قفسه غبارگرفته پنهان است.
تولد متفاوت یک نویسنده
ریچارد گری براتیگان، ۳۰ ژانویه ۱۹۳۵ در شهر تاکوما، ایالت واشینگتن به دنیا آمد. سرگذشتی پر از جابهجایی، فقر و سرگردانی او را به جنون کشاند؛ پدری که خانه را ترک کرد، مادری که روزگار سختی گذراند و کودکی که در منظرهای از بیثباتی و انتظار بزرگ شد. این پیشزمینه شاید یکی از منابع رمزآلودی باشد که زبان و ذهن براتیگان را شکل داد؛ عالمی در آمیخته با طنز و تراژدی، خیال و واقعیت، سادگی و پیچیدگی.
جوانیاش را از ۲۰ سالگی در بیمارستان روانی ایالتی گذراند و برای رهایی از کابوس اسکیزوفرنی پارانوئید و افسردگی تحت درمانهای گوناگون، ازجمله الکترو شوکدرمانی قرار گرفت. اما همان ذهن زخمی، بعدها زیباترین رؤیاهای ادبی قرن بیستم را آفرید. در دهه پنجاه میلادی، براتیگان پس از ترک بیمارستان روانی به سانفرانسیسکو رفت؛ شهری که امواج فرهنگی جدید در آن به جریان افتاده بود. او هرچند در میان شاعران مشهور دوره خود قرار گرفت و باوجود دوستی با شاعرانی چون لارنس فرلینگتی و مایکل مککلور؛ حتی در میان آن طغیانگران بیقرار، صدایش رنگی متفاوت داشت؛ نرمتر، آرامتر و در عین حال ژرفتر. هنوز هم با وجود گذشت بیش از ۴۰ سال، هر انسانی که اندکی ذوق و دلبستگی به ادبیات داشته باشد، با خواندن آثارش به نبوغ او پی میبرد. ایدههای عجیب و اشتیاقش برای امتحان کردن تازهها، آزمودن زبان و صداها، هر انسان پرذوقی را به تحسین او وا میدارد. از دشواری آشکارش برای یافتن شادیهای دنیوی گرفته تا هرگز قدیمی نشدن آثارش باعث شده که پیر و جوان، نسل امروز و دیروز همه شیفته سبک او شوند.
شاعر نسل ضدفرهنگ
در دهه شصت میلادی، براتیگان به چهرهای شاخص در عرصه فرهنگی سانفرانسیسکو بدل شد؛ همان جایی که موسیقی راک و رویای آزادی در هوایش موج میزد. اولین مجموعه بزرگش «قرص در برابر فاجعه معدن اسپرینگهیل» سال ۱۹۶۸ منتشر شد و ناگهان او را به چهره محبوب جوانان بدل کرد. آن شعرها، سرشار از استعارههای تازه و زبان غیررسمی، با روح ضداقتدار و ضدجنگ بود.
در بخشی از اشعارش با عنوان «همه زیر نگاه ماشینهایی آکنده از لطف و عشق» میخوانیم: «دوست دارم چنین بیندیشم (و هرچه زودتر، بهتر!) / از چمنی سایبرنتیکی، / که در آن، پستانداران و رایانهها / در آغوش هم زندگی میکنند / در هماهنگیای دوسویه و آرام، / چونان آبی زلال / که آسمان صاف را لمس میکند / دوست دارم چنین بیندیشم (اکنون، همین حالا، لطفاً!) / از جنگل سایبرنتیکی، / پر از کاج و الکترونیک، / که در آن، گوزنها آرام قدم میزنند / و از کنار رایانهها میگذرند، / چنان بیپروا و طبیعی، / انگار که گلهاییاند با شکوفههایی چرخان و نورانی...»
در تحلیلی کوتاه میتوان گفت این شعر، تصویری است از آیندهای رویایی که در آن طبیعت و فناوری نه دشمن، بلکه همزیست و همدلاند.
براتیگان جهانی را میبیند که در آن ماشینها نگهبانان مهربان زمین هستند، نه ابزار سلطه بر آن. زبان ساده و خوشبینانهاش، نوعی ایمان کودکانه به امکان صلح میان انسان، طبیعت و تکنولوژی را القا میکند. در میانه قرن بیستم؛ دوران تولد رایانه و امید به جهانی خودکار و بهتر، این شعر نوعی مانیفست شاعرانه برای آینده است: فناوری، اگر از دل عشق برآید، میتواند همان طبیعت دوم ما باشد و در آن زمان، شاید دیگر انسان و ماشین، دو موجود جدا نباشند.
