لوکیشنی به نام ایران ورزشی
ایران ورزشی فقط یک روزنامه نیست؛ انگار صحنه اصلی یک فیلم بلند است. فیلمی که سالهاست دوربینش روشن مانده، پشتصحنه ندارد و بازیگرانش هر روز از نو نقش میگیرند، بیآنکه تیتراژی برایشان بسته شود.
صحنه اول:
هوای صبح، بوی کاغذ، نور تند مهتابیهای راهروی مؤسسه. دوربین آرام از کنار میزها رد میشود؛ همان میزهایی که همیشه شلوغ هستند، با کاغذهایی که هنوز هم یادداشتهای دستنویس رویشان دیده میشود. صدای تقتق کیبورد میآید؛ صدایی شبیه تپش قلب. قصه از همینجا شروع میشود؛ جایی که خانواده ایران ورزشی مثل گروه تولید یک فیلم بیپایان، هر روز دنبال ساختن محصولی متفاوتاند تا سختگیرترین تماشاگرها را هم غافلگیر کنند.
تحریریه ایران ورزشی در این فیلم، تیمی ثابت نبوده؛ بازیگران زیادی آمدهاند و رفتهاند، هرکدام با سبک بازی مخصوص خودشان. اما حالا قصه روی آدمهایی زوم کرده که این روزها صحنه را زنده نگه داشتهاند؛ کسانی که با شوقی واقعی وارد ساختمان میشوند تا چیزی بسازند که در خور نام ایران باشد.
اینجا، تحریریه فقط لوکیشن کار نیست؛ خانه اول است. جایی که آدمها بیشتر از آنکه کنار خانوادههایشان باشند، کنار این میزها پیرنگ زندگی میسازند. دوربین میچرخد و میرسد به «پدر این خانواده»؛ علی جوادی. پشت سر او فرخ حسابی، حمید عرب، جعفر برزگر، اکبر منتشلو، محمد قراگزلو، محسن وظیفه، رضا عباسپور، محمد سدهی، ایلیا بهزاداول و محمدرضا رحیمپور؛ هرکدام در کادر خودشان ایستادهاند. خانمهای تحریریه مهری رنجبر، پریسا غفاری و فائزه زمانی سه شخصیت خانم این روایتاند.
کات.
صحنه بعد:
اتاق فنی؛ نور نرم، صدای ماوس و گرافیستهایی که مثل تدوینگرهای حرفهای هر روز صفحات ایران ورزشی را میبندند؛ حامد حسینی، مرتضی طهوری، علی عباسی و مجتبی مرشدی و البته محسن ذاکری؛ کارگردانی که سالها تیتراژ این بخش را بسته و حالا به لوکیشن روزنامه ایران رفته تا صفحه یک آن فیلم را بسازد.
کات.
اتاق تصحیح؛ سکوت. چهار نفر نشستهاند با چشمانی برقزننده: مسعود قراگوزلو، فرشته معتمدی، سیدهزهرا آرامی و علیاصغر قاسمی. شکارچیهای غلط؛ همانهایی که اگر هم گاهی اشتباهی از دستشان در برود، چیزی از ریتم فیلم کم نمیکند.
کات.
صحنه عکاسی؛ سه قهرمان پشت دوربین: رضا معطریان، سجاد صفری و حسین قلیزاده. قابها را میگیرند، لحظهها را فریز میکنند، جان تصویرها را میسازند. کنارشان دو همراه قدیمی: رضا سعیدیپور و پیام پارسایی؛ مثل دو بازیگر میهمان که انگار همیشه در فیلم بودهاند.
کات.
نمای بعدی: اتاق شبکههای اجتماعی. نور صفحه موبایلها روی صورت دو نفر افتاده؛ بهزاد بیرانوند، مجید سلطانی. اینها صدای بیرونی تحریریهاند؛ بلندگوهایی که روایت را از دیوارهای تحریریه بیرون میبرند.
و سرانجام یک نمای باز از شهرستانها؛ خبرنگارهایی که شاید در لوکیشنهای دورتر فیلم بازی میکنند، اما ضرباهنگ روایت بدون آنها کامل نمیشود؛ حبیب چرندابی، جواد رستمزاده و خیلیهای دیگر.
و بالاخره…
صحنه جشن
هشتهزارمین شماره روی میز است. هشتهزار بار تولید، هشتهزار بار نور، دوربین، حرکت. ایران ورزشی خودش را مدیون تمام بازیگران قدیمی و جدید این فیلم میداند؛ کسانی که جوانیشان را پای این روایت گذاشتند.
آخرین نما:
دوربین عقب میرود، نور کم میشود، اما تیتراژ نمیآید.
راوی آرام میگوید: «فراموش نکنید… ما هنوز در صحنهایم. هنوز کنار شما. قصه ادامه دارد.»
انتهای پیام/
صحنه اول:
هوای صبح، بوی کاغذ، نور تند مهتابیهای راهروی مؤسسه. دوربین آرام از کنار میزها رد میشود؛ همان میزهایی که همیشه شلوغ هستند، با کاغذهایی که هنوز هم یادداشتهای دستنویس رویشان دیده میشود. صدای تقتق کیبورد میآید؛ صدایی شبیه تپش قلب. قصه از همینجا شروع میشود؛ جایی که خانواده ایران ورزشی مثل گروه تولید یک فیلم بیپایان، هر روز دنبال ساختن محصولی متفاوتاند تا سختگیرترین تماشاگرها را هم غافلگیر کنند.
تحریریه ایران ورزشی در این فیلم، تیمی ثابت نبوده؛ بازیگران زیادی آمدهاند و رفتهاند، هرکدام با سبک بازی مخصوص خودشان. اما حالا قصه روی آدمهایی زوم کرده که این روزها صحنه را زنده نگه داشتهاند؛ کسانی که با شوقی واقعی وارد ساختمان میشوند تا چیزی بسازند که در خور نام ایران باشد.
اینجا، تحریریه فقط لوکیشن کار نیست؛ خانه اول است. جایی که آدمها بیشتر از آنکه کنار خانوادههایشان باشند، کنار این میزها پیرنگ زندگی میسازند. دوربین میچرخد و میرسد به «پدر این خانواده»؛ علی جوادی. پشت سر او فرخ حسابی، حمید عرب، جعفر برزگر، اکبر منتشلو، محمد قراگزلو، محسن وظیفه، رضا عباسپور، محمد سدهی، ایلیا بهزاداول و محمدرضا رحیمپور؛ هرکدام در کادر خودشان ایستادهاند. خانمهای تحریریه مهری رنجبر، پریسا غفاری و فائزه زمانی سه شخصیت خانم این روایتاند.
کات.
صحنه بعد:
اتاق فنی؛ نور نرم، صدای ماوس و گرافیستهایی که مثل تدوینگرهای حرفهای هر روز صفحات ایران ورزشی را میبندند؛ حامد حسینی، مرتضی طهوری، علی عباسی و مجتبی مرشدی و البته محسن ذاکری؛ کارگردانی که سالها تیتراژ این بخش را بسته و حالا به لوکیشن روزنامه ایران رفته تا صفحه یک آن فیلم را بسازد.
کات.
اتاق تصحیح؛ سکوت. چهار نفر نشستهاند با چشمانی برقزننده: مسعود قراگوزلو، فرشته معتمدی، سیدهزهرا آرامی و علیاصغر قاسمی. شکارچیهای غلط؛ همانهایی که اگر هم گاهی اشتباهی از دستشان در برود، چیزی از ریتم فیلم کم نمیکند.
کات.
صحنه عکاسی؛ سه قهرمان پشت دوربین: رضا معطریان، سجاد صفری و حسین قلیزاده. قابها را میگیرند، لحظهها را فریز میکنند، جان تصویرها را میسازند. کنارشان دو همراه قدیمی: رضا سعیدیپور و پیام پارسایی؛ مثل دو بازیگر میهمان که انگار همیشه در فیلم بودهاند.
کات.
نمای بعدی: اتاق شبکههای اجتماعی. نور صفحه موبایلها روی صورت دو نفر افتاده؛ بهزاد بیرانوند، مجید سلطانی. اینها صدای بیرونی تحریریهاند؛ بلندگوهایی که روایت را از دیوارهای تحریریه بیرون میبرند.
و سرانجام یک نمای باز از شهرستانها؛ خبرنگارهایی که شاید در لوکیشنهای دورتر فیلم بازی میکنند، اما ضرباهنگ روایت بدون آنها کامل نمیشود؛ حبیب چرندابی، جواد رستمزاده و خیلیهای دیگر.
و بالاخره…
صحنه جشن
هشتهزارمین شماره روی میز است. هشتهزار بار تولید، هشتهزار بار نور، دوربین، حرکت. ایران ورزشی خودش را مدیون تمام بازیگران قدیمی و جدید این فیلم میداند؛ کسانی که جوانیشان را پای این روایت گذاشتند.
آخرین نما:
دوربین عقب میرود، نور کم میشود، اما تیتراژ نمیآید.
راوی آرام میگوید: «فراموش نکنید… ما هنوز در صحنهایم. هنوز کنار شما. قصه ادامه دارد.»
انتهای پیام/