علی سرابی در گفت‌وگو با «ایران» از حضور در فیلم «صیاد» و تحولات حوزه تئاتر گفته است

فرهنگ در فضای باز رشد می کند

فرهنگ

98198
فرهنگ در فضای باز رشد می کند

به بهانه اکران فیلم صیاد، در گفت‌وگو با علی سرابی با مرور تجربه حضور وی روی صحنه در دوره درخشان عرصه نمایش، به عوامل ترغیب‌کننده برای پذیرش نقش صیاد شیرازی و حضورش در «صیاد» پرداخته‌ایم.

نرگس عاشوری -  سرویس فرهنگی روزنامه ایران: علی سرابی جزو آن نسل از بازیگرانی است که در دوره شکوفایی، فعالیت خود را در تئاتر آغاز کرد. او در این سال‌ها در همکاری با هنرمندان نامدار این عرصه از جمله محمد یعقوبی و محمد رحمانیان تجربیات گرانقدری در عرصه بازیگری کسب و پس از آن با اجرای نمایش‌هایی در مقام کارگردان نام خود را بین چهره‌های آزمون پس داده این عرصه تثبیت کرد. «ماه در آب»، «خشکسالی و دروغ»، «ترانه‌های قدیمی»، «در انتظار گودو»، «ماچیسمو»، «غولتشن‌ها» و «هیولا‌خوانی» از کارهای او در عرصه بازیگری و «مرد بالشی»، «برنارد مرده‌است»، «آن سوی آینه»، «خدای کشتار» و... از تجربیات کارگردانی سرابی روی صحنه نمایش است. او البته در کنار بازیگری، صداپیشگی مجموعه «کلاه قرمزی» و گویندگی کتاب صوتی «خون خورده» را نیز انجام داده است. سرابی پس از چند تجربه سریال تلویزیونی و فیلم سینمایی، در اولین نقش بلند سینمایی‌اش در فیلم سینمایی «صیاد» نقش شهید سپهبد علی صیاد شیرازی را بازی کرده است. این فیلم به کارگردانی جواد افشار، بر سال‌های ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰ و ۳ مقطع مهم زندگی شهید صیاد شیرازی تمرکز دارد؛ ارتقای درجه توسط بنی‌صدر و برگزیده شدن به عنوان فرمانده عملیات غرب که با توفیق او در باز‌پس‌گیری شهرهای کردنشین از گروهک‌ها همراه است، همچنین تقابل با اولین رئیس‌جمهوری و عزل شدنش توسط او و در نهایت منصوب شدن در سمت فرمانده نیروی زمینی ارتش و ایجاد قرارگاه مشترک عملیاتی سپاه و ارتش از سوابق اوست. به بهانه اکران فیلم صیاد، در گفت‌وگو با علی سرابی با مرور تجربه حضور وی روی صحنه در دوره درخشان عرصه نمایش، به عوامل ترغیب‌کننده برای پذیرش نقش صیاد شیرازی و حضورش در «صیاد» پرداخته‌ایم.


* بهانه گفت‌وگوی ما نقش‌آفرینی شما در فیلم «صیاد» است؛ اولین تجربه بازیگر نقش اصلی در یک فیلم. اما با توجه به پیشینه شما در حوزه تئاتر که پیشینه پروپیمان‌تری است می‌خواهم به عقب برگردیم و راجع به دهه‌ای صحبت کنیم که جزئی از دوران طلایی تئاتر بود. هم در حوزه بازیگری، هم کارگردانی و هم نمایشنامه‌نویسی چهره‌های درخشانی در حوزه تئاتر ظهور کردند و به نوعی دوران شکوفایی استعدادها بود. این همه استعدادیابی در دهه ۷۰ که خروجی‌اش چهره‌هایی شدند که سال‌ها در این عرصه درخشیدند، محصول چه اتفاقی بود؟
سؤال جالبی است. چون تمام کسانی که کمک کردند و به تعبیری اگر استعدادی در من بود، آن را کشف‌ کردند و حق استادی بر من دارند، همگی در دوره‌ای رشد کردند که دوره شکوفایی کل حوزه فرهنگ و هنر کشور بعد از انقلاب اسلامی بود. حیطه فرهنگی و هنر کشور (به نظر من) خیلی لاک‌پشت‌وار و کند جلو می‌رفت تا به دوران آقای خاتمی رسیدیم. بخصوص در دوره اول که انگار یک دفعه فضا ۱۸۰ درجه تغییر کرد؛ دست و بال نویسنده‌ها بازتر شد و به تبع آن کارگردان‌ها، تهیه‌کنندگان و بازیگرها فضای مناسبی برای ارائه بهترین‌های خود یافتند. شخصیت‌هایی که در حوزه قلم و ادبیات نمایشی گرچه کم‌سابقه نبودند اما در آن دوره به شکل معناداری رشد کردند از جمله آقایان محمد یعقوبی، محمد رحمانیان، محمد چرمشیر و نویسندگان دیگری که در این دوره ظهور کردند، خوش درخشیدند و به یکباره سیستم تئاتر کشور را دستخوش تغییر کردند و پیرو آن‌ تعداد قابل‌توجهی بازیگر و کارگردان به سیستم تئاتر کشور اضافه شد. در همان دوره کوتاه در حوزه ادبیات نمایشی کشور متون درخشانی به وجود آمدند که همچنان مورد اقبال هستند و کارگردانان جوان سراغ آنها می‌روند. حدود پنج، شش سال بعد از اینکه من وارد دانشگاه شدم (سال ۱۳۷۶) آقای مجید شریف‌خدایی مدیر وقت مرکز هنرهای نمایشی ارشاد شده بود و مدیریت تئاترشهر را آقای حسین پاکدل بر عهده‌ داشتند. آنها برای استعدادیابی و معرفی نسل جوان اقدامات مفیدی انجام دادند که ماحصل آن کارگردان‌هایی است که امروز جزو صاحبنامان این حوزه هستند. در مجموع هر زمان که سیاستمداران از زاویه دید بازتری به حیطه فرهنگ و هنر نگاه کردند، شاهد شکوفایی این عرصه بودیم. زاویه نگاهی که این روزها دوباره بشدت نیازمند آن هستیم. گرچه در دوره جدید ریاست‌جمهوری این حس به وجود آمده که تغییر و تحولاتی در حال رخ دادن است، اما بعد از دوره دوم آقای روحانی تا دوره اخیر آنقدر فضا بسته شده که مدام به عقب رانده شدیم و جبران این پسرفت زمان می‌برد. این نتوانستن‌ها تئاتر را به سمتی برده که لاجرم اکثر کارگردان‌ها به متون غیرایرانی روی آورده‌اند تا راحت‌تر مجوز بگیرند. یعنی موافقت با اجرای یک نمایش به شکلی ضمنی مشروط به این شده که بگویید این اتفاق مربوط به کشور ما نیست و متعلق به کشور بیگانه است. هر چه محدوده شورای نظارت و ارزشیابی بسته‌تر می‌شود هنرمند بیشتری را از میدان بیرون می‌راند. مشکل دیگر وضعیت اقتصادی است. اکثر تئاترهای کشور که توسط کارگردان، تهیه‌کننده یا بازیگران حرفه‌ای اجرا می‌شود تک پرسوناژ یا دو پرسوناژ شده‌اند چون بازدهی اقتصادی ندارد. همه اینها دست به دست هم داده تا هنر نمایش و تئاتر کشورمان با شیب تندی رو به افول برود.
 
* معتقدید با باز شدن فضا، دوباره شاهد پرورش‌دهندگی و کشف استعدادها خواهیم بود و این پتانسیل را در عوامل تئاتر و نسل جوانی که در این رشته فعالیت می‌کنند، می‌بینید.
بله قطعاً. همواره محدودیت و سانسور به تبع عرف جامعه و سیاست کلی حاکم بر کشورها وجود داشته اما هر وقت، هر جا، فضا بازتر شده، فرهنگ رشد کرده است. اغلب مواقع حسی که ما از نگاه شورای نظارت و ارزشیابی یا از سالنی که بازبین‌ها بازبینی می‌کنند، دریافت می‌کنیم این است که انگار در بسته‌ترین جامعه دنیا زندگی می‌کنیم در حالی که وقتی از آن اتاق بیرون می‌آییم، با مردم حرف می‌زنیم، آدم‌ها را در خیابان می‌بینیم، حتی فیلم یا سریال‌های پلتفرم‌ها را نگاه می‌کنیم یا گشتی در اینستاگرام می‌زنیم، می‌بینیم که واقعیت جامعه چقدر متفاوت از اتاق بسته شوراهای ممیزی است. برایمان عجیب است اعضای این شورا در چه دنیایی زندگی می‌کنند؟! اگر مدیریت فرهنگی به اهلش سپرده شود این پتانسیل در عرصه کارگردانی و بازیگری وجود دارد که گام بلند رو به جلویی برداریم. در حوزه نگارش همچنان ضعف‌‌های زیادی وجود دارد چرا که در این عرصه محدودیت‌ها بیشتر بوده است. با وجود این در برخی از متون بارقه‌های امید دیده می‌شود و کافی است در حد و اندازه سریال‌ پلتفرم‌ها دست بچه‌های تئاتر و نمایشنامه‌نویس را باز بگذارند. محدودیت باعث شده آنها یا به مفاهیم دیگری روی بیاورند یا عرصه نمایش را ترک کنند؛ شاخص‌ترین نمونه محمد یعقوبی است که سال‌ها با محدودیت‌ها جنگید و کارهای درخشانی را روی صحنه برد اما در نهایت مجبور شد از ایران برود چون برای دریافت هر مجوز باید صدها برابر توان و نیرو صرف می‌کرد.
 
* این‌که شما در مقام کارگردان بعد از سال ۹۸ اجرایی نداشتید، برگرفته از همین محدودیت‌هاست؟
به زعم من یک اتفاق خیلی کمیک و البته کمدی تلخ آن زمان اتفاق افتاد. در آن سال من تصمیم داشتم نمایش «آن‌سوی آینه» فلوریان زلِر را در تالار وحدت روی صحنه ببرم. این کار، پیش‌تر سه یا دو مرتبه در سالن‌های مختلف تهران اجرا شده بود و من استراکچر کار را برای یک سالن بزرگ عوض کردم، اجرا هم رفتیم که خیلی هم موفق بود اما در ادامه اتفاق عجیبی برای نمایش رخ داد. داخل پرانتز این را بگویم که برخی از مدیران شخصیت‌های محترمی هستند اما انتخابی غلط برای مدیریت تئاتر کشور بودند. آقای کاظم نظری از همین دست افراد است که به نظرم انتخاب اشتباهی برای مدیریت تئاتر بود. «آن‌سوی آینه» دو سه مرتبه بازبینی شد. برایمان عجیب بود چرا باید در بازبینی کاری کنند که راجع به شأنیت آدم‌ها حرف زده شود و گروه من متحیر بماند که وضعیت تئاتر چرا به اینجا رسیده که یک معمم آن را بازبینی کند؟ معمم در جایگاه خود وظایفی دارد و اهالی فرهنگ هم در جایگاه خودشان وظایفی دیگر. با این کارها انگار می‌خواهند این تصور را به هنرمند القا ‌کنند که ما کاملاً حواس‌مان هست و می‌خواهیم همه‌چیز برای‌تان سخت‌تر شود. این نمایش که دو مرتبه و حدود ۱۱۰ اجرا آن هم بدون هیچ ممیزی در تهران داشت دو سه مرتبه بازبینی شد. در مرحله اول گفتند اسم نویسنده مطرح نشود، گفتم چرا؟ گفتند فلوریان زلِر ممنوع‌الکار است. عرض کردم ایشان یک نویسنده فرانسوی است؛ اصالتاً فرانسوی ‌و مقیم فرانسه، اصلاً کار ربطی به ایران ندارد. گفتند، نه! در ایران ممنوع‌الکار است. گفتیم چشم، اسم را عوض می‌کنیم. گفتند نام مترجم هم نباید بیاید و... همین‌طور سانسور شروع شد و ادامه پیدا کرد و بعد هم که کار روی صحنه رفت موارد متعددی اضافه شد که همگی را اعمال کردیم. اینکه می‌گویم کمدی تلخ، این بخش ماجراست که یکی، دو نفر از مسئولین تالار وحدت و مرکز که هرازگاهی کار را می‌دیدند بعد از ۱۰ شب اجرا دوباره گفتند که کار باید بازبینی شود. گفتیم خب کار که در حال اجراست و بلیت نمایش برای ۴۰ شب پیش‌فروش شده است. به خاطر دارم چند روز قبل از این ماجرا به پوشش تماشاگران گیر داده بودند که باید جوراب و شلوار آن طور بپوشند و... گفتیم همه تماشاگران که حجاب دارند، شما می‌توانید راجع به نوع پوشش عوامل اجرا اعمال نظر کنید ولی برای تماشاگر نمی‌توان تعیین تکلیف کرد که چه لباسی بپوشد. با رفتاری که در پیش گرفتند یکباره جلوی تئاتر وحدت بلوایی به پا شد و ویدیوهای آن بازتاب داشت. آن بلوا فقط و فقط حاصل یک مدیریت اشتباه بود که از شبکه‌های بیگانه سربرآورد. به هر ترتیب برای ما بازبینی گذاشتند و خاطرم هست آقای مسئول که آمده بود و نمایش ما را می‌دید _نمایشی که این همه شب اجرا شده بود_ طوری واکنش نشان می‌داد و توی سر خودش می‌زد که انگار یک فاجعه‌ می‌بیند. واقعاً صحنه کمیکی بود. به هر حال دوباره به ما چندین مورد سانسوری دادند و همه مواردی را که گفته بودند رعایت کردیم. اما دوباره یک روز بی‌مقدمه آقای کاظم نظری دستور مستقیم داد که سایت فروش بلیت نمایش باید بسته شود. ۱۰ روز بدون هیچ دلیلی کار را معوق نگه داشتند و نکته جالب اینکه بعد از ۱۰ روز که مشکل اجرا رفع شد تهیه‌کننده زنگ زد و گفت دستیار مدیر وقت مرکز هنرهای نمایشی درخواست کرده که برای نمایش فردا، دو بلیت میهمان برای مدیر وقت مرکز هنرهای نمایشی کنار بگذاریم؟! (خنده) واقعاً برایم عجیب بود چطور آدمی که بدون هیچ دلیلی جلوی اجرا را گرفته حالا زنگ می‌زند که ۲ تا بلیت میهمان بدهید که کار را ببینند. اگر این کار منافی عفت عمومی یا هر عنوانی است که می‌گویید، پس میهمان‌ دعوت کردن‌تان چیست؟ پس از آن هم چندین بار تلاش کردم برای این کار مجوز نمایش بگیرم اما آقای نظری در گفت‌وگوهای مطبوعاتی‌شان اعلام کردند این کار توسط علی سرابی در هیچ جای ایران مجوز نخواهد داشت. یعنی اگر یک گروه دانشجویی می‌خواست کار را اجرا کند مانعی برایش نبود اما من حق اجرای آن را نداشتم. با توجه به اینکه پیگیری‌های شخصی من از مسیر قانونی بی‌پاسخ بود در مصاحبه‌ای آن را رسانه‌ای کردم و گفتم چرا به نمایشی که از شورای نظارت مجوز دارد، اجازه اجرا نمی‌دهید؟ پاسخ دادند مسأله سانسور نیست و دلیل‌اش این است که بارها اجرا شده و دیگر اجرا نمی‌دهیم. عذری که مطرح کردند تأییدکننده همین بی‌ربط بودن مدیران انتصابی با فرهنگ بود. مثل این است که بگویید تعزیه زیبای حضرت زینب دیگر مجوز تعزیه‌خوانی نمی‌گیرد چون صدوپنجاه‌وخرده‌ای سال است که این تعزیه اجرا می‌شود. این چه حرفی است که می‌زنید؟!

* چند ماه پیش با اطمینان گفته بودید که بزودی نمایش تازه‌تان را روی صحنه می‌برید اما این نمایش هنوز روی صحنه نرفته است.
بله، بعد از این ماجرا شخصاً نمایشنامه‌ای را به ایران آوردم، توسط یکی از شاگردانم ترجمه شد و حدود دو سال صرف ویراستاری آن کردم، نشر ثالث و آقای جعفریه محبت کردند و نمایش را به تازگی چاپ کردند. 3 سال قبل مجوز آن را از شورای نظارت و ارزشیابی گرفتم و به تالار وحدت ارائه دادم و شورای تالار وحدت هم به آن مجوز اجرا داد اما از آن تاریخ تا امروز به من سالن نمی‌دهند. به شکل مستقیم نمی‌گفتند به تو سالن نمی‌دهیم یا اجازه کار نداری، هر بار می‌گفتند حالا ببینیم چه می‌شود و... تا اینکه اوایل اسفند‌ماه سال قبل، از تالار وحدت تماس گرفتند و گفتند نمایشی در حال اجراست که قرار بود اسفند‌ماه تمام شود، مجوز آن تمدید شده اما باکس سالن برای فروردین‌ماه‌ خالی است. پرسیدند می‎آیید نمایشی را که قبلاً اجرا می‌کردید (آن‌سوی آینه) و پرفروش بوده، اجرا کنید؟ گفتم صد البته. گفتند خیلی خوب هفته دیگر تماس می‌گیریم که قرارداد ببندیم. شروع کردیم به دکور ساختن و چون شب عید بود مبلغ سنگینی هم پیش‌پرداخت کردیم. روزی که برای عقد قرارداد رفتیم، مدیر مسئول قراردادها در تالار وحدت پیغام داد که مریض شده و 3 روز دیگر برویم. فردای آن روز از تالار وحدت تماس گرفتند که عذرخواهی می‌کنیم، نمایشی که اسفندماه اجرا رفته، قرار است فروردین‌ماه‌ هم ادامه یابد. گفتم شما به من تاریخ اعلام کردید و من هم هزینه کردم، جواب دادند نه ما با شما حرف زدیم، قرارداد که ننوشتیم. گفتم بله قرارداد ننوشتیم، ولی عرف تئاتر کشور همیشه همین بوده است؛ وقتی یک مدیر مجموعه با من تماس می‌گیرد، من روی حرفش حساب می‌کنم. برای حل مشکل پیش مدیر رودکی رفتیم و بالاخره بعد از سه روز پیگیری، وقت ملاقات دادند و گفتند به هر حال این اتفاقی است که افتاده و برای جبران مافات چون نمی‌خواهیم کار تکراری اجرا برود، سال 1404 یک اجرا برایتان می‌گذاریم که متضرر نشوید. این حرف‌ها در حالی مطرح می‌شود که در همین ایام قرار است یک کار تکراری توسط یک کارگردان خوب اجرا شود. از آن تاریخ یعنی از نیمه اسفند‌‌ماه تا امروز نیز دیگر نتوانستیم ایشان را ملاقات کنیم و چند روز پیش مطلع شدیم تا 1405 هم جایی در آن سالن نداریم. من 20 سال است کار تئاتر کرده و نزدیک به 17 سال است که به صورت حرفه‌ای تئاتر کار می‌کنم، یعنی درآمدم از تئاتر است. مدرس تئاتر، کارگردان و بازیگر هستم، همیشه نمایش‌هایم پرفروش بوده و هیچ زمانی مشکلی ایجاد نکردم. چرا یک مدیر در قبال یک هنرمند اینقدر بی‌مسئولیت است؟ توقع و انتظار ما این بود که با تغییر دولت و جایگزین شدن وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، به تعبیری سیستم عامل دوره قبل تغییر و درست کار کند اما انگار فعالیت آن سیستم همچنان در بدنه مدیریت جدید ادامه دارد.
 
* تصور عمومی این است که یک کارگردان با نوشتن نمایشنامه یا ساخت اثر، مسیر راحتی برای القای معنای مورد نظرش دارد و در زمینه بازیگری این امکان سخت‌تر حاصل می‌شود، چون معلوم نیست چقدر پیشنهاداتی که مطرح می‌شود در راستای این دغدغه‌ها باشد. در ادامه این راه‌بندانی که اشاره کردید، دست بازیگر هم در انتخاب نقش بسته‌تر می‌شود. نسبت به همان دوران اوج کاری شما در دهه 70، چقدر در دهه اخیر پاسخ دادن به این دغدغه‌ها از طریق انتخاب نقش میسر شده است؟
خیلی کمتر. آن دوران، دوران شکوفایی هنر کشور بود. من تئاتری هستم و از حوزه خودم شاهد مثال می‌آورم. یکی از نمایشنامه‌های مرجع تاریخ ادبیات کشور ما نمایشنامه‌ «خشکسالی و دروغ» نوشته محمد یعقوبی است. استاد محمد رحمانیان تعبیری درباره این نمایشنامه داشتند که برایم ستودنی است؛ از این جهت که یک نویسنده تراز اول کشور راجع به نمایشنامه یک نویسنده تراز اول دیگر چنین نظریه‌ای می‌دهد. محمد رحمانیان به من گفت چنانچه 200 سال بعد مردم ایران بخواهند ببینند در دوره ما طبقه متوسط کشور با چه زبانی با هم حرف می‌زدند و زبان مصطلح مردم در گفت‌وگوها چطور بوده است، بهترین مرجع، نوشته‌های محمد یعقوبی و به‌خصوص نمایشنامه «خشکسالی و دروغ» است؛ اینقدر که رئالیته در این نمایشنامه موج می‌زند. خاطرم هست که آقای محمد یعقوبی برای این متن، من و آقای مهدی پاکدل را به عنوان 2 نقش اصلی انتخاب کرده بود و زمانی که تمرین را شروع کردیم، هنوز نمایشنامه کامل نبود و آقای یعقوبی در پلاتو می‌نوشت و روز به روز صفحه تازه می‌آورد و ما می‌خواندیم و بعضاً هم می‌گفت راجع به این موضوع اتود بزنید و با هم گفت‌وگو کنید؛ تکه‌هایی از خودِ ما برمی‌داشت و در نمایشنامه وارد می‌کرد و می‌نوشت و دوباره می‌آورد؛ یعنی نویسنده‌ای در آن تراز بر اساس بازیگر نقش را می‌نوشت. حالا وضعیت امروز را ببینید؛ اول اینکه اکثر پیشنهادها متون غیرایرانی است، برای متون ایرانی نویسنده نداریم، زیرا از یک جایی گلوی کار را گرفتند و آنقدر فشار آوردند که قلم‌ نویسنده خشک شد و رغبت به نوشتن از بین رفت. نویسندگی کار دشواری است؛ نویسنده در خلوت و تنهایی خود یک سال فکر می‌کند و می‌نویسد و می‌نویسد و... بعد یکباره گروهی جلوی او را می‌گیرند و تمام. ممکن است متن او 20 سال در گنجه بماند و عمرش هدر برود. از دهه 70 در حوزه نمایشنامه‌نویسی می‌توان اسامی متعددی نام برد اما اگر بخواهیم در یک دهه اخیر به نام‌های این حوزه اشاره کنیم، نهایتاً به یک یا دو اسم می‌رسیم. این فاجعه‌ای است که با مدیریت غلط اتفاق افتاده است و به گفته شما به تبع آن در بازیگری هم تأثیر خودش را گذاشته است. یعنی پیشنهاداتی که امروز به من می‌شود، بعضاً متونی است که بارها و بارها اجرا شده است یا متونی پیشنهاد می‌شود که به نظرم ارزش هنری ندارد یا نمایشنامه‌هایی که خودشان نوشته‌اند و اساساً اصول نمایشنامه‌نویسی و شخصیت‌پردازی رعایت نشده است.
 
* یک دوره مرزبندی‌های زیادی بین بازیگر سینما و تئاتر وجود داشت و خیلی هم از هر دو سو جبهه‌گیری می‌شد که چرا بازیگر تئاتر وارد سینما می‌شود و بالعکس. اما در این سال‌ها به نوعی این مرزها شکسته شده و شاهد بودیم که حتی هنرمندان عرصه‌های مختلف از جمله شعر و ادبیات هم وارد بازیگری شده‌اند. این مسأله البته گاه با انتقاداتی از سوی کسانی همراه است که معتقد به کار تخصصی هستند. در میان افرادی که از دیگر عرصه‌های هنری یا حتی ورزشی وارد حرفه بازیگری شده‌اند می‌توان میل به بیشتر دیده شدن را جست‌و‌جو کرد، اما بی‌شک علی سرابی به دیده شدن نیاز ندارد. بازیگری در سینما، قرار است به کدام نیاز شما پاسخ بدهد؟
سؤال شما دو جنبه دارد؛ اول اینکه ورود اشخاص از حرفه‌های دیگر به بازیگری به سیستم تئاتر آسیب می‌رساند یا نه؟ حدود 15،16 سال پیش که این حرف و حدیث‌ها پیش آمد، یکی از گروه‌هایی که با این ماجرا مخالفت علنی کرد خانه تئاتر بود. خانه تئاتر، خانه من است و با وجود اینکه احترام زیادی برایش قائل هستم یکی از کسانی که به این موضع انتقادی، واکنش داشت من بودم و به شکل علنی و غیرعلنی با هم گفت‌وگوهای زیادی داشتیم. نظر من این است که تئاتر مایملک من نیست و هر کسی، از فوتبالیست و خواننده تا بازیگر سینما می‌تواند ورود کند. اتفاقاً من همان موقع هم خیلی استقبال کردم و گفتم ورود این عزیزان باعث رشد تئاتر خواهد شد از این جهت که مخاطب عام‌تری برای تماشای تئاتر خواهد آمد، کما اینکه این اتفاق افتاد و آن زمان تماشاگران زیادی پشت صحنه می‌آمدند و می‌گفتند آقای سرابی ما اصلاً تئاتر نمی‌دیدیم و شما را نمی‌شناختیم، مثلاً به خاطر پیمان معادی آمدیم این تئاتر را دیدیم و از این به بعد همیشه برای دیدن تئاتر می‌آییم. خب این آورده همان چهره‌های آشناست. اما درباره بخش دوم سؤال شما که قرار است سینما کدام نیاز من را برآورده کند، من این را از اساتید و مطالعاتم در حوزه بازیگری جهان یاد گرفته‌ام و به تمام هنرجوهایم هم می‌گویم که تفاوتی بین بازیگری تئاتر و سینما وجود ندارد؛ بازیگری، بازیگری‌ است. تفاوت در مکتب بازیگری است. بازیگری در نوع فانتزی با بازیگری در نوع رئالیستی متفاوت است؛ اما اساساً بازیگری سینما و تئاتر با هم هیچ تفاوتی ندارد. تفاوتی اندک وجود دارد که آن را هم می‌توان با یک جلسه یاد گرفت؛ بحث مدیوم‌ها و اینکه شما در تئاتر در یک سالن یک‌هزار و 700 نفری بازی می‌کنید و باید روی دیافراگم، نوع بیان و... کار کنید تا همه، نت صدایتان را بشنوند، در سینما اما نیازی به این قابلیت ندارید و طور دیگری کار می‌کنید. پس تفاوت صرفاً مدیوم است، بنابراین در پاسخ به سؤال شما می‌گویم، این نیست که سینما برای منِ علی سرابی آورده‌ای داشته باشد که تئاتر ندارد، هر دو بازیگری است و من عاشق بازیگری کردن هستم. درست است که در سینما بیشتر دیده می‌شوید و در سریال بیش از بیش، ولی برای منِ علی سرابی دیده شدن هرگز مسأله نیست. در ده سال اول بازیگری چرا، برای من هم مثل همه بازیگران جهان همین تمایل مشهور شدن باعث شد به این سمت و سو بیایم، چون این اساس ذائقه بازیگر شدن است، اگر کسی این را نداشته باشد به نظرم یا به آن آگاه نیست یا پنهانش می‌کند. اصولاً بازیگری در وهله اول از گرایش به شهرت می‌آید و در این مسیر جلوتر که می‌روید این تمایل تفاوت اساسی می‌کند. برای من، امروز که در حضور شما هستم، دیده شدن اصلاً اهمیتی ندارد. صرفاً افزودن تجربه‌ بازیگری برایم مهم است، بالاخص در آخرین تجربه‌ بازیگری‌ام «صیاد» که اساساً پذیرش نقش علی صیاد شیرازی جنبه‌های دیگری غیر از بازیگری داشت.

* گفتید مؤلفه‌هایی غیر از دیده شدن و نقش‌آفرینی باعث شد که «صیاد» را انتخاب کنید، چیزی که در انتخاب‌های شما در حوزة تئاتر در عرصه بازیگری می‌بینیم دغدغه اجتماعی است یعنی در کارهایی که با آقای محمد یعقوبی داشتید می‌شود رد این دغدغه‌های اجتماعی را دید. در سینما چطور؟ اگر بخواهیم ردی از دغدغه‌های علی سرابی را بویژه در «صیاد» ببینیم به چه چیزی می‌رسیم؟
قبل از هر توضیحی باید بگویم که من یک ویژگی اخلاقی دارم؛ با وجود اینکه به تعبیر برخی مأخوذ به حیا یا خجالتی هستم اما هر جا حس کنم حرفی ناحق یا اشتباه است جلو آن می‌‌ایستم و بهای آن را هم داده‌ام. تعبیری هست که می‌گویند وقتی انگشت‌ات را به استامپ می‌زنی و اثر انگشت روی کاغذ می‌گذاری، آن اثر انگشت به زعمی تبدیل به یک اثر هنری یا آرت‌پیس یا قطعه‌ای هنری از شخصیت و وجودت می‌شود. من همواره آن کاغذی که اثر شست من روی آن خورده را دوست دارم، چون متعلق به من است و احساس می‌کنم اگر جایی آن را ببرند و اسکن کنند، اطلاعات من از آن بیرون می‌آید. در هر جایی از جهان شخصیت من از آن بارگذاری شده و در می‌آید. کار یک هنرمند باید به همین شکل باشد. در حیطه کارگردانی جملة جالبی از دکتر علی رفیعی عزیز شنیدم که عمیقاً در ذهن‌ام نشسته است. قرار بود نمایشی کار کنند و از من دعوت کردند تا به منزل‌شان بروم، راجع به کارگردانی بحث شد و گفتند همیشه وقتی کارگردانی می‌کنی به این فکر کن که من چرا کارگردانی می‌کنم و چرا می‌خواهم این نمایش یا فیلم را بسازم؟ این گفته آقای رفیعی عزیز است: «اکثریت کارگردانان امروز فقط کارگردانی می‌کنند، ولی نمی‌دانند چرا می‌خواهند این کار را بکنند.» در حیطه بازیگری هم همین‌ سؤال برای من مطرح است؛ اینکه چرا می‌خواهم بازیگری کنم و چرا این نقش را بازی می‌کنم؟ در حیطه بازیگری تلاش‌ام این بوده کاری انجام بدهم که حرفی برای گفتن داشته باشد و تماشاگر بعد از خروج از سالن به آن فکر کند. در این سال‌ها برای بازی در سینما پیشنهادهایی مطرح شده که دوست‌شان نداشتم. زمستان سال 1402 که هرازگاهی به لوکیشن فیلمبرداری «پروین» سر می‌زدم، یک شب دیدم آقای شهرام خلج (طراح گریم) زل زده و مستقیم من را نگاه می‌کند. گفتم چیزی شده؟ گفت علی آقا سینما کار نمی‌کنی؟ گفتم چرا، خیلی هم خوب است. گفت ما یک نقش ویژه داریم، ولی باید تست گریم بدهی، گفتم چشم چه نقشی است؟ گفت می‌گویم. ولی تست گریم می‌دهی؟ گفتم بله. قرار گذاشتیم و تست گریم دادیم، طراحی ابتدایی که انجام شد به من گفتند که چه نقشی است و خب نقش شهید علی صیاد شیرازی برایم خیلی ویژه بود. در صحبت‌های اولیه با آقای جواد افشار (کارگردان) از ایشان خواستم که کمی زمان بدهند تا فکر کنم که من می‌توانم آن را بازی کنم یا نه. چون این شخصیت در لایه‌های نظامی کشور حساسیت‌برانگیز بود و اولین گفته آقای افشار همین بود که برای اولین بار در جمهوری اسلامی‌ قرار است راجع به یکی از بلندپایه‌ترین مقام‌ نظامی کشور که حساسیت روی آن هم بسیار است، فیلم ساخته شود. به محض طرح این پیشنهاد خاطره دوران جوانی‌ام از روز شوم ترور زنده شد؛ خاطرم هست که پدر و مادرم از این خبر شوکه و ناراحت بودند. اغلب اطرافیان‌ و آدم‌هایی که در محله ما زندگی می‌کردند همین حس را داشتند و این حس عمومی نشان می‌داد علی صیاد شیرازی چه انسان ویژه‌ای بوده است. اکثر کامنت‌هایی که این روزها می‌شنوم و می‌خوانم تأییدکننده همین خاص بودن است. در مطالعات یک و نیم ماه‌هایی که داشتم پی بردم علاوه بر حساسیت این شخصیت در لایه‌های نظامی کشور، با کاراکتری با لایه‌های انسانی پیچیده مواجه هستم. ایشان شخصیتی بشدت صریح و رک بود و آن طور که خواندم و شنیدم همیشه مقابل حرف ناصواب یا حرکت اشتباه می‌ایستاد و همین امر هم برای‌شان تبعات بسیاری داشت. این ویژگی برای من دغدغه شد و احساس کردم که کاراکتر حرفی برای گفتن دارد. کنجکاوی‌ام باعث شد علاوه بر اطلاعات برآمده از گفت‌وگو با فیلمنامه‌نویس، تهیه‌کننده و کارگردان که همگی بر پایه تحقیقات بود، از راه دیگری ورود کنم و علاوه بر کتاب‌هایی که خواندم با اشخاص آشنا دیدار و گفت‌وگو داشته باشم. واقعیت این است که از همان روز اول به نظرم نقش ویژه می‌آمد و احساس کردم که ارادت قلبی به این شخصیت کشورمان دارم، چون یک قهرمان ملی است. در مرحله تحقیقات و در گفت‌وگو با دوستان نزدیک‌ ایشان خاطرات عجیبی شنیدم که دیگر با اطمینان قلبی می‌توانستم بگویم که علی صیاد شیرازی یکی از بزرگ‌ترین قهرمانان ملی کشور است و براساس شناختی که پیدا کرده بودم با طیب خاطر به این نتیجه رسیدم که پذیرش این نقش از نقطه‌نظر بازیگری هم می‌تواند برای من چالش جالبی باشد. تمام تلاش‌ام را کردم که در حد توان، کاملاً رئالیستی و باورپذیر نقش را اجرا کنم. سر صحنه فیلمبرداری همه می‌گفتند همه‌چیز خوب است، اما زمانی خاطر جمع شدم که خانواده درجه‌اول ایشان یعنی پسر محترم‌شان آقای مهدی صیاد شیرازی و دختران‌شان فیلم را دیدند و از طریق آقای افشار پیام‌ دادند که کار را دوست داشته‌اند. بارها آقای مهدی صیاد شیرازی به خود من گفتند که نقش درست درآمده و به آن احساس نزدیکی می‌کنند. این حس رضایت آنها برای من خیلی حُسن بود؛ هم از لحاظ اعتقادی و هم از نقطه‌نظر بازیگری. چون به اعتقاد من وقتی شما یک شخصیت مستند را بازی می‌کنید اولین کسی که می‌تواند درباره خروجی آن نظر درست بدهد آدم‌های خیلی نزدیک به آن شخصیت هستند. وقتی آنها احساس قرابت و نزدیکی کنند می‌توان امید داشت بخش عمده‌ای از کار درست انجام شده است.
 
* بازی در نقش‌های معاصر که تصویر و شناخت عمومی از آنها وجود دارد مثل نقش شهید صیاد شیرازی دشوارتر است تا نقش‌هایی که تصویر و پیشینه ذهنی در مخاطب ندارند. مواجه‌تان با چنین نقش‌هایی چیست؟ تناسب تطبیق واقعیت و ایجاد جذابیت برای مخاطب در درآوردن نقش چه میزان است. بازیگر می‌تواند به نقشی که مابه‌ازای بیرونی دارد چیزی اضافه کند یا اینکه قرار است کپی عین به عین نقش باشد. 
به هر حال بهتر است که مطابق شخصیت پیش برویم. خصوصاً شخصیت مستند و معاصری که بسیاری او را می‌شناسند. یک اصطلاح و پرسش همیشگی و قدیمی در بازیگری هست که می‌گویند آیا باید نقش را به خودت نزدیک کنی یا تو به نقش نزدیک شوی؟ این بحث پیچیده است ولی خود من به شخصه بر این باورم که هر چقدر من بازیگر خودم را به شخصیت نزدیک کنم بهتر است. من درباره شخصیت شهید صیاد شیرازی تحقیقات زیادی داشتم و با ابعاد مختلف شخصیت ایشان آشنا شدم. از جمله افرادی که خیلی کوتاه موفق به دیدارشان شدم آقای دهباشی عزیز بود. ایشان یک خاطره تعریف کردند که به من خیلی کمک کرد. گفتند روزی که برای مصاحبه با ایشان رفتم، موقع اذان بود که وارد اتاق شدند و اول از من خواستند که نمازشان را بخوانند. ماه رمضان نبود اما ایشان روزه بودند و روزه‌شان را با یک لیوان شیر باز کردند. آن طور که آقای دهباشی تعریف می‌کردند گویا ایشان همیشه روزه بودند، این را من از دوستان دیگرشان هم شنیدم. یک بخش ماجرا بعد معنوی این شخصیت بود و بعد دیگر شمایل ظاهری بود که با کمترین خوراک بدن ورزیده‌ای داشتند. من چهارده و نیم کیلو وزن کم کردم تا به آن استایل برسم، نه‌تنها تلاش کردم به آن استایل برسم، سعی کردم به باور و نگاه ایشان هم نزدیک شوم. همیشه از هنرجویان‌ام می‌خواهم که برای نزدیک شدن به نقش کنکاش کنند که به عنوان مثال آن آدم به چه چیزی فکر می‌کند، رنگ مورد علاقه‌اش چیست، کتاب مورد علاقه‌اش چیست، خوراکش چیست، کفشی که می‌پوشد چیست و کدام محله زندگی می‌کند، چه چیزهایی تا به حال شنیده است، چه چیزهایی مورد علاقه‌اش است و از چه چیزهایی بدش می‌آید. لحن و ادبیات و به طور کلی ابعاد فیزیکی و درونی هر کدام از ما متناسب با وراثت، جغرافیای زندگی، علایق و سلایق و... ساخته می‌شود. وقتی به اینها فکر کنید عملاً وارد چرخه زندگی آن آدم شده‌اید. برای نزدیک شدن به هر آدمی باید تلاش کنیم مثل او فکر کنیم. برهمین اساس من سعی کردم با اندیشه شهید آشنا شوم و از کسانی که با آنها نشست و برخاست داشته، شناخت پیدا کنم. آن طور که من شنیدم این شهید بزرگوار ارتباط نزدیکی با آیت‌الله بهجت داشتند. برایم سؤال شد که این ارتباط به چه شکل بوده یا به تعبیر بهتر چه ویژگی آیت‌الله بهجت برای‌شان این کشش را ایجاد کرده که اینقدر پیش ایشان می‌رفتند و از ایشان خاطره دارند. به همین خاطر برخی از صحبت‌های آیت‌الله بهجت را شنیدم و گوشه‌ای از آثارشان را خواندم تا به تفکر صیاد شیرازی نزدیک شوم. یک خاطره جالبی که در همین راستا شنیدم این بود که ایشان از هر لحظه‌شان استفاده می‌کردند و به عنوان مثال در ماشین و در مسیر قرآنی به زبان انگلیسی داشتند که آن را می‌خواندند. در پاسخ به سؤال یکی از دوستان درباره چرایی این کار، گفته بودند که هم ذکر خدا را می‌گویم و هم چون زبان فرار است باعث می‌شود از یادم نرود. وقتی آدمی با این انگیزه را می‌بینید که تا این حد پشتکار دارد، خب برای‌تان جذاب می‌شود. من برای نزدیک شدن به این نقش تلاش کردم تا آنجا که در توانم بود کارهای شبیه به ایشان را انجام بدهم. همان‌طور که گفتم به لحاظ فیزیکی، رژیم سفت و سختی گرفتم و در کنار رژیم و ورزش به این فکر می‌کردم که خوراکم چه باشد تا بتوانم تایمی از روز را غذا نخورم. در ایام فیلمبرداری نهار نمی‌خوردم، صبح زود صبحانه می‌خوردم و تا شب چیزی نمی‌خوردم تا از این جهت به لحاظ حسی به شخصیت نزدیک شوم. با آدم‌هایی که به ایشان نزدیک بودند نشست و برخاست کردم و از خاطرات‌شان استفاده کردم، تصاویر آرشیوی دیدم تا بدانم زبان بدن‌شان چطور بوده، چه حرکتی را بیشتر انجام می‌دادند، تکیه‌کلام‌شان چه بوده و... اینها همگی مؤلفه‌های فیزیکال بود اما چیزی که برایم در صدر دغدغه شناختم از ایشان بود، نوع تفکر ایشان بود. کافی بود از آن شناخت پیدا کنم و به آن نزدیک شوم، ‌پس آن شخصیت می‌شدم. مصاحبه جالبی از رابرت دنیرو در فیلم «گاو خشمگین» وجود دارد؛ به او می‌گویند در بخش‌هایی از این فیلم که اضافه وزن پیدا کردید به طرز عجیبی نقش آدم‌های چاق را بازی می‌کنید، چطور به این رسیده‌اید که آدم‌ها با وزن زیاد این حرکات را می‌کنند. پاسخی که می‌دهند این است که «من کاری نکردم، چاق شده بودم و بنابراین وقتی شلوار می‌پوشیدم شکم‌ام روی شلوار می‌آمد و احساس می‌کردم شلوارم می‌افتد و هرازگاهی شلوار را بالا می‌کشیدم».

* در جامعه‌ای که به دلایل مختلف دوز سیاست‌زدگی‌اش بالاست، ممکن است القا  کردن بخشی از مفاهیم نوعی دافعه ایجاد کند. اگر بخواهیم این مفاهیم را به یک بیان قانع‌کننده برسانیم ظرافت خاصی می‌طلبد. شاید این بخشی از تعلل برخی فیلمسازان در رفتن سراغ سرداران ملی باشد. با وجود محبوبیتی که شهید صیاد شیرازی دارد و می‌شود رد آن را هم در نظر مخاطبانی که فیلم را دیدند جست‌وجو کرد و هم به قول خودتان از تجربه‌های شخصی آدم‌هایی که روز ترور را به خاطر دارند،استفاده کرد، شما به عنوان بازیگری که نمایش‌هایی را با محمد یعقوبی با دغدغه‌های خاص و ویژه اجرا کردید و این روزها به عنوان کارگردان دنبال اجرای کاری هستید که کم موانع و چالش نداشته باشد، آیا ته دلتان نگران نبودید که دارید وارد ژانری می‌شوید که ممکن است برخی از مفاهیم سیاست‌زده باشد و برداشت سیاسی ایجاد دافعه کند؟
قطعاً این پیش‌بینی از همان وهله اول که پیشنهاد مطرح شد با من بود و تا انتها و آخر روز فیلمبرداری وجود داشت، ولی اینکه این کار را نکنم چون ممکن است دافعه ایجاد کند و... به هیچ وجه من را دچار شک و تردید نکرد. به خاطر همان پاسخی که به سؤال قبلی‌تان دادم، یعنی ایستادن جلوی حرفی که اشتباه و زور است ولو به قیمت از دست دادن خیلی چیزها. کاراکتری هم که من بازی می‌کنم تجسم کامل این اعتقاد است. متأسفانه ما ملتی بشدت اهل افراط و تفریط هستیم. ملت اعتراضیم و به همه‌چیز اعتراض داریم. مقصود من اعتراض به شرایط سخت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نیست صد البته که اعتراض حق ماست. ولی من تاریخ کشورمان را که می‌خوانم، می‌بینم در برهه‌های مختلف همیشه اهل اعتراض و افراط و تفریط بودیم و خودمان خودمان را تخریب کرده‌ایم. متأسفانه این عادت بدی است که همیشه خودمان را می‌زنیم. جالب است برخی اظهارنظرها و کامنت‌ها چه در فضای مجازی و چه در فضای عمومی - با عرض پوزش از اصطلاحی که نقل می‌کنم-  همین است که می‌گویند شما کاراکتری را بازی کردید که یک آدم حکومتی است. در ادامه هم می‌نویسند که البته ما هنوز فیلم را ندیده‌ایم! شما از همین کامنت‌ها می‌خوانید که نوع تفکر جامعه چیست. متأسفانه کاری با جامعه کرده‌اند که همه را به این چوب می‌زنند. وقتی فیلمی بعد از 10 سال توقیف اکران می‌شود و مخاطب می‌بیند هیچ دلیلی برای توقیف وجود نداشته اما در عین حال برای ساخت و اکران فیلم‌های دفاع مقدس و آثاری از این زمره هر ساله بودجه هنگفتی هزینه شده و از آنها حمایت می‌شود که باعث شکل‌گیری یک فضای دو قطبی در کشور و موضع‌گیری نسبت به این آثار می‌‌گردد. جبهه‌گیری مقابل این آثار انگار به یک کنش حمایتی از آثاری تبدیل شده است که از نگاه مدیریتی مغضوب واقع شده‌اند. ولی این واکنش‌ها و برخوردها جلودار من برای ایفای نقشی نخواهد شد که به عنوان یک قهرمان ملی به آن باور دارم. نکته قابل توجه این است که بسیار تماشاگرانی در ایام جشنواره یا اکران دیده‌ام که واکنش‌شان بعد از تماشای فیلم این عبارت بوده که «اتفاقات فیلم واقعی است؟» و بعد از تأییدیه من که کاملاً مستند است، این جمله را بارها شنیده‌ام که «چه کار خوبی کردید این فیلم را ساختید، تا قبل از تماشای آن فکر می‌کردیم این شخصیت که سال‌ها پیش ترور شده (به‌زعم این آدم‌ها) مثل همه آدم‌های سیاسی کشور است، اما الان دیدیم که چقدر آدم دوست‌داشتنی‌ و ملموسی است.»
 
* تجربه‌های گرانقدری که در همکاری با شماری از مهم‌ترین و برجسته‌ترین کارگردانان تئاتر ایران داشتید از علی سرابی بازیگری مسلط ساخته است. یکی از مواردی که می‌توانست به باورپذیری نقش کمک کند استفاده از توانایی شما در صداسازی است. بویژه با دقت نظری که شما در آکسان‌گذاری روی حروف و کلمات دارید، اگر از صدای شما برای نقش استفاده شده بود، ارتباط مخاطب با نقش بهتر می‌شد. ایده محمد حسین مهدویان برای استفاده از نوارهای صوتی در «ایستاده در غبار» هوشمندانه است و جواب داده اما در این فیلم ابتکار استفاده از هوش مصنوعی تصنع ایجاد کرده است. با اینکه برای اغلب مخاطبان صدای شهید صیاد شیرازی صدای آشنایی نیست که این ترفند به آشنایی پنداری مخاطب کمک کند. چه اصراری به استفاده از هوش مصنوعی بود؟
واقعیت این است که من هم هنوز دلیل آن را نمی‌دانم. تنها حدسی که می‌زنم شاید حساسیت‌های مربوط به این نقش از سوی لایه‌های دیگری غیر از جامعه سینما باشد. چون تمام دلایلی که شما می‌گویید را من هم بارها برای تهیه‌کننده محترم عنوان کردم. اصلاً قرار نبود چنین اتفاقی بیفتد. خود من هم در اکرانی قبل از جشنواره متوجه این اتفاق شدم و خیلی تعجب کردم. چون حدود 2، 3 ماه ما ساعت‌ها برای صداگذاری بعضی لحظات و درست ادا کردن برخی کلمات به استودیو می‌رفتیم. مثلاً یک جاهایی هلی‌کوپتر مانع از شنیدن درست کلمات می‌شود و برای اصلاح همه اینها ما وقت گذاشتیم. به اعتقاد من هم استفاده از هوش مصنوعی برای این نقش اشتباه بود. من خیلی برای لحن و نوع ادای کلمات زحمت کشیدم. حدود سه ماه و نیم صبح تا شب در ماشین، در خانه و بیرون از خانه مدام با هدفون سخنرانی‌ها، جلسات خصوصی، صوت معمولی و هر آنچه از صدای این شهید بزرگوار موجود بود را شنیدم و با آن زندگی کردم. حتی به فیلمنامه‌نویس تکه‌کلام‌هایی که ایشان استفاده می‌کردند را پیشنهاد دادم و به کار گرفته شد. در رابطه با آکسان‌ها تمرکز کردم و اینکه کجاها مکث کنم و کجا را با لحن خاص ایشان بگویم، تناژ صدا چقدر باشد، چقدر خش داشته باشد و...
روزهای اول آقای افشار برایشان عجیب بود که چرا حرف شین را این‌طور می‌گویم؟ گفتم من دقت کرده‌ام که این نحوه بیان به ایشان نزدیک است و کمی که جلوتر رفتیم دریافت من را تصدیق کردند. بله همان‌طور که شما گفتید صدای من در تئاتر پرورش یافته است و روی پرده سینما هم کاربرد بهتری خواهد داشت. خب چهره من هم شباهتی به شهید صیاد شیرازی ندارد و با گریم تا حدودی شبیه شد، این موضوع راجع به صدا هم می‌تواند صدق کند. اگر قرار باشد کاملاً شبیه او شوم این چه کاری است بلکه با راش‌های زیادی که از این شهید بزرگوار وجود دارد، می‌توانیم مستندش را بسازیم. تماشاگر می‌داند سینماست و در اولین سکانس، پرتره اول را که روی پرده سینما می‌بیند، تمام می‌شود و تا آخر بازیگر را به عنوان صیاد شیرازی قبول می‌کند. صدا هم می‌بایست به همان شکل باشد، مضاف بر اینکه تحلیل شما را بارها به تهیه‌کننده محترم گفته‌ام که این نسخه اصلی صدای شهید که شما به خاطر ساخت اثر شنیدید را منِ بازیگر شنیدم اما مردم که نشنیده‌اند، در میان حجم عظیم تماشاگر که به سینما می‌آید، چند نفر این صدا را به خاطر دارند؟! با آقای شفیعی که صحبت می‌کردم، گفتم تنها دلیل مقبول برای من یک دلیل دلی و اعتقادی است؛ اینکه در تاریخ کارنامه کاری‌ام اثری وجود دارد که صدای یک آدم مهم و شهید بزرگ کشورمان روی تصویر من نشسته است. همین و بس. اگر نه به لحاظ تکنیکال و ارائه حس اساساً این ترفند اشتباه بود.
 
* چرا این مقطع از زندگی شهید صیاد شیرازی برای روایت انتخاب شد؟ چون صیاد شیرازی بعد از پایان اتفاقات مطرح شده در فیلم، تازه حماسه‌سازی‌هایش از عملیات فتح خرمشهر تا مرصاد و... آشکار می‌شود. یعنی در قسمت پایانی داستان در زمان عقب‌نشینی تانک‌های ایرانی در عملیات آزادسازی بستان که شهید صیاد شیرازی بدون توجه به جایگاهش به خط مقدم می‌رود و با فرمان‌هایش سرنوشت نبرد را عوض می‌کند، ما تازه شمایل قهرمانانه را از او می‌بینیم. 
می‌دانید ما صحنه ترور را هم فیلمبرداری کردیم؟!
 
* نمی‌دانستم اما با توجه به تأکیدی که در نریشن روی این جمله می‌شود که اگر گلوله به تو نخورده بدان که یک کار ناتمام داری، به لحاظ منطقی مخاطب توقع رسیدن به صحنه ترور را دارد.
بله، اصلاً فیلمنامه هم بر این اساس نوشته شد. یکی از بحث‌هایی که داشتم همین حذف صحنه ترور بود. نظر سازندگان فیلم این بود که پایان فیلم قهرمانانه باشد و قهرمان قصه زنده بماند، اما به اعتقاد من با این تصمیم باید تمام نریشن‌های کار دوباره نوشته می‌شد. فرآیند کاشت و برداشت است. وقتی می‌گوید این گلوله کجا نصیب من می‌شود و شما دائم با این فکر قصه را دنبال می‌کنید که این گلوله کی می‌آید و در نهایت پاسخی دریافت نمی‌کند، انگار فیلم ناتمام است. در حالی که در نسخه فیلمنامه، بعد از اینکه اعلام می‌شود عملیات بیت‌المقدس انجام می‌شود، کات می‌خورد و چند سال بعد با این نریشن شروع می‌شود که گلوله‌ای که می‌گفتم بالاخره می‌آید، این‌طور آمد و... این صحنه فیلمبرداری شد ولی هرگز استفاده نشد. جالب اینکه در گفت‌وگویی که با امیر سید تراب ذاکری عزیز داشتیم، وقتی من گفتم قصه فیلمنامه مربوط به این مقطع است و... لابه‌لای صحبت‌هایشان دقیقاً به حرف شما اشاره کردند. گفتند، می‌دانید شما تا تاریخی که می‌سازید، صیاد شیرازی معمولی است، اما از این تاریخ به بعد تازه تبدیل به یک ابرقهرمان و هدف اول بعثی‌ها می‌شود، چون با برنامه‌ریزی و طراحی عملیات در حال عوض کردن معادلات جنگ است و یکباره تبدیل به قهرمانی ستودنی و دست‌نیافتنی شده است؛ شما باید بعد از این را بسازید. خاطرم هست در آن مقطع ذکر شد که به احتمال زیاد در نسخه دوم و سوم فیلم به وقایع پرداخته خواهد شد اما نمی‌دانم با توجه به تحقیقات، چقدر امکان ساخت آن وجود دارد. آن‌طور که تهیه‌کننده نقل کردند، دلیل انتخاب این برهه، شرایط کنونی جامعه و تلاش صیاد شیرازی برای ایجاد وحدت ملی در روزهای آغازین انقلاب بود. واقعاً آن برهه، شرایط خاصی داشت و پر از اتفاق بود. یکی از سکانس‌های فیلم که من خیلی دوستش دارم، مربوط به دیالوگ شهید صیاد شیرازی در صحنه‌ای است که آن آدم نفوذی که البته بعدها در تدوین تغییر کرد (با بازی امین میری) شبانه جلوی در منزل صیاد شیرازی می‌آید. هر دو داخل ماشین هستند. او خبر می‌دهد که بنی‌صدر خیانت کرده و متواری شده است. شهید صیاد شیرازی با شنیدن خبر شوکه و ناراحت می‌شوند. واکنش صیاد شیرازی برای او عجیب است، سؤال می‌کند چرا از سرنوشت آدمی که چنین رفتاری با تو داشته، درجه‌هایت را گرفته و خانه‎نشین‌ات کرده خوشحال نیستی؟ پاسخ صیاد شیرازی جالب است؛ می‌گوید:«اولین رئیس‌جمهوریِ جمهوری اسلامی به گفته شما، خیانت کرده (یعنی نمی‌گوید این صحت دارد)، من باید خوشحال باشم؟!» لابد تهیه‌کننده به نیاز جامعه امروز فکر کرده است، اما واقعیت این است که اگر من سازنده کار بودم، پس از این مقطع را می‌ساختم، چون با توجه به تحقیقاتی که کردم، معتقدم درام اساسی تازه از اینجا آغاز می‌شود؛ موفقیت‌ها، اختلاف‌ها، رسیدن به ترور و...
 
* قرار بود سریالی براساس رمان آقای مهدی یزدانی‌خرم بسازید. سرنوشت آن چه شد، به نتیجه نرسید؟
فکر کنم در مورد هر چیزی که امروز صحبت کردیم تماماً از نشدن‌ها بود به غیر از فیلمی که اتفاق افتاد و روی پرده اکران است. آقای مهدی یزدانی‌خرم، تئاتری از من دید و بعد رمانی را هدیه داد، خواندم و دیدم عجب رمان درخشانی است.
 
* آن را تبدیل به کتاب صوتی هم کرده‌اید.
بله، تبدیل به کتاب صوتی کردم و در لابه‌لای کتاب صوتی به او گفتم مهدی چقدر این رمان، سینماست. این ماجرا برای حدود 5 الی 6 سال پیش است که هنوز تا این حد از پلتفرم‌ها استقبال نشده بود. در همان ایام با یک تهیه‌کننده و پخش‌کننده مهم سینمای ایران ملاقاتی داشتیم و قرار شد با هم یک کار سینمایی بسازیم. فیلمنامه را که ارائه کردم خیلی دوست داشت و گفت ما در حال تأسیس یک پلتفرم هستیم، می‌توانی برای ساخت سریال هم همکاری کنی؟ گفتم اتفاقاً یک رمان هست که جذابیت و کشش سریال شدن دارد. رمان را دادم، کارگروه‌شان خواندند و گفتند خیلی خوب است. تیم نویسنده را چیدیم و یک تهیه‌کننده دیگر به کار اضافه شد، اما اشتباه من این بود که چون با صنعت سینما و سریال ناآشنا بودم، هرگز به دنبال عقد قرارداد نرفتم و طبق رویه معمول تئاتر وارد کار شدم. خبر ساختن کار همان‌طور که شما گفتید رسانه‌ای هم شد. بعد از اینکه همپای گروه نویسنده 4 قسمت را تحویل دادیم و با کلی بازخورد مثبت مواجه شدیم، من حدود دو ماه سفر رفتم و در ایران نبودم. در تکاپوی بازگشت بودم که یکی از نویسنده‌ها پیام داد که سریع‌تر خودت را برسان چون فیلمنامه این طرف و آن طرف می‌رود و وضعیت طوری است که انگار کارگردان ندارد. بعد از اینکه به ایران آمدم، من را از این تهیه‌کننده به آن تهیه‌کننده پاس دادند و در نهایت به وضوح به من گفتند ما می‌خواهیم این را یک کارگردان صاحبنام کار کند، برای شما هنوز زود است. گفتم این حرف شما خیلی ناصواب و ناحق‌ است، چون اساساً این کار از ب بسم‌الله، خریداری رمان، حق امتیاز و... را من برای شما انجام دادم. اصلاً شما نمی‌دانستید چنین رمانی هست و چقدر قابلیت سینمایی دارد. در واقع دنیای سینما و سریال را من این‌طور شناختم که حق‌کشی در آن زیاد است. به هر ترتیب آن کار همین طور بین کارگردان‌ها دست به دست شد و در نهایت همچنان بلاتکلیف است.
 
* بخش دیگری از حوزه فعالیت شما صداپیشگی است از جمله صداپیشگی گابی در مجموعه کلاه‌قرمزی. اغلب کاراکترهای کلاه قرمزی به «مهمونی» تلویزیونی ایرج طهماسب دعوت شدند، گابی چرا به «مهمونی» راه پیدا نکرد؟
پیرو مدیریت‌های غلط و اشتباه در سیستم هنری و فرهنگی کشور، یک نمونه دیگر رقم خوردن چنین سرنوشتی برای محبوب‌ترین شو تلویزیونی ایران برای تمام نسل‌ها؛ «کلاه قرمزی» است. اشتباه تهیه‌کننده بود یا تلویزیون بالاخره پرونده این مجموعه بسته شد. آقای طهماسب به من لطف داشتند و در همان دوره اول ساخت «مهمونی» به کار دعوت شدم و صداپیشگی دو عروسک را به من سپردند که الان عروسک‌های محبوبی شده‌اند. با وجود اینکه آقای طهماسب خیلی به من لطف دارند، از ایشان بسیار آموختم و حق استادی به گردن من دارند اما دلم به کار نبود. من بجز گابی، صداپیشگی عروسک قوچی را هم داشتم که اتفاقاً شیرین‌تر از گابی بود اما مدام دستخوش سانسور شد. واقعیتش این است که شخصیت کلاه قرمزی و کلاً این مجموعه در کنار آقای حمید جبلی عزیز کیلومترها با «مهمونی» که اتفاقاً جذاب و دوست‌داشتنی‌ است، فاصله دارد. «کلاه قرمزی» آنقدر در اوج و درخشان بود که ترجیح دادم تجربه‌ام در صداپیشگی با این مجموعه در خاطره‌ها بماند.
 
* دوست داشتیم گفت‌وگو با حضور خانم مارال بنی‌آدم انجام می‌شد اما به دلیل عدم حضور ایشان در ایران، این امر میسر نشد. انتخاب و حضور ایشان در بخش کوچکی که صیاد شیرازی را در کنار خانواده می‌بینیم، چقدر کمک‌کننده بود؟
نقش مارال در این فیلم بیشتر از 3،4 سکانس نیست. پذیرش چنین نقشی برای بازیگری که سال قبل‌ترش سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول زن را گرفته، خیلی سخت است اما من به او گفتم حضور تو کمک به من است و این نقش باورپذیرتر می‌شود. اطمینان دارم اگر قبل از نگارش فیلمنامه حضور مارال در این فیلم قطعی شده بود، سکانس‌های بیشتری برای حضور شهید صیاد شیرازی در خانه و جمع خانواده نوشته می‌شد. حضور مارال باعث شده بود که به واقع من دیگر آن صحنه‌ها را بازی نمی‌کردم، مدام داشتم به همسر خودم نگاه می‌کردم، صدای او را می‌شنیدم، با دلداری‌اش متحول می‌شدم و از رنجش غصه می‌خوردم. پچ‌پچه‌ها‌ی مردم در سالن و بازخوردشان به صحنه‌های مشترک برایم شیرین است. حضور خانم بنی‌آدم کمکی به من در فیلم «صیاد» بود.

ایران آنلاین
انتهای پیام/
دیدگاه ها
آخرین اخبار فرهنگ