حضور براتیگان هرچند در برخی کشورها محتاطانه و بیسروصدا، اما ماندگار و محبوب است. آثار بسیاری از او به فارسی ترجمه شده است از جمله: «هوای عشق بارانی است»، «صید قزلآلا در آمریکا»، «اتوبوس پیر»، «قند هندوانه»، «مثل پرندهای در باران»، «هیولای هاوکلاین»، «یک زن بدبخت»، «در رویای بابل»، «ویلارد و جایزههای بولینگاش»، «بارش کلاه مکزیکی»، «تصویر جیمز دین در شرق بهشت»، «قطار سریعالسیر توکیو- مونتانا»، «نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، «پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد»، «با ۳۹۰ تا درخت کریسمس میخواهی چه کار کنی؟»
راوی شوخطبع و خیالانگیز
سبک براتیگان در یک جمله خلاصه میشود: «زبانی ساده، تصاویر سورئالیستی، طنزی که زیرپوست جدیت جهان میخزد». براتیگان با ترکیب عناصر کودکانه و تأملبرانگیز، با خلق جملههایی کوتاه اما با بار معنایی سنگین، قلب مخاطبان را میرباید. نثر او مانند شعر بیش از روایتگری، تصویر میسازد. در آثارش، رودخانهها، ماهیها، کتابخانههای کوچک، آدمهایی که از جریان خارج شدهاند؛ همه نمادهای گمشدهاند؛ انسانهایی که دیگر جایی در جهان ماشینی نمییابند، پس به قلمرو تخیل پناه میبرند.
براتیگان از آن دسته نویسندگانی است که در میان نامداران، ناشناخته ماند. او میتوانست شاعر دوران هیپیها باشد؛ همان سالهایی که در بحبوحه جوانی و سرخوشی، در میان جوانان پرشور و آزادیخواه سانفرانسیسکوی دهه شصت میلادی، شهرتی برای خود دست و پا کرد. بااینحال، سبک منحصر به فردش با ایجاز و نگاه بیپروایش از او چهرهای مستقل، سرکش و بیرون از صفوف رسمی ادبیات آمریکا ساخت؛ نویسندهای آنقدر ناهنجار و نامتعارف که دانشگاهها تاب حضورش را نداشتند و آثارش را برای ورود به مجموعه آثار آکادمیک کم حجم دانستند، ولی در عین حال چنان اصیل و بدیع بود که میلیونها خواننده در سراسر جهان شیفته داستانها و اشعار لجام گسیختهاش شدند.
راز محبوبیت رمانها، داستانهای کوتاه و اشعارش همین ترکیب شگفتانگیز از واژههای معمولی و کودکانه با زبان طنز و شعر و جهانی تاریک است. براتیگان با نثر کوتاه و فصلهای کم حجم و گاه چند جملهای، جهانی بزرگ و تأمل برانگیز به یادگار گذاشت. متنهایی پر از استعاره، کنایه و تصاویری درخشان و تکرار شونده است که از دل زندگی روزمره سر برمیآورند. او در بیشتر رمانهایش، از زبان راوی اولشخص سخن میگوید و گاهی هم خودِ اوست که از زاویه سومشخص روایت میشود. این روایتها ترکیبی از صمیمیت و رویا، طنز و تأمل هستند. راز براتیگان در صدای اوست و آنچه آثارش را به هم پیوند میدهد، «صدای شخصی» اوست؛ همان صدای آرام، گاه شوخ و گاه اندوهگین که حتی پراکندگی ساختاری رمانهایش را معنا میبخشد. در دنیای او، منطق داستان جای خود را به ریتم احساس و موسیقی کلمات میدهد.
لحظه اوج و ظهور
رمان «صید قزل آلا در آمریکا - Trout Fishing in America» که در سال ۱۹۶۷ منتشر شد، نقطه عطف کار حرفهای براتیگان است. اثری که با ترکیبی از طنز و استعاره، داستانِ آب و ماهی و نقدِ آرمان آمریکایی را روایت کرد و به سرعت جایش را در میان خوانندگان باز کرد. براتیگان ماهیگیری را نه صرفاً فعالیتی «تفریحی» که نمادی از آزادی از دست رفته، از طبیعت فروخته شده و از آدمهایی که دیگر نمیدانند چگونه نفس بکشند، میداند. او در این اثر و آثار بعدی به ما میگوید: ««اگر دیگر نمیتوانی از شهری که نفس نمیکشد فرار کنی، پس درون ذهن خود یک رودخانه بساز». پیام آرام اما نافذش این است که امید هنوز هست، حتی اگر بستر آب خشکیده باشد.
سرانجام طنز درها را گشود
مارک شنهتیه، استاد دانشگاه سوربن نو در پاریس و مترجم آثار براتیگان به زبان فرانسه، در تحلیلی روی اثرش «یادداشتهای انتقادی از یک دربازکن کنسرو» مینویسد: «ریچارد براتیگان واقعاً جذاب است؛ از لحن گفتارش گرفته تا تکرارهایش، از آغاز تا پایان نوشتههایش. طنز او سطحی نیست؛ مانند همان دربازکن خیالیای که در دست دارد و همزمان میخواهد آن را از ما پنهان کند.» شنهتیه بر این باور است که براتیگان با همین فاصلهگیری بازیگوشانه از ظاهر، جوهر طنز خود را عیان میکند؛ طنزی که نه برای خنداندن، بلکه برای گشودن است؛ برای باز کردن معنای موجود در بسته قوطی. در جهان او هیچ چیز بسته نمیماند؛ همهچیز در حرکت و جاری است، شفاف و بیپایان. به گفته شنهتیه براتیگان خواننده را گیج میکند؛ نه از روی ابهام، بلکه با گستردگی معانی. آثارش پر از دامهای کوچک و اشارههای گمراهکننده هستند؛ نشانههایی که دعوت میکنند و همزمان پس میزنند. منتقدان گاه او را در دسته «طنزپردازان سبک و سطحی» قرار دادهاند، اما حقیقت این است که براتیگان استاد فرار از تفسیر است. طنزش چون طنابی ضخیم است که از دور ساده به نظر میرسد، اما هرچه نزدیکتر شوی، رشتههایش در هم میپیچند. دستآخر درمییابی که این طناب نه برای راهنمایی، که برای رهایی است.
شعرهایی در حد نفس کشیدن
براتیگان که ۲۵ اکتبر ۱۹۸۴ به بنبست رسید و به زندگیاش پایان داد، با زبان معمولی و طنزی گزنده، تصویری مالیخولیایی از زندگی آمریکایی و «آمریکای رؤیایی» خلق کرد. بخش بزرگی از آثار براتیگان را میتوان جستوجویی برای یافتن سادگی و اصالت دانست؛ ادامهای مدرن بر رویاهای امرسونی برای بازگشت به طبیعت و آمریکای روستایی. رالف والدو امرسون؛ فیلسوف و نویسنده آمریکایی قرن نوزدهم بود که او را پدیدآورنده مکتب تعالیگرایی آمریکا میدانند، اما در جهان براتیگان، آن سادگی برای همیشه از دست رفته: نهرهای قزلآلا فروخته شدهاند، اردوگاهها پر شدهاند و دنیای روستایی جایی در واقعیت ندارد. با این حال، او دست از جستوجو نمیکشد؛ تخیلاتش هنوز به دنبال سرزمینی میگردد که در آن بتواند از هیاهوی تکنوکراسی بگریزد؛ به سوی جایی که شعر، خیال و آزادی دوباره معنا بیابند.
اشعار براتیگان به اندازه نفسی میان دو لبخند کوتاه و تقریباً ضدشاعرانهاند؛ او از همان جایی شعر میساخت که دیگران نثر مینویسند. برای او شعر نه زبان برگزیده فرهیختگان، که گفتوگوی روزمره میان دل و ذهن بود. گاهی چند سطر شبیه هایکویی (هایکو یک قالب شعر ژاپنی) نوشته که از دل خستگی عصر آمریکایی بیرون آمده؛ شعر او چیزی شبیه سکوتی است که حرف میزند. در شعر «آمبولانس هایکو» تنها میگوید: ««یک تکه فلفل سبز / از کاسه سالاد چوبی افتاد / خب که چی؟» در نگاه اول، هیچ اتفاقی نیفتاده است، اما در پس این سادگی، فلسفه بیاهمیتی همهچیز و در عینحال زیبایی هر چیز کوچکی پنهان است؛ نگرشی نزدیک به ذن بودایی، که در مرکز بسیاری از شعرهای او میتپد. جهان براتیگان در همین سه سطر خلاصه شده است؛ نگاه به جزئیاتی ریز که دیگران نمیبینند.
بخش زیادی از آثار براتیگان در ظاهر بیمعنیاند. مثلاً در شعر معروف «پنکیک آملیا ارهارت» اعتراف میکند که هیچ شعری برای این عنوان نمیتواند بنویسد؛ و در برخی مجموعهها حتی زیر عنوانها، هیچ متنی نمیآورد. او تعمدی مرز میان «شعر» و «غیرشعر» را محو میکند، تا نشان دهد که گاهی خود نبودِ معنا، معنایی ژرفتر دارد. بااینحال، در پس شوخیها و ضدشعرهای او، همیشه ردی از دلتنگی، عشق و فقدان وجود دارد. بسیاری از شعرهایش به زنی تقدیم شدهاند که تنها با حروف اختصاری از او یاد میکند: «برای م» یا «برای مارسیا». عشق در نگاه او همزمان لطیف و زمینی است؛ گاهی آمیخته با تصاویر صریح، گاهی با حسرتی آرام که از فاصله میان دو روح سخن میگوید.
انتهای پیام